داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

داداش خوبم

سلام من الهه هستم، بیست سالمه وعضوخانواده ای پنج نفره هستم، پدر و مادم، خواهرم که بیست وپنج سالشه و دوساله که ازدواج کرده و درتهران زندگی میکنه، داداشم علی که هیجده سالشه، پسری متین، آرام و بقدری کم حرف که همسایه ها و فامیل به شوخی می پرسند: پسرتون حرف هم میزنه؟ والبته بسیار رازدار که از بچگی همینگونه بود وهرگز خطاها و شلوغکاریهای دوران بچگی منو لو نمیداد. یادم میاد از همان دوران، هم بازیهام و بچه های فامیل به خاطر فرم باسنم و قوس جهش وارش به پشت که باریکی کمرم باعث اقراق آمیز دیده شدنش میشد، مسخره ام میکردن و کون قلمبه صدام میکردن و باعث ناراحتیم میشدند، حتی در بعضی مواقع کارمون به دعوا و کتک کاری میکشید، تا اینکه کم کم بزرگ شدم و به دوران نوجوانی رسیدم. در دوره راهنمایی تو راه مدرسه تا خونه هر روز پسرها انواع متلک ها درباره باسنم مثل( عجب کونی داری! خانوم فابریکه؟ خانوم فروشیه؟ بده بکنیم توش ! و…) بهم می انداختن، از شنیدن حرفها و متلک های مردم معذب وگریزان بودم و برای خلاص شدن از آنها همیشه لباسهای گشاد می پوشیدم تا باسنم رو از دید مردم پنهان کنم.

تا اینکه یه روز همکلاسیم، بهم گفت: هر دختری آرزو میکنه که باسنی مثل تو رو داشته باشه تا از پسرها دلبری کنه، تو چیکار کردی باسنت این همه خوش فرم وسکسی شده؟ پرسیدم منظورت چیه؟ گفت:آخه میگن هرکس کون بده باسنش خوش فرم میشه! بدون معطلی سرش داد زدم: هر کسی گفته غلط کرده با تو، اون روز گذشت ولی حرفهاش مثل خوره فکرم رو مشغول کرده بود، تو خونه بارها باسنم رو توی آینه نگاه میکردم وبه حرفهای همکلاسیم فکر میکردم! کم کم ازاینکه باسنم تو مدرسه و خیابون و محله مورد توجه همه بود حس خوشی بهم دست میداد. با گذشت زمان آرام آرام رشد غریضه جنسی رو تو درونم حس میکردم، کم کم از متلکهای پسرها خوشم میامد ولذت می بردم، نه تنها دیگه تلاشی برای پنهان کردن باسنم نمیکردم بلکه دلم میخواست مورد توجه همه باشه، یک روز عمدأ قسمتی از پایین تنه روپوش مدرسه ام رو به اسم گیر کردن به میخ نیمکت پاره کردم وبه بهانه در آوردن پارگی از آبجیم خواستم دور کمر وباسنش رو تنگ کرد، بقدری تنگ شده بود که کاملأ به کمر باریکم می چسبید وباسنم به زور توش جا میشد وخط شورتم پیدا بود، برای اینکه پدر ومادرم اعتراضی نکنند هنگام رفتن به مدرسه چادر سرم میکردم و بعد از خارج شدن از خانه چادرم رو جمع میکردم وتو کیفم میگذاشتم، حتی یه روز ناظم مدرسه مون صدام کرد و گفت: روپوشت خیلی تنگه با خط کش بلندی که دستش داشت، چند ضربه آروم به باسنم زد و گفت: همه چیزت معلومه، دیگه اینونپوش! چادرم رو توی کیفم نشونش دادم گفتم: خانم بیرون مدرسه چادر سر میکنم، فعلا بابام پول نداره یکی دیگه بخریم، خوشبختانه حرفم رو باور کرد دیگه بهم گیر نداد. تو راه مدرسه تا خونه عمدأ از جلوی پسرها رد میشدم و باسنم رونشونشون میدادم و از شنیدن متلکهاشون چنان شهوتی میشدم که سینه هام مثل سنگ سفت میشد و تا به خونه برسم شورتم حسابی خیس میشد، سریع میرفتم اتاقم و به بهانه لباس عوض کردن در رو قفل میکردم لخت میشدم و یه گوشه ای می نشستم، انگشتم رو فرو میکردم توی کونم وبا دست دیگه ام سینه هام وکوسم رو میمالیدم، به متلکهایی که شنیده بودم فکر میکردم وتوی ذهنم عملیشان میکردم، فکراینکه کیری با فشار بره توی کونم و پرش کنه حسابی شهوتیم میکرد تا به ارگاسم میرسیدم و آروم میشدم. با گذشت زمان و رسیدنم به بلوغ جنسی و فرم گرفتن و سکسی تر شدن اندامم و ورودم به محیط دانشگاه چنان به خودم میرسیدم و لباسهای تنگ و بدن نما میپوشیدم که، بسیاری از دانشجوها دنبالم بودن وبهم پیشنهاد سکس میدادن، حتی یک روز استادم با هزار جور مقدمه بافی از نوع جامعه شناسی و فیزیولوژی ازم خواست باهاش سکس کنم، با وجود اینکه بشدت به سکس احساس نیاز میکردم وخیلی دلم میخواست بهش کون بدم، ولی از ترس آبروی خودم و خانواده ام که بسیار برایم مهم بود، به سختی خودم رو کنترل کردم و پشنهادش رو رد کردم، در تنهایی با خودم ور میرفتم، کم کم خیار و سوسیس جایگزین انگشتم شده بود، به طوریکه هر روز خودم رو ارضا میکردم، ولی هیچ چیزی نمیتونست جای کیر رو بگیره و عطشم رو بهش کم کنه!

مدتها به همین صورت گذشت تا اینکه تابستون سال پیش، آبجیم بچه دار شده بود و پدر ومادرم رفته بودن مدتی پیشش بمونن، من وعلی مونده بودیم خونه، قبل از ظهر بود که دوستم نیلوفر که توی دانشگاه با هم آشنا شده بودیم، چند بار به خونشون رفته بودم و باهم خیلی صمیمی شده بودیم، بهم زنگ زد و گفت که خانواده شون رفتن مسافرت وازم خواست که ناهار برم خونشون، مقدمات ناهار علی رو فراهم کردم و بهش گفتم که من میرم خونه دوستم و بعداز ظهر برمی گردم، وقتی به خونه نیلوفر رسیدم، دیدم غیراز من یه مهمون دیگه هم داشت که دختری با تن صدای مردونه و هیکلی درشت تقریبأ بیست و پنج ساله که نامش مهشید بود، بسیار خونگرم به نظر میرسید، در همان برخورد اول منو حسابی تحویل گرفت و قربون صدقه ام میرفت، سرمیز ناهار به نیلوفر گفت: چرا دوست به این خوشگلی و خوش استیلی داشتی به من معرفی نکردی؟ نیلوفر با لبخند مرموزی گفت: خب ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه هست، دیر نشده الان آشناتون کردم، با شوخی گفتم: اگه برای داداشت دنبال زن میگردی من فعلا قصد ازدواج ندارم و میخوام ادامه تحصیل بدم، گفت: اگه برای خودم بخوامت چی ؟ خودم رو لوس کردم و گفتم: میخوای منو چیکار کنی، ترشی بندازی؟ لبخندی زد گفت: آدم زید میگیره که چیکار کنه، نیلوفر در گوشم گفت: مهشید دو جنسه هست! با شنیدن حرفش شوکه شدم، تازه دلیل حرفهای مهشید و قربون صدقه رفتنش رو فهمیدم و ترس واسترس وجودم رو گرفت، مهشید نگاه شیطنت آمیزی بهم کرد و گفت: خوشگل خانوم چی شد، بلاخره نگفتی زید من میشی؟ برای اینکه کم نیارم گفتم: بله، چرا که نه و زدیم زیر خنده. بعد از خوردن ناهار، توی پذیرایی روی کاناپه نشسته بودیم و ماهواره تماشا میکردیم، دیگه کاملا رومون بهم باز شده بود وسرگرم جوک گفتن و شوخی های سکسی بودیم، نیلوفر کنترل رو برداشت و زد روی کانال سکسی، اولش به شوخی و مسخره بازی گرفتیم ولی کم کم سکوت بینمون حاکم شد و حالت ها عوض شد، غرق تماشای فیلم بودیم، شهوت تمام وجودم روگرفته بود، زول زده بودم به تلویزیون وآب کوسم چنان سرازیر شده بود که قسمت جلوی شورتم کاملا خیس شده بود، نگاهی به نیلوفر و مهشید انداختم، دست در گردن هم، مشغول خوردن لبهای همدیگر بودند، دیگه ترسم ریخته بود وهیجان و کنجکاوی شدیدی برای دیدن کیر مهشید داشتم، برای اینکه حالت خودم رو طبیعی جلوه بدم، به شوخی گفتم: اگه خیلی حالتون خرابه زنگ بزنم داداشم بیاد؟ نیلوفر نگاهی بهم کرد وگفت: مشکلی نیست ولی اگه داداشت بیاد پس تو رو با این حال نزارت کی بکنه؟ ژست حق به جانبی گرفتم و گفتم:اصلأ هم اونجوری نیست من حالم کاملا طبیعیه! گفت: آره جون خودت، از چشمهای خمارت معلومه در چه حالی، شرط میبندم خودت رو خراب کردی وشورتت خیس خیس شده، اگه اینطوری نیست کوست رو نشون بده، گفتم: آخه میترسم اگه کوس خوشگلم رو ببینی از حسودیت خودت رو بکشی، بلند شد و سریع لباسهاش رو دراورد و لخت جلوم ایستاد و کسش رو جلوی صورتم گرفت و با دستش چند ضربه بهش زد و گفت: یعنی از این خوشگلتره؟ گفتم: اوه این چیه باید پیش کوس من لنگ بندازه! نشست کنارم وخواست که زیپ شلوارم رو باز کنه، دستهام گرفتم روی کوسم و گفتم: چیکار میکنی، برو کنار، بدون توجه به حرفهام دستهام رو کنار زد و مشغول باز کردن زیپم شد، چون ته دلم دوست داشتم کوسم رو نشونشون بدم واز اینکه با کوسم ور بره لذت میبردم، مقاومت چندانی نکردم، دکمه و زیپ شلوارم رو باز کرد و دستش رو کرد تو شورتم و گفت: وای… بمیرم… اینجا که سیل اومده، پشمهاش رو ببین، نگاهی به مهشید که لبخند مرموزی به لب داشت، کرد و گفت: بیا ببین! مهشید خودش رو کشید سمت من و گفت:کو ببینم و دستشو برد لای پاهام و مشغول مالیدن کسم شد، بی اختیار پاهام رو از هم باز کردم و لم دادم به کاناپه، از شدت شهوت کاملأ از خود بیخود شده بودم، نیلوفر داشت شلوارم رو پایین میکشید و من قادر نبودم هیچ عکس العملی نشون بدم، بعد از اینکه شورت و شلوارم رو از پام درآورد بلند شد و دستش رو گذاشت روی کسش درحالی که به سمت در میرفت گفت: وای شاشم داره میریزه، مهشید صداش کرد و گفت: حالا که میری دستشویی پس یه دوش هم بگیر خودت رو تمیز کن بیا باهات کار دارم، با بیرون رفتن نیلوفر، مهشید خودش رو چسبوند بهم ودستش رو انداخت دور گردنم و سینه کوچیکم رو از روی پیرهنم گرفت و با چند فشار شروع کرد به مالیدنش، دستش دیگه اش رو فرو کرد زیر باسنم و انگشتش رو روی کونم برد، به بهانه فاصله گرفتن ازش تکونی به تنم دادم کمی خودم رو یه وری کردم و باسنم رو از روی کاناپه بلند کردم تا دستش راحت تر به کونم برسه، انگشتش رو روی کونم میمالید و فشارمیداد، کم کم انگشتش رو توی کونم فرو کرده ومی چرخوند، بلند شد ولباسهاش رو از تنش درآورد، با پایین کشیدن شورتش کیر نسبتأ باریک و درازش که شق کرده بود نمایان شد، برای اولین بار بود که خارج از فیلمها کیر میدیدم، استرس وهیجان آمیخته با کنجکاوی وجودم رو گرفته بود، نشست کنارم و پیرهن و سوتینم رو کشید بالا و مشغول خوردن سینه هام شد، تا به خودم اومدم دیدم منو خوابونده روی کاناپه و سر کیرش رو روی کونم گذاشت، گفتم: چیکار میکنی، گفت: مگه دوست نداری؟ گفتم: نمیخوام، نیلوفر میاد می بینه، زشته، با لحن ملتمسانه ای گفت:آبم خیلی زود میاد، تا اون بیاد تموم میکنم، با شنیدن حرفش، چنان غرق در شهوت شدم با اینکه حس میکردم، همه این کارهاشون با نقشه قبلی هست، توان هیچ مقاومتی رو نداشتم ومثل موم اسیر دستش بودم، با یه فشار کیرش رو فرو کرد توی کونم و شروع کرد به عقب جلو کردن، با اینکه بارها با خیار و سوسیس حال کرده بودم ولی چنان لذتی میبردم که قبلا هرگز تجربه نکرده بودم، کم کم سرعت کیرش رو بیشتر کرد و به چند دقیقه نکشید که ارضاع شد و با چند ناله آبش رو توی کونم خالی کرد و آرام شد، سریع بلند شدم ولباسهام رو پوشیدم و خودم رو مرتب کردم و روی کاناپه نشستم، طولی نکشید نیلوفر در حالی که حوله ای به خودش پیچیده بود، اومد تو و گفت: ببینم من نبودم شیطونی نکردین که؟ متوجه چشمک زدن مهشید و لبخند معنی دارشون شدم، دیگه مطمئن شدم که نیلوفر منو دعوت کرده خونشون که مهشید بکنه، با همه لذت وصف ناپذیری که برده بودم ولی از اینکه نتونسته بودم مقاومت کنم و بازیچه دستشون شده بودم، چنان پشیمون شدم وحالم گرفته شد که دیگه نتونستم بشینم و به بهانه تنهایی داداشم، خداحافظی کردم وبرگشتم خونه. از صدای دوش آب فهمیدم که علی توی حموم هست، رفتم توی اتاقم و لباسهام رو عوض کردم و خواستم برم آبی به صورتم بزنم که دیدم علی از حموم دراومده و چون متوجه اومدن من نشده بود بدون هیچ ملاحظه ای، حوله ای روی دوشش انداخته و لخت جلوی آینه پذیرایی موهایش رو خشک میکرد، از دیدن چیزی حسابی شوکه شدم، آرام خودم رو کشیدم پشت در و بهش خیره شدم، یک کیر کلفت و درازی از میان پاهاش آویزون شده بود و با حرکات بدنش مثل لنگر تاب میخورد، هرگز تصور نمیکردم کسی که من تاکنون به چشم بچه نگاهش میکردم کیری به این بزرگی داشته باشه، فکر اینکه کیرش در حالت خوابیده به این بزرگیه اگه بلند بشه چه اندازه میشه، بشدت شهوتم رو زد بالا، بهش زول زده بودم و نمیتونستم چشم ازش بردارم تا اینکه لباسهاشو پوشید ومنو از دیدنش محروم کرد. اون روز تمام وقت فکری مثل خوره به جانم افتاده بود وحسابی مشغولم کرده بود، چون لذت کیر رو تجربه کرده بودم عطشم بهش چندین برابر شده بود و دیگه قانع به حال کردن با سوسیس و خیار نبودم و بهترین و مناسب ترین کسی که می تونست منوارضاع بکنه و با کیرش کونم رو پر کنه داداشم بود، چون میدونستم بسیار دهن قرص و رازداره ومطمئن بودم به کسی چیزی نمیگه، مشکل بزگ این بود که چطوری فکرم رو عملی کنم وعلی رو راضی به این کار بکنم، شب توی رختخوابم بعد از ساعتها فکر کردن به این نتیجه رسیدم با عشوه گری و حرکاتم تحریکش کنم و توجهش رو به خودم جلب کنم، تصمیمم روگرفتم، باید از فرصت تنهایمان برای رسیدن به هدفم نهایت استفاده رو میکردم. صبح از خواب بیدار شدم و بعد از خوردن صبحونه، علی جلوی تلویزیون لم داده بود وفیلم میدید، موقعیت رو بسیار مناسب دیدم، سریع رفتم تواتاق شورتم رو درآوردم یه دامن گشاد تنم بود، گوشیم رو برداشتم رفتم روبروش نشستم و تکیه دادم به دیوار حواسش به من نبود، پاهام رو بصورت طاقباز از هم باز کردم و دامنم رو تا زانوهام دادم بالا تا از روبرو کوس وکونم دیده بشه، مشغول ور رفتن با گوشیم شدم و زیر چشمی نگاهش میکردم، بعد از مدتی نگاهش به سمت من افتاد و با دیدن کوس وکونم حالش منقلب شد، آشفتگی در صورتش مشهود بود، دیگه چشم از لای پاهام برنمیداشت، دستشو گذاشته بود روی کیرش وآروم میمالید،از شدت شهوت بی پروا به لای پاهام زول زده بود، مدتی بعد از جایش بلند شد به صورتی که سعی داشت با دستش کیرش سیخ شده اش رو پنهان کنه رفت دست شویی، سریع پریدم پشت در گوش وایستادم، با شنیدن صدای تند نفس زدنها وناله هایش فهمیدم که داره آبش رو میاره، ازاینکه دراجرای قدم اول نقشه ام پیروز شده بودم بسیار خوشحال بودم. ساعتی بعد از خوردن ناهار به بهانه دوش گرفتن سریع پریدم حموم تنم رو خیس کردم یه حوله انداختم رو دوشم ولباسهام رو برداشتم اومدم بیرون گفتم: آخـــی… رختکن انقدر گرمه داشتم خفه میشدم، داداشی نگاهم نکنی تا من لباسهامو بپوشم، رفتم جلوی آینه ایستادم پشتم رو بهش کردم وتوی آینه می دیدمش، به بهانه خشک کردن موهام، حوله رو ازجلوی بدنم باز کردم و کشیدم روی سرم طوری که سینه هام وکوسم کاملا بیرون بود وعلی توی آینه بهشون زول زده بود وچشم ازشون برنمیداشت، بعد از کلی خشک کردن موهام دولا شدم شورتم رو برداشتم و همزمان حوله رو از شونه ام کشیدم بالاتر تا حدی که باسنم از پشت بیرون زد، تا جایی که ممکن بود پوشیدن شورتم رو لفت دادم وکوس وکونم رو نشونش دادم، با اینکه شهوت از چهره اش میبارید ولی جسارتش رو نداشت کاری بکنه! روز بعد علی رفته بود بیرون، چون نمیتونستم بهش بگم که ازش چی میخوام، باید کاری میکردم که خودش پیش قدم بشه و اقدام بکنه یا بهم پیشنهاد بده! رفتم سراغ لباسهام یه ساپورت فاق کوتاه سفیدی داشتم، چون به تنم کوچیک شده بود مدتی بود که دیگه نمی پوشیدمش، بدون شورت پام کردم، خیلی تنگ بود به زحمت تا جایی که میشد کشیدم بالا تا خشتکش کاملا لای چاک کوپل های باسنم فرو رفت، وآنها رو ازهم شکافت، فاقش بقدری کوتا بود که باسنم توش جا نمیشد، قسمتی از فرغ و کوپل های باسنم از بالا بیرون مونده بود، ازطرف جلو هم کاملا به تنم چسبیده بود برجستگی کوسم بیرون زده بود، یه تاپ نیم تنه و یقه باز قرمز رنگی که تا بالای نافم میرسید، تنم کردم که تقریبأ نیمی از سینه های کوچیکم بیرون بود، رفتم جلوی آینه یه چرخی زدم ونگاهی به تنم انداختم، همه چیزم پیدا بود، حتی چاک و پشمهای کوسم دیده میشد(البته کوسم روهمیشه تمیز میکردم و فقط پشمهای قسمت بالاتر از چاک کوسم رو نمیزدم و بصورتی که پشمهاش آنقدر بلند میشد که با کش می بستمشون، چنانکه الان بیشتر از ده سانت هستش) طوری که هر کسی منو دراون وضع میدید، نمیتونست خودش رو کنترل کنه و همونجا سر پا میگاییدم، مطمئن بودم علی با دیدنم خودش رو خراب میکنه. نشستم گوشه ای ومنتظرآمدنش ماندم تا اینکه بلاخره اومد و لباسهاش رو عوض کرد و رفت نشست جلوی تلویزیون و مشغول دیدن فیلم شد، بلند شدم رفتم یه چایی براش آوردم، جلوش دولا شدم گذاشتم زمین و سینه هام رو نشونش دادم برگشتم رفتم یه دستمال برداشتم اومدم به بهانه تمیز کرده آینه پشتم روکردم بهش شروع کردم به لمبوندن باسنم، از گوشه آیینه می پاییدمش دیوانه وار زول زده بود به باسنم و نگاه ازش برنمی داشت، نشستم روی زانوهام باسنم رو دادم عقب، با هر حرکتی ساپورتم از پشت سر می خورد پایین ونصف کوپل ها وفرغ کونم بیرون میزد، برای اینکه خیلی تابلو نشه گهگاهی میکشیدم بالا ولی چون فاقش خیلی کوتاه بود و به کمرم نمیرسد، دوباره با چند حرکت سر میخورد پایین، یواشکی از تو آینه یه نگاهی بهش انداختم، شهوت از چهره اش می بارید، دستش روی کیرش بود ومیمالید، بعد از کلی تمیز کردن آینه، سریع رفتم از آشپزخونه جارو نپتون رو آوردم جلوش نشستم طوری که توی آینه ببینمش بصورت چهار دست وپا شروع کردم جارو کردن فرش، یواش یواش چرخیدم پشتم رو کردم سمتش، کونم با فاصله کمتراز یک متر مقابلش بود، با لمبوندن ولرزوندن باسنم تحریکش میکردم، کنترلش رو ازدست داده بود، دستشو کرده بود تو شلوارش و بی مهابا کیرش رو میمالید، هردوغرق شهوت بودیم و هر لحظه منتظر بودم از پشت بغلم کنه وکیرش رو تو کونم فرو کنه ولی خبری نشد، رفتم نشستم کنارش برای اینکه سرشوخی رو باز کنم، کنترل تلویزیون رو برداشتم زدم کانال دیگه، انگار نه اینکه اصلا چشمهاش رو از کونم برنمیداشت گفت: آبجی تورو خدا اذیت نکن دارم فیلم می بینم، گفتم: دوست دارم بکنم، میخوام ببینم چیکار میتونی بکنی؟ اگه میتونی بیا کنترل رو ازم بگیر، گفت: آبجی کاری نکن اشکت رو دربیارم، بد جوری اذیت میکنمت ها، به چشمهاش خیره شدم وبا حذف کلمه” اذیت” باعشوه گفتم: آخه تو میخوای منو بکنی واشکم رو دربیاری؟ اگه میتونی بیا منو بکن! اصلأ من دوستدارم که منو بکنی! خوشبختانه نقشه ام گرفت خیز برداشت به طرفم، سریع روی شکم خوابیدم و کنترل رو لای سینه هام گذاشتم و دو دستی محکم گرفتم، برای گرفتنش از دو طرف دستهاشو فرو کرد زیر بدنم طوری که هر دو دستهاش روی سینه های کوچیکم قرار گرفت، با اینکه زورش به من می چربید و به راحتی میتونست منو بچرخونه وکنترل رو بگیره ولی تلاشی نمیکرد، کاملا معلوم بود که از لمس کردن سینه هام حسابی لذت میبره وبا ولع تمام اونها رو توی دستهاش گرفته بود و میمالید، با دست وپا زدن و جنب و جوشی که داشتم، ساپورتم سر خورده بود پایین و تقریبأ بیشتر باسنم لخت بود، برای اینکه توجهش رو به کونم جلب کنم کنترل رو بردم لای پاهام و چسبوندم به کوسم، دستشواز پشت فرو کرد لای پاهام وصورتش رو چسبوند به باسنم، بعد از کلی مالیدن کوسم، کنترل رو ازم گرفت، پریدم نشستم روی شکمش، دستشو دراز کرده بود بالای سرش تا کنترل رو ازم دور کنه، به بهانه ی گرفتنش خوابیدم روش و سینه هام روچسبوندم به صورتش و با حرکات بدنم میمالیدم روی صورتش، تنم رو کشیدم بالاتر و روی سینه اش نشستم و کسم رو چسبوندم به چونه اش و با هر فشاری که میدادم چونه اش لای چاکم فرو میرفت، زانوهام رو تکیه دادم زمین و به جلو دولا شدم کوسم رو که پشمهاش از بالای ساپورتم بیرون زده بود جلوی دهنش قرار دادم و با هر حرکتی به دهنش میمالیدم، فکرم پیش کیر خوشگلش بود کم کم خودمو کشیدم پایین تر تا کیر شق شده اش روی کوسم قرار گرفت و با تکانهای بدنم کوسم رو بهش میمالیدم، کمرم رو راست کردم و نشستم روش طوری که کیر کلفت و درازش لای باسنم جا گرفت، هر دو در اوج شهوت بودیم وبه بهانه “کنترل” باهم حال میکردیم و حسابی لذت می بردیم، کم کم از چهره و حرکات علی مشخص بود که میخواد ارضاع بشه گفت: بلند شو شکمم درد گرفت، به هیچ وجه دلم نمیخواست از روی کیرش بلند بشم و دوست داشتم آبش رو همونجا بیاره، خیز برداشت و کمرش رو از زمین بلند کرد وبه حالت نشسته قرار گرفت سر کیرش روی چاک کسم قرار گرفت، سریع پاهام رو دورکمرش قفل کردم ودستهام روحلقه کردم دور گردنش محکم چسبیدم بهش چنان فشارمیدادم که اگر لخت بودیم کیرش تا ته فرو میرفت توی کوسم، دستهاش رو انداخت لای کوپل های باسنم وبلندم کرد وبا یه چرخش پشتم رو چسبوند زمین وسریع بلند شد رفت سمت دستشویی به معنای واقعی داشتم در تب شهوت میسوختم، دلم میخواست التماسش کنم: داداشی تورو خدا نرو، بیا منو بکن آبتو بریز توی کونم وآرومم کن! ولی متاسفانه جسارتش رو نداشتم، بعد از مدتی اومد بیرون، خودش رو ارضاع کرده بود، ازاینکه نتونستم به هدفم برسم کلافه بودم اما باید کیر خوشگلش رو مال خوم میکردم. بعد ازظهر فردای آن روز علی جلوی تلویزیون دراز کشیده بود، رفتم تو حموم لخت شدم، رفتم زیر دوش و موهام رو شامپو زدم، صداش کردم و گفتم: داداشی یه صابون برام بیار، چند لحظه بعد در زد گفت: آبجی صابون آوردم، موهای کف آلودم رو ریختم جلوی صورتم چشمام رو به بهانه اینکه شامپو نره بستم، ولی با گوشه چشمم از لای موهام جلومو میدیدم ، در رو کامل باز کردم، با حالتی که مثلا جایی رو نمی بینم، دستم رو بردم جلو، مثل برق گرفته ها جلوم ایستاده بود و زول زده بود به کوسم، بعد از کلی تأخیر و دید زدن بدنم صابون رو گذاشت کف دستم و رفت بیرون، لبریز شهوت بودم، باید هر طوری بود کاری میکردم تا بکشمش توی حموم، فکری به نظرم رسید بعد از چند دقیقه، جیغی زدم و بلند صداش زدم: داداشـــــــــــــی، چند ثانیه بعد در رو باز کرد، با چهره ای که نشان از تعجب داشت پرسید: چی شده آبجی؟ گفتم: سوسک، سوسک، بیا اینو بزنش! دمپایی رو برداشت اومد تو، یک دستم روی سینه هام ودست دیگه ام رو جلوی کوسم گرفته بودم و جلوش ایستاده بودم، سطل آشغال کوچک گوشه حمام رو نشونش دادم گفتم: رفت پشت اون، سطل رو با پا کنار زد نگاهی به پشتش انداخت و گفت: اینجا که چیزی نیست، به بهانه ی نشون دادن سوسک، دستهام رو از روی سینه هام و کوسم برداشتم و رفتم جلوش دولا شدم و باسنم رو دادم سمتش، گفتم: خودم دیدم رفت اینجا، پشتم ایستاده بود وکون لختم مقابل کیرش بود، کافی بود شلوارش رو بکشه پایین و بایه حرکت کیرش رو بکنه توی کونم، مدتی با سطل ور رفتم و کونم رو لمبوندم ولی کاری نکرد، هنگام راست شدن باسنم رو دادم عقب تر و چسبوندم به کیر شق شده اش، دیگه همه حریم ها شکسته بود و من لخت مادرزاد جلوش بودم و اون داشت با ولع تمام اندامم رو نگاه میکرد دلم میخواست منو بچسبونه به دیوار و در حالت سر پا از پشت کیرشو بکنه توی کونم ولی کاری نمیکرد، از اینکه کونی که پسرها برای کردنش التماس میکردند، حتی آرزو داشتن لحظه ای لای چادرم رو باز کنم تا از روی شلوار ببیننش، لخت وآماده جلوش بود و کاری نمیکرد حسابی کلافه بودم، هرچی به خودم جرأت دادم بهش بگم: میخوام کیرتو بکنی توی کونم ولی نتونستم، بعدازاینکه کلی دنبال سوسک گشتیم، رفت بیرون، با ناکامی تنم رو آب کشیدم اومدم بیرون، میدونستم کاری که شروع کرده بودم راه برگشتی نداره، چون اگه موفق نمیشدم، شاید بعدها از کارهایی که پیش داداشم کرده بودم خجالت میکشیدم، ولی اگه علی منو میکرد، اونوقت دیگه بی حساب میشدیم، پس باید به هرقیمتی بود موفق میشدم! کلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که باید سرحرف رو باهاش باز کنم و یه جورایی بهش بگم که ازش چی میخوام! چند ساعتی گذشت، دم غروب بود وعلی طبق معمول مشغول تماشای تلویزیون بود، رفتم نشستم کنارش گفتم: داداشی یه معما میگم اگه جوابشو پیدا کنی بهت یه جایزه خوب میدم، پرسید: اونوقت چی میدی؟ با لبخند عشوه گرانه ای گفتم: هرچی ازم بخوای بهت میدم، پرسید: هرچی؟ گفتم: هرچــی هرچــی! گفتم: چطور میشه که زنی هم مادر یه بچه بشه هم عمه اش؟؟؟ بعد از کلی فکر کردن و چند تا مثال زدن گفت: نمیدونم خودت بگو؟ ذول زدم تو چشمهاش گفتم: اگه یکی با برادرش ازدواج کنه، هم مادر بچه اش میشه هم عمه اش! حالت صورتش عوض شد، حس کردم متوجه منظورم شد، بالحن شهوت آلودی گفت: مگه میشه! گفتم: زمان فرعونها در مصر رسم بوده! سکوت کرده بود، میدونستم به چی فکر میکنه، فضا حسابی سنگین شده بود، گفتم: دوست داشتی ما هم اون زمان به دنیا میومدیم؟ چیزی نگفت، دوباره گفتم: داداشی جوابم روندادی؟ نگاهی بهم انداخت گفت: نمیدنم، حالا که نشده، توچی؟ گفتم: خب الان هم بعضی ها یواشکی بدون اینکه کسی بفهمه این کار رو میکنن! گفت: اگه بچه بیاد چی؟ با لبخند شیطنت آمیزی گفتم: از اونجا که نه، از پشت! نگاهم رو برگردوندم سمت تلویزیون، حواسم بهش بود و زیر چشمی نگاهش میکردم، کیر شق کرده اش از لای پاهاش بالا زده بود و به شلوارش فشار می آورد و سر بزرگش از زیر آن پیدا بود، با اینکه غرق در شهوت بود، ولی جسارت نمیکرد کاری بکنه، دیگه طاقت نداشتم، از تب شهوت میسوختم و ترشحات کوسم آنقدر سرازیر شده بود که به سوراخ کونم رسیده بود و لای پاهام رو خیس خیس کرده بود، باید به هر قیمتی بود کاری میکردم تا منو بکنه، مدتی هیچ حرفی بینمون به میان نیامد و سکوت حاکم بود، بهش گفتم: بعد از حموم جلوی کولر خوابیدم فکر کنم سرما خوردم، پشتم خشک شده درد میکنه، داداشی یه کم ماساژم میدی؟ با کمی مکث گفت: باشه! سریع روی شکم دراز کشیدم، بلند شد پاهاش رو گذاشت طرفین بدنم و بصورت سرپا دولا شد وشروع کرد به دادن ماساژ پشتم، گفتم: اونجوری خوب نمیشه، بشین روی رونهام تا مسلط بشی، گفت: آخه دردت میاد، گفتم: نه نمیاد! پایین تراز باسنم نشست و مشغول شد، کمی بعد گفتم: صبر کن از روی لباس نمیشه و پیرهنم و تا گردن دادم بالا گفتم: حالا بمال با لطافت تمام ماساژم میداد، دستهای گرمش رو لای بند سوتینم میکرد، با عشوه گفتم: سوتینم رو باز کن تا راحت تر بمالیش، چون روی سینه هام خوابیده بودم، با باز کردن بند سوتینم، سینه هام ازدو طرف بدنم بیرون زدن، با آدرسهایی که از ناحیه درد میدادم کم کم دستاشو هدایت کردم سمت سینه هام، بطوری که دیگه با تشویق های من:آیــــــــیـی آره همونجاست بمالش، با انگشتهاش سینه هام رو میمالید، دولا شده بود جلو و سرکیرش لای باسنم بود، کم کم دستاش روهدایت کردم روی کمرم، شورت و دامنم رو دادم پایین تر، گفتم: برو پایین تر، با چند بار تکرار حرکتم شورت و دامنم رو تا زیر باسنم کشیده بودم وعلی داشت باسنم رو ماساژ میداد، گفتم: داداشی کمرم درد گرفت، یه لحظه بلند شو جامو ردیف کنم، یه متکا گذاشتم زیر شکمم و خوابیدم روش، باسنم اومد بالا کوپل هام ازهم باز شد طوری که دیگه کون و کوسم جلوی چشمش بود، گفتم: حالا خوب شد، ادامه بده، دوباره نشت روی رونهام شروع کرد به ماساژ دادن، کم کم دستهاشو میبرد لای باسنم و با نوک انگشتهاش کوس و کونم رو لمس میکرد، آب از کوسم سرازیر شده بود، انگشت شصتش رو روی سوراخ خونم گذاشت و با فشار ملایمی شروع کرد به مالیدن، دیونه شدم و کنترلم رو ازدست دادم، بی اختیار وناله کنان گفتم:اوه. اوه. اوه. اویــــیـــی.اوه. اویــــــــیــــی… آره همونجاست… همونجارو رو بکن…اوه…اویــــــیــــی… اونجارو بکن…اویــــیـــی… بکن. بکنش. بکنش، فشار انگشتش رو بیشتر کرده بود طوری که احساس میکردم نوکش توی کونم فرو رفته بود هردو در اوج شهوت و لذت بودیم همه چیز فراهم بود که کیرشو بذاره دم کونم و فشار بده تو، متأسفانه صدای زنگ تلفن همه چیز رو بهم زد، علی بی اختیار انگار که از خواب بیدار شده، سریع خیز برداشت و رفت سمت کوشی، مادرم زنگ زده بود حالمون رو بپرسه، بعد از یک ربع صحبت و خوش و بش مادرم ، آبجی و بقیه خداحافظی کردن، از تلفن بی موقع مادرم که آرزیم رو در دقیقه نود بر باد داده بود، حسابی حالم گرفت وکلافه بودم، اما ناامید نشدم و در پی فکری برای شب بودم، بعد از خوردن شام، رفتم تواتاق شورتم رو که زیر دامن پوشیده بودم از تنم درآوردم و برگشتم کنارش دراز کشیدم، گفتم: علی سرم درد میکنه یه دونه از قرصهای مامان (دکتر برای ناراحتی اعصابش داده بود که هروقت میخورد خوابش آنقدر سنگین میشد که چند ساعتی به هیچ طریقی نمیشد بیدارش کنی) خوردم، اگه خوابم برد، خواستی بخوابی یادت نره تلویزیون و چراغها رو خاموش کنی، گفت: میدونی که اون قرصها چقدر ضرر دارن، برای چی خوردی؟ گفتم: آخه مسکن پیدا نکردم! چند دقیقه بعد پشتم رو بهش کردم، پاهام رو جمع کردم تو شکمم باسنم رو دادم سمتش، خودم رو بخواب زدم، مدتی بعد به بهانه ی خاروندن رونهام، دامنم رو تا کمرم کشیدم بالا تا کون لختم جلوی چشمش باشه و منتظر موندم، حدود یک ساعتی بدون هیچ اتفاقی سپری شد تا اینکه چند بار صدام کرد: آبجی،…آبجی…، خوابی، جواب ندادم، اومد جلوتر دستشو گذاشت روی شونه ام و با تکان دادن شونه ام صدا کرد:آبجی،…آبجی،…، و به خیالش مطمئن شد که خوابیدم، دستش رو برد لای باسنم وبا انگشتهاش به لمس کردن ومالیدن کوس وکونم مشغول شد، پس از مدتی کیر گرمش رولای باسنم حس کردم، وای داشتم دیوونه میشدم کیرش رو لای باسنم حرکت میداد وسرشو میمالید به کوسم که حسابی آب انداخته ولیز شده بود، با آب دهانش سوراخ کونم رو خیس کرد سر کیرش رو گذاشت روش و با فشار کرد تو، با اینکه بارها با خیار وسوسیس حال کرده بودم و کونم رو عادت داده بودم و چند روز پیش به مهشید کون داده بودم، چنان درد شدیدی وجودم رو گرفت حس کردم واقعأ کونم جر خورد، کم مونده بود گریه کنم، آرام آرام کیرش رو توی کونم حرکت میداد و عقب جلو میکرد، درادامه کم کم دردم آروم شد ولذت جایش رو گرفت، رویایی که سالها آرزو میکردم برآورده شده بود و تمام فضای کونم تا حد جر خوردن با کیر پرشده بود، با تندتر کردن سرعت کیرش وهر تلمبه ای که میزد سر کیرش به ته کونم میرسید و دردم میامد، با کمی جمع کردن ونزدیکتر کردن کوپل های باسنم بهم، مانع بیشتر رفتن کیرش شدم، دیگه دردی نداشتم ونهایت لذت رو می بردم، بعد از کلی تلمبه زدن یواش یواش نفس های علی تندتر وتتدتر شد تا اینکه آب کیرشو با فشار خالی کرد توی کونم و آرام شد، حس کردم تمام فضای کونم داغ شد ولذت غیر قابل توصیفی بهم دست داد، مدتی بعد کیرشو بیرون کشید و بلند شد رفت دستشویی، بدون شک اون شب بهترین شب زندگیم رو تجربه کردم. صبح روز بعد بسیار پر انرژی و شنگول بودم، هنگام خوردن صبحونه علی سعی میکرد توصورتم نگاه نکنه معلوم بود از کار دیشبش شرمگینه، بعد از جمع کردن سفره مشغول جمع وجور کردن خونه بودم دیدم علی رفت حموم، اشتهای سیری ناپذیری به کیرش داشتم و دوست داشتم بدون اینکه خودم رو بخواب بزنم آشکارا بهش کون بدم، فرصت رومناسب دیدم، چند دقیه صبر کردم تا بره زیر دوش، با شنیدن صدای آب، رفتم تو رختکن لباسهام رو درآوردم و در زدم، صدا زدم :داداشی… گوشه درو باز کرد لخت مقابلش ایستادم و باعشوه گفتم: داداشی پشتم هنوز خوب نشده ودرد میکنه، میشه یه کم زیر دوش ماساژم بدی؟ بدون حرکت ایستاده بود وچیزی نمیگفت، با فشار دستم درو باز کردم و رفتم تو، گوشه ای ایستاد بود و نگاهم میکرد، سریع تنم رو خیس کردم به بدنم شامپوزدم ودوش رو سمت دیوار تنظیم کردم، رفتم زیرش و خودم رو چسبوندم به دیوار، بهش گفتم: بیا پشتم رو بمال، اومد نزدیکتر وشروع کرد به ماساژ دادن پشتم، کم کم باسنم رو دادم سمتش، با تکانهای بدنش کیر شق شده اش به باسنم میخورد، آروم دستم رو بردم کیرش رو گرفتم و شروع کردم به مالیدنش، بدون هیچ عکس العملی همچنان پشتم رو ماساژ میداد، جرأتم بیشتر شد دستشو گرفتم وگذاشتم روی سینه ام، منظورم رو گرفت ودست دیگه اش رو هم آورد وشروع کرد به مالیدن سینه هام، دستم رو کردم تو شورتش، کیرش رو بیرون آوردم، پاهام رو از هم باز کردم و باسنم رو دادم عقب تر و سر کیرش رو گذاشتم روی سوراخ کونم و مالیدم بهش، ناگهان دستهاش رو دور کمرم حلقه کرد و با فشاری سریع کیرش رو کرد توی کونم و شروع کرد به عقب جلو کردن، بدون هیچ حرفی و در سکوت تلمبه میزد، وایـــــــیــــی… باتمام وجود لذت میبردم، بعد از کلی سرعت تلمبه هاش به اوج رسید و با چند ضربه سریع آبش رو خالی کرد توی کونم پس از مکث کوتاهی کیرش رو کشید بیرون و مثل کسی که مأموریتش رو انجام داده نشست گوشه حمام، سریع تنم رو آب کشیدم و اومدم بیرون، از اینکه آشکارا و بی پرده با داداشم سکس کرده بودم بسیار خوشحال بودم ودر پوست خودم نمی گنجیدم، چند ساعت بعد علی جلوی تلویزیون دراز کشیده بود، رفتم کنارش دراز کشیدم لبهام روچسبوندم به لبهاش و دستم روبردم روی کیرش وشروع کردم به مالیدن، درعرض چند ثانیه مثل فنر سیخ شد، همچنان لبهایش رو می مکیدم و اون چشمهاش رو بسته بود، کمی بعد شلوارش رو کشیدم پایین کیر خوشگل و درازش با کلاهک بزرگش مثل چماق جلوی چشمم بود و موهای کم پشتش ونازکش فرهای ریزی خورده وبهم پیچیده بود بود، تازه تفاوتش رو با سوسیس وکیر مهشید ودلیل درد گرفتن کونم رو می فهیدم، بعد از چند تا لیس پشت سر هم سرشو کردم دهنم وشروع کردم به میک زدن، بعد از اینکه حسابی میک زدم، بلند شدم ولخت شدم نشستم روی پاهاش و سر کیرش رو گذاشتم رو کوسم و لای چاکم حرکت دادم، آب از کوسم سرازیر بود، کنترل خودم رو از دست داده بودم واز شدت شهوت دستهام میلرزید، خیلی دلم میخواست کیرش رو بکنه تو کوسم و جرش بده ولی امکان پذیرنبود، نیم خیز شدم وباسنم رو آوردم بالا کیرش رو راست کردم دم سوراخ کونم و آرام آرام نشستم روش، همراه با کمی درد همه کیرش فرو رفت توی کونم، علی همچنان چشمهاش رو بسته بود، خم شدم جلو ودم گوشش گفتم: چشمهات رو باز کن دوست دارم به صورتم نگاه کنی، چشمهاش رو باز کرد، چند تا لب ازش گرفتم وخیره شدم به چشمهاش باعشوه گفتم: داداشی جونم قربونت برم تو فرعون یواشکی منی، میخوام قدرتت رو نشونم بدی! دستهام رو دور کمرش حلقه کردم و چرخیدم به بغل و کشیدمش روم، پاهام رو گرفت چسبوند به شونه هام و شروع کرد به سرعت تلمبه زدن، دلم میخواست همه جوره کون دادن رو تجربه کنم، کمی بعد گفتم: داداشی یه لحظه بلند شو، یه متکا گذاشتم زیر شکمم خوابیدم روش وباسنم رو دادم بالا، بهش گفتم: بیا، خوابید روم و کیرش روکرد تو کونم و بی وقفه دیوانه وار تلمبه میزد چنان زیرهیکل درشتش اسیر و مچاله شده بودم که نمیتونستم تکان بخورم، کونم بشدت میسوخت ولی من این سوزش رو دوست داشتم و نهایت لذت رو میبردم، تا اینکه ارضاع شد آبش رو خالی کرد توی کونم و بیحال افتاد روم، چرخیدم وبغلش کردم سرش رو میان دستهام گرفتم، حسابی خسته شده بود وتند تند نفس میزد، چند تا بوس ازش گرفتم و ذول زدم تو چشمهاش گفتم: داداشی ممنونم، خیلی دوست دارم، بدون هیچ حرفی فقط نگاهم میکرد. تا برگشتن پدر و مادرم هر شب سکس میکردیم وتا صبح بغل هم میخوابیدیم وهر روز ازش میخواسم منو بکنه و اون مثل یک برده جنسی حرفم رو گوش میکرد، هر چقدر بهش کون میدادم اشتهای سیری ناپذیرم بیشتر و بیشتر میشد و دلم میخواست کیرش همیشه توی کونم باشه. در یک سال گذشته از هر فرصتی استفاده کردیم و بارها و بارها باهم سکس کردیم، اگر هم فرصتی پیش نیاد زنگ میزنم به آبجیم و بهش میگم: مامانم اینارو رو راضیشون کن بیان خونتون تا حال و هواشون عوض بشه، اون هم زنگ میزنه به مامانم میگه دلتنگتون شدم بیاین چند روزی بمونین، و بدین ترتیب من میمونم وعشقم و ازدواج یواشکیمون! امروزعلی تنها مرد زندگی منه و اون رو با تمام مردهای دنیا عوض نمیکنم و به داشتن چنین داداش خوبی افتخار میکنم!!!

نوشته: راوی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها