داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

من و مامان و زندایی 5

برای یک دختر دبیرستانی که تازه غنچه های هوسش میره که شکوفا بشه هر چند که یک بار هم ارضا شده باشه ولی دیدن این صحنه ها و حس اون هوسشو می بره بالا و بازم دلش می خواد که سکس کنه . مگه می تونستم درس بخونم . اونا رفته بودند در یک فضای شاعرانه که واسه خودشون شب درست کرده بودند . لای درو باز کرده بودم تا اون فضای شاعرانه و هوس انگیز رو بهتر ببینم . مامان و زن دایی روی تخت و در فضایی بسیار ملایم داشتند هیجان خودشونو نشون می دادند . نور نارنجی روی کون اونا هوس و آتیش روی کوس منو زیاد تر می کرد . دوست داشتم برم وسط اونا ولی می دونستم که ممکنه مزاحم کارشون شده تمرکزشونو بهم بزنم . نمی دونستم با چه بهونه ای برم سراغشون . بازم هرکدوم داشتن شورت اونو در می آوردند . محیط هم به آدم آرامش می بخشید و هم پر التهاب بود -مهوش مهوشششششش -جااااااااان -ببینم با کیر بیشتر حال می کنی یا با کوس -تا کوس کی باشه .. لباشونو به هم چسبوند ه دو سه دقیقه ای مشغول بودند . بعد مهسا لباشو از رو لبای مامان بر داشت و گفت کوس من . کوس من . . -مهوش من خیلی هوس دارم . یه خورده با تن و بدنم حال کن تا یه حالی هم به من داده باشی . این ما هرخو که باهاش خیلی حال کردم خودم خالی به حالی شدم و هرچی هم که کیف کنم دلم می خواد تا آخرش برم . مهسا رو تخت قمبل کرد و مامان مهوش از پشت رفت رو کونش و دوطرف کونشو به پهلو ها باز کرد و سعی داشت کوسشو به کوس زندایی اونم از پشت بماله ولی کون گنده مهسا این اجازه رو بهش نمی داد اگرم می خواست چاک کونو با فشار به دو طرف باز می کردولی  ممکن بود سوراخ کون مهسا جون جر بخوره .. چقدر قشنگ بود این صحنه ها . دوتایی کاملا لخت . منم دیگه خودمو بر هنه کرده بی خیال درس شده بودم  ودستم فقط روی کوسم بود و با خودم ور می رفتم . درهمین لحظه تلفن زنگ خورد . ثریا خانوم بود . از همکلاسی هاش بود که گاهی به هم سر می زدند . همینو بهونه کرده رفتم اتاقشون . -ماهرخ کی گفته دوباره خودتو این شکلی در بیاری . اگه از درسات عقب بیفتی من یکی که حریف بابات نمیشم . فهمیدی چی گفتم ;/; -مامان یکی امروزه .. -گوشی رو بده به من ببینم این ثریا جون چی میگه . آبرومونو پیش این زنه بردی . حتما فکر می کنه خونه مون همیشه دعوا هست . گوشی رو دادم دست مامان و خودم یه خورده عقب رفتم و با زار و التماس به مهسا نگاه می کردم . زندایی یه اشاره ای به من کرد و گفت بیام جلو .. -ببین ماهرخ جون مادرت حق داره نگران درساته اومد زیر گوشم گفت ولی تو با من ور برو بهم حال بده .. فقط مادرتو زیاد حساس نکن .. بعد که این حرفا رو زد صداشو دوباره بر د بالا . -ماهرخ جان مادرت حق داره ووو… حالا صحبتای مامان و دوستش خیلی جالب بود . -جااااااان ;/; چی میگی ثریا .. الان مهسا پیش منه .. کون نگو عین خورشید و ماه .. سوزان و سفید ..آره عزیز کوسش همون تپلی رو داره . آدم دلش می خواد یه شب تا صبح بشینه و فقط بخوره بخوره بخوره .. مهسا گوشی رو از مامان گرفت و گفت ثریا جون مهوش شوخی می کنه خودش بار بهتری داره . وقتی ثریا خداحافظی کرد از صحبتاشون فهمیدم که اونم باهاشون لز داشته و از قرار معلوم چند نفرن اینا . با هم بر نامه دارن . متوجه شده  بودم که دارن برای جا مشورت می کنند . پس اون دفعه که مجلس تو خونه مون بود و مامان نذاشت حضور داشته باشم و در این مورد هم باهام دعوا افتاد موضوع سر همین بود ;/; ظاهرا اونا با هم وعده گذاشته بودند که برای یه روزی توی خونه ثریا جمع شن و یه بر نامه دسته جمعی داشته باشن .. مامان که صحبت تلفنی رو تموم کرد روکرد به مهسا و گفت ببین تو خیلی به این دختره آبانس میدی . یه لحظه می خواست بگه رو میدی که حرفشو خورد . -ببینن مهوش جان دختره نیاز داره . یادت رفته که ما به سن اون بودیم چه حس و حالی داشتیم ;/; اون روزا رو که نباید از یاد ببری -یعنی میگی چون دخترمو دوست دارم خود خواهم ;/; نگاه کن خب تو حموم بهت حال دادیم واسه چی خودتو دوباره لخت کردی اومدی اینجا .. مهسا یه اشاره ای بهم زد و منم رفتم طرف مامانم . فوری بغلش کرده لبامو گذاشتم رو لباش و طوری خودمو واسش لوس کردم که کوتاه بیاد . دستامو گذاشتم رو سینه های تپل و بر جسته مامان که هنو ز نوک تیزش  و کبودی خیلی کم دورش نشون می داد که مامان خیلی به سینه هاش می رسه . پس این همه کلاس ورزش رفتن و یه کارایی واسه بر جسته تر شدن باسن و آب کردن چربی شکم بی خود نبود . اون بیشتر می خواست با دوستاش و زن دایی یه لز درست و حسابی داشته باشه و حال کنه تا این که بخواد به بابا جونم حال بده . چرا تا حالا متوجه نشده بودم . لبامو گذاشتم پس گردن مامان . خیلی آروم شونه هاشو گرفتم تو چنگ خودم .. صداش در نمیومد . -آهههههه مهسا ببین ماهرخ داره باهام چیکار می کنه تنمو دوباره سست کرده .. مهسا هم جلو مامان قرار گرفت و گفت تو هم نذار دستات بیکار باشن و یه حالی بهم بده . حالا که سه تایی شدیم دست دوباره جور جوره … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها