داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

متین و زندایی

خونه ی داییم اینا نزدیک خونه ب ما بود و من قشنگ میتونستم خونشونو از پنجرهی اتاقم دید بزنم… من 21سالمه و زن داییم هم ک اون سر داستانه 29سالشه… رابطهی خونوادگی ما با داییم اینا خیلی خوب بود و من همیشه خونشون پلاس بودم و زن داییم و اذیت میکردم و بغلش میکردم و میزاشتمش رو شونم و میتابوندمش اونم هیچی نمیگفت تا اینکه بعد از یه مدت احساس کردم دوستش دارم و هب میخوام ک بدنشو لمس کنم ولی جرات نمیکردم بهش بگم ک میخوامت چون یه جورایی از داییم میترسیدم…یه مدت ب همین بغل کردنای ساده رازی شده بودم تا اینکه رابطه ی دوتا خونواده قطع شد و از شانس کیریه ما نمیتونستم حتی با میترا(زن داییم ) دست بدم… از اونجایی ک از اتاق من دیده کاملی نسبت ب خونه ی داییم اینا داره من همیشه پشت پنجره بودم و میترارو دید میزدم… لامصب هیکلش هم خوب بود هیکل ساعت شنیش منو میکشت… 1روز ک داشتم از پشت پنجره نگاه میکردم دیدم با یه لباس نازک شل و ول اومده تو حیاط و لباسارو پهن رو بند… لباسش کج شده بود و بند سوتینش معلوم بود منم ک با دوربینم همه چیزو خوب نظاره کردم… ولی یهوو دیدم داره بهم نگاه میکنه… پشیمون شدم چرا خودمو قایم نکردم ک منو نبینه… گوشیم زنگ خورد… جواب دادم… میترا بود با یه حالتی عصبی ک انگار اعصابش کیری بوده گفت اگه فک میکنی با این کارا ب جایی میرسی کور خوندی… منم ک ریده شده بود ب خودم و اعصابم بی خیالش شدم تا اینکه یه روز اتفاقی دیدم دوست داییم دم در خونه است و در برایش باز شد و رفت تو زن داییم اومد تو حیاط و از همون جا همو بغل کردن و شرو کردن ب لب دادن و رفتن توی خونه… منم ک دیگه نفهمیدم چی شد… ولی همین کافی بود ک دغ و دلیمو سر میترا خالی کنم… فردای اون روز برای اینکه حالشو بگیرم و اینکه سکس با اونو حق خودم میدونستم بهش زنگ زدم و گفتم من تمام جریان تو و دوست داییمو میدونم یا همین الان میای اینجاا یا من یه جوری این مسله رو ب داییم میرسونم اومد حرف بزنه ک گفتم من حرفم همینه و بقیشو خودت میدونی … گوشی و قطع کردم و رفتم دم پنجره دیدم درشون بتز شد و داره میاد سمت خونمون… خودمو اماده کردم و رفتم سمت در ب محض اینکه اومد تو بغلش کردم خاص حرفی بزنه ک گفتم تو ک ب بغل رفتن عادت داری.چته؟ بردمش توخونه تو اتاقم و در قفل کردم و بهش گگفتم اگه طب کارام حرفی از دهنت در بیاد هم میکنمت هم خبرتو پخش میکنم…شروع کردم بدر اوردن لباساش داشتم دیوونه میشدم… تا شرتشو در اوردم بی اختیار افتادم ب جون کسش و هی لیس میزدم ک اه و ناله ی اونم شروع شد… خابوندمش رو تخت و بهش گگفتم چون زیاد وقت ندارم نمیتونم باهات ور برم و مبرم سر اصل قضیه نگاش کردم دبدم داره تو نگاهش التماس میکنه… ب قیافه ب مظلومش خندیدم و محکم گذاشتم تو کسش ک یهو جیغ زد… گفتم هییس… میخوای خبرت پخش شه … شروع کردم ب تلمبه زدن اونم دیگه داشت خودشو از درد میکشت… کس کش اینگار تاحالا نداده بود…یکم تو کسش نگه داشتم تا ابم ب این زودیا نیاد… فک کرد میخوام تمومش کنم گفتم تازه کجاشو دیدی میخوام بزارم تو کونت… ک ب گریه کردن افتاد و التماس میکرد ک از کون نمیده منم بی توجه ب اون بر گردوندمش و یه تف انداختم دم کونش و کیرمو گذاشتم دم کونش و یه فشار محکم دادم و سر کیرمو دادم تو کونش صداش تا هفت تا اسمون رفت… با فشار دومم کیرو تا ته کردم تو و شروع کردم ب تلمبه زدن با هر دفعه تلمبه زدنم تخمام میخورد ب کوسش ک صدای باحالی میداد… دیدم داره ابم میاد… گفتم حیفه ابمو تو کونش بریزم و از کونش در اوردم و بدون معطلی گذاشتم تو کسش… بعد دو سه بار تلمبه ابم اومد محکم بهش چسپیدم تا ابم خو توش خالی شه… اونم هی هولم میداد عقب ک در بره ولی دیگه دیر شده بود و من تمام ابمو ریختم تو کسش… بعد ولش کردم و گفتم حالا میتونی حرف بزنی ولی اون فقط گریه مییکرد رفت سمت لباساش ک پریدم و شرت و سوتینشو گرفتمو گفتم اینا بلیطه نوبته بعدیمه… اونم گفت دیگه از این خبرا نیست و هر چی فحش تو دهنش بود بهم داد… تا لباساشو پوشید… موهاشو گرفتم و گفتم از این ب بعد هر وقت گفتم میای اینجا تا پارت کنم… بعد هم درو باز کردمو انداختمش بیرون و گفتم حالا برو تا کسی ندیدتت… از اون روز ب بعد کار من شد کردن زن داییم… و هر دفعه هم شرت و سوتینی ک پاش بود و گروگان میگرفتم تا نوبت یعدی…

نوشته:‌ متین

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها