داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

شب داغ

از همین اول بگم این‌ داستان یک آدم تنهاست ، تنها و البته ترسو و کمی هم جقی و با اندکی تمایلات انجمن کیر تو کس در حدی که به همه چیز فیتیش داره
داستان پسر قصه ما که شخصیتش بیشتر شبیه دستور پخت یک کیک مزخرف از اونجائی شروع شد که فهمید عاشق یک شخص خاص شده عاشق دختر خاله ای شده که براش از خواهر نزدیک تر بوده براش باهم بزرگ شدن با هم زندگی کردن هنوزم هر وقت تنهاییم باهم میرن بیرون .
دختر قصه ما یک دانشجوی نخبه است که سال چهار سال از من بزرگ تره نا چند ماه دیگه برا دوره دکترا میره آلمان من چی خوب چهار سال از اون کوچکتر مو سال سوم دانشگاه آزاد اسلامی اون شب میشه گفت اخرین فرست من بود که بهش بگم چه غدر دوستش دارم چه قدر تو همه این سال ها فقط به اون فکر میکردم اوایل فکر میکردم بقیه دخترا با من دوست نمیشدند که همیشه احساس تنهایی میکردم ولی بعد فهمیدم اون که همیشه پا نمیداد من بودم چون فقط یک فرد تو این دنیا بود که میتوانست خلا روح و تنهایی منو پر کنه .
خلاصه اون شب آخرین فرست بود چون که خاله ام اینا تا آخر شب دعوت بودن و نگین دختر خاله ام که بر اون روز از صبح خونه ما بود چون آش داشتیم و اونا ناهار نداشتن چون کسی نبود که درست کنه چون مهمونی بودن خلاصه شیکمو به طمع آش و گشنه نمودن از دانشگاه یک راست اومد خونه ما البته روشن کنم این اتفاق زیاد میافته چون خونه هامون نسبتا نزدیکه یک ایستگاه مترو فرقش برا همین هم من زیاد خونه اونا از بچگی چتر میشم هم اون زیاد خونه ما میاد خلاصه اون شب خونه ما ماند بعد از مراسم آش خوردن همه تو حال داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم و البته در اصل تا گردن سرمونو تو گوشی هامون کرده بودیم و نگاه من از بالای صفه گوشی فقط به نگین بود به ساق های پاشو کتفش و بازو های سفیدش و البته سینه های درشت گردش که از زیر تیشرتش معلوم بود یک دختر پنجاه کیلویی کمر باریک با قد یک شست پنج سینه های درشت و سفید و خنده ای که هرچند به پیام های اون دوست پسر نکبتش بود ولی بازم مثل گلوله قلبم رو از هم میپاشوند و جاشو تو سینه ام وا میکرد جدا قلبم از حرف هایی که مدت ها گیر کرده بود و مجالی نبود درد می گرفت آخر شب بود مادر پدرم رفتن تو اتاقشون و خوابیدند منم رفتم تو اتاقم و خوابیدم تقریبا ساعت دو نصف شب بود که در اتاقم وا شد و دیدم نگین با بالش متکا از گرما کوچ کرده تو اتاق من رفت و پنجره را باز کدر من که البته بیدار بودم دلیلشم به خودم مربوطه داداشا که بیخوابی دارن میدونند بعضی عادت ها هست که مثل قورس خواب اور میمونه به هر حال با صدای خواب الو گفتم نگی تویی گفت اره بگیر بخواب چن تا پیش پیشم کردو خودش ولو شد هیچ فکر نمیکردم کولری که نبودنش صبح دهن مو سرویس کرده بود الان این همه باعث خیر شه .
نگین از رو خودش ملافه رو کشیده بود کنار تا پشم هم رفته بود بالا و من داشتم از سفیدی شکمش لزت کامل و میبردم که یک تکون خورد و شکل خوابش رو عوض کرد منم که قلبم کاملا طبیعی اومد تو حلقم بعد با صدای آروم گفتم نگین بیداری خواب الود گفت اره گفتم پس چرا جواب میدی گفت بگیر بکپ دلو زدم به دریا گفتم میدونی متن خیلی دوست دارن گفت منم دوست دارم گفتم میدونی که من عاشق تم گفت جون ننت بگیر بخواب گفتم به شرطی که بگزاری بیام پایین پیش تو بخوابم گفت بمیری بیا رفتم پایین تخت کنارش دراز کشیدم از پشت محکم در آغوش کشیدم دست هام رو دورش حلقه کردم گفت نچسب گرمه اصلا به نکات دیگه توجه نمیکرد (((((((دوستان خوانندگان عزیز از الان دیگه میتوانید شروع کنید بخش مورد علاقتون رو ))))))همان تو که بغلش کرده بودم کرده بودم برش گرداندم به سمت خودم جوری که صورتش دقیقا روبه روی صورتم بود لب هایم را بر روی لب های لطیف اش چسباند ام و شروع به مکیدن کردن چشمانش یک لحظه باز شد انگار تازه بیدار شده بود سعی کرد خودش رو از من جدا کنه ولی راه فراری از دست های من که به دور کمرو کون و تا روی کتف هایش (اون یکی دستم رو میگم ( آمده بود راه فراری نداشت کمی آروم شد لب هایم را از لب هایش جدا کردم به وضوه میتوانستم صدای ضربان قلبش را که هر لحظه تند تر و تند تر میزد حس کنم سرم را آرام بغل گوشش بردم و گفتم بیش از هر کس دیگه تورو دوست دارم و عاشق تو هستم در چشمانش نگاه کردم او هم با دقت من رو نگاه میکرد دو باره شروع به بوسیدن هم کردیم هم کردیم با صدای ضعیف گفت من هم همیشه عاشق تو بودم از پشت سوتینش را باز کرد و دست دیگرم را میان پا هایش بردم و داخل شرتش کردم در هالی که اورا سفت در آغوش گرفته بودم و سینه اش را میمکیدم آورم شروع به ما ساج دادن کوسش شم و انگشت میانه خودم رو داخل کسش کردم و آروم جلو عقب کردم دو باره لب هتیم را به لب هایش چسباندم او هم شروع به مالیدن کیر من کردو بعد کیرم که مثل اهن سفت شده بودو در اور با تف مرطوب کردو شروع به مالیدن کرد کیرم رو گذاشتم لای رون های سفید و سفتش و شروع به عقب جلو کردن که از خواب پریدم . نگین شیش صبح رفته بودو من تنها خواب کار هایی را دیدم که میتوانستم و نکردم
تا چند روز حالم گرفته از ترسویی و بزدلی برای نگفتن احساساتم بود
و البته حالم از ذهن منحرف خودم هم له هم میخورد به هر هال همون اول گفتم اینا خاطرات یه ادم ترسوی جقیه که باید تا ابد تنها بمونه غلط املایی به بزرگی خودتون ببخشید از بچگیم املام بد بود جدیدنم که به به دلیل پاره ای از مسائل بد تر شده کلا خوش باشید و منون از ایکه خوندید

نوشته: Ashen

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها