داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

شکلاتِ داغ

گوشی موبایل‌رو روی میز کنار دو تا ماگ پُر از «شکلاتِ داغ» گذاشت. با انگشت کوچکش تماس را روی پخش گذاشت و مشغول باز کردن بسته شد. قاشق مرباخوری روی میز را برداشت و از پودر داخل بسته به اندازه یک قاشق مرباخوری داخل هر کدوم از ماگ‌های روی میز ریخت و مشغول هم زدن شد. مینا همیشه شکلات داغ را گرم می‌خورد اما امید سرد…
ـ سلام مینا جونم
ـــ سلام نگارم. بسته دستم رسید، گفتی چقدر باید بریزم؟
ـ یه قاشق چایخوری… بیشتر نریزیا… بیشتر بریزی فقط حیوونو شکنجه میده… زمانش دیر و زود نمی‌شه!
ـــ نه قشنگم… خیالت راحت باشه اندازه می‌ریزم.
ـ الان کجایی؟ اسطبل؟
مینا حوصله جواب دادن نداشت. ماگ زردرنگ خودشو برداشت و کمی ازش نوشید.
ـــ نه خونه‌ام. فردا میرم… خیلی کار دارم جونم… فردا حسابی حرف می‌زنیم… بوس از لبات…
ـ آخیش چسبید… منم بوس… فعلاً بابای.
گوشی‌‌رو از روی میز برداشت و سایت انجمن کیر تو کس‌رو باز کرد. تاپیک زده بود « مینا هستم 32 ساله. قد 168 وزن 66 سینه 85 سفت. کُس آبدار تُپل. کون گرد و برجسته. اربابم رفته. مَستر حرفه‌ای می‌خوام. اینکاره نیستی گورتو گم کن و خصوصی نیا» تاپیک‌رو به عمد برای امید زده بود چون می‌دونست اگر بخونه حتما عصبانی می‌شه. نگاهی به کامنت‌های زیر تاپیک انداخت. چرت و پرت نوشته بودن همراه با ارسال عکس آلتشون. بعد از شش سال انقدر تجربه داشت که از متن کامنت بفهمه طرف مَستر هست یا نیست. صفحه مسیجو باز کرد. کُلی مسیج اومده بود درست مثل کامنت‌ها اما از امید خبری نبود. چشمش روی اسم یه کاربر قفل شد. عصبانی شده بود با تمام حرص زیر لب گفت: نیمای کثافتِ آشغال.
مسیجو باز کرد. نیما نوشته بود: «شنیدم ارباب کونیت داره میره خارج! دیدی شش سال صبر من بالاخره جواب داد. دیگه تا زنده‌ای زیر پاهای منی توله سگ.» دستاش میلرزید و همونطور تایپ کرد: «برو عن بخور آشغال. من هیچوقت از اربابم جدا نمی‌شم» مسیجو فرستاد و گوشی‌رو با حرص پرت کرد روی کاناپه. دستاشو توی صورتش گرفت و بُغضش ترکید. میان بغض و گریه فریاد زد:
ـــ چون امید با همه شما فرق داره… اون ارباب منه… آشغالا…
مینا راست می‌گفت. امید با بقیه مسترها متفاوت بود. هیچ ابزاری استفاده نمی‌کرد بجز چند روبان سُرخ برای بستن دست و پای مینا و کمربند برای زدن؛ همین هم به اصرار مینا استفاده می‌کرد. ابزارهای امید ظاهری نبود. درونی بود. جوانی 37 ساله با قدی متوسط. وزن متناسب. برخلاف مسترهای دیگه بدنشو با کونگ‌فو ساخته بود نه با قرص و آمپول. قدرت بدنی بالایی داشت که به وقتش از اون استفاده می‌کرد. هرز نمی‌پرید و شش سال وفاداری به مینا از اون شخصیتی ساخته بود که حسادت‌برانگیز بود. خوشپوش بود و متناسب با محلی که می‌خواست بره، تیپ می‌زد اما حتی تیپِ اسپورت امید هم مردانه بود. فقط برای ورزش از کتونی می‌پوشید و همیشه کفش مردانه واکس زده و تمیز پا می‌کرد. نقطه ضعف امیدو هیچکس خبر نداشت جز خودش. اما با وجود صدای خش‌دار مردونه که دخترای زیادی‌رو مدهوش می‌کرد، نقطه قوت تمام وجودش یک جفت چشم بود؛ چشم‌هایی تیزبین مثل عقاب با صلابت چشمان ببر، خشم شیر و مهربونی آهو. این چشم‌ها تمامِ ابزارِ امید بود و از اون مَستری ساخته بود که مینا نمی‌خواست از دستش بده.
مینا آروم‌تر شده بود. به ساعت دیواری نگاه کرد که خیلی کُند می‌گذشت. هنوز یک ساعت تا اومدنِ امید زمان داشت. شکلاتِ داغ که دیگه ولرم شده بود تا آخر سر کشید. بلند شد و به اتاق خواب رفت و شروع به مرتب کردن اتاق کرد. امید منظم و خیلی حساس بود. مینا می‌دونست که کوچکترین بی‌نظمیِ خونه، یعنی تنبیه سخت. روبان‌های مخصوص‌رو کنار تخت گذاشت و مشغول مرتب کردن تخت دو نفره شد که صدای امید از اعماق وجودش، ذهنشو دوباره بهم ریخت…
ـــ «ببین مینای من، عزیزترینم. بالاخره بعد از سال‌ها انتظار، کارم درست شد و دارم از ایران میرم اما این بدین معنا نیست که ما از هم جدا می‌شیم.»
ـ «امید چی داری می‌گی!؟ وعده‌ی محال می‌دی؟ تو بری من چه غلطی بکنم!؟»
ـــ «مهربونم. خوب به حرفام گوش کن. وقتی جای پام سفت شد برات دعوتنامه کاری می‌فرستم. تو میای و دیگه برنمی‌گردی تا اقامتت درست بشه. همه چی مرتبه»
اما مینا حس می‌کرد همه چی مرتب نیست و اگر امید بره، دیگه رفته و تمام. همین آشفته‌اش کرده بود. اتاق، کاملاً مرتب شده بود و مینا کمدو باز کرد و مشغول انتخاب لباس مناسب شد.
ـ «باشه اما قبل از رفتنت فقط یک چیز ازت می‌خوام»
ـــ «چی عزیزم؟ خودت می‌دونی که نه نمیگم»
ـ «دوست دارم آخرین‌بار مثل اولین‌بار باشه… قبوله؟»
ـــ «قبوله عزیزم.»
هیچکدام از لباس‌ها به دلش نمی‌نشست. شکلات داغ ذهنشو بهم ریخته بود و قدرت تمرکزش کمتر شده بود. بالاخره یادش اومد که اولین‌بار درست سی و یک روز پس از آشنایی، اتفاق افتاد و هر دو برای هم سوپرایزهایی داشتند. اولین سوپرایزِ مینا برای امید این بود که کاملاً برهنه به استقبالش رفته بود. لباس‌هارو رها کرد و قلاده‌رو از کمد برداشت و مقابل آینه ایستاد و دور گردنش بست. قلاده‌ی چرمی دستساز زیبا به رنگ مورد علاقه امید یعنی سُرخ که امید باظرافت اونو ساخته بود و اسم مینارو کناره‌اش داغ زده بود. خودش را در آینه برانداز کرد و بعد قلاده‌رو باز کرد و روی میز توالت گذاشت. آرام‌آرام لباسهاشو درآورد و کاملاً برهنه شد. اندام سفید و زیباش زیر نور اتاق می‌درخشید. روی بدنش نه جای کبودی بود و نه جای زخم…
ـــ «من با زخم و کبودی موافق نیستم. اسلیوِ من یعنی عشقِ من. باید بدنش همیشه زیبا و چشم‌نواز باشه اما…»
ـ «اگر سوئیچ کردیم چی؟»
ـــ «بدنِ مرد با جای زخم زیباتر و سکسی‌تره»
امید در طول شش سال هیچ‌وقت بدنِ مینارو زخمی نکرده بود و بهترین پمادهارو برای درمانِ سریعِ کبودی‌ها تهیه کرده بود. در این مدت فقط دو بار سوئیچ کرده بودند. امید هروقت بهم‌ریختگیِ کاری داشت تمایل به اسلیو شدن پیدا می‌کرد. باوجودی که یک اسلیوِ حرفه‌ای هم بود اما برای مینا همیشه ارباب بود. مینا مشغول آرایش شد. رُژ لب سرخ آلبالویی به لباش زد. دستاش می‌لرزید اما تمام سعی خودشو کرد که رژ از اطراف لبش بیرون نزنه چون تنبیه داشت. با صدای در به ساعت نگاه کرد. درست سروقت. به سمت آیفونِ تصویری رفت. امید پشت در بود و دکمه رو زد. نگاهی به خانه انداخت. همه چیز مرتب بود. در خونه‌رو نیمه باز کرد و منتظر صدای آسانسور شد. نگاهی به ماگ امید روی میز انداخت و سریع به سمتش رفت و بهش دست زد. کاملاً سرد شده بود. برگشت به اتاق و قلاده‌رو برداشت و مقابل در نیمه باز زانو زد. سرشو پایین انداخت و قلاده‌رو با دو دست بالا گرفت. صدای باز شدن درِ آسانسور تپش قلبشو بیشتر کرد و به دنبالش صدای قدم‌های امید.
در باز شد و امید با دیدنِ مینا که قلاده در دست زانو زده بود لبخند زد. درو بست و جلوتر اومد درست مقابل مینا. آروم موهای مینارو نوازش کرد و دستشو زیر چونه‌ی مینا بُرد و صورتشو بالا آورد. نگاهِ مهربانِ آهو تپش قلب مینارو کمتر کرد. قلاده‌رو از دست مینا گرفت و روبروی مینا نشست و خیلی آروم قلاده‌رو دورِ گردنِ مینا بست و لباشو به لب‌های مینا چسبوند و بوسه ملایمی زد.
ـــ سلام عشقم.
ـ سلام ارباب.
چشم‌های عقاب از کنار سرِ مینا ماگِ شکلاتِ داغ‌رو روی میز دید. در طول شش سال هیچوقت بدون شکلاتِ داغ که نوشیدنی مورد علاقه هر دوشون بود رابطه نداشتند و برای همین کلمه‌ی امن، همینو انتخاب کردن؛ شکلاتِ داغ.
آروم بلند شد و به سمت میز رفت. صدای پای آروم و باصلابت یعنی مینا اجازه بلند شدن نداری و باید چهار دست و پا به دنبال ارباب حرکت کنی و بعد از نشستن ارباب روی مبل درست روبروی ارباب دو زانو بشینی. ارباب روی مبل نشست و ماگو از روی میز برداشت؛ سرد بود. لبخند زد و به مینا نگاه کرد. تمامِ شکلاتِ داغو یک‌نفس سر کشید. نگاهِ امید روی موبایل پرت شده‌ی مینا روی کاناپه قفل شد. هیچ توجیهی برای بی‌نظمی وجود نداشت. چشمانِ آهو همینطور که به سمت مینا برمیگشت تبدیل به خشمِ شیر شد. لحظه‌ای چشم به چشم شدن با شیر کافی بود که مینا گرمای ادرار خودشو بین پاهاش حس کنه. سکوتِ مطلق، توی خونه حاکم شده بود. امید آروم از روی مبل بند شد و روبروی مینا روی زمین نشست. دستشو بین پاهای مینا بُرد و به ادرار مینا آغشته کرد و همانطور که به چشمانِ مینا نگاه می‌کرد سمتِ دهانش بُرد و مزه‌مزه کرد. این رمزِ همیشگی مینا و امید بود که وقتی ارباب، ادرارِ اسلیو مزه می‌کنه یعنی تمایل به سوئیچ داره و اگر مینا می‌ایستاد، رمز کامل می‌شد و سوئیچ اتفاق میوفتاد. اما مینا نشسته بود و آروم سرشو پایین انداخت.
امید بلند شد و به سمت اتاق خواب رفت. مینا آروم چهار دست و پا به دنبال امید حرکت کرد و وارد اتاق شد. مستقیم به سمت میز کنار تخت رفت و روبان‌های روی میزو به دندون گرفت و به سمت امید برگشت. امید گیج شده بود چون قرارشون مثل دفعه اول بود و این حرکت مینا یعنی مقدمه‌ای لازم نیست؛ برو سرِ اصلِ مطلب. چشم‌های شیر که حالا به صلابت چشمِ ببر شده بود به تخت نگاه کرد. مینا روبان به دهن، چهار دست و پا از تخت بالا رفت و دست و پاهاشو باز کرد و آماده شد. سینه‌هاش آروم هر کدوم به یک سمت حرکت کرد. امید پیراهنشو درآورد و روی صندلیِ میزِ توالت انداخت. به سمت مینا حرکت کرد. آروم روبان‌هارو از لبش گرفت و با انگشت لب‌های مینارو لمس کرد. اشک گوشه‌ی چشمانِ مینا جمع شد. امید به لب‌های مینا بوسه زد و مشغول بستنِ دست و پاهای مینا به گوشه‌های تخت شد. و بعد برگشت به سمت پایینِ تخت. به چشمانِ مینا نگاه کرد که حرف داشت. آروم پلک زد یعنی می‌شنوم…
ـ من عاشق توام… هیچوقت ازت جدا نمی‌شم ارباب…
امید کمربندشو باز کرد و آروم شلوار و شورتشو با هم پایین کشید. آلت امید نیم‌خیز بود و هنوز کامل شق نشده بود. آروم شلوار و شورتشو از پاش درآورد بدون اینکه کفششو دربیاره. خم شد و برش داشت و روی صندلی انداخت. کمربندو دور دستش پیچید.
ـــ منم عاشقتم مینا… هیچ اتفاقی مارو از هم جدا نمی‌کنه… از این افکار بیا بیرون عزیزم.
و با گفتن آخرین جمله با کمربند ضربه‌ی ناگهانی بین پاهای مینا درست سمتِ راستِ کُسش وارد کرد. ضربات امید همیشه دقیق بود و می‌دونست مینا تحمل ضربه مستقیم روی کُسشو نداره. همیشه دقیق به کناره‌های چپ و راست کُس ضربه می‌زد. مینا به خودش پیچید و هنوز آروم نگرفته بود که ضربه دوم به سمت چپ کُسش وارد شد.
امید کمربندو کنار گذاشت و به سمتِ بالای تخت رفت. خودشو روی مینا سوار کرد و بدونِ اینکه وزنشو روی مینا بندازه، درست روی سینه‌اش نشست. آلت امید درست مقابل دهانِ مینا بود. امید دو تا سیلی محکم به چپ و راست صورتِ مینا زد. و بعد با انگشت لب‌های مینارو لمس کرد. و آروم چونه‌ی مینارو گرفت و دهانشو باز کرد. مینا زبونشو بیرون داد و امید آروم آب دهنشو روی زبونِ مینا ریخت و بعد آلتشو روی زبونش گذاشت. مینا آلتِ نیم‌خیز امیدو آروم به دهن گرفت و مکید. به چشمانِ امید نگاه کرد. نگاهِ آهو عصبیش می‌کرد. الان نیاز به نگاه قاطع ببر داشت. آلتِ امید توی دهانِ مینا بزرگو سفت شده بود. امید انگشت روی بینی مینا گذاشت یعنی کافیه. بلند شد و به سمت پایین تخت رفت. آلتشو درست روی کُس مینا تنظیم کرد و سرِ آلتو آروم به داخل فشار داد. مینا آه خفیفی کشید. کمربندو دوباره دوره دستش پیچید و ضربه‌ای به زیر سینه‌ی چپِ مینا وارد کرد. و بعد ضربه‌ای دیگر به زیر سینه‌ی راست. مینا به خودش می‌پیچید. ضربه‌های بعد منظم و روی زمانبندی زده می‌شد و ناگهان امید همه آلتشو کامل فرو کرد و همینطور که ضربه می‌زد، آلتشو توی کُسِ مینا عقب و جلو می‌کرد… مینا چشم‌هاش خمار شده بود و آه می‌کشید.
امید حس کرد داره ارضا می‌شه و نمی‌تونه تمرکز کنه، آلتشو از کُسِ مینا بیرون کشید و دوباره ایستاد. گیج بود. کمی اطرافِ تخت قدم زد تا بتونه تمرکزشو به دست بیاره. مینا با چشم‌های خمار فقط به راه رفتن امید نگاه می‌کرد. دیگه صدای قدم‌های امید براش مفهومی نداشت. درست مانند شیر خشمگین دشت بود که طعمه‌رو شکار کرده اما گرسنه نیست. از خودش خشمگین بود که چرا تمرکز نداره و گیج شده. از روی خشم کمربندو بالا برد و ضربه محکمی بین پاهای مینا وارد کرد. جیغ مینا تمام فضای خونه‌رو پُر کرد. امید با صدای جیغ مینا شوکه شد و به پیچ و خمِ اندام مینا نگاه کرد. باور نمی‌کرد که ضربه درست روی کُس مینا فرود اومده بود. ضربه‌ی خودش که حتی چشم بسته درست به هدف می‌زد، اینبار خطا کرده بود. از دست خودش عصبانی‌تر شده بود و خشم خودشو با ضربه‌ای دیگه خالی کرد. جیغ مینا به آسمون رسید. این بار هم خطا زده بود و کمربند درست روی نوک سینه مینا فرود اومده بود. بر سر خودش فریاد کشید.
ـــ کثافت… چرا تمرکز نداری…
برگشتِ ضربه‌ی بعد به آینه خورد و آینه با شدت فرو ریخت. چشم‌های شیر سرخ شده بود و کنترل نداشت. به سمتِ مینا نگاه کرد.
ـــ اسم رمزو بگو… وگرنه معلوم نیست چه اتفاقی میوفته…
مینا تمام تمرکز نداشته خودشو در چشم‌هاش جمع کرد و به ارباب فهموند: «ادامه بده». با نگاهِ مینا خشم ارباب بیشتر شد و به سمت پایین تخت رفت و کمربندو بالا بُرد. ضربه‌ها یکی بعد از دیگری فرود میومد و ارباب منتظر کلمه‌ی امن بود. اما مینا به خود می‌پیچید و چیزی نمی‌گفت. ارباب تمام قدرتشو جمع کرد و ضربه‌ای نهایی به کُسِ مینا وارد کرد. اندام مینا پیچ و تاپ خورد و مثل لاشه‌ای روی تخت فرود اومد. دهان مینا باز شد و خون به بیرون فوران کرد. ارباب کمربندو رها کرد و خودشو روی بدن مینا انداخت. سر مینارو در دست گرفت و به چشمان نیمه باز مینا نگاه کرد. خون از دهان مینا بیرون می‌ریخت و تمومی نداشت. ارباب سر مینارو به سینه چسبوند و دوباره جدا کرد. چشمانِ شیر پُر از اشک بود. لبهارو به پیشونی مینا چسبوند و بوسید. نگاه کرد پیشونیِ مینا خونی شده بود. به لبهای خودش دست کشید و متوجه شد خون از دهان خودش هم بیرون می‌ریخت. صورت مینا را در دست گرفت و به چشمان نیمه باز مینا نگاه کرد.
ـــ تو چیکار کردی مینا؟
مینا با تمام توانش چشمانش را لحظه‌ای باز کرد و زیر لب گفت:
ـ شکلاتِ داغ…

نویسنده: om1d00

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها