داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

هم درد

من و عاطفه حس می کردیم که وجه اشتراک زیادی داریم . هردومون به عنوان یه عضو جدید وارد یه خونواده شدیم . من به عنوان داماد اون خونواده و اونم به عنوان عروس . هردومون سالمون بود و کارمند یکی از دانشگاهها بودیم و تو اتاق سایت کار می کردیم . خیر  سرمون حمید و حمیده از دانشجوها ی خواهر و برادری بودند که عاشق ما شده و کارمون به خواستگاری و ازدواج کشید . ما مردا دو سالی از خانومامون بزرگتر بودیم . خونواده زنم همین دو تا بچه رو داشتند و پدر زنمم از اونجایی که وضعش خوب بود هوامونو داشت ولی بی اندازه واسه هر کاری و هر لطفی که به ما یعنی در واقع بچه هاشون می کردند رو من و عاطفه منت میذاشتن . طوری که اکثرا زبون حمیده رو من دراز بود پدرزنم نمایندگی بنز و تعمیرات اونو داشت و منم تو خدمت یه جورایی به تعمیر بنز و این ماشین آشنا شده و تا حدودی در این کار خبره بودم به پشتی من تعمیرات بنزو ردیف کرد و منم غروبا یه سری به اونجا می زدم و تا اونجایی که از دستم بر میومد جواب مشتریا رو می دادم و چون این کار تخصصی بود در آمد حاصل از اون زیاد بود ولی به خوبی می دیدم که پدر زنه یک دهم از در آمدو به من نمیده . در حالی که اون قسمت از فروشگاه و زمینی که داشت به حال خودش رها شده بود . -ببین عرفان اگه بابا نبود می خواستی چیکار کنی . با همین حقوق بخور و نمیر کارمندی چطور کارتو پیش می بردی ;/;  اوایل سکوت می کردم ولی بعد گفتم تو اگه زن قانعی بودی نمیذاشتی که من از وقت استراحت بعد از ظهر هام بزنم و برم پول در آرم که زبونت رو من دراز باشه و منت بذاری . تازه بابات ده درصد از پولی رو که در میارم بهم نمیده -فراموش نکن که تو نه صاحب مغازه ای و نه صاحب وسیله و ابزار کار .. -ولی این بی انصافیه … تا این حد ;/; .. سرکوفت زدنها ادامه داشت .. بازم صدرحمت به وضعیت من . از اون طرف عاطفه هم مدام در مظان اتهام بود که حمید رو داره تحریک می کنه و از روزی که اون اومده اخلاق پسره عوض شده و دیگه اون محبت سابقو نسبت به مادرش نداره . یعنی حلیمه خانوم مادرشوهر عاطفه و مادرزن نازنین من همچین عقیده ای رو داشت . بیچاره عاطفه .. خیلی هم هوای مادر شوهره رو داشت . بیش از همه به اون توجه نشون می داد . در حرف زدنهاش .. در هدیه خریدنهاش و در عمل .. خیلی رعایت می کرد . همیشه هم می گفت که باید یه کاری کنم که مادر شوهرم فکر نکنه از وقتی که پامو گذاشتم تو زندگی پسرش اونو ازش گرفتم . فکر نکنه که من پسرشو تحریک می کنم . حمید هم که بعد از فارغ التحصیل شدن عاطل و باطل می گشت وپول مغازه باباش بود و به جیب زدن اون . حداقل نصف کاسبی پدره رو می گرفت و از اون طرف می رفت دنبال عیش و تفریح خودش و کمتر به زنش توجه می کرد . ولنگاری و خوش گذرونی و رفیق بازی و شاید هم زن بازی حمید سبب شده بود که بین اون و عاطفه و بین اون و خونواده اش از طرف دیگه  فاصله بیفته . حمیده از این بابت شکایتی نمی کرد . منتظر بود شوهر بیکاره اش سر عقل بیاد . ولی خونواده زنم که چیزی از این موضوع نمی دونستند یا می دونستند و نسبت به عروسشون بی خیال بودند همه کاسه کوزه ها رو سر عاطفه می شکستند . حلیمه خانوم همش از بد جنسی عروسا می گفت از این که وقتی پاشون به زندگی شوهر  باز شه محبت و عشق پسرا نسبت به خونواده پدری خیلی کم میشه . حمید هم که تو باغ نبود و توجهی به این مسائل نداشت . خلاصه تابستونی یه اکیپ شدیم و با چند تا ماشین راه افتادیم طرف سرعین اردبیل . کار به جایی رسیده بود که  عاطفه سعی می کرد کمتر با حلیمه روبرو شه .. در هر حال از گرمای  تابستون تهرون خودمونو خلاص کرده و چند روزی رو گفتیم که اعصابمون آروم باشه . منم که باید هم از پدر زنه مرخصی می گرفتم و هم از دانشگاه و به هزار مکافات جور شد که من و عاطفه هر دومون از دانشگاه مرخصی بگیریم و اون موقع  تقریبا زیاد کار نداشتیم . نتیجه ها داده شده بود و نصف دانشجوها ترم تابستونی گرفته بودند . دو سه روز اول همه چی به خیر و خوشی  گذشت . یه روز غذامونو گرفتیم و رفتیم به یه جای خوش آب و هوا ی اطراف سرعین به اسم ساری سو . منطقه کوهستانی با درختایی سرسبز که بعضی قسمتاش هم چمنهای سرسبز یکدستش یه حالت مرتعی به زمینهای اونجا و دور و برش داده بود . خیلی زیبا بود . حمید غیبش زده بود و حمیده هم با چند تا دختر رفته بود بد مینتون بازی کنه و پدر زنم هم با دوستاش یه گوشه بی سر خری گیر آورده و عرق می خوردند و مادر زنه هم با هم سن و سالاش پشت سر این و اون صفحه میذاشت . منم عاطفه رو یه گوشه ای گیر آورده و گفتم دختر تنها یی -چیکار کنم انگار هیشکدومشون منو قبول ندارن -کاری کن که قبولت داشته باشن -چیکار کنن برم به دست و پاشون بیفتم ;/; اونم از شوهرم که تازه یاد رفیق بازی افتاده -می خواستی عاشقش نشی .-مگه تو تونستی عاشق حمیده نشی ;/; بعضی وقتا فکر می کنم اشتباه کردم و نباید با این پسره عروسی می کردم . اولش خبلی خودشو خوب نشون می داد . تو دانشگاه خیلی سر به زیر بود . اصلا با دخترا کاری نداشت -تو از کجا می دونی تو  که همش تو اتاق کامپیوتر بودی .ساکت شد و چیزی نگفت .. -بیخیال شو عاطفه واسه این چیزا خونتو کثیف نکن . ارزششو ندارن -خودت به کی میگی که از دستشون داری دق میای دارن استثمارت می کنن و کاری از دستت بر نمیاد . ناسلامتی تو یه مردی .. راست می گفت خوردم و دم نکشیدم . -ولش کن عاطفه کوه و خورشید و جنگلو نگاه کن . نوک کوه رو نگاه کن انگار دل آسمون آبی رو شکافته -چیه صرف نداره داداش عرفان ;/; حالا موضوع رو عوض می کنی ;/; من تو رو می شناسم .  چهار ساله که با هم تو یه اتاقیم .-چهار ساله که هر روز از دست تو دارم دق میام عاطفه . معلوم نبود اگه من نبودم تا حالا چقدر این کار ها رو قاطی می کردی ;/; -ای ای ای عرفان بشکنه این دستی که نمک نداره تو چشام نگاه کن و بگو کی هوای کی رو داشته .. تو چشای عاطفه نگاه کردم . نمی دونم چرا نشاطی درش ندیدم . دلم واسش می سوخت آخه ما تو یه ساختمون سه طبقه زندگی می کردیم با سه واحد جداگونه . اون در جوار مادر شوهره بود و از دستش عاصی شده بود . تازگیها پدر شوهرشم به خاطر تحریکهای زنش باهاش چپ افتاده بود . -چیه چرا ساکتی ;/; حرف نمی زنی ;/; عاطفه خیلی مهربون و با عاطفه بود . خیلی هم زیبا و خوش اندام . نمی دونم چرا همش به چشم یه همکار بهش نگاه می کردم و احساس خاصی بهش نداشتم . -عاطفه راستش هردومون هوای هردومونو داشتیم . ولی با این حال مثل دو تا بیگانه رفتیم تو یه خونواده . -انتظار داشتی چطور بریم . باهم ازدواج می کردیم می رفتیم ;/; یه لحظه هردومون ساکت شده بودیم . هردو از این حرف بی خود و مسخره ای که زده بودیم خنده مون گرفت ولی یه خورده ما رو تو فکر فرو برد . حتما اونم داشت به همون چیزی که من فکر می کردم فکر می کرد . چرا ما با هم از دواج نکردیم . ما حتی خیلی از سلیقه ها و علاقه هامونو با هم در میون گذاشته بودیم . مایی که حتی رنگای مورد علاقه و خوردنیهای مورد علاقه طرفمونو می دونستیم که چیه . چند دقیقه ای رو با هم قدم زدیم و بر گشتیم . وقت ناهار چند تا سفره بزرگو کنار هم چیدیم خیلی باحال بود .عمه و دایی و خاله و.. همه فک و فامیل پدر زن و مادر زنه بودند . عاطفه از اونجایی که می دونست مادر شوهرش بیشتر به چه غذاهایی علاقه داره به وقت کشیدن غذا اول هوای اونو داشت و به عنوان احترام گذاشت پیشش . تازه می خواستند شروع کنند به خوردن که دو سه تا سگ کنار سفره پیداشون شد . حلیمه مقداری از غذاشو ریخت واسه سگ و گفت بخورید زبون بسته ها . شرمنده اگه تلف شدین . این غذارو عروسم  داده دستم , اگه سمی باشه الان معلوم میشه . این حرفا رو طوری بر زبون آورد که مثلا می خواسته بگه که شوخی کرده .. -از قدیم گفتن که عروس هیچوقت چشم دیدن مادر شوهرشو نداره .. شوخی یا جدی این زنه قاطی کرده بود . بعضی ها بهش می گفتن ساکت ! دهن عاطفه از تعجب وامونده بود . انتظار نداشت که تا این حد اونو تحقیرش کنه .. به زور بر خودش مسلط شد .. -دخترم به دل نگیر شوخی کردم . حمید بی غیرت هم به دفاع از مادرش گفت عاطفه این قدر ناز نازو نباش مامان یه شوخی کرده حرفی زده .. این قدر حقو که داره .. من اگه جای این عاطفه بودم گردن حلیمه رو می گرفتم همونجا تا اون حدی که مطمئن شم خفه شده فشارش می دادم . چند دقیقه بعد همه که سرشون پایین بود و سر گرم خوردن دیدم عاطفه آروم عقب عقبی از جاش حرکت کردو از پشت یکی از درختا و از سرازیری خودشو از تیررس بقیه دور کرد . منتظر فرصتی بودم که برم دنبالش . کسی هم به من نگفت کجا میری . نمی دونستم کجا دنبال عاطفه بگردم . دلم نمیومد کسی دلشو بشکنه . اون خیلی مهربون بود . مهربون و پاک و نجیب . .. دوست داشتنی . خدایا این دختره کجا رفته . نکنه بلایی سر خودش آورده باشه . نمی دونم چرا زمینهای اینجا یه حالت پله ای داشت . یه حالت سر پایینی که برگشتشو باید سر بالایی میومدی . ده دقیقه تمام دنبالش می گشتم . زیر سایه درختی و پشت به اون دیدمش که سرشو تکیه داده به درخت و رو به آسمون داره گریه می کنه . واسه اولین بار بود که اونو این جوری گریون می دیدم .-نازک نارنجی واسه چی گریه می کنی -باشه تو هم بهم همین حرفو بزن -عاطی جون شوخی کردم . حالا مثلا ما با هم فامیل شدیم دیگه -کار خوبو همون عروسایی می کنن که از همون اول دم مادر شوهره رو قیچی می کنن . مگه من چم از بقیه کمتره . من که کار داشتم . ماشین داشتم . خواستگار داشتم . تازه اون پسره بیکار که به پول پدرش می نازه و مدام دنبال رفیق بازیه . دلم واسش خیلی سوخت . کف دستمو بردم طرف صورتش . واسه اولین بار بود که تا این حد به اون نزدیک می شدم . اشکاشو از روی صورت قشنگش پاک کردم . یهو سرشو گذاشت رو سینه ام و دوباره هق هق گریستنو شروع کرد . .. -به من بگو عرفان چرا باید این جوری آبرومو پیش فامیلا ببره . مگه من جز خوبی چه کاری در حق اونا کردم . اون دفعه واسش یه دمپایی رو فرشی در جه یک گرفتم بهم متلک میندازه میگه واسم پشم گربه گرفتی ;/; می برمش حموم بدنشو کیسه می کشم بهم میگه تو عمدا محکم کیسه می کشی که دق دلی خودتو سر من خالی کنی آخه مگه مرض دارم زور الکی بزنم . من واسه خودم کیسه نمی کشم . یکی یکی شروع کرد به از این حرفا زدن .. دلم می خواست آرومش کنم . دستمو فروبردم لای موهای سرش و نوازشو شروع کردم . داشت خوابش می برد ولی آروم آروم واسه خودش حرف می زد . راستی راستی خوابش برده بود . دلم نمیومد بیدارش کنم . آغوش من واسش یه تکیه گاهی بود . نمی تونستم ناراحتی همکار چهار ساله امو که سر نوشت این طور واسمون رقم زده بود که خارج از محیط کاری هم با هم باشیم این طور ببینم . مثل یه کودک معصوم تو بغلم خوابیده بود . یه نسیم ملایمی موهاشو نوازش می کرد و می ریخت روصورتش و من موهاشو از کنار صورتش کنار می دادم . همین باعث شد یه خورده هوشیار شه -خوشم میاد عرفان ادامه بده .. آروم می گیرم . کف دستم رو صورتش گرمای خاصی رو حس می کرد . نمی دونم از دستم بود یا از صورتش . شایدم از هردو . سرشو بالا گرفت و تو چشام خیره شد . انگار یه چیزی ازم می خواست . باورم نمی شد که لباشو به لبام نزدیک کرده باشه . انگار می خواست آرومش کنم . با این که خیلی آروم به هم نزدیک می شدیم ولی یه لحظه سخت در آغوشش کشیده و لباشو اسیر لبای خودم کرده و یه نگاهمو به دور دستها دو خته و لبام در حال مکیدن لباش بود . بوسه ای طولانی که حس کردیم نیازمونو رفع نکرده .. هیچکدوم حرفی نمی زدیم . فقط نفسهای تند بود و آه لذت و شایدم هوس . نمی دونستم می تونم بازم پامو از این فراتر بذارم یا نه . دیدم که تنشو محکم به سینه هام چسبوند .  سینه های درشتشو رو بدنم احساس می کردم . نیاز ما خیلی بیشتر از اینا بود . چقدر طبیعت زیبا بود . برای یه پیوند زیبا . پیوند دو هم درد با یک حس مشترک . حسی که ما رو به هم پیوند می داد . دستمو که به سینه هاش رسوندم مقاومتی نکرد . حس کردم که به چیزای دیگه نیاز دارم . کیرم تو شلوارم امون و قرار نداشت . چهار سال باهم تو یه اتاق بودیم و رعایت می کردیم . ولی یهو نمی دونم چرا کار به اینجا کشیده شده بود . دستمو از لای دامنش می خواستم که به شورتش برسونم نمی رفت . از پایین می خواستم برم راهی طولانی بود و دامنه اش کیپ و روی کونش هم چسبون .. اولین جمله ای که در اون حالت بر زبون آورد این بود -خب دست و پا چلفتی زیپو بکش پایین .. وقتی این حرفو بر زبون آورد حس کردم که همون آن آبم داره از کیرم حرکت می کنه .. جلوشو گرفتم . پس اونم می خواست . زیپ دامنشو کشیدم پایین و سرمو گذاشتم رو شورتش . می ترسیدم لختش کنم . چون محیط محیط مناسبی نبود . هر چند اون قدر دور شده بودیم که این گوشه کنارا آدمی دیده نمی شد ولی شاید یه دیوونه ای هم مثل ما پیدا می شد که می خواست بیاد این طرفا . خیسی کوس عاطفه از شورتش زده بود بیرون . انگار بازم رفته بود تو سکوت و فقط داشت حال می کرد . زبونمو رو شورت خیسش کشیده و شورت و کوسشو با هم گذاشتم تو دهنم . جفت دستاشو حلقه کرده بود دور سرم . شورت و دامنشو یه خورده پایین کشیدم . کوسش از کوس حمیده خیلی ناز تر و کوچولوتر به نظر میومد . لبه هاشو گرفته به دو طرف باز کرده یه نگاهی به سوراخش انداختم . چه سوراخ کوچولو و تنگ و قشنگی ! میک زدن و لیسیدن داشت . -ببینم دیرمون نمیشه اگه بخورمش . نگاه و حالتش نشون می داد که خیلی تمایل داره . سرشو رو به بالا تکون داد که یعنی دیرمون نمی شه و منم کوس خیسشو به دهن گرفتم . حالا دیگه دستاشو از پشت حلقه کرده بود دور درختی که بهش تکیه داده بودیم . -عاطی عاطی خوشگله خواهش می کنم این قدر جیغ نکش . صدا تو دشت باز سریع و تا یه فاصله  طولانی پخش می شه نگاه به این کوههای دور و برت نکن . فاصله طولی ما دشت و مرتعه فقط حاشیه هاش درخت داره خواهش می کنم -عرفان دست خودم نیست . من از زندگیم از شوهرم از روزای اول جوونی و ازدواجم تا حالا لذت نبردم . حس می کنم تازه دارم طعم شیرین سکسو می چشم . دوتایی مون در یه حالت شیب داری بودیم که درخت پشت عاطفه مرز بین دو تا شیب بود . مرزی که دو زمین صاف رو ازهم جدامی کرد . خوردن کوس عاطفه یه خورده خطرناک بود از این نظر که نمی شد روبرو رو دید . شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو رو به کوسش گرفتم . خودمو کمی بالا کشیدم . حالا هم می تونستم روبرو رو ببینم و هم صورت و چشای عاطفه رو .. پشت منم که تا چش کار می کرد درخت و جنگل باز بود و می دونستم کسی از اون طرف نرفته که برگرده تازه اگرم کسی می خواست بیاد حالت منطقه طوری بود که ازچند صد متر اون طرف تر صداش میومد . -عاطفه پشیمون نشی ها . یه موقع وجدانت بیدار نشه .. نگی که چی شده .. نگی که همکارت خیلی بده .. -خیلی حرف می زنی عرفان . من هیچوقت به سکس با تو فکر نکرده بودم . شاید همین لحظاته که به فکرش افتادم . دیگه خسته شدم .حس می کنم همه جوره بهت نیاز دارم  -فکر می کنی من تو رویاهام همچه تصوری داشتم ;/; سر کیرم به کوس داغش چسبیده بود . تعارفات الکی رو باید کنار میذاشتم و گذاشتم . وقتی کیرم راهشو تو کوس زن داداش همسرم پیداکردیه نسیم خنکی درست  به همون محل گاییده شدن وزید که هردومون حس کردیم هوس مثل یه موج تو تنمون به حرکت در اومده .. -چیه می خندی عرفان . نکنه تو هم همون حس منو داری -اوهو یه حس قشنگیه .. -زود باش عرفان تند تر .. می خوام آروم شم . آروم بگیرم و احساس غمی نداشته باشم . -فقط واسه این که حس غمی نداشته باشی ;/; -شاید هم یه حسی نسبت به تو دارم . دیگه خسته شدم .. آخخخخخخخ چقدر همه چی عالیه . کاش یه جایی بودیم و حالا لخت لخت تو بغلت قرار می گرفتم این جوری فقط اون جاهای کاریمون لختن ..-عاطفه دارم خواب می بینم یا که بیدارم .. -من که بیدارم . بیدارم از هرچی شوهر و مادر شوهر زبون نفهم بیزارم -منم از هرچی زن و مادر زن نفهمه .. فقط باید کوسشو می گاییدم و جا های دیگه رو باید از پشت لباس می مالیدم . این دامن لعنتی مزاحم بود و نمی شد پاهاشو به دو طرف باز کرد با این حال یک آن حس کردم که آب کیرم داره می ریزه تو کوسش . نتونستم جلومو بگیرم و ریخت اون داخل .. -ولم نکن ولم نکن عرفان بذار کیرت همون داخل کوس بمونه . بهم آب رسوندی ولی سیرابم کن . ارضام کن . ارگاسمم کن . کاری که حمید کمتر انجام داده . همیشه زجرم میده .. بکن .. خواهش می کنم .. ولم نکن .. معمولا کیر پس از این که آبشو خالی می کنه تا یکی دو دقیقه ای یه حالتی پیدا می کنه که  در اثر گاییدن طرف یه قلقلک با یه احساس خراش خاصی بهش دست می ده ولی من با تحمل اون احساس بازم به گاییدن عاطفه ادامه دادم تا کیر همون وضعیت سابقو پیدا کرد . دوباره خوشم میومد وبازم اونو واسه عاطفه پر عاطفه ام شق کرده بودم .. این بار خودشو عقب تر کشید و دو تا دستاشو طوری دور درخت حلقه زده بود که فکر کردم میخواد ریشه شو از جا در بیاره . منم تا اونجایی که می تونستم خودمو عقب می کشیدم و دوباره فرو می کردم تو کوس عاطفه .. -عرفان زودترتندتر بزن .. قبل از این که تموم شم تمومش کن . من دیگه طاقتشو ندارم . دلم دیگه یه جوری شده . قلبم مث یه موج تو سینه ام بالا و پایین  می پره . خواهش می کنم . ارضام کن . دستامو از زیر بلوزش به سینه هاش رسونده و سوتینشو کشیدم پایین و سینه های تپلشو که نوک تیزش  دستمو قلقلک میدادرو با کف دستم می گردوندم و این قدر به این کارم ادامه دادم که بالاخره عاطفه خوشگل من دست از تنه درخت ورداشت .دستاشو دو طرف پاهاش دراز کرده بود و چشاشو بسته بود .ارضاش کرده بودم .  ول کنش نبودم . دمروش کردم . دوست داشتم از اون سوراخ کونش هم استفاده کنم ولی خیلی سخت بود گاییدن اونجاش , اونم در این وضعیت . ولی کیر که چشمش به جمال اون کون بر جسته و هوس انگیزش در اون محیط سر سبز کوهستانی افتاد دیگه نتونست مقاومت کنه .. دامنشو یه خورده پایین تر کشیدم . پیش خودم گفتم اگه قراره کسی بیاد چه یک وجب بالاتر چه یک وجب پایین تر . با این که یه خورده از خیسی کوسشو به طرف کونش و اون سوراخ نازش کشوندم ولی هر چی به سر سوراخ کونش فشار می آوردم نمی رفت . دوباره دست به دامن درخت شد و منم دست به دامن دهنش که جیغ نکشه . از درد به خودش می پیچید . با دستام محکم دهنشو داشتم اونم به درخت فشار می آورد و باپاهاش سعی داشت لگد بندازه که یه خورده از قسمتهای پایین دامنش که زیادم مشخص نبود شکاف بر داشت ولی بالاخره کیرم رفت تو کون عاطفه -اگه نمی کردی می مردی ;/;-سفرم تکمیل نمی شد . -ببینم تو بازم از اینا میخوای دیگه ;/; -این طرز صحبت عاطفه منو به فکر فرو برده بود . راستش حس می کردم که شاید همین یه بار بوده و عاطفه از ته دلش واسه سکس بعدی ما فکری نکرده ولی اون بازم دلش می خواست واسه همین  یه شعف و خوشحالی خاصی رو در خودم حس می کردم که به فکرم فرو برده بود -چی شده ساکت شدی . تو دفعه دیگه بگو می خوام باهات حال کنم ;/; با خودم گفتم بهتره که یه خورده همگام با اون باشم و یه خورده پاچه خواری کنم پیشونیشو بوسیده و گفتم عاطی جون منو ببخش چیکار کنم که ما مردا عاشق کونیم با این حال اگه حس می کنی خیلی عذابت دادم می کشمش بیرون و دیگه هم هیچ انتظاری ازت ندارم .. به چهره ام خیره شد و گفت -عزیزدلم ناراحت شدی ;/; شوخی کردم . حالا که فرو کردی اون داخل داری میگی ;/; تازه داره خوشم میاد . واسه خودش یه تنوعیه . آروم آروم بکنی یه جورایی داره خوشم میاد . چه صفایی داشت گاییدن زن داداش همسرم . -عاطفه خیلی کونت تنگه . قشنگه .. میشه ار گاسم بعدی رو بذاری واسه وقتی که رسیدیم تهرون ;/; یه خورده دیر شده . باید بر گردیم . -می دونم مرضت چیه . بریز دیوونه . آبتو تو کونمم خالی کن . تاییدیه رو که گرفتم معطل نکردم . با کف دستام دو تا قاچاشو گرفته و مثل یه چنگک عمل کرده و کونشو از زمین بالا آورده و با چند تا ضربه بکش بیرون بذار تو که می دونم یه خورده هم دردش گرفت آبمو تو کوس زن داداش گل همسر خلم خالی کردم . .. بعد از سکس یه بار دیگه بوسیدمش وبهش گفتم حالا دیگه سرمون پیش اونا پایین نیست . با این حسی که در خودمون به وجود آوردیم دیگه در مقابل چرت و پرت گویی ها و کاراشون بی خیالیم . بذار هر کاری می کنن بکنن . خونسردی بهترین کاره . -حس نمی کنی آروم شدی عرفان ;/; -آره ولی بیشتر تو رو اذیت می کردند .-من که خیلی آروم گرفتم . راستش دارم به این فکر می کنم که دفعه دیگه ای که بخوام تو بغل تو باشم و از این کارا بکنیم کی و کجا می تونه باشه ;/; -ببینم اگه حمید باهات خوب شه اون وقت دیگه نمیای پیش من تا آرومت کنم ;/; -اگه فکر می کنی شرمنده وجدانم میشم منم کاری می کنم که اون هیچوقت از ظلمی که در حق من می کنه پشیمون نشه . بی خیال اون و مادر شوهر عوضیم میشم . خودمونو مرتب کردیم و رفتیم داخل جمعیت . انگار آب از آب تکون نخورده بود . حلیمه داشت با هم پالکی هاش پشت سر مردم حرف می زد . پدر زنه که این بار در یه گوشه دنج تری با پیرمردای دیگه و تنی چند از جوونا در حال فلوت زنی بود که بوی تریاک همه جا رو گرفته بود ولی شانس آوردیم که خودمون بودیم و خودمون . حمیده هم که با دخترا و پسرای چند سال از خودش کوچیکتر داشت بد مینتون بازی می کرد . ظاهرا حمید شوهر عاطفه هم رفته بود دنبال چشم چرونی و زنای مردم .. من و عاطفه هم یه لبخندی بهم زدیم ومی دونستم به لحظه رسیدن به تهرون فکر می کنیم . راستی راستی چقدر خوبه همدردی و وجه مشترک داشتن !..پایان … نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها