داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان من و خواهرم

سلام…
داستانی که میخوام تعریف کنم کاملا واقعیه و برگرفته از توهمات و تخیلات نیست.

ماجرا مربوط میشه به حدود شش سال پیش ؛ اون زمان من 18 سال داشتم و خواهرم 24 سال.

اون موقع مامان و بابام جفتشون شاغل بودن. صبح میرفتن سر کار و عصر برمیگشتن…یعنی خونمون از صبح خالی بود تا ساعت پنج عصر.
خواهرمم از خالی بودنِ خونه استفاده میکرد و یواشکی دوست پسرش رو میاورد خونه و میبرد تو اتاقش.

البته جلوی من نمیاوردش ؛ اگه خونه نبودم که هیچی ، وقتی میومدم خونه میدیدم تو اتاقن و درب اتاق بسته است ، اگر هم خونه بودم، قبلش خواهرم منو میفرستاد بیرون دنبال نخود سیاه. مثلا بهم پول میداد میگفت برو نون بخر برو فلان چیزو بخر و وقتی برمیگشتم میدیدم پسره اومده. وقتی هم که میخواست از خونه فراریش بده باز یواشکی این کارو میکرد.
من چند روز اول متوجه نشده بودم اونی که تو اتاق خواهرمه پسره ، فکر میکردم دوست دخترشه ولی بعد از چند روز شک کردم چون من همه دوستای خواهرمو میشناختم ، هیچکدوم از دوستاش خجالتی نبودن که یواشکی بیان یواشکی برن و هیچ صدایی ازشون در نیاد. واسه همین شک کردم و گفتم باید ببینم قضیه چیه…

خونه ما ویلایی بود آپارتمانی نبود ، ساعت ورود و خروج اون یارو دستم اومده بود…تقریبا ساعت 12 میومد و ساعت 30 / 3 __ 4 بعد از ظهر میرفت…یه روز وقتی هنوز توی خونه بود و میدونستم تا چند دقیقه دیگه میره ، قبلش رفتم سر کوچه وایسادم ببینم اونی که میاد بیرون از در ، پسره یا دختر که طبق انتظار دیدم پسره…ولی وقتی با چشم خودم دیدم دنیا روی سرم خراب شد ، یه جورایی از خواهرم بدم اومده بود و تا چند روز باهاش سنگین بودم ، البته دوست نداشتم خواهرم بفهمه که من فهمیدم…

فاصله سنی من و خواهرم کم نبود و چون نسبتا کم سن و سال بودم ،‌ خواهرم در اون حد ازم حساب نمیبرد.

هر روز پسره میومد و منم هر روز به خودم میگفتم اگه فردا بیاد این دفعه دیگه دهن جفتشون رو سرویس میکنم ، ولی فرداش دوباره میومد و من باز جراءت نداشتم کاری کنم ، میترسیدم آبروریزی بشه…

میدیدم الان خواهرم با دوست پسرش توی اتاقن ولی هیچکاری نمیتونستم بکنم ، کم کم غیرتم داشت تموم میشد…گفتم به جای اینکه خودمو عذاب بدم، بزنم به بی خیالی…کار به جایی رسیده بود که هر وقت حس میکردم دوست پسرش میخواد بیاد ، قبل از اینکه خواهرم منو بفرسته دنبال نخود سیاه ، خودم یا میرفتم دستشویی یا حموم و وقتی هم که میخواست بره دوباره یا میرفتم تو اتاقم یا دستشویی که پسره بره…

دوست پسرش به جز جمعه ها تقریبا هر روز میومد ، شاید در طول هفته مثلا یکی دو روز نمیومد…یه روز بابام زودتر از ساعتی که باید میومد اومد ، زنگ رو که زد و از پشت آیفون دیدمش انگار برق سه فاز منو گرفت…نمیدونستم باز کنم یا نه ، همون لحظه خواهرمم به سرعت از اتاق پرید بیرون ، وقتی دید بابامه ، با ترس و استرس بهم گفت باز نکن ، منم به جای اینکه بپرسم چرا ،‌ بهش گفتم بگو پسره بیاد تو اتاق من ( که مثلا بابام فکر کنه این دوست منه ) ؛ در رو باز کردم و پسره هم بدو بدو کرد رفت تو اتاقم…هممون استرس عجیبی داشتیم…
من واسه خواهرم این کارو نکردم واسه خودم این کارو کردم چون به هر حال اگه بابام میفهمید برای منم خیلی بد میشد…

خلاصه خواهرم رفت توی اتاق خودش و دربش رو بسته بود ، دوست پسرش هم توی اتاق من بود…بابام که وارد شد بهش سلام کردم گفتم دوستم توی اتاقمه…رفتم توی اتاقم و اصلا دوست نداشتم به پسره نگاه کنم ، داشت میمرد از اضطراب و دلهره…بهش گفتم چند دقیقه دیگه برو بیرون…خودم اول رفتم بیرون گفتم یا الله ، پسره اومد به بابام سلام کرد و دست داد و گفت ببخشید مزاحم شدم و خداحافظی کرد رفت…بعد که رفت بابام ازم پرسید همه دوستات انقدر از خودت بزرگترن؟ گفتم این دوستم نبود ، دوست یکی از دوستام بود اومده بود کامپیوترم رو درست کنه ، بابامم گفت آها… خوشبختانه قضیه ختم به خیر شد…

آخر شب خواهرم یواشکی اومد با لبخند بهم گفت ممنونم که نجاتم دادی…منم از وقاحتش تعجب کردم…نمیدونستم بهش بگم خفه شو از جلو چشمم گمشو اونور یا مثلا بهش بگم خواهش میکنم !!! واقعا مونده بودم چی بگم ، هیچی نگفتم و نگاهش نکردم…من بیشتر از خواهرم تو اون لحظه خجالت کشیدم.

تا چند روز دوست پسرش رو دیگه نیاورد خونه ولی دوباره بعد از چند روز روال قبلی تکرار شد ، فقط فرقش این بود که این بار میدونست من میفهمم…البته باز هم جلوی چشم من نمیاوردش ولی طبیعتا میدونست که من متوجه میشم…منم خودمو زده بودم به اون راه و اصلا یه درصد هم واسم مهم نبود…میگفتم هر غلطی که دوست داره بکنه به من دیگه ربطی نداره…

الان اگه بیام بگم خودم با خواهرم سکس کردم کسی باور نمیکنه و واقعا هم این کارو نکردم ، ولی باید اعتراف کنم که مثل خر پشیمونم…اگه دوباره این اتفاق رخ بده دیگه منفعل نمیمونم و خودمم یه کاری میکنم…خواهرم هنوز مجرده و هنوز شیطونیاش رو داره ولی متاسفانه مثل اون موقع باهام طبیعی نیست و دیگه پسر نمیاره خونه…الان از یه چیز دیگه هم پشیمونم ؛ اینکه چرا انقدر اون زمان خودمو عذاب میدادم…کدوم دختره که دوست پسر نداره؟ کدوم دختره که با دوست پسرش سکس نداشته؟ خواهر منم مثل بقیه…فقط فرقش این بود که دوست پسرشو میاورد خونه…الان که یادش میفتم میبینم اتفاق عجیبی نبود که من بابتش انقدر ناراحت میشدم

باهاش سکس نداشتم و نخواهم داشت چون الان جفتمون بزرگ شدیم ( شاید اگه دوباره اگه برگردم به گدشته این کارو بکنم ولی الان دیگه نه ) ، اما تقریبا بعد از اون زمان دیدش میزنم و چند بار وقتی خواب بوده بهش یواشکی دست زدم…همین.

از خط اول تا خط آخرش واقعیت بود ، تو فضای حقیقی حتی یه نفر از این ماجرا با خبر نیست ولی تو فضای مجازی دلیلی واسه اعلام نکردنش ندارم…اینم میدونم که الان خیلیا این حس بی تفاوتی و بی غیرتی به خواهرشون واسشون پیش اومده ولی پنهانش میکنن اما دلیلی نداره که من تو فضای مجازی پنهانش کنم…

نوشته: مجید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها