داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

داستان سکس زن چادریم و دوست کیر کلفتم (۱)

با سلام
اسم من ایمان ۳۸ سالمه و اسم زنم مهین هس ۳۲ سالشه
یه زن فوق العاده زیبا و سفید و همچنین اندام خیلی سکسی داره ولی خیلی سخت گیر و مذهبی هستش اندامش یه جوریه وقتی مانتو میپوشه تپلیش به دل میشینه آدم میگه فقط بگیرم بغلم بچلونمش

یه دوستی دارم که از زمان بچگی باهام دوست بودیم اسمش بهنام هستش خیلی هیکل درشت و یبارم تو استخر که باهام بودیم نگاه شرتش کردم دیدم چه کیری داره زیر شرتش باد کرده بود
من با بهنام خیلی راحتم و بیشتر وقتا باهم راز هامونو میگیم بهم و مثلا اکثرا بهنام میگه چجور زنارو میکنه که زیرش به التماس میوفتن و یا مخشون رو میزنه
خب بالاخره خوشتیپه جذبش میشن ولی من بهش نگفته بودم ازدواج کردم دوست نداشتم در مورد زندگی شخصیم رو با بقیه مطرح کنم
یک روز داشتیم با مهین سکس میکردیم یه لحظه مهین داگی شد هیکل ریزه و تپلش منو تو فکر فرو برد گفتم اگه بهنام یهو از پشت بزاره توش مهین میتونه تحمل کنه یا در میره از زیرش که محکم از پشت بغلش کردم و سینه هاشو گرفتم و چپوندم توش که اه مهین در اومد و گفت اههههه یواش چه خبرته
با خودم گفتم زیر این کیر اه نالت دربیاد زیر یه کیر حسابی بری چی میکنی تووو
چند ماهی همش مهین زیر بهنام تصور میکردم ولی میدونستم زنم هیچ وقت وا نمیده به بهنام کوس بده و همچنان رفته بود تو مخم بهنام چجوری اه ناله مهین رو در میاره
بهنام که ماشالله وضعشون خوبه تو کار لباس مجلسی و مهمونی زنونس و اکثرا مشتریاشو مخشونو میزنه میکنه
یروز یه فکری به سرم زد که بریم از بهنام اینا خرید کنیم و بهشون نگیم که زن و شوهریم و ببینم نظر بهنام راجب به مهین چیه
یه ماه مونده بود به نامزدی خواهر مهین که مهین گیر داد لباس ندارم فلان منم گفتم الان نمیشه و فلان که بحثمون شد که شبش به سرم زد نقشه بکشم ببرمش از بهنام اینا واسش بگیرم و ببینم عکس العملش راجع به بهنام چیه
که بهش گفتم میبرمت بخریم ولی از مغازه آشنام ولی نگی ها ازدواج کردیم و خانوم منی چون اونا بدونن ازم شیرینی میگیرن و منم فعلا پول ندارم واس این مفت خورا شیرینی حسابی بخرم یکجور برخورد کن انگار فامیلمی که با اکراه قبول کرد
فرداش رفتم پیش بهنام اینا گفتم لباس واس مهمونی دارین گفت اره نکنه میخوای زن بگیری گفتم نه بابا واسه یکی از زن های فامیلمون میخوام دارین بیایم بعد ظهر خرید گفت اره بابا راحت باش
خلاصه بعد ظهر رفتیم از بهنام اینا بخریم که ماشالله جای بهنام اینام خیلی بزرگه ادم توش گم میشه که دوتا طبقس تقریبا که رسیدیم و با بهنام حال احوال پرسی کردم گفتم لباس عروسی هاتون کجاست که گفت طبقه بالا با مهین رفتیم بالا که دیدم بهنام چه نگاهی میکنه به مهین بالا لباسارو پسند می کردیم که خانومم یه لباسی پسند کرد گفت بپرس ببین رنگ صورتیشو ندارن که من رفتم پایین از بهنام بپرسم که گفت چرا داریم و حین حرف زدن گفت ایمان این کیه عجب تیکه یه گفتم خفه بابا این مذهبیه خودتو مفتی نکش گفت کیرم براش بلند شد بده یه دور ازش سواری بگیرم گفتم نمیده مفتی دلتو خوش نکن گفت خوب بزار یه امتحانی بکنم دادا گفتم باشه ولی تابلو نکن ها گفت خیالت راحت
خلاصه من لباس صورتی رو گرفتم بردم بالا و گفتم زنم بره پرو کنه
اومدم پایین یا بهنام حرف میزدم که گفتم چرا مشتری ندارین فلان گفت بابا گرونی بازارمون کساده که یه لحظه مهین صدا زد اقا ایمان یه لحظه میاین که خواستم برم بهنام گفت بصبر من برم ببینم میتونم مخشو بزنم
که از مانیتور نگا کردم ببینم میخاد چیکار کنه که دیدم رفت بالا گفت ببخشید ایمان با تلفن میحرفه امر بفرمایین مشکلی داره لباس که دیدم مهین یکم سرخ شد درسته لباس مجلسی پوشیده بود ولی چون چسبان بود زنم خجالت کشید گفتش که هیچی فقط این لباسه سایزش کوچیکه انگار که بهنام گفت خانوم جسارت نباشه ولی یه دقیقه بیاین بیرون اکه بد باشه یکی دیگشو بدم که زنم اروم نصف دیگه بدنشو از اتاق پرو اورد بیرون و بهنام گفت بی زحمت بچرخین که وقتی مهین چرخید بهنام گفتش ماشالله خوش اندامین بهتون میادش فقط انگار یکم زیادی بلنده که مهین گفت واقعاااا بهنام گفت بله ملاحضه بفرمایین از جلو یکم بلنده و بی زحمت بچرخین که مهین وقتی چرخید بهنام گفت یه دقیقه وایستین بگم چقدرم از پشت بلنده که دیدم یه دستی به کیرش کشید خم شده تا اضافه لباس اندازه بگیره وقتی خواست بلند شه دیوس از قصد یکم رفت جلوتر که وقتی مهین چرخید پیشونیش دقیقا خورد به پایین سینه بهنام و وقتی چشاشو بلند کرد از پایین به سمت بالا نگا کرد و با بهنام چشم تو چشم شدن یه جورای ترکیب اندام ریز مهین و اندام درشت بهنام خیلی سکسی بود که وقتی پیشونی مهین خورد به سینه بهنام به مهین کشید و که بهنام گفت شرمنده و مهین گفت عیب نداره صبر میکنم اقا ایمان بیاد که یکم دیگه بهنام اومد پایین گفت وای پسر عجب تیکه ایه گفتم چیشد مخشو زدی گفت نه ولی باید روش کار کنم گفتم کارم کنی مفتی وقتتو هدر میدی گفت حالا برو بالا ببین چیکارت داره
رفتم بالا که مهین دلخور بود گفت چرا منو تنها گذاشتی گفتم ببخش زنگ زدن چیزی شده مشکلی پیش اومده که گفت نه این لباس چجوریه گفتم محشره که پسند کردیم و پایین بهنام یه تخفیف حسابیم داد و گفت امیدوارم مورد پسندتون باشه و دفعه بعدیم بیاین از ما خرید کنین و تشکر کردیم و رفتیم یکم بعدش بهنام بهم زنگ زد گفت وای پسر دلم پیش اون زنه موند شمارشو بده من گفتم زشته روانی چته این همه زن گفت وای نمیدونی چه کون تپلی داره گفتم ول کن حالا باز میارمش فرداش بیرون بودم که مهین زنگ زد گفت این لباسه رو پوشیدم خیلی تنگه توش راحت نیستم خواهرمم پسند نکرد بیا بریم پسش بدیم اولش خواستم بگم باشه ولی یه فکری زد به سرم گفتم من بیرونم خودت برو پسش بده بگو فامیل ایمانیم چیزی نمیگه که با کلی غر زدن قبول کرد
بعدش زنگ زدم به بهنام گفتم اون خانومه داره میاد لباس عوض کنه عب نداره که گفت نه بابا چه عیبی تازه دلمم میخواد بیاد مخشو بزنم گفتم نمیتونی دلتو مفتی خوش نکن گفت حالا بشین نگاه کن
خلاصه نزدیکای غروب بود رفتم یه سلامی به بهنام بکنم و کنجکاو بودم ببینم چیکار تونسته بکنه رفتم یکم حرف زدیم گفتم چیشد تونستی مخشو بزنی بکنیش بهنام گفت نه بابا طرف آدم حسابی که من خندیدم گفتم چی شد محل سگم نداشت که بهنام گفت نه اونجوریام نیست پیجشو گرفتم پیج فروشگاهو فالو کرد بالاخره مخشو میزنم البته ایمان خیلی روش کار کردم فکر میکرد اول کاری هول بازی در بیارم ولی اونقدر مودب رفتار کردم بیچاره دلش رفت طفلکی نمیدونس قراره کوسش یکروزی جر بخوره گفتم بابا طرف میشناسم مذهبی وا نمیده گفت قول میدم جیغشو در بیارم بشنوی گفتم محاله گفت سر چی گفتم سر یه سفر به شمال به تمام مخلفات گفت نامردی اگه بزنی زیرش که گفتم حالا امروز تونستی بمالی لااقل گفت نه بابا البته موقعیتش بودا ولی خودم یجور رفتار کردم چشم پاک ببینه اعتماد کنه گفتم چطور مگه
گفت وقتی لباس آورد پس بده با کلی عذرخواهی اومد ولی من گفتم هیچ عیبی نداره با کلی ادب تحویلش گرفتم یکی دیگه پرو کرد که از قصد یکی که مورد داشت رو دادم و وقتی صدا زد این ایراد داره رفتم گفتم امکان نداره کجاشه که با خجالت در اتاق پرو رو وا کرد گفت اینجاش که دقیقا یکم پایین تر از رونش بود که وقتی چرخید با کلی ادب معذرت مثلا دست زدم و همش سعی میکردم دستم بهش نخوره اونم خیلی تشکر کرد از ادب و معرفتم و گفت به ایمان نمیاد دوستای با شخصیتی داشته باشه گفتم اختیار دارین و کلی تعارف تیگه پاره هم کردیم و پیجمونو موقعه رفتن دادم گفتم لطفا در مورد لباسمون نظر بدین نظر خانم محترمی مثل شما خیلی مهمه برامون که گفت والا زیاد سر در نمیارم ولی حتما میگم نطرمو و به دوست آشناهامم میگم چقد با شخصیتین در مورد مشتری مداری و تشکر کرد رفت که گفتم کو پیجش که پیج فروشگاهو وا کرد گفت ببین ایناها درخواست فالو داده قبولش کردم و منم باش فالو دادم گفتم خب چرا پیام ندادی بهش گفت خنگه هنوز زوده باید یکم صبر کنم از اونجا فهمیدم خیلی حرفه ای این پدر سوخته که بعدش خداخافظی کردم اومدم خونه و با مهین شام خوردیم کلی حرف زدیم گفت این دوستت چقد با شخصیت و چشم پاکه گفتم چطور مگه گفت لباس بردم پس بدم اصلا نق نزد و کلی تحویلم گرفت و با ادب رفتار کرد تازه پیجشونم گرفتم لباسای جدیدشونو ببینم و گفت نگفته بودی اینجور دوست با ادبی داری( تو دلم گفتم اکه بدونی واسه گذاشتن تو کوس تپلت چقد هوس داره اینجور نمیگی) بعدش گفت چرا نمیگی بهش من زنتم یه شیرینیه دادا گفتم بابا پولم کجا بود این بدونه به بقیم میگه که حسابی تو خرج میفتم و اون شب اصلا نگفت لباس پرو کرده و بهنام دیدتش که منو یکم تو فکر فرو برد
ادامه داستان بمونه قسمت بعد فک کنم زیاد شد

نوشته: ایمان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها