داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

داستان سكس سفر دبي


ولی چرا شاگردشو نفرستاده ;/;حاضر شده مغازه اشو به امون خدا ول کنه . خواستم برم طرفش و در مورد بدهی زنم صحبت کرده و اونو از اون محوطه دورش کنم که دیدم در باز شد و رفت داخل و در خونه رو هم پشت سرش بست . خیلی ناراحت شده بودم . این مرتیکه الدنگ چه لزومی داره وارد خونه بشه . باشه دو دقیقه دیگه که اومد بیرون باهاش حرف می زنم و تذکر میدم . پنج دقیقه ده دقیقه یک ربع صبر کردم دیدم خبری نشد ودلم طاقت نیاورد و کلید زدم و رفتم داخل .اون چیزی رو که نباس می دیدم دیدم . معذرت می خوام دارم این چیزا رو واست تعریف می کنم . هر دو تا لخت توی بغل هم داشتن کثافتکاری می کردند . زانو هام سست شده همونجا افتادم . اصغر آقا فرار کرد . بین من و راضیه حرفای زیادی رد و بدل شد که شرمم میاد بگم . فقط همین که اون راضی نمی شد که مهرشو ببخشه و در بره . خیلی پررو شده بود . کسی هم که شاهد هر زگیش نبود تا بتونم حقانیت خودمو بهش ثابت کنم موضوع رو با پدرش که بعدا فهمیدم اون و دخترش و اصغر آقا در قاچاق شراکت دارن در میون گذاشته و فکر کنم پدره دخترشو راضی کرده که مصلحت اینه که مهرتو ببخشی جدا شی وگرنه این کوروش برات شر میشه و همه میریم پشت میله های زندون . از راضیه جدا شدم . دیگه نه نیازی داشتم که برم شرکت و نه حال و حوصله کار کردن داشتم . من حالا درست سی سالمه و خواهرم فاطمه دوسالی ازم کوچیکتره . شوهر اونم معتاد در اومد و کارش به جایی رسیده بود که حاضر شده بود مرد غریبه رو بیاره خونه و زنشو بذاره در اختیارش تا پول موادشو جور کنه ولی خواهرم پاک و با ایمونه نه مثل راضیه . ازش جداشد و با دخترش که حالا سالشه بر گشت خونه پدری و اونجا زندگی می کنه . این دومین حادثه ای بود که دوسال پیش واسم اتفاق افتاد و سومیش هم این بود که پدرم به خاطر غصه هایی که واسه دو تا بچه اش می خورد دق کرد و مرد . من موندم و مادر و خواهر و دختر خواهرم عاطفه . دوباره یه خونواده شدیم . ولی دیگه پدر در میان ما نیست . دیگه به هیچ زنی اعتماد نمی کنم . تا آخر عمرمم ازدواج نمی کنم . هستم و از سه تا زنی که چشمشون به منه نگه داری می کنم . آدم تو این دوره زمونه به هیشکی حتی به تخم چشاش نمی تونه اعتماد کنه . زندگی کثیفی شده . پر از نامردی خیانت . دلسوزی دیگه مرده . همه چی شده پول پول وهوس . عاطفه دیگه ارزشی نداره ولی من یه عاطفه پر ارزش دارم دنیایی از عاطفه هست دوستش دارم واسش می میرم . اونو با دنیا هم عوضش نمی کنم . اونم دوستم داره . سالشه . من همه چیزشم . من بدون اون می میرم . چشاش پر اشک شده بود . صورتش خیس خیس بود -منو ببخشید فرشته خانوم سرتونو درد آوردم -خیلی رسمی صحبت می کنی ها ناسلامتی دو تا همکاریم . دو تا دوست که از اسرار هم با خبریم . البته من هنوز در مورد خودم چیزی نگفتم . خیلی خلاصه بگم که منم از شوهرم جدا شدم . اونم مثل دامادت آدم گند و معتادی بود . باور کن تقصیر من نبود -میدونم از بر خورد شما …. حرفشو قطع کردم -نگو شما بگو تو -باشه سعی می کنم صمیمی تر بر خورد کنم -ببینم حالا آروم شدی ;/;-آره حس می کنم سبک شدم -اگه کمکی ازدستم بر میاد بگو -ممنونم همین قدر که درکم می کنی و همراهمی برام ارزش داره .. خدایا این کوروش چقدر عاطفیه ;/;هر مردی جای اون بود می تونست راحت روزی ده تا زنو تور کنه چرا اصلا به من توجهی نداره . دوست داشتم باهام عشقبازی کنه . اگه این منم کوروش ! می دونم چه طور آدمت کنم . تو فقطباید مال من باشی  .اگه حتی یکی از زنای شرکت بخوان بیان طرف تو بلایی به روز گارش میارم که زن بودن خودشو فراموش کنه و وای به حالت کوروش اگه بخوای به کسی غیر من توجه داسته باشی . پوست از سرت می کنم . نمیذارم آب خوش از گلوت پایین بره . در خیالبافیهای خودم مدام این جملاتو مرور می کردم و آسمون و ریسمونو بهم می بافتم و به نتیجه نمی رسیدم . صبرم سر اومده بود . نمی تونستم هوسمو کنترل کنم . فقط دوست داشتم که کوروش منو بکنه . کیر اون بود که می تونست به من آرامش بده . آغوش اون بود که می تونست آرومم کنه . ولی اگه موفق نشم چی . باید خرش می کردم . باید به چیزایی که اون علاقه نشون می داد توجه می کردم . دلشو به دست می آوردم -خیلی دلم میخواد خونواده اتو ببینم -اگه دیرت نمیشه می برمت پیش اونا . آدمای ساده و با محبتین . خواهرم یه خورده تو خونه واسه این و اون خیاطی می کنه وعاطفه هم این مهر ماه میره کلاس چهارم . مامان بتول منم که پیر شده و استخوون درد گرفته همون قدر که می بینم کنارمنه انرژی می گیرم . وجودش برکت خونه هست یه روزی ما هم پیر میشیم . گرم صحبت بودیم و اصلا معلوم نشد کی رسیدیم . دلم نمی خواست که به این زودیها به مقصد برسیم . خیالم نبود که ماشینم یه گوشه افتاده ممکنه دیرم بشه . من فقط می خواستم کوروشو بندازم تو دام خودم ونمی دونم چرا می گفت خونه من نزدیک رسالته . بیشتر به فلکه دوم تهران پارس نزدیک بود . یه ساختمون طبقه که هر طبقه اش دو واحد آپارتمان متری ساخته شده بود . اونا در همون طبقه اول زندگی می کردند -بدک نیس همین یه آپارتمان نقلی رو هم نداشتیم باید می رفتیم یه گوشه چادر می زدیم . طبقه اوله . سر و صدای موتور خونه اذیتمون می کنه چاره چیه باید ساخت . درزد و وارد شد فاطمه خانم ! پاشو که مهمون داریم -داداش چرا زودتر نگفتی که اینجا رو جمع و جور کنم -بابا فرشته خانوم همکارمه غریبه که نیست .. با مادرش سلام وعلیکی کرده و ناگهان از یکی از اتاقها عاطفه مث یه فرفره به سمت دایی جونش دوید و مثل فشفشه تو بغلش پرید -چقدر دیر کردی دلم واست تنگ شده بود ;/;دایی جون این خانومه کیه ;/;زن گرفتی ;/;مارو فراموش می کنی ;/;-عزیزم خوشگلم این خانوم مهربون فرشته خانوم همکار ماست . اومده تو رو ببینه تو گل نازمو .. راستش از این حرف عاطفه که گفت دایی زن گرفتی خوشحال شده بودم . شاید یه تلنگری برای این کوروش یخ زده باشه که گرمش کنه . عاطفه دختر شیرین زبونی بود . ناز و خوشگل . چشایی سیاه موهایی مشکی . صورتی گرد و سفید . خدای من خیلی ناز و مامانی بود . چی می شد منم یه دختر مث اون داشتم ;/;برای چند لحظه من و عاطفه کوچولو تنها شدیم . اون منو یه گوشه ای کشید و گفت می خوام یه چیزی بهت بگم فقط به دایی جون کوروش من چیزی نگو اگه یه موقع باهاش عروسی کردی باید بیای همین جا پیش ما . همین طور که داشت حرف می زد یهو دیدم رنگش مثل گچ سفید شد وانگار خون دیگه توی صورتش نبود حالش داشت بهم می خورد و بالا می آورد . ترس برم داشته بود خدای من عجب پاقدم نحسی داشتم -آقا کوروش بیایین بیایین عاطی جون حالش بد شده . همه سراسیمه به سوی دخترک دویدند.  فاطمه خانم با یک قرص و لیوانی آب به سوی دخترش آمد و قرصو به زور وارد حلقش کرد . اونو به روی زمین خوابونده و پاهاشو دادن هوا .فشارش پایین اومده بود . یه خورده رنگ صورتش بهتر شده بود -آقا کوروش چی شده ;/;بدغذایی کرده ;/;-فکر کنم این طور باشه .. اما نگرانی خاصی در چهره کوروش موج می زد . باز هم آن قدر سر به زیر بود که نتونستم تو چشماش چیزی بخونم -اگه کاری از دستم بر میاد بمونم -نه خیلی ممنون -پس من دیگه میرم -اگه اجازه میدی برسونمت -نه بابا پیاده تا اینجا نیمساعت راه هم نیست . با یه تاکسی میرم . تو همین جا مواظب خانوما باش . صورت عاطفه رو که تازه داشت چشاشو باز می کرد بوسیده با بقیه خداحافظی کردم . .ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها