داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خوردن پاهای دخترای مدرسه ای

سلام اسم من البرزه من 24 سالمه.
داستانی که میخوام براتون تعریف کنم داستانی که من پاهای 4 تا دختر مدرسه ای و لیس زدم. همه چی از جایی شروع شد که من با دختری به نام المیرا دوست شدم که چند باری که من از جلوی دبیرستان دخترانه رد شدم تونستم مخ المیرا رو بزنم. اینو بگم چرا از جلو دبیرستان دخترانه رد میشدم چون من 2 تا کوچه بالا تر دبیرستان اونا یه مغازه دارم که توش لوازم الکترونیک میفروختم و شارژ و باتری و گوشی هم میفروختم اما تلفتونا مال شریکم بود اما تعمیرات لوازم با من بود. از بحث دور نشیم. وقتی که با المیرا رفیق شده بودم اون بعد مدرسه دیگه میومد مغازم و اونجا باهم حرف میزدیم و بعد میرفت خونشون. اخه خونشون 2 کوچه بالاتر دبیرستانشون بود و هر موقع میخواست از مدرسه برگرده خونه چشمش به مغازه من میخورد. جدا از این حرفا من یروز که مشتری نبود و پنج شنبه هم بود ساعت نزدیکای 2:30 بود من بعد ناهار نشستم پاهای لپ تاپ. و نمیدونم که اون لحظه چه شیطونی بهم دست داد که گفتم بزار برم سایت های پورن. داشتم تو یه سایتی میچرخیدم که دیدم یه یارویی داره پای یه دختر مدرسه ای رو لیس میزنه. این رو هم بگم من از لیس زدن پاها و این فتیش ها خیلی حالم بهم میخورد. اما نمیدونم یدفعه چی شد از اون فیلم خوشم امد و همین طور هم از حس فتیش. من سعی کردم این حسم رو به المیرا بگم. و دیدم که اون از این حس خبر داره و یبار تو گوشی دوستش دیده از این فیلما. و زیاد مشکلی با این قضیه نداشت اما خیلی هم خوشش نمیومد. بهش گفتم یروز وقت بزارین یجا باهم فوت فتیش بریم. فقط مشکل جا بود که من گفتم تو مغازه نمیشه و جای ناجوری هست و دوربین هم هست. که گفت بیا تو مدرسه ای ما. بهش گفتم تو مدرسه که نمیشه پره ادمه و ریسکشم خیلی بالاس. گفت ما چون کلاس تقویتی داریم و زیاد ادم تو مدرسه نیست. گفت کلاس خالی زیاد هست. من هم قبول کردم قرار شد یکشنبه برم مدرسشون. و رفتم دیدم خودش بیرون واستاده و به بهونه چیزی خریدن واسه خوردن منتظره منه. اینم بگم چطوری امدیم تو که سرایدار مارو ندید چون اون روز سرایدار رفته بود بیمارستان به زنش که پابه ماه بود و زیر نظر بود سر بزنه. با کلی ترس و استرس رفتیم تو یه کلاس خالی و المیرا گفت تو این کلاس هیچکی نمیاد. از شدت ترس اصلا نفهمیدم چجوری از حیاط به کلاس رسیدم. بگزریم المیرا گفت خب حالا که کسی نیست شروع کنیم دیگه رفت رو یکی از نیمکتا نشت و من هم رو صندلی من طوری نشسته بودم که صورتم روبه رو در کلاس بود و المیرا پشتش به در. من شروع کردم به دراوردن کتونی المیرا و دیدم یه جوراب مشکی پاشه. شروع کردم به بو کردن کتونیش و حسابی هم بو میداد حسابی هم کتونیشو بو کردم هم لیس زدم. بعد شروع کردم به لیس زدن جورابش فقط یه پاهاشو از کفش درآورده بود. بعد یدفعه دیدم یکی دستشو محکم کوبید رو شونم از ترس از جام پریدم. برگشتم دیدم 3 از دوستاش هستن و دارن میخندن. که دوستاش به نام های فاطمه که دختره چادری بود و نیلوفر و راحیل هم که چادر نداشتن و مثل المیرا با لباس فرم مدرسه بودن. به المیرا گفتن بالاخره دوست پسرتو اوردی بهش گفتم قضیه چیه گفت منو دوستام با هم شرط بسته بودیم بطری رو بچرخونیم سمت هرکی چرخید اون طرف باید یروز دوست پسرشو بیاره پاهای بچه های گروه و لیس بزنه. دیدم بقیشونم نشستن رو نیمکت و اماده شدن اول فاطمه کفششو در اورد که یه کفش زنونه پاشنه دار پاش بود و یه جوراب مشکی کلفت پاش بود که تا زانوش میومد حسابی هم بو میداد معلوم بود خیلی وقت بود جورابشو نشسته بود. دیدم نیلوفر به فاطمه گفت حداقل یکم جورابتو میشستی بدبخت از بوی جورابت خفه نشه. بعد فاطمه برگشتو گفت نه الان همشو لیس میزنه تمیز میکنه. همینطوری باهم شوخی میکردن و میخندیدن من شروع کردم به خوردن جوراب های فاطمه که دیدم نیلوفر هم پاهاشو از کفش در اورد که دیدم یه پاپوش سفید پاشه و گفت باید پاهای منم بخوری منم شروع کردم هم به خوردن جوراب های فاطمه هم نیلوفر. بعد المیرا گفت بسه حالا پاهای مارو بخور بعد اون دختره که اسمش راحیل بود پاهاشو از کفش دراورد که یه جوراب مچی صورتی پاشه اون نسبت به اون سه تای دیگه پاهاش کمتر بو میداد. اما اون سه نفر هرچی هی میگزشت بوی پاشون بیشتر میشد. بعد 4 نفرشون جوراباشونو از پاشون دراوردن و پاهاشونو گرفت جلو صورتم منم شروع کردم به خوردن پاهای همشون انقدر لیس زدم پاهاشونو که خیس خیس شده بود. بعد 4 تاشون شروع کردن به پوشیدن جوراب و کفششون. منم دیدم نزدیک نیم ساعت گذشت از اینکه من پاهاشونو لیس زدم. بعد منم خیلی با احتیاط از مدرسه خارج شدم. بعد یه مدت با المیرا دوست بودم و بعد درگیر مشکلات شدم با شریکم و بعد فهمیدم با یه پسر دیگه دوست شده منم دیگه بیخال المیرا شدم و بعد 2 سال ازدواج کردم.

نوشته: البرز

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها