داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

برادر یا …؟ (۱)

سلام. همین اول بگم این داستان هی چیزش واقعی نیست حتی این کلمات همه ش تخیلی هست و تمام کلمات و جملات اختراع خودمه و به تازگی وارد دستور زبان کردم. اون افرادی که اومدن پند اخلاقی بدن، از کثافت بودن این نوع سکس و فانتزی ها بگن و یا بدنبال کارآگاه بازی هستن تو همین چند خط اول راه همه چیز رو براتون بستم و جای این عن بازی ها توی کتاب دینی و قرآنه نه سایت سکسی و اگر با همچین قصدی اومدید پس بدونید یا یک مادر جنده ی به تمام معنایی یا شما هم روی محارمت فانتزی داری.
داستان از زبان سارا هست و اتفاقاتی که طی چندین سال براش افتاده رو در خط های داستانی متفاوت بیان می کنه
وقتی بچه ی بزرگ باشی اونم توی خونواده پرجمعیت و البته طبق معمول سنتی مثل خیلی دیگه از خونواده های ایرانی با این سبک از زندگی و فرهنگ یعنی بار زیادی روی دوشته چه از لحاظ مسئولیت فکری و اجتماعی و چه کارای خونه و بقیه مسائل ریز و درشت دیگه که خیلی هاتون می دونید. در بود و نبود مادرم خیلی از کارای خونه و بقیه بچه ها رو دوش خودم بود چهارتا بچه بودیم که تقریبن دو سال به دوسال اختلاف سنی داشتیم به غیر از حمید که آخرین بچه بود و چهار سال بعد از تارا بدنیا اومد.یه نسل اختلاف سنی من با حمید خیلی تفاوت ها بین مون ایجاد کرده بود و البته مسئولیت بیشتری رو هم برای من، طوری که من شده بودم مامان دومش و تمام وقت آزادم رو گرفته بود البته حامد و تارا که دیگه از آب و گل در اومده بودن گاهی وقتا توکارای خونه کمک می کردن اما همین‌که دردسری درست نمی کردن خودش بزرگترین کمک بود برام.حمید همیشه از بیشترین امکانات و توجه تو خونواده بهره مند بود و همین باعث شده بود که تا حدودی خیره سر و پرمدعا و امچنین پردردسر باربیاد اما درکل بچه ی بدی نبود و از من حرف شنوی خوبی داشت و به راحتی میتونستم به راه بیارمش، تا چشم به هم زدم سال ها پشت هم میومدن و میرفتن و منم مثل خیلی از مردم عادی دیگه توی یه زندگی ایرانیزه با سلسله اتفاقات معمولی و تکراری گیر افتادم، رفتم دانشگاه اون رشته ای که قبول شدم نه میخواستم،خواستگاری های پشت سرهم و ازدواج با اونی که بیشتر صلاح بود نه اونی که واقعن دوس داشتم، بچه داری خونه داری و در نهایت گیر افتادن دوباره تو همون دور باطل که بیشترمون درگیرش هستیم بدون اینکه بدونم زندگی واقعی چیه و یا اینکه بدونم خوشحالی،خوشبختی و لذت چه رنگیه یا چه طعمی داره و منم شدم یکی مثل والدین خودم بدون اینکه بفهمم چه موقع و چطور این اتفاق افتاد و گیر چه چیزی افتادم.
حاشیه رفتن بسه میخام از کشف لذتی به اسم سکس براتون بگم تا وقتی که دخترم بدنیا اومد تنها چیزی که از سکس فهمیدم تلمبه زدنای دردناک و بدون مقدمه شوهرم بود که در حد دو دقیقق خودش رو خالی میکرد و میرفت تا شب جمعه دیگه و منم داشت باورم میشد که رابطه جنسی همینه و بس. بعد از بدنیا اومدن بچه م شوهرم برای حقوق بیشتر ماموریتای زیادتری میرفت و از این بندر به اون بندر و از این گمرک به اون بارانداز مسافرت میرفت و ماه هایی بود که کلن چهار روزش خونه بود برای همین منم می رفتم خونه بابام که تنها نباشم. اونجا بود که کم کم حس کردم حمید بزرگتر شده و بدنبال اون رفتار و اخلاقش هم تغییر کرده. اوایل متوجه دید زدناش میشدم یا به هم ریختگی لباس هام و یا سرک کشیدناش وقتی میرفتم حموم یا تو رختکن بودم، بیشتر وقتا توجهی نمی کردم چون فکر نمی کردم چیز مهمی باشه تا شبی که برای اولین بار تو خواب دستمالیم کرد.تارا تازه ازدواج کرده بود و خونه شون رفته بود شیراز، حامد یه اتاق جدا داشت و من و حمید هم یه اتاق مشترک که شبا توی همون اتاق با هم میخوابیدم، یه شب که بچه از خواب پرید نیمه های شب بهش شیر دادم از خستگی خوابم برد سینه م بیرون از لباس مونده بود. توی خواب و بیداری حس کردم سینه م خیلی آروم لمس میشه اول فکر کردم دخترمه که داره چنگ میزنه اما توی تاریکی متوجه شدم دست حمیده که با احتیاط داره سینه مو نوازش میکنه اینقدر آروم و با احتیاط اینکارو انجام میداد که واقعن یه آتیشی درونم روشن شد اما زیاد ادامه نداد و با چرخیدنم به اون پهلو کارشو متوقف کرد. این برنامه شبای بعد هم تکرار شد بدون اینکه واکنش خاصی نشون بدم و یجورایی برام خوشایند هم بود. کم کم این دستمالی هاش بیشتر و وسیع تر شد طوری که بعد از یه هفته دستش رو می رسوند به چاک کونم و همونجا نگه میداشت و صدای شلپ و شلوپ جق زدنش رو می شنیدم و بعد تموم شدن کارش میرفت تا فردا شب یه شب که دامن پام کرده و جرات حمید هم زیاد شده بود انگشتاش رو روی سوراخ کس و کونم به خوبی حس کردم و بعد اینکه جقش رو زد اینقد تحریک شدم که شروع کردم با خودم ور رفتن ک جوری ارضا شدم که تا اونموقع این حس رو تجربه نکرده بودم. از شبای بعد با دامن خوابیدم اما بدون لباس زیر تا بتونم بیشترین حس لمس شدن رو تجربه کنم حمید لعنتی هم انگار متوجه قضیه شده بود و شب سوم که شرت پام نبود دستش رو از زیر دامن رد کرد و از لای پاهام که از عمد باز کرده بودم بدون واسطه کس و کونم رو لمس کرد، لمسی در حد چند ثانیه و باترس و لرز اما برای من بیشترین تحریک تا اون لحظه بود و وقتی خودم با خودم ور رفتم زیر یک دیقه آبم تمام لای پام رو خیس کرد. فرداش شوهرم از سرکار برگشت و رفتم خونه خودم و شبش هم یه سکس تجاوزگونه دیگه مثل همیشه و این ماجرا چندروز ادامه داشت،چند روزی که آرزو داشتم زودتر تموم بشه تا برگردم پیش حمید و همون تحریکای نیمه کاره و با ترس اما سراسر لذت رو دوباره تجربه کنم.بعد از رفتن علی برگشتم خونه بابام اما متاسفانه پریود بودم و مجبور شدم شبا تو حال بخوابم تا بدون مزاحمت دوره م تموم بشه. بعد از تموم شدن پریود وسپری کردن چند روز سخت شب رفتم تو اتاق حمید با یه دامن ساتن و بدون لباس زیر، اونشب طاق باز خوابیدم و منتظر موندم تا شروع کنه طول کشید تا مطمئن بشه خوابم و دستبکار بشه و خیلی با احتیاط هم پیشروی کرد، یه طرف دامنم رو با سرعت خیلی کم زد بالا و تا دستش رو رسوند به شیار کسم برام یکسال گذشت اما وقتی دست گرمش به چوچولم خورد آب از کسم جاری شد روی رون پا و سوراخ کسم با چندتا حرکت رفت و برگشت اختیار از دستم رفت و طاقتم تموم شد و خیلی بی مقدمه بلند شدم و نشستم، سریع دستش رو کشید اما مچش رو گرفتم و با صدای لرزون و تهدید آمیز گفتم داشتی چیکار میکردی ، چهره ی حمید رو خوب نمی دیدم اما معلوم بود قبض روح شده خیلی آروم و بریده بریده افتاد به گوه خوردن کلمات رو نمی تونست خوب ادا کنه و همین برای من کافی بود که به مراد دلم برسم چشام به تاریکی عادت کرده بود و صورت بهت زده ش رو می دیدم و دستش که توی دستم می لرزید گفتم خجالت نمی کشی دست دراز یمی کنی اونم به خواهر خودت اونم خیلی آروم همچنان به غلط کردم و گوه خوردن ادامه میداد دستمو بردم سمت کیرش و از رو شلوار کیر نیمه شقش رو گرفتم و گفتم این چیه؟ واسه من راست میکنی؟ زبونش بند اومده بود گفتم تند باش جواب بده و همچنان که کیرش تو دستم بود گفتم جواب بده دیگه میخاستی با این چیکار کنی؟ کیرش داشت سفت می شد اما بازم چیزی نمی گفت، گفتم اگه نگی همین الان میرم پیش مامان بابا،به حرف و اومد و گفت بخخدا فقط میخاستم خودمو خالی کنم بخدا غلط کردم دیگه تکرار نمیشه دستمو بردم تو شلوار و کیرش که دیگه تقربن سفت شده بود و بدون دیدن میتونستم بگم از مال علی بزرگتر بود رو گرقتم و با چندتا بالا پایین آبش پاشید رو دستم و شورتش رو چندبار دیگه بالا پایین کردم و دستم رو با شلوارش پاک کردم و آروم کنار گوشش گفتم‌سری آخرت باشه بدون اجازه به چیزی دست میزنی از بهت و ترس فقط صدای نفس زدناش مخلطو با یه باشه رو شنیدم
ادامه دارد…

نوشته: سهراب

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها