داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

آری ای برادر (1)

امیر که رفت منم ته مونده مشروبم رو سر کشیدم و سیگاری روشن کردم. پاشدم و تو همون حال داغونم رفتم سراغ اتاق خواب . در گاو صندوق رو باز کردم و عکس مونا رو برداشتم. نگاهی بهش کردم و بی اختیار اشک تو چشمام جمع شد. فندک رو روشن کردم و گرفتم زیرش. عکس مونا همراه با خاطراتش و خنده رو عکسش شرو به سوختن کرد. دلار هام رو میخواستم با کارت های بانکی. ورداشتم.
ساکم رو در اوردم و چند تا خرت و پرت همراه با لپ تاپم انداختم توش.لباس هام رو پوشیدم . تا حالا اینقدر اروم نبودم. مغزم فقط به مونا ، خاطراتش و رفتن متمرکز شده بود. هیچی دیگه یادم نبود. تلفنم زگ خورد : مونا بود. تلفن را خاموشش کردم. چند ثانیه بعد تلفن خونه زنگ خورد. اونم از دو شاخه کشیدم. اومدم بیرون و رفتم پارکینگ . سوار ماشین شدم و رفتم سمت فرودگاه. به خودم که اومدم دیدم تو اون وقت شب سر قبر خانوادم هستم . یکم با هاشون حرف زدم و خودمو خالی کردم. بعدش رفتم و از عموم هم خداحافظی کردم. دوباره رفتم سمت فرودگاه امام. جلو پارکینگ فرودگاه مسئولش گفت چند ساعت دیگه بر می گردید؟ با لبخند تلخ گفتم هیچ وقت و گازش رو گرفتم.
هواپیما که داشت تیک اف می کرد یاد جمله ای افتادم که رو دیوار خونه با ماژیک بزرگ نوشته بودم.
خداحافظ امیر – خدا حافظ مونا.
————————————————————————23 اردیبهشت سال نود.ساعت حدود دو بعد از ظهر تو ساختمان شماره 32 خیابون تخت طاووس .مدیرمون از من خواست برم دفترش. بی خبر از همه جا رفتم دفترش نشستم گفت چایی بیارن و قبل از اینکه چاییم رو بخورم خیلی محترمانه اخراجم کرد. بدون هیچ دلیلی و منطقی . همچین شوکه شدم و به غرورم برخورد که بی مقدمه ازش تشکر کردم و رفتم بیرون. یه راست رفتم اتاقم و کیفم رو برداشتم. بی خداحافظی از شرکت زدم بیرون. یه سیگار روشن کردم و دنبال سویچ ماشین تو جیبم گشتم. کلید بود. رفتم سمت ماشین و یهو …
صدای نجوایی رو تو گوشم میشنیدم یکی داشت اروم اروم تو گوشم حرف میزد .نمی فهمیدم چی میگه ولی صداش اشنا بود.
دوباره صدا قطع شد نمیدونم چقدر گذشت که از خواب بیدار شدم. تصویر مبهی از دو نفر جلو چشمام بود خواستم تکون بخورم احساس کردم تمام تنم بسته شده. یواش یواش داشتم می فهمیدم کجام .
روتخت بیمارستان بودم. امیر و مونا بالا سرم ایستاده بودن. یه ذره دقت که کردم دیدم از یه پام وزنه اویزون کردن یه دستم هم تو گچ بود و به یه دست دیگم سرم. همه جام درد می کرد .با دیدن من امیر و مونا هر دو شون با هم خندیدن و خدا رو شکر کردن . اول مونا ازم حالم رو پرسید و بدون اینکه جوابی از من بشنوه امیر حالم رو پرسید. اولین سوالی که از ذهنم گذشت این بود که بپرسم چی شده؟
من : چی شده من اینجا چیکار می کنم؟
امیر : نگران نباش دیروز از شرکت که می اومدی بیرون تصادف کردی الان حالت خوبه و تو بیمارستان هستی.
من: امیر ساعت چنده؟
مونا: 12شب . خوبی حالت خوبه.
تو همین حین دکتر اومد تو. یکم معاینم کرد و چند تا سوال ازم پرسید و رفت. احساس درد وخستگی زیادی داشتم. پرستار اومد یه امپول بهم زد .
امیر: چیکار کردی باخودت پسر چرا این جوری شد؟
مونا: امیر ولش الان وقت این حرفاااااااااااااااااااا
باز اون صدا تو گوشم شرو به زمزمه کرد. دقت کردم ببینم کیه؟یکی داشت دعا می خوند. مونا بود .
خدایا خودت کمکش کن. خدایا او نو به من ببخش. خدا میدونی که اگه چیزیش بشه منم می میرم. یهو شک کردم یعنی واقعا مونا بود؟
16 سالم بود که پدرو مادر و تنها خواهرم تو یه تصادف فوت کردن. تنها عموم حضانت منو به عهده گرفت. مثل پدر ازم مواظبت کرد. عموم 5 سال از من بزرگتر بود . پول دیه خانوادم و همه طلب های بابام رو گرفت و یه حساب واسه من باز کرد و همش رو به حساب من زد تمام هزینه های بیمارستان و کفن و دفن هم خودش داد. تو این دنیا بجز عموم هیچ کسی رو نداشتم . نه دایی نه عمه نه خاله و نه خواهر برادر دیگه ای . 21 سالم بود که عموم سرطان خون گرفت و مرد . همه ارث و میراث اونم به من رسید و منم طبق خواسته خودش بخشیدم به شیر خوار گاه امنه. تنها کسی که تو این دنیا داشتم امیر بود. امیر سه سال از من کوچیکتر بود. و خیلی بچه ساکت و ارومی بود. مهندس کامپیوتر بود و تو یه شرکت بزرگ مخابراتی کار می کرد. وضع مالیش هم خوبه. مونا رو اولین بار با امیر دیدم . همکار بودن. مونا یه دختر سفید با قد متوسط( تقریبا بلند) با چشمای سیاه ودرشت بود که این اواخر یکم هم چاق و خوشکل تر و فوق العاده سکسی شده بود.سینه هاش هم گرد و متوسط بود با رو نای کشیده و صاف. همینطور مونا چشمای فوق لعاده خوشگلی داشت. آشپز قهاری بود و بهترین غذاش قیمه. من عاشق قیمه هاش بودم. امیر و مونا یه هفته ای بود آشنا شده بودن که امیر مونا رو به من معرفی کرد. از همون اول گرم و صمیمی بود . اول ها با هم دست میدادیم ولی یواش یواش که بیشتر آشنا شدیم و مخصوصا بعد از ازدواج شون دیگه رو بوسی و همدیگر رو بغل هم میکردیم . رابطه امیر و مونا خوب بود ولی بعضی وقتها احساس میکردم از هم دور شدن. این رو وقتی که با مونا درد دل میکردیم از تو حرفاش میکشیدم. البته هیچ وقت اون اول ها مونا رک چیزی بهم نگفته بود.
اره واقعا مونا بود که داشت این حرفها رو میزد. چشمام رو باز کردم مونا سمت چپ من بود انگشتام رو که از گچ زده بود بیرون تو دستش گرفته بود و سرش رو بالش من بود . واسه همین باز کردن چشمای منو ندید. مونا داشت اروم اروم گریه می گرد و دعا می خوند.
صداش که کردم یهو پرید و سلام کرد و بعد اشک چشماش رو با پشت دستاش پاک کرد.
مونا: بیدار شدی؟ حالت خوبه ؟ چیزی میخوای/ چیزی می خوری؟
من : نه مرسی دختر چته چرا گریه کردی؟
مونا لبخندی زد و گفت هیچی نگرانت بودم.مگه چیه دلم خواست گریه کردم. موردی هست؟
همیشه اینجوی بود جدی و شوخی شو نمیشد بفهمی.
لبخندی زدم و گفتم ای شیطون . راستی امیر کجاست. گفت امیر خیلی خسته شده بود صبح باید می رفت سر کار واسه همین فرستادم برم خونه بخوابه. ازش ساعت رو پرسیدم ساعت 8 صبح شده بود. گفتم امیر کی رفت گفت دیشب. گفتم تو چرا نرفتی سرش رو انداخت بالا و گفت مجبورم جواب بدم به این سوالت.
من: اره
مونا: دلم خواست. چته صبحی بیدار شدی گیر دادی به من ها . میزارمت همین جا میرم ها.
من: نه ببخشید نرو بیا بوست کنم ازت معذرت خواهی کنم.
سریع صورتش رو اورد جلو و قبل اینکه من کاری کنم از گوشه لبم یه بوس اروم کرد و سریع برگشت.
مونا: دیدی نتونستی/
خندیدم باز احساس درد اومد سراغم.
مونا سریع اومد و دستمرو گرفت . چی شد عزیزم مشکلی داری بگم پرستار بیاد؟
من : نه چیزی نیست فقط بگو چی شده؟
مونا: هیچی بابا نترس تو چیزیت نمیشه همش یه تصادف کوچولو کردی. جلو در شرکتتون یه پژو یی زده بهت . بنده خدا خودش هم اوردتت بیمارستان از دیروز هم اینجاس. پیش پلیسه.
من : مونا راستش رو بگو چیزیم شده؟
مونا: نه به جون امیرم. لگنت شکسته با دستت. شانس اوردی که گردنت نشکسته. همین دیگه همه جات سالمه . نترس خودم چک کردم . همه جات سالمه . این همه جات اخری رو یه جور عجیبی کشید .
من: همه جام رو مطمئنی چک کردی.
مونا: شک داری یعنی من دروغ گو ام. میخوای خودت هم چک کنی.
ما با هم خیلی راحت بودیم . خیلی هم شوخی میکردیم جک های بی تربیتی هم حتی میگفتیم . ولی جلو امیر این راحت بودن نصف میشد. البته جلو امیر مشروب و سیگار و لباس راحت پوشیدن و اینها و تا حدی هم شوخی دستی با هم داشتیم. روبوسی و اینا رو هم جلو امیر راحت بودیم . ولی امروز مونا حال عجیبی داشت . چشمای پف کردش حالت عجیبی داشت و بوس کردنش اونم از نزدیک لب و این حال و هوای حرف زدنش منو متعجب می کرد. البته به خودم میگفتم که این حتما ناشی از استرس و شوکی هستش که وارد شده.
مونا اومد پیشم و دستم رو دوباره گرفت . گفتم مونا کی بهتون خبر داد. گفت دیروز اخرین نفری که باهاش حرف زدی ظاهرا من بودم . بعد از تصادف راننده اخرین شماره رو میگیره و من جواب میدم . منم سریع زنگ زدم امیر . اون از سرکار اومد و منم از خونه. ( مونا مدتی بود که سر کار نمی رفت) امیر نزدیک تر بود واسه همین هم زودتر رسید اینجا. من که اومدم اتاق عمل بودی امیر هم منتظر.
بعدش اوردنت بیرون ما هم چشممون به جمالت روشن شد. خیلی خوشحالم که هستی. اینو گفت و یه قطره اشک از گوشه چشماش اومد بیرون ولی سریع به خودش مسلط شد.
یه لبخند زدم و با یکم زوری که داشتم دستشو فشردم. دوباره درد اومد سراغم اینو مونا از صورتم فهمید . به پرستاری که داشت به بیمار بغلی رسیدگی میکرد گفت اونم باز اومد یه چند دقیقه دیگه یه امپول زد و من کم کم به خواب رفتم.
بیدار که شدم متوجه شدم که هوا تاریک شده امیر هم اومده بود . مونا اول سلام کرد و گفت امیر نیگا کن بیدار شد چشماش رو باز کرد . امیر لبخندی زد و اومد جلو. صورتم رو بوسید و گفت امشب پرستارت خودمم فرصتی که میخواستم پیش اومده .دست و پات بستس بهترین موقعییته که ترتیبتو بدم. من یه لبخندی زدم و گفتم مونا به دادم برس این امشب ما رو بی ناموس می کنه ها.
مونا: نترس امشب هم خودم یشت می مونم
امیر: نه بابا تو برو خونه امشب خسته ای از دیروز سر پایی . برو صبح بیا که من برم سر کار.
مونا: نه امیر نگران میشم . من میرم یه دوش میگیرم بر میگردم.
من: مونا اصلا یه کاری بخدا من خوبم هر دو تا تون برید بخوابید فردا میاید.
امیر: حتمااااااااااااااا چشم امر دیگه ای نیست. بچه کونی فک کردی میزارم این فرصت از دستم بره. امشب خودم هستم.
با اصرار من و امیر مونا رفت خونه ولی ازش قول گرفتم که واسه فردا واسم قیمه درسته کنه بیاره.
بعد رفتن مونا امیر گفت میخوام یه چیزی بهت بگم اجازه هست رئیس. ( به خاطر کارم همیشه منو رئیس صدا میکرد) منم نگران شدم گفتم چی شده زود بگو . گفت قاطی که نمی کنی. گفتم نه بابا راحت باش.
گفت راستش این بابایی که زده بهت از دیروز تو بازداشته. همون اول هم مونا تا دیدیش یکی خوابوند زیر گوشش . بنده خدا ادم خوبیه . به زور از دست مونا گرفتیمش داشت مرتیکه رو جر می داد.
گفتم خوب؟ گفت من با اجازت با پلیس هماهنگ کردم اوردم که ببینیش منتها جلو مونا نخواستم بگم. اگه ناراحت نمیشی بیارمش ببیندت. میخواد معذرت خواهی کنه بنده خدا زن و بچه داره. زن و بچش هم دم درن. چیکار کنم.
گفتم اوکی مشکلی نیست عمدی که نزده بگو بیاد. امیر رفت و چند ثانیه بعد اومد. دیدم یه مرد حدود 34 ساله با زن و یه دختر کوچولو که ماسک زده بود اومدن تو .با مامور پلیس. دستش یه دسته گل بود . دستش خانومش یه جعبه شیرینی و دست دختر بچه یه شاخه گل رز. سلام کردن . منم جواب سلامش رو دادم. مرده با ترس اومد جلو خواست دستمو بوس کنه که من نزاشتم . گفتم امیر زشته خره نزار دیگه. بعد خانوش اومد جلو . یه خانوم حدود سی ساله با قد متوسط با یه مانتو معمولی و بدون ارایش. خانومه هم اومد جلو و شروع کرد به گریه کردن. این بار امیر الاغ زود دوزاریش افتاد و اومد جلو و از خانومه خواست که به اعصابش مسلط باشه. با دیدن اشک های خانومه دختر بچه که خیلی هم ناز بود و اسمش هم فرشته بود شروع کرد گریه کردن . معلوم بود فضای تو اتاق روش تاثیر گذاشته. اسم دختره رو پرسیدم وصداش کردم . گفتم فرشته عمو چی شده چرا گریه می کنی . ناراحت چی هستی عمو. دختره در حال گریه کردن گفت: اخه میخوان بابام رو ببرن زندون. باز زد زیر گریه. به امیر الاغ اشاره کردم که باز بیاد جلو . به مامانش هم گفتم خانوم این یعنی چی این حرف ها رو چرا به بچه میگید . اصلا کی گفته بچه رو بیارید اینجا تا اینقد ناراحت بشه.
من: عمو کی گفته بابات میره زندون. بیا جلو تو گوشت یه چیزی بگم . دختره اول امتناع کرد ولی مامانش اوردش جلو امیر هم کمک کرد گوش دختره بیاد جلو دهنم. گفتم میخوای بابات نره زندون. دختره با تکون دادن سرش جواب داد اره . گفتم یه شرط داره و اونم اینکه یه ماچ گنده از لپت بکنم. تو هم منو ماچ کنی. قبوله. دختره بدون جواب دادن با تموم وجودش ماچم کرد . منم یه ماچ گنده ازش کردم و گفتم خوب حالا با بابا برید خونه. دختره که یخش وا شده بود گفت اخه اقا پلیسه اینجاست نمی زاره. راس میگفت بچه. از پلیس خواهش کردم که بره بیرون . دست فرشته رو هم گرفتم دستم. بعد رفتنه پلیس امیر زود پرید وسط حرف و گفت … ببین این اقا که اسمش هم حمید هستش بیمه داره بنده خدا میگه اگه هم بیمه نداد خودم ماشینم رو میفروشم هزینه هات رو میدم ولی یه کاری کن برم پیش زن و بچم من تهران کسی رو ندارم و بچم بی تابی میکنه. گفتم اوکی ولی اول من یه سوالی دارم. اول بگو داستان چی شد؟ چطوری تصادف کردیم تا منم بعدش بگم چیکار کنیم.
حمید : والا داشتم میرفتم داروخونه هلال احمر دارو های فرشته رو بگیرم. اخه فرشته بیماری تنفسی داره . دارو هاش رو هم فقط هلال احمر میده . اخر وقت بود و نزدیک بسته شدن واسه همین عجله داشتم . یهو شما اومدید جلو . دستتون سیگار بود و داشتید سیگار می کشیدید. تا بیام ترمز کنم کار از کار گذشته بود.
راس میگفت بنده خدا من کاملا یادم اومد که چی شده بود . البته تا اونجا که سیگار رو روشن کردم اومدم تو خیابون.
حمید ادامه داد: الانم هر جور بگی نوکری تو میکنم و در خدمتتون هستم.
من گفتم: اولا که هم من بیمه دارم هم شما. منم عمرا دلم نمی یاد یه لحظه و یه ان قلب این فرشته کوچولو رو بشکونم. من نه پولی ازت میخوام نه چیزی . الان هم امیر از طرف من وکالت داره تا ( من و امیر به هم دیگه وکالت کاری داده بودیم) تا مشکل شما رو حل کنه. منتها این پول بیمه رو اگه راضی باشی و اگه بیمه داد میگیرم . چون هم حق شماست که پول دادید بیمه کردید و هم حق من که دارم مالیات و بیمه پرداخت میکنم. قضیه رضایت رو هم خود امیر رفع و رجو میکنه .
من : امیر جون هر جوری که شده این بنده خدا امشب بره پیش زن و بچش .
رو کردم به خانومه که بعدا فهمیدم اسمش زهراست و گفتم فقط باید قول بدید فرشته رو بازم پیش من بیارید.
حمید هم بعد کلی تشکر و قربون صدقه رفتن برگشت گفت: حتما حتما این کار رو خواهیم کرد.
اون شب تموم شد و امیر کار اون بنده خدا رو انجام داد. هرچند بیمه دهنمون رو صاف کرد تا بعد یه سال پول داد. منم لج کردم پول رو گرفتم دادم شیر خوارگاه امنه.
فردا صبح که از خواب بیدار شدم باز دیدم مونا اومده و دستش تو دست منه . سلام دادم و رومو بوس کرد و سلام کرد. گفت یه خبر خوش برات دارم . گفتم می دونم . گفت نمیدونی اگه میدونی بگو؟ گفتم برام قیمه اوردی. گفت اوه اون که اوردم خبر خوب یه چیز دیگست . یه دونه بوسم کن بگم. گفتم باشه. این رفتارمون خیلی عادی بود. منتظر بودم صورتش رو بیاره ولی دیدم یهو لبش رو اورد جلو. منم دیگه بی اختیار لبم رو گذاشتم روش و بوسش کردم. با خوردن لبم به لب مونا حرارت عجیبی درون خودم احساس کردم. این اولین بار بود که از لب بوسش میکردم. یه اتیش عجیبی تمام وجودم رو گرفت . مونا که لبش رو برداشت چشماش تو چشمام بود . ولی سریع جو و عوض کرد و با یه لبخند شیطنت امیز گفت فقط یه لبمون رو گیر نداده بودی که اونم اخرش بهت رسید .
من سکوت
مونا سکوت
مونا: خیلی ممنون که زنده موندی . بازم یه قطره اشک و این بار سرش رو اورد پاییین و گذاشت رو سینم.
چشماش رو بست و گفت دوست دارم.
سکوت تنها چیز بود تو اون اتاق.
بعد اون کارش مونا واسه عوض شدن جو سریع از اتاق زد بیرون.
من دچار یه شوک عجیبی تو زندگیم شده بودم. زن دوستم که مثل خواهرم بود و تا اون روز حتی با این که خارج از کشور با هم دریا رفته بودیم و شنا کرده بودیم ولی هیچ گونه احساسی بهش نداشتم و کسی که برام هم دوست بود هم خواهر و هم مادر الان احساس کردم که رسما اعلام عشق کرده.
عذاب وجدان . شهوت . احساس گناه و داغی لبهای مونا همراه با احساس خیانت همش تو یه ان وارد رگ های خونم شد. احساس غریبی داشتم.
یک ان گفتم نکنه این دختره ما رو فیلم کرده . سریع پرستار رو صدا کردم. پرستار اومد و ازش خواستم مونارو برام پیدا کنه. پرستار گفت : ببخشید اقا ولی خانومتون حقشنیست اینقدر ناراحتش کنید بنده خدا اون شب اول تا صبح نشست بالا سرتون قران خوند و گریه کرد . شما الان چیکارش کردید نشسته اونجا داره گریه میکنه.
خدایا چی شده تو این چند روز این داره چی میگه. مونا داره با من چیکار میکنه. گفتم خانوم پرستار تو رو خدا برو بهش بگو بیاد وگرنه پا میشم خودم میام ها.
پرستاره رفت و مونا بعد چند ثانیه با چشمای اشک بار اومد تو. سرش کاملا پایین بود. گفتم مونا بیا جلو ببینمت کارت دارم.
اومد جلو دستش رو گرفتم و گفتم مونا دارم میمیرم بگو چی شده . دختر این چه کارییه این حرفها چیه . داستان چیه؟
مونا یه خنده با شیطنت کرد و گفت: چیه خوب حرف بدی مگه زدم خوب دوست دارم دیگه . دوس نداری دوست داشته باشم . از خدات هم باشی زنی مثل من دوست داشته باشه. همین طور حرف میزد و من داشتم به لباش نیگا می کردم. هر جوری بود مثل همیشه شست و سر و تهش به هم اورد . من دیگه پی قضیه رو نگرفتم ولی این حرکت مونا تو دلم غوغایی به پا کرد و نگاهم به مونا کاملا عوض شد.
گفتم خوب حالا این خبر خوبت چی بود خانمی؟
مونا:اها اصلا اصل کاری یادم رفته بود. دوست دخترت زنگ زده بود حالت رو می پرسید؟
من : دوست دخترم . دیونه مگه من دوست دختر دارم.
مونا : ما غریبه شدیم دیگه/ کین ایشون این زهرا خانوم کی باشن. اینقدر نگرانتون هستن.
من : دیونه دوس دخترم کجا بود . زهرا خانوم زن این بنده خدایی هستش که با هاش تصادف کردم.
مونا: غلط کرده زنگ زده زینکه جنده. راستی تو از کجا میشناسیش؟
من : خوب دیشب با شوهرش و بچش اینجا بودن.
مونا: اینجا بودن؟ چه پر رو. مرتیکه هم زده ناقصت کرده هم پر رو پر رو اومده دیدنت؟ قسم خوردم مر تیکه رو جرش میدم . حالا می بینی اون شب دعا کنه امیر نذاشت همون جا می کشتمش عوضی رو.
من : اوه یواش چه خبرته. عمدی که نزده. اومد اینجا منم به امیر گفتم از طرف من رضایت بده.
مونا: غلط کردید جفتتون هم . می دونستم این امیر عوضی از فرستادن من به خونه یه هدفی داره.
من : مونا یه خواهش ازت کنم.
مونا: اره عزیزم بگو/
من: مونا دست از سر این بنده خدا بر دار. بخدا دختر کوچیکش رو میدیدی عمرا راضی نمی شدی اذیتش کنی . لطفا این داستان همین الان و اینجا تموم بشه. بعد از ظهر هم قراره بیان . لطفا ارم باش و عفشون کن. باشه.
مونا: اخه … ببین چه بلایی سرت اورده.
من : مونا لطفا.
مونا: باشه چشم حالا که تو اینجوری میخوای چشم رئیس.
تو مدت یک ماهی که تو بیمارستان بودم فرشته با مامانش و باباش هر دو روز یک بار به دیدنم می اومدن . زهرا خانوم هم مثل مونا آشپز قهاری بود. چند بار اول که دیدم آقا حمید هر وقت می یاد کلی وسایل برام می خره منم ازش خواهش کردم که بجای این خرید ها زهرا خانوم برام غذا بپزه. انصافا غذا پختنش خیلی عالی بود و رو دست مونا جون بود. تو همین یه ماه هم هر روز صبح زود مونا به دیدنم می اومد . البته دیگه نمی ذاشتم شبها بمونن. هر روز که از خواب بیدار می شدم مونا زود تر از اینکه من بیدار بشم اومده بود و هر وقت بیدار می شدم دستم تو دستش بود و مونا پیشم بود . این یک ماه باعث شد خیلی به مونا نزدیک بشم و هر روز قبل از روز قبل بهش وابستگیم بیشتر بشه. بالاخره روز های بیمارستان تموم شد و من باید یواش یواش میرفتم خونه. روز ترخیص امیر هم اومده بود مونا هم که از صبح تو بیمارستان بود. منو با یه امبولانس تا خونه بردن . به علت شکستن لگنم پام باید تا سه ماه پام تو گچ بود و می خوابیدم. تو بیمارستان مشکل دستشویی رو از طریق کارکنان بیمارستان حل میکردم ولی تو خونه نمی دونستم چی کار کنم. مونا پیشنهاد داده بود که خودم کمکت می کنم ولی من از امیر خواستم تا یکی رو برام پیدا کنه . اونم با سرایدار ساختمون صحبت کرده بود تا هر روز صبح و بعد از ظهر واسه کمک کردن بیاد . هفته ای سه بار هم شستشو می داد منو. این خیلی خوب بود چون واقعا نمی تونستم تو این زمینه از امیر یا مونا کمک بگیرم. خونه که رسیدم واقعا داشتم شاخ در میاوردم. خونه دسته گل شده بود. تختم هم از اتاقم اوردن بودن تو پذیرایی و جلو تلویزیون گذاشته بودن . همه اینها کار امیر و مونا بود . من واقعا مدیونشون بودم. پرستار ها من و گذاشتم رو تخت و رفتن. دیگه من موندم امیر و مونا. اولین چیزی که خواستم سیگار بود . بعد از یک ماه با خیال راحت می تونستم سیگار بکشم . اخه تو بیمارستان ممنوع بود و فقط تونسته بودم یکی دو بار قاچاقی یه چند پک بزنم . هم من هم امیر و هم مونا هر سه تامون سیگار می کشیدیم. مونا رفت تو آشپز خونه تا چایی و شام حاضر کنه . طرف های غروب بود. مونا دقیقا ساعت دارو هام رو می دونست واسه همین با یه لیوان اب میوه و دارو هام اومد. گذشت تا شب شد . قرار شد اونا شب رو بمونن. با اینکه فاصله خونه امیر اینا تا خونه من کمتر از دویست متر بود ولی بودنشون در کنارم برام ارامش می داد. بعد از خوردن شام ومیوه یواش یواش وقت خواب بود . اونا تو اتاق من ، و من تو پذیرایی خوابیدم . خوابم نمی گرفت داشتم به مونا و این یک ماه گذشته و بوس های هر روزه مونا فکر می کردم . منتظر بودم تا سر و صدایی از اتاق خواب بیاد و کنجکاو بودم به اینکه سکس خواهند کرد یا نه. ولی صدایی نیومد و منم خوابم گرفت.
صبح که بیدار شدم دیدم همه جا سکوته. کنترل تلویزیون نزدیکم بود . تلویزیون رو روشن کردم . زدم یه شبکه موسقی و داشتم گوش می کردم که دیدم در ااق خواب باز شد و مونا از اتاق اومد بیرون . با یه لباس خواب نازک که معلوم بود زیرش نه شرت داره نه سوتین. ولی بندش رو بسته بود . البته این اولین بار نبود و مونا رو چند بار با این لباس دیده بودم.
مونا: سلام صبح عالی بخیر.
من : سلام مونا جون خوبی خوب خوابیدی . ببخشید تو این مدت خیلی خستت کردم.
مونا: خفه شو بابا باز سر صبحی داری صدای منو در میاری ها.
من : خرس گنده کو هنوز خوابه؟
مونا: نه بابا بنده خدا صبحی پاشده رفته سر کار .صبحونه چی دوس داری برات بزارم.
من : هر چی دوست داشتی هر چی تو بخوری منم همونو می خورم.
مونا : اها راستی یادم رفت. اومد جلو و باز لباش رو گذاشت گوشه لبام و بوسم کرد. وقتی خم شد تا بوسم کنه من از یقه لباسش بدن سفیدش رو دیدم . سینه های گرد و خوش تراشش اومدن پایین و من یکی از زیبا ترین صحنه هایی رو که یک زن می تونه بوجود بیاره رو دیدم. مونا بوس کرد و رفت دستشویی. بعد از چند دقیقه اومد بیرون . تو این حین من همش فکرم تو سینه های مونا و بدن سکسی اون بود . واقعا برای هر مردی دیدن اون صحنه خیلی سخته. از دستشویی که اومد بیرون دیگه بند لباسش بسته نبود با دستش نیگر داشته بود و وقتی داشت می رفت سمت اتاق چون پشتش به من بود دیگه دستشم ول کرد و باز یه صحنه سکسی دیگه بوجود اورد . از در اتاق که رفت تو من نیگام دنبالش بود یهو لباس رو از شونه هاش انداخت پایین و تو یه ان لباس تا روی باسنش پایین اومد و اون بدون اینکه به روش بیاره رفت داخل اتاق و من دیگه بقیه اش رو ندیدم . بعد چند دقیقه مونا از اتاق اومد بیرون همون لباس های شب قبل تنش بود . یه رکابی با بند های نازک ولی این بار بدون سوتین بود که نوک ممه هاش کاملا دیده می شد،لباسش تا نافش هم بیشتر نبود با یه شلوار لی تنگ که کونش کاملا میزد بیرون . اومد و رفت سمت آشپز خونه . کیرم کاملا شق شده بود از یه طرف هم دستشویی داشتم. چند دقیقه بعد با یه سینی اومد تو صبحونه نیم رو درست کرده بود با هم غذا خوردیم و دوباره در حالی که می رفت تا سینی رو ببره گفت ناهار چی دوست داری بازم قیمه یا یه غذای دیگه درست کنم. منم گفتم تو دستات طلاست هر چی سر آشپز ترجیح بدن همون رو میخورم . ولی باید اول یه نیم ساعتی بندازمت بیرون . برگشت گفت وا واسه چی . گفتم می دونی که مشکل دارم. یه خنده ای کرد و گفت برو بچه نترس راحت باش من میرم اتاق. بعد میام . من قبول نکردم . مونا برگشت گفت ها چی شد ما نامحرمیییم نترس چشم چرونی نمی کنم . گفتم نه اصلا بحث این حرفا نیست من راحت نیستم . اصلا برو سیگار بخر بیا. وقتی متوجه شد که من جدیم اونم اصرار نکرد . منم شماره سرایدار رو گرفتم تا بیاد بالا . مونا هم لباس پوشید خواست بره که دیدم یه مانتو تنگ پوشیده . چون سوتین هم نداشت نوک سینه هاش باز زده بود بیرون . دیگه دست خودم نبود . گفتم مونا یه لحظه بیا اومد . گفتم بیا نزدیک تر. اومد . دستم بردم با یه حالت حشری سینه اش رو گرفتم و به شوخی گفتم برو اینا رو بنداز تو سوتین بعد برو بیرون . این چه وضعیه دارن از صد متری راهنما میزنن که بیا منو بخور. بعد دستم رو ول کردم . مونا خندید و گفت حالا چشم چرون کیه . تو با نوک اینا چیکار داری . هرزه بی شعور . خندید. گفتم مونا لطفا برو سوتین بپوش بعد برو. گفت بابا هم گرمه هم اینکه من با ماشین میرم پیاده نمی رم که . گفتم باشه ولی نه من نه امیر دوست نداریم تو با این وضع بری بیرون . لطفا درک کن. تا حالا مونا رو اینقدر رام ندیده بودم . یه چشم قربانی گفت و رفت تو اتاق. تختم طوری بود که نمیشد داخل اتاق رو دید . با اینکه در اتاق باز بود ولی چیزی نتونستم ببینم. مونا اومد بیرون و رو کرد به من سینه هاسش رو داد سمت من و گفت خوبه رئیس؟ اینو عین امیر گفت. راضی شدید نوک موک که دیده نمیشه سایزش هم اگه مورد پسنده رئیسه و امر دیگه ای نیست بنده برم. خندیدم و گفتم افرین حالا خوب شد . بیا حالا یه بوس بده برو. مونا اومد این بار از صورتم بوسید و منم از صورتش بوسیدم و رفت . چند دقیقه بعد هم آقا رضا اومد و کمکم کرد. مونا یه یه ساعتی طول کشید تا بیاد و وقتی اومد دیدم رفته خونشون کلی خرت و پرت آورده.
من : مبارکه دارید اسباب کشی می کنید؟
مونا: اره دیگه دیدم نون مفت کباب مفت ما هم گفتیم زیر ساخت هامون رو بیاریم اینجا که راحت باشیم.
من : زیر ساخت ها ؟ یعنی چی ؟
مونا : در حالی یه پلاستیک کوچیک رو نشون می داد گفت این ها لوازم آشپزی این بنده خداست. بعد رو کرد به یه پلاستیک دیگه و در حالی که داشت پلاستیک رو سر ته میکرد گفت اینها هم زیر ساخت های امیر جونت هستش. بله معلوم شد خانوم منظورش چی بود . همش لباس زیر های امیر بود. بعد هم اون یکی پلاستیک رو اورد جلو و سر ته کرد ریخت رو من. کلی شرت و کرست بود با یه بسته نوار بهداشتی. گفتم دیونه چیکار می کنی:
مونا: آخه دیدم یه مدتی اینجام تو هم که حساسی و به لباس گیر میدی همش رو اوردم تا هر کدوم رو که شما اجازه دادید بپوشم.
وای مونا چه لباس زیر هایی داشت یکی از یکی سکسی تر و خوشکل تر. خندیدم و گفتم کثافت جمع کن اینا رو . تو مثل اینکه یادت رفته من مجردم ها .
مونا: مثلا اگه مجرد نبودی چی می شد؟
من : مونا تو رو خدا پا شو جمع کن رحم کن به حالم.
مونا: جمع نمی کنم .
من : مونا دعا کن حالم بده وگرنه:
مونا: وگرنه چی ؟
من : مونا پا میشم ترتیبتو میدم ها.
مونا: اوه اوه ترسیدم. تو از جات تکون بخور من خودم یه دور بهت میدم.
من مونا خیلی با هم شوخی میکردیم ولی اینبار خیلی جلو رفته بودیم.
من : من قرار نیست تکون بخورم اونی که تکون میخوره خودش میدونه چیکار کنه.
یهو مونا کیرم رو گرفت و جیغ زد رفت کنار . آخه راست راست کرده بودم.
مونا: اوه اوه اوه چه اماده ، اینو واسه کی اماده کردی؟ کی اینجا بود من که رفتم/ نکنه با آقا رضا شیطونی می کردید. راستش رو بگو…
من: نه بخدا دیوونه تو اینا رو اوردی ریخیتی اینجا این جوری شد.
مونا: با خنده گفت این که واسه دوتا شرت و کرست اینجوری راست میشه اگه اصلش رو ببینه چیکار می کنه.
من : اگه اصلش رو ببینه پارش میکنه.
مونا: والا اونایی که اصلش رو می بینن هیچ کاری نمی تونن بکنن. امید وارم مال تو اینجوری نباشه.
مونا اومد جلوتر تا لباساش رو جمع کنه . من با یه حالت امیخته از شهوت با اون دست سالمم بازوش رو گرفتم و در حالی که داشتم دندونام رو به هم می فشردم گفتم مونا می کنمت ها.
مونا گفت الان نمیتونی کاری کنی حالا بزار خوب شی خدا کریمه. در ضمن ول کن بازوم رو سیاه میشه صابش دعوات میکنه.
من که تازه متوجه کارم شده بودم سریع ولش کردم . مونا داشت لباس رو جمع میکرد که یکی از شرتاش رو که مشکی و قرمز و توری بود بر داشتم و گفتم وای این چقد خوشکله . مونا گفت بیا اینم سوتینش.
من : مونا تو رو خدا برو اینا رو بپوش ببینم چه جوری میشه؟
مونا: خجالت بکش عوضی همینم مونده. میخوای یه دور هم بهت بدم . امر دیگه ای نداری.
من : کثافت خفه شو شوخی کردم. فقط خواست ببینم امیر وقتی اینا رو میبینه چه حالی میشه.
مونا: امیر . نترس هیچی نمیشه از این بدترش رو هم بپوشم اون کبریت بی خطره. از اون بخاری در نمی یاد.
من : واقعا؟
مونا : خدایی هنوز دوستت رو نشناختی؟
من : نه چطور مگه مشکلی هست؟
مونا: ولم کن … دست رو دلم نذار بعدا بهت میگم حالا.
اینو گفت و رفت سمت آشپز خونه. من در حالی که هنوز شرت مونا دستم بود داشتم به حرف هاش فک میکردم.
مونا: ناهار میخوام کوفته تبریزی بزارم دوس داری؟
من : وای مونا عاشقتم. اول کوفته میخورم بعد تو رو باشه.
مونا: اره به همین خیال باش.
من : هستم. دیگه مونا چیزی نگفت و منو تو فکر برد. یعنی واقعا امیر نمی تونه ترتیب اینو بده . نکنه مشکلی دارن . راستی چرا بعد 3 سال هنوز اینا بچه دار نشدن. و همه این سوال ها تو ذهنم رد و بدل میشد.
ناهار اماده شده بود حول و هوش ساعت سه بود که دیدم یکی داره موهام رو نوازش میکنه و صدام میکنه :
بیدار میشی عزیزم ناهار امادست ها . پاشو قربونت برم باید قرص هم بخوری.
من بیدار شدم و مونا قرص های قبل از غذام رو داد. بعد هم رفت ناهار اورد. و کمکم کرد تا بخورم . منم چون یه دستی نمی تونستم لقمه کنم مونا کمکم میکرد.
غذای اون روز رو تو سکوت خوردیم . حرف خاصی رد و بدل نشد. غذا که تموم شد مونا رفت و چایی اورد و سیگاری با هم کشیدیم. بعدش هم یکم از این در و اون در حرف زدیم خیلی می خواستم برم سر قضیه صبح ولی نشد. یه نیم ساعت دیگه به مونا گفتم بره یکم بخوابه اونم که خوابش می اومد از خدا خواسته رفت تو اتاق.
منم زدم به یه شبکه ترک و تلویزیون تماشا کردم. همون جوری هم خوابم گرفت. غروب باز مونا رو انداختم بیرون و اقا رضا رو صداش کردم . ولی این بار مونا ناراحت شد و و خواست که از فردا این کار رو نکم. بره تو اتاق و تا وقتی کارم تموم نشد نیاد بیرون . منم قبول کردم . شب امیر اومدو دور هم بودیم. امیر رفته بود دکترم و ازش در باره مشروب پرسیده بود . اخه من خواسته بودم . دکتر هم گفته بود مشکلی نیست و میتونه بخوره. با شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم . ازش خواستم بساط رو پهن کنه تا بخوریم . آخه حیوونی مونا خیلی خسته شده بود از صبح . ولی مونا نتونست کمک نکنه رفت و کمک امیر کرد. امیر بساط رو اورد و هر سه تا مون مشغول شدیم. نوع نگاه های من و مونا به هم دیگه عوض شده بود . مونا جلو امیر یه مدل لباس دیگه می پوشید و همیشه با سوتین بود و لباس هاش یکم پوشیده تر بود . ولی امیر که نبود لباس هاش باز تر و سکسی تر بود. شروع به خوردن کردیم. مونا یواش یواش داشت گرم میشد . منم حالم خوب بود . خرس گنده هم که مثل همیشه از پیک سوم به بعد بهونه خواب داشت. یکم که خوردیم امیر پاشد بره بخوابه . امیر که رفت مونا که حالا مست بود گفت: … یه چیزی بهت بگم / گفتم بگو گفت به نظرت من واسه چی مشروب میخورم . یا کلی بگم یه زن عادی چرا مشروب میخوره؟من موندم چی جوابش رو بدم . گفتم نمی دونم مونا خیلی دلیل ها می تونه داشته باشه
مونا: خیلی دلیل ها ولی تو خوب می دونی واسه چیه؟
من : واقعا نمی دونم چی بگم مونا .
مونا: … خودت رو به اون راه نزن از حالم معلومه چی میخوام.
درسته، مونا واقعا تو اون لحظه سکس می خواست . و من اینو از تو چشماش می خوندم. گفتم خوب باشه پاشو برو پیش امیر. خندید و در حالی که دود سیگارش رو بیرون می داد گفت امیر؟؟؟؟؟؟
باشه میرم در رو هم باز میکنم ببین چی میشه؟
مونا رفت و چند دقیقه ای سکوت بود. منم ته مونده مشروبم رو سر کشیدم و بعد یه سیگار روشن کردم. بعد از اون سکوت دیدم صدای مونا داره میاد که به امیر داشت می گفت:
امیر پاشو امیر امیر . بابا پاشو دیگه پاشو زنت تو رو میخواد . امیر پاشو منو بکن دلم سکس میخواد .
امیر: موناااااااااااا ولم کن میخوام بخوابم.
مونا : امیر لطفا من الان بهت احتیام دارم.
امیر: مونا ولم کن الان حسش نیست بزار بمونه واسه بععععععععععععد. و باز هم سکوت.
من داشتم از تعجب شاخ در می اوردم . یعنی چی ؟ یعنی داره کس به این مالی رو از دست میده. واقعا نمی خواد بکنه یعنی ؟
یعنی چی ؟ دوباره یکم مشروب ریختم و سر کشیدم و دوباره یه سیگار روشن کردم.
خیلی حالم بد بود . من اگه بودم و یکی مثل مونا این حرفا رو بهم میزد هم جا جرش می دادم. داشتم به این فک میکردم که اگه من بودم چه جوری میکردمش/
لباش رو رو لبام میزاشتم و تا می تونستم میخوردمشون. بعد اون سینه های گردش رو با دستام لمس میکردم و با تمام وجود نوکشون رو میخوردم. من تو این حال و هوا بودم و با اون یه دست سالمم داشتم با کیرم ور میرفتم که یهو دیدم مونا با همون شرت و سوتین صبحی از در اتاق اومد بیرون و اومد کنار من. هم من می دونستم اون در چه حالیه و هم اون می دونست من در چه حالیم .
مونا سیگاری روشن کرد و گفت: دیدی که چی شد.
من : من اوهموم… ولی چرا؟
مونا: یه اهی کشید و در حالی که داشت مشروب میخورد گفت همیشه اینطوریه عزیزم. هوس یه سکس مشتی سال هاست که رو دلم مونده. بعد یه لبخندی زد و گفت اصلا ولش کن قسمت ما هم اینه دیگه. تو هم که حالت بهتر از من نیست. راست میگفت تو اون لحظه حالم خیلی خراب بود.
مونا: میخوای کمکت کنم.
من : کمک چی ؟
مونا با دستش کیرم رو گرفت و گفت کمک کنم بخوابونش دیگه تو که با این وضع زورت به این شاه کیر نمی رسه.
من: نه ولش کن…
مونا دیگه هیچی نگفت و با یه خنده شیطنت امیز دستش رو برد زیر شرتم و کیرم رو گرفت دستش/
وای چه گندس این. تو این مدت اینو کجات قایم کرده بودی؟ من گفتم مونا ولش کن زشته یهو امیرمیاد می بینه/
مونا در حالی که با کیرم ور می رفت گفت نترس راحت باش الان توپ هم در کنی اون خرس گنده بیدار نمیشه. وبعد ادامه داد. تو رو خدا بزار کارم رو بکنم.
من هم که حالم خیلی بد بود و واقعا نیاز داشتم هیچی نگفتم. مونا ملحفه رو کشید کنار و کیرم رو اورد بیرون : وای قربونش برم چه کیری درست 10 برابر کیر امیره. وای چه گندس… یکم مالیدش بعد یهو با تمام وجود کردش تو دهنش و شرو کرد به ساک زدن.
یه چند لحظه بعد گفت … وای نمی دونی چقدر دلم میخواست الان بتونی اینو بکنی تو کسم جرم بدی و بعد دو باره کرد تو دهنش. منم بی کار ننشستم و با دستم اول بدنش رو مالیدم بعد سینه هاش رو. اروم اروم اومدم سمت پایین و دستم رو کردم زیر شرتش. کسش خیس خیس بود. مونا مرتب می گفت وای چه کیری قربونش برم. وای خدا…
کسش خیس خیس بود انگشتام رو می کردم توش و با چو چولش بازی می کردم. گفتم مونا میخوای برات بخورمش. مونا گفت واقعا این کار رو می کنی؟ من گفتم چرا نکنم از خدامه. اومد بالا و کسش رو اورد جلو دهنم. وای چه کس خشکلی داشت لامصب چقدر کوچیک و تنگ بود. زبونم رو کشیدم روش و شرو کردم به خوردنش. مونا هم با تمام وجود داشت ساک میزد. یواش یواش داشتم ارضا میشدم که گفتم مونا داره میاد ها . مونا گفت باشه منم دارم میام. و بعد یهو منفجر شدم. با اینکه یه دو ماهی بود سکس نکرده بودم و یه ماه بود که بیمارستان بودم و کلی وزن کم کرده بودم ولی باز حس خیلی خوبی داشتم. همینجور که مونا ساک زدنش رو تند تر میکرد منم کسش رو تند تر میخوردم . من ابم اومد و مونا داشت ابم رو می خورد که دیدم اونم شرو به لرزیدن کرد و اب کسش بیشتر شد. مونا هم ارضا شده بود. اب کیرم رو نذاشت بره بیرون همش رو خورد و قورت داد. بعد از روم پاشد و شرتش رو درست کرد و سینه هاش رو گذاشت داخل سوتین . بعد هم یه لب مشتی گرفت .
مونا: مرسی … خیلی بهم حال دادی. واقعا ممنون. ولی یه خواهش ازت دارم.
من : بگو عزیزم بگو/
مونا : بین خودمون می مونه نه. شتر دیدی ندیدی.
من : مطمئن باش.
مونا رفت تو اتاق و من دوباره یه پیک دیگه مشروب خوردم و یه سیگار روشن کردم.
باورم نمی شد من و مونا دست به همچین کار احمقانه ای زده باشیم. استرس عجیبی همراه با پشیمونی سراغم اومد. واقعا من و مونا به امیر خیانت کرده بودیم ؟ این غیر قابل عفو بود. وای اگه امیر بفهمه . اگه بدونه. چه جوری می تونم تو چشماش نیگاه کنم. خدایا عجب غلطی کردم.
و با این افکار خواب رفتم.
صبح که از خواب بیدار شدم امیر دوباره نبود و مونا هم تو آشپز خونه بود. صداش کردم اومد. یه تاپ مشکی پوشیده بود با یه دامن کوچیک و تنگ. یه ارایش مختصر هم کرده بود. مثل همیشه زیبا و سکسی شده بود.
سلامی کرد و دیدم با ظرف صبونه اومد تو . خیلی خیلی عادی رفتار می کرد انگار نه انگار که هیچی نشده .دوباره اومد و یه بوس کوچولو ازم گرفت. ظرف صبونه رو گذاشت جلوم و شرو به لقمه گرفتن کرد. تلویزیون رو باز کرد و همراه با موسقی شروع به نم نم خوندن کرد.
واقعا باورم نمی شد این همون دختر دیشبی بوده باشه. خیلی اروم بود و تو چشماش ارامش عجیبی بود.
صبونه که تموم شد مونا بلند شد و رفت . گفت من میرم تو اتاق تو هم بگو رضا جونت بیاد کمکت. واقعا از این درکش خیلی خوشم می اومد. زنگ زدم آقا رضا اومد و بعد یه نیم ساعتی رفت بهش هم گفتم که بره یکم خرت و پرت بخره بعد از ظهر هم بیاد کمکم کنه یه حموم کنم. از بس رو تخت خواب بودم پشتم خیلی اذیت می شد. واسه همین نیاز به شستشو داشتم. آقا رضا که رفت مونا اومد تو . گفت تموم شد شازده. گفتم اره بیا راحت باش. اومد و رفت تو آشپز خونه. بعد چند دقیقه گفت : من میخوام یه دوش بگیرم کاری نداری. گفتم راحت باش من دارم فیلم نیگا میکنم. گفت مرده شورتون ببرن با اون فیلم دیدنتون همتون سر وته یه کرباسید. خندید و رفت حموم. بعد رفتن مونا من دوباره یاد دیشب افتادم. به سرم زد که یه زنگ به امیر بزنم و ببینم چیزی فهمیده یا نه. دیدم تلفن رو میزه واسه همین خواستم برش دارم. واسه این کار باید یکم دستم رو دراز میکردم . خواستم دستم رو دراز کنم که یهو وزنه پام تکون خورد و درد شدیدی رو تو پام حس کردم جوری که دادم در اومد . با صدای داد من مونا از حموم داد زد … چی شد چی شد. منم که نمی تونستم تکون بخورم فقط گفتم مونا بیا. مونا اومد . کمکم کرد که جابجا شم تنش یه حوله تن پوش بود که بند جلوش بسته بود . تو حینی که کمکم می کرد سرم رفت سمت سینش و تو اون حال سینه های گرد و سفیدش رو دیدم که حالا دونه های اب هم روش بود و کاملا سکسیش کرده بود. حواسم به سینه هاش بود که کارش تموم شد و بلند شد. گفت چته چی شد. گفتم هیچی می خواستم به امیر بزنگم که اینجوری شد. اینا رو که میگفتم چشمم به سینه هاش بود که الان یقش هم یکم باز شده بود. مونا که دید من هواسم به سینه هاش هستش گفت . امان از دست شما مرد ها که چقد چشم چرونید . چته ممه ندیدی بیا خوب ببین حالا. اینو گفت و حولش رو کامل باز کرد. وای خدایا شرت هم پاش نبود. چقدر خوشکل بود سینه های این دختره. انگار تو تموم عمرش کسی بهشون دست نزده . مونا این و گفت یه لحظه سینه هاش رو نشون داد و گفت بسته من برم به حموم برسم. زیاد نیگا کنی واست خوب نیست. مونا رفت و قبل از اینکه وارد اتاق بشه که بره حموم حوله رو از تنش در اورد. من دیگه کاملا راس کرده بودم و از پشت به اندام لخت مونا نیگا می کردم. کون زیاد بزرگی نداشت ولی هیکلش فوق العاده زیبا و سکسی بود.
حدود یه ساعت بعد مونا از حموم اومد بیرون این بار از اتاق صدام کرد و گفت… بیداری ؟ گفتم اره . با یه شرت و سوتین نیلی رنگ اومد تو اتاق و گفت بهم میاد . گفتم فوق العادس دختر . تو میخوای با این کارات پدر منو در بیاری دیگه. خن

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها