داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

حقیقت تلخ

از بیرون که به قضیه نگاه میکردی ، یه حادثه ی عجیب اما معمولی بود ، اتفاقی که ممکن بود بارها تو صفحه ی حوادث روزنامه ها بخونیش، از در و همسایه های خاله زنک بشنویش ، دقایقی متاثر بشی و بعدهم زیر انبوه اتفاقات جدید و اخبار اقتصاد قوی کشور ، تو مغزت دفن بشه و یادآوریش مستلزم کند وکاو ‌‌…
اما برای منی که به چشم دیدم ، به گوش شنیدم و با دستای خودم با کلانتری تماس گرفتم ، نه تنها معمولی نبود ، بلکه سایه ی سیاه و شوم اون روز باعث شده بود نتونم به هیچ مونثی نزدیک بشم و در آستانه ی ۳۶ سالگی ، مجرد و تنها بمونم.
هشت نه سال پیش ، توهمین روزهای فصل ، تنها پسرخالم ، رفیق و همراهم و درواقع بزرگترین بزن در روی فامیل و دانشگاه عاشق شد .
عاشق یکی از همکلاسی های مشترکمون به اسم دنیا.دختری قد بلند ، خوش اندام ، خوش تیپ و دارای تماااام پوئن های مثبت از دید علی .
جوری هم عاشق و دیوانه شد انگار نه انگار شونزده سالش نیست و ترم اخر کارشناسی ارشده .
برنامه ی هر اخر هفتمون شده بود سه تایی یا دسته جمعی با دنیا و دوستاش بیرون رفتن. تقریبا همه جای تهران رو گشته بودیم و کش پیدا کردن دوران دوستیشون مسخره شده بود.
علی هم به قول خودش یک سال مونده به سی سالگی ، باید میرفت قاطی مرغا .
خونه و ماشین و کار و بارشم اوکی بود و خدمتشم رفته بود و ننه دنیا از خداشم بود که همچین پسر شاخ شمشادی دامادش بشه.
راست هم میگفت.مادر دنیا درجریان رابطه ی علی و دنیا بود و ناراحتیش فقط از عروس کردن یه دونه دخترش و تنهایی خودش بعد از ازدواج اونها بود. پدر دنیا سالها بود که سکته کرده و فوت شده بود خانوم خوشگل و جوونش رو سپرده بود به خدا.
علی مسخره همیشه به دنیا میگفت : شرط اینک بگیرمت اینه که ننتو بدی آرمان بگیره ، از عذبی مرد بنده خدا…
همیشه هم جیغ دنیا درمیومد و بادوتا پس گردنی و مامان من با تنهاییش راحته بحث رو عوض میکرد و انگار فوبیای این شوخی رو داشت.
الحق که دنیا خانوم قابل و بااخلاقی بود و عشقش باعث شده بود علیه شیطون و دختر باز ، تا گردن تو دریای محبت دنیا فرو بره و آروم و متعهد بشه.
خلاصه که روزگار روی خوشش رو نشون دنیا و علی داده بود و یکسال بعداز دوستیشون دقیقا روز سالگرد آشنایی ، عروسی خفنی گرفتند و رفتند تا خوش بخت بشن که ای کاش و صد ای کاش نمیرفتند.
شرکتی که با کمک باباهامون زده بودیم و همکاری منو علی ، باعث شده بود که بعدازازدواجشون از هم دورنشیم و رفاقت محکم و ارتباط هرروزمون به قوت خودش باقی مونده بود‌.
دنیا اما ترجیح داد خونه نشین بشه و بجای سروکله زدن با نصابای آسانسور ، با ارایشگرا سر تیره و روشن شدن رنگ موهاش دعواکنه.
از فیلموعکس های اینستای دنیا ، از اتفاقای بامزه و عاشقانه ایی که روزانه علی برام میگفت ، از حال خوب علی ، میشد فهمید که خیلی حالشون خوبه و زندگی مشترک به کامشونه.
یکسالی از ازدواجشون گذشته بود که …

دیر کرده بود علی.گوشیشم جواب نمیداد.نگرانش بودم و دنیا میگفت مطابق معمول ساعت ۷ زده بیرون.
نزدیکای ۱۱ بود که با چشمای کاسه ی خون و لباس اسپرت و موهای ژولیده اومد تو . جواب سلام هیچکدوم از کارمنداروهم نداد و یه راست اومد بالاسرم و گفت بریم توی اتاقش کارم داره .
هرچی میپرسیدم چیشده هیچی نمیگفت و شماره ی وکیل خواهرم رو که شنیده بود کارش خوبه میخواست .
انقدر اصرار کردم که برای اولین بار سرم عربده کشید و گفت برم گمشم.
منم که احساساتم جریحه دارشده بود ، بهم برخورد و به درکی گفتم و کارت وکیل رو پرت کردم رو میزش و اومدم بیرون.
بعداز دوسه ساعت فکر و خیال بلخره به این نتیجه رسیدم که نباید تنهاش میزاشتم . هرچی بود از روی عصبانیتش بوده و چیزی توی دلش نیست .
برگشتم شرکت و رفتم توی اتاقش.تلفن صحبت میکرد و اروم تر شده بود.ازحرفاش فهمیدم داره با وکیله حرف میزنه ولی ربط کلمه ی خیانت رو با دنیا نمیفهمیدم.
حرفای چرت و پرتی که به وکیل میزد رو باور نمیکردم و همش منتظر بودم تلفن لعنتیش تموم شه.
اخرسر طاقت نیوردمو گوشی رو از دستش کشیدم و پرسیدم مرد حسابی چی شده.
گفت میخاد از مادر دنیا شکایت کنه.گفت سه هفته ی پیش خاله ی دنیا زنگ زده و گفته مواظب زنت باش و نزار زیاد با مهین بربخوره و بره بیاد هرچند مادرشه.
«گفت اولش به حرف خاله هه توجهی نمیکنه اما دوسه باری که تلفن دنیا زنگ خورده و نخواسته جلوی علی با تلفنش حرف بزنه ، مشکوکش کرده.
گفت تماس دوباره ی خاله باعث میشه گوش بزنگ بشه و مشکوک.
گفت دوسه تا شنود گذاشته نزدیک تخت خواب و میز تلفن و
درنهایت گفت که از گوش دادن مکالمه های تلفنی بین دنیا و مادرخرابش که درنبود علی خوشبختانه روی اسپیکر انجام شده ، فهمیده که دنیای احمق خونه ی مشترکشون رو کرده بوده جای خواب مادرش‌ و دوستای مادرش و دوست پسرای متعددش و درصدی از درآمد مادرش رو میگرفته…»
بعداز ازدواج دنیا ، مادرش به بهانه ی اینکه بودن تو خونه به اون بزرگی رو نمیتونه تحمل کنه ، خواهرش هم تنهاس و مشتاقن باهم زندگی کنن ، خونه اش رو پس داده بود و با پول رهنش ، یه پراید داغون خریده بود و رفته بود تا مزاحم زندگی خواهرش بشه.
اما گویا حقیقت این بوده که خیلی توی اون خونه تابلو شده بوده و …
کارد میزدی خون علی درنیومد.براش مهم نبود مادر زنش از روی نیازش یا اصلا از نداشتن منبع درآمد اینکارو میکنه ، ولی رو مخش بود چرا خونه ی اون؟ و چرا دنیا اینکارو کرده با علی ؟
ولی به دنیا هیچی نگفته بود که با مشورت با وکیل بفهمه دقیقا چه گهی باید بخوره.
عصبانیت علی تمومی نداشت. علاوه بر اتفاقای نحسی ک افتاده بود ، شک مثل خوره تن و مغزش رو میخورد.
میگفت از کجا معلوم دنیاهم اینکاره نباشه.
ازکجا معلوم موقعی که اینا میومدن دنیا میرفته بیرون و‌نمیمونده و شاید خودش هم قاطی بازی نمیشده…
وضعیتش داشت هم خودش و هم من رو دیوونه میکرد. هرکاری هم میکردم ، نه با دنیا صحبت میکرد ، نه مادرش ، نه مشاور ، نه هیچ کس دیگه ایی . وکیلش بهش گفته بود عملا هیچکاری نمیتونه بکنه و بهتره با زنش و مادر زنش اتمام حجت کنه ولی علی روی دنده ی لج افتاده بود.
باورش نمیشد کسی که عاشقانه میپرستیدش همچین مادری داشته باشه.مادرش به جهنم ، باور نمیکرد خودش بتونه علی رو گول بزنه و بهش دروغ بگه…
دنیاهم که از همه جا بیخبر،هرشب برای من وویس میزاشت که علی چش شده و چرا این روزا بهم ریختس.
منم نمیتونستم چیزی بگم .یعنی علی قسمم داده بود تا جمع شدن افکارش،به روی دنیا نیارم و با گفتن«کارای شرکت ریخته بهم و یکی از نصابا باعث سقوط آسانسور و کشته شدن چند نفرشده و‌پای ما گیره» سر و تهش رو هم میاوردم.
کارم سخت بود.
از طرفی هم باید علی رو متقاعد میکردم دنیا عاشقته و خیانت نمیکنه ، ولی امان از شک ، امان از تردید‌.
واقعا هم بعید میدونستم دنیا به اون خانومی و عاشق پیشگی دست از پا خطا کنه و قطع به یقین واقعیت هم چیزی جز پاکی دنیا نبود اما بت دنیا برای علی شکسته بود و نزدیک جنون بود.
توی این یک هفته ایی که جریان رو فهمیده بود دیر میرفت خونه و زود میومد شرکت.با مهین هم کوچکترین ارتباطی نداشت…

خوب یادمه سه شنبه ۲۹ آبان ۹۳ بود .
۱۰ صبح ، سراسیمه اومد شرکت و داد زد جمع کن بریم باید شاهد باشی.
«میگفت دوساعت تموم نشسته جلوی خونه تا با چشمای خودش ببینه چه خبره و این کارهرروزش بوده. اخرهم دیده یه ۲۰۶ سفید که فقط یه مرد ، یه مرد راننده اش بوده رفته توی خونه ی دو طبقه ی تک واحدیشون.
مرد طبقه بالایی و پسرش هم نیم ساعت پیش ازخونه خارج شده بودن و امکان نداشت مرد ۲۰۶ سوار با خانوم میانسال طبقه ی بالا کارداشته باشه و از طرفی پسرکوچیک اون خانوم هم خونه بود.مهین هم اینورا آفتابی نشده بود
پس …»
میگفت و رگ گردنش نزدیک انفجار بود.
میگفت و صورتش از عصبانیت رنگ ژاکت قرمزش شده بود.
میگفت و پشت سرهم سیگار دود میکرد.

دیگه نگفتم شکت اشتباهه ، اشتباه نبود ، دنیا هم لنگه ی مادرش بود.
علی هیچ چیزی کم نزاشته بود ، نه جسمی نه روحی نه کلامی.
کلمه ی خائن تو دریای مغزم غوطه ور بود و نمیدونسم بگم.
فقط به علی پیشنهاد دادم :« توکه میدونی قضیه از چه قراره ، بیا و حرمتارو نشکن و بی سر و صدا طلاقش بده.»
«گفت که این دنیای هفت خط قطعا زیر بار خیانت و جریان مادرش نمیره و برای طلاق باید حدود۳ میلیارد مهریه و نفقه و کوفت و زهرمار بده ولی اینجوری با یه اردنگی از شرش خلاص میشه .»

دستاش میلرزید وقتی میخاست کلید بندازه.رنگش شده بود مثل گچ دیوار.دلم براش سوخت و دروباز کردم و رفتیم تو.
توقع داشتم سر و صدای آه و ناله کل خونه رو برداشته باشه.
ولی هیچ خبری نبود .
دنیا هم بیخیال رو کاناپه ی روبروی تی وی نشسته بود و داشت لاک‌میزد.
تا مارو دید یه جیغ بنفش کشید که مااینجا چیکار میکنیم.
در اتاق خواب باز بود و هیچکس توی اتاق نبود و ما گیج شدیم که یارو کجا غیبش زده درصورتیکه ماشینش جلوی در بود.
گیج شدن علی و نبود کسی توی خونه داشت خون رفته از رگام رو برمیگردوند ، ولی هول شدن مشهود دنیا نمیزاشت نفس راحت بکشم و مطمن شم علی اشتباه کرده.
علی که فکرمیکرد شاید یک درصد هم اشتباه کرده باشه،گفت که اومدیم مدارک ماشین رو برداریم و بریم و تقریبا داشتیم میرفتیم که
در اتاق خواب سمت چپ خونه که اصلا توی دید نبود و اون سره خونه بود باز شد و یه مرد لخت با حوله ی دور کمرش اومد بیرون‌.
علی که مرد رو دید با گفتن خودشه حمله کرد طرفش و مشت و‌لگدی بود که تو سر و صورت مرد میخورد و جیغی بود ک دنیامیکشید.
پسر همسایه ی بالایی هم از سروصدااومده بود پایین مشغول تماشا بود و من سعی داشتم دنیارو از روی کمر علی و علی رو‌از روی سینه ی مرد لخت که هنوزم بعدازکلی کتک خوردن توشوک بود و خوابیدم بود کف زمین زیر مشت و لگدای علی وهی میگفت نزن توضیح میدم جدا کنم.

بلخره با گازی که دنیا از گردن علی گرفت علی ازون مرد جداشد و اومد سروقت دنیا.گردنش رو گرفته بود و چسبونده بودش بیخ دیوار و نعره میزد منکه عاشقت بودم ،منکه دوست داشتم، بامن چرا و…
مرده هم داشت خودش رو جمع و جور میکرد که باهمون حوله فلنگ رو ببنده که دوییدم سمتش و نشستم روش .
به پسره گفتم در واحد رو ببنده و بیاد تو.

فکرنمیکردم علی آسیبی به دنیا بزنه.برای همین نرفتم تااونارو از هم جداکنم.راستش فکر میکردم دنیا مستحق ی گوش مالی حسابیه نه یه خفه کردن ساده اما‌ …
دنیاکبود شده روی زمین افتاده بود و‌نفس نمیکشید…
علی گیج صداش میکرد و مردحوله پوش میگفت قاتل ، کشتیش ، منکه بااون کاری نداشتم و ما نمیفهمیدیم چی میگه…
پسره همسایه مات شده ماهارو نگاه میکرد و هیچ حرفی نمیزد و بلخره ،
خانوم همسایه ی بالا ، مادر بچه ، با یه ملافه دورش ، اشک ریزون از همون اتاقی که مرد از توش اومده بود ، بیرون اومد و باگریه گفت «چیکارش کردی» و توی چارچوب در ولو شد …

امروز که اتفاقی چشمم به تقویم افتاد ، فهمیدم خیلی سال از اون روز‌ نحس گذشته ، خیلی سال از دوندگی هایی که من و وکیلش و‌خانوادش کردیم تا علی رو مجنون جلوه بدیم گذشته.
علی نمیذاشت و اصرار داشت« هیچ‌اتفاقی نیوفتاده، دنیا هیچکاری نکرده و‌ خانوم بوالهوس همسایه با دوست پسرش تو خونه ی ما قرار نداشته و من زن بی گناهمو، عشقمو، همه ی زندگیم و‌ جنین ۲ماهه توی شکمش رو باهم کشتم و سزاوار مرگم.»
خیلی گذشته از روز اعدام علی .
خیلی سال گذشته از ضجه هایی که سر خاکش ، خاکشون زدم .
خانواده ی سه نفری علی مردن تا من بفهمم عشق مزخرفه ، عشق جنون میاره ، همه چی حتی دوست داشتن هم به اندازش خوبه …

نوشته: سنیوریتا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها