داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

قهوه تلخ و رابطه‌ شیرین (۱)

سلام ، یه خاطره خیلی خوب براتون تعریف میکنم .
من یه پسر ۲۱ هستم ، اسمم سهیل هست ، بدنم سفیده ، رونام و باسنم تپله ، بدنم اصلا مو نداره ، چهرمم خوشکله .
راستش چند ماه پییش بود که فهمیدم یه حالتهایی از گی دارم ، عکسهای کیر بچه های سایت توجهمو جلب میکرد ، داشتم بیشتر میفهمیدم ، نگاه فیلم گی بیشتر از قبل میکردم و به مفعول حسودیم میشد .
تنها که میشدم خیلی به فکر فرو میرفتم ، آگاهی و اطلاعاتی نداشتم ، میترسیدم ، میگفتم نکنه کسی بفهمه و آبرومو ببره ، نکنه برم پیش کسی و با دوستاش بریزن روم و فیلم بگیرن ازم ، آخه من احساساتم دخترونه ست ، شکنندم ، تا قبل از همینم بهم میگفتن سهیل زود قهر میکنه شبیه دختراست ، سهیل بدنش ضعیفه و نمیتونه کارای سخت بکنه ، نکنه روزی برسه که همه منو با انگشت نشون بدن و بگن فلانی کونیه ، کسی رو نشون دادن و کونی خطاب کردن توی جامعه ی ما از ده بار اعدام پشت سر هم عذابش بیشتره .
خلاصه یه روزی کلافه بودم و داشتم با ماشینم توی شهر میچرخیدم ، عصر بود ، یه قهوه فروشی دیدم ، گفتم برم یه قهوه بخورم ، ماشین رو پارک کردم و رفتم سمت مغازه ، در رو که باز کردم یه آقاپسر جذاب جلوم وایساده بود که حیرت زده شدم ، انگار تمام هورمونهای دخترونه توی بدنم ترشح شد ، قد بلند ، خوشتیپ ، خوش چهره ، شبیه مارلون براندو ، یه پکیج کامل از زیبایی .
با خوشرویی بهم خوش آمد گویی گفت و سفارش گرفت ازم ، قهوه ای که از دست اون میخوردم برام بهترین مزه دنیارو داشت ، بعدشم یه لیوان دمنوش زعفرانی بهم داد ، بعدشم من نشستم یه نخ سیگار بکشم که اتفاقا خودشم اومد نشست کنارم و سیگار کشید ، خب سیگارمم تموم شد و دیگه رفتم .
شب توی رختخواب فقط اون میومد توی ذهنم ، انگار از بلاتکلیفی در اومده بودم ، دیگه میدونستم واقعا گی هستم و چه میخوام ، دلم میخواست محافظه کاری کنم و کار احمقانه ای انجام ندم ، باید مواظب کارام میبودم که اشتباه نکنم .
فرداش رسید و دوباره من رفتم اونجا ، بازم با لبخند قشنگش خوش آمدگویی کرد و اینبار کمی بیشتر تحویلم گرفت ، بازم همون روال دیروز طی شد ، منتهی تمام مدتی که توی مغازش بودم به فکر این بودم که چطوری بهش بگم ازش خوشم اومده ، مغازه هم مشتری میومد و میرفت ، یه وضعیت ثابت نداشت ، گفتم بزارم بعدا ، میخواستم بلند بشم برم که شنیدم یه مشتری که انگار از دوستاش بود صداش زد بهنام ، دلم خوش شد که هرچقدر کم ولی بازم دست خالی برنمیگردم . رفتم خونه و بازم شب و فکر اون توی سرم پیچید . البته شب شدت میگرفت وگرنه کل روز توی مغزم بود .
دو روزی به همین روال گذشت تا اینکه روز سوم که نشستم قهوه بخورم بهش گفتم آقا بهنام مغازت پیج اینستا نداره؟
گفت نه ، گفتم چرا؟ گفت مغازه سرو قهوه بهترین تبلیغ کیفیتشه ، و کمی از قهوه برام گفت .
گذشت و رفتم و بازم شب تمام ذهنمو گرفت ، اینکه باهم صحبت میکردیم هم برام لذتبخش بود ، با خودم گفتم اگه پیج برای مغازه نداره قطعا پیج شخصی داره دیگه ، فرداش که رفتم از روی تابلوی مغازه فامیلیش رو هم برداشتم ، شب موقع خواب رفتم اینستا و کلی گشتم تا پیج بهنام رو دیدم ، پیجش قفل بود ، فالو دادم ، شناخت و قبول کرد ، یکم چت کردیم و سلام و احوالپرسی ، بعدشم شب بخیر ، اون خوابید ولی من تازه داشتم عکساشو دید میزدم ، وااای چقدر جذابه این پسر ، یه مرد کامل و واقعی ، از همه نظر خوبه ، مرد رویاهای من ، با تصور رویاهام خوابم برد .
فرداش که بازم طبق معمول رفتم باهاش صحبت کردم که یه پیج معرف مغازش داشته باشه ضرری نداره ، اومد گفت این گوشی خودت برام پیج بساز ، وواااااای منو میگی ، چنان شوقی تو دلم بود که نگو ، یه جوری اون لحظه خودمو بالا میدیدم که نگو ، حس اینو داشتم که اون شوهرمه و من الان توی مغازه شوهرم نشستم و لذت میبردم از اینکه زنش هستم . اینها به کنار ، چندبار بهش گفتم بیاد برای انتخاب یک سری عکس ، وقتی میومد کنارم و از پشت صورتش نزدیکم میشد و حرف میزد کلافه میشدم ، جلو خودمو گرفته بودم که یهو گردنم کج نشه و بیفتم تو بغلش ، عطر تنش تمام راههای تنفسی منو پر کرده بود .
داشتم وا میدادم که کار پیج تموم شد ، گوشیشو بهش دادم و خودمم شدم اولین فالوورش ، ازم تشکر کرد و دوستیش باهام عمیقتر شد و صمیمیتمون بیشتر شد .
چند روز گذشت و بهنام شده بود تمام رویاها و خیالات من ، دیگه یه جورایی با فکر اینکه من مال اونم داشتم زندگی میکردم تا اینکه تصمیم گرفتم حرف دلمو بزنم…
قست دوم قهوه تلخ و رابطه شیرین
تصمیم گرفتم حرف دلمو بزنم…

یه شب یه اکانت ساختم بدون عکس و اسم خودم ، بهش پیام دادم ، چون عادت داشت و داره که شبها توی اینستا خبری بخونه یا کلیپی ببینه پس قطعا آنلاین بود .
این یه چکیده از مکالمه چت اون شب بین من و بهنامه:
-سلام
+سلام
-خوبی؟
+مرسی ، ممنونم ، شما؟
-راستش بدون تفره رفتن میگم ، من شمارو تو مغازتون دیدم و بهتون علاقه دارم
+چی؟ منو؟ چه مغازه ای؟
-بله ، شمارو ، مغازه قهوه فروشی ، آقا بهنام ما همدیگه رو دیدیم
+من مشتری دختر زیاد دارم
-من پسرم ، دختر نیستم
+آهان ، اسمت چیه؟ کدوم یکی از مشتریهام؟
-حالا بماند ، چون خجالت میکشم ، اجازه بدین کم کم پیش بریم ، فقط میخوام بدونم تمایلی دارین؟
+خب حداقل بگو چند سالته؟
-تازه از ۲۰ سال رفتم تو ۲۱ سال
+خیلی عالیه ، مطمئنی روی انتخاب و گرایشت؟
-آره ، میگم بهت علاقه دارم
+خب اوکی ، فقط بزار همو ببینیم که منم بشناسمت ، منم رو انتخابم حساسم
-چشم عزیزم😍😘
وقتی فهمیدم میشه بهنام رو تصاحب کرد خیالم راحت شد ، دیگه میدونستم بی هدف نمیرم جلو ، میخواستم کاری کنم که اونم نسبت به من حس مالکیت کنه . توی چت قرار شد هرکی هستم برم داخل مغازه و هیچی نگم ، تا بقول خودش حس ششم قوی و زرنگیشو ببینم که حدسش درسته ،.
اون روز خیلی به خودم رسیدم ، صورتمم صافه صاف ، بدنم تمیزه تمیز ، رفتم خرید لباس زنونه ، چون علاقه داشتم به پوشیدن لباس زنونه ، البته علاقم در حد فکر و خیالاتم بود ، تا حالا اصلا امتحان نکرده بودم ، توی خیابون کلی چرخیدم ، هر مغازه ای رو میدیدم خجالت میکشیدم وایسم خرید کنم ، خلاصه رفتم و از منطقه سکونت خودمون دور شدم تا یه مغازه پیدا کردم واسه خرید ، یه مغازه که یه خانم و آقا توش کار میکردن ، وقتی داشتم از بیرون نگاه میکردم زنه با مرده خداحافظی کرد و رفت ، بنظر میومد زن و شوهرن و مغازه هم مال خودشونه ، خلاصه رفتم داخل مغازه ، خیلی استرس داشتم ، آقاهه گفت بفرمایید در خدمتم ، در صورتی که داشتم عرق سرد میکردم از خجالت مشخصات لباسایی که میخواستم رو دادم ، انگار اون آقاهه هم متوجه شده بود واسه خودمه ، چون برای سایز لباسها بهم میگفت واسه یه خانم خوبه که اندامش در حد خودتون باشه ، آخ که چه استرسی داشتم اون روز ، خریدامو کردم و رفتم .
از ظهر که رفتم حمام بعدش توی اتاقم بودم تا عصر ، هی لباس امتحان میکردم ، یه بار با لباس زیر زنونه ، یه بار بدون لباس زیر ، میخواستم در بهترین شرایط برم اونجا ، تصمیم گرفتم بدون لباسهای زنونه برم ، با خودم گفتم فقط یه صحبته ، همین ، اونم توی مغازه .
عصر شد ، منم از ظاهر خیلی عالی بودم ، اما از درون سرشار از استرس و هیجان ، نمیدونستم اوکی میشه یا نه؟ با خودم میگفتم خدا کنه هرچی بشه فقط دهنش قرص باشه و آبرومو نبره ، خلاصه به زور رفتم اونجا ، تو راه هم همین فکرا ذهنمو مشغول کرده بود .
رسیدم به مغازه قهوه فروشی ، درو باز کردم ، دیدمش ، وااای اونم به خودش رسیده بود ، اون که همیشه جذاب بود ، الان جذاب تر شده بود ‌.
رفتم داخل ، مثل این مدت سلام و احوالپرسی گرم و نشستم و همون روال همیشگی ، قهوه و دمنوش و سیگار
یه لحظه به خودم اومدم دیدم باید یه کاری کنم ، پیام دادم بهش که امروز من اومدم اونجا ، منو نشناختی؟؟
منتظر جواب بودم که یه صدای بهنام در گوشم اومد که تو هنوزم اینجایی
چشمام گرد شد ، میدونست خودمم ، نشست کنارم و باهم حرف زدیم ، البته گرچه بیشتر سرم پایین بود و نمیتونستم نگاه به صورت جذاب مردونه اش بندازم .
خلاصه اون هم متوجه شده بود از اولش که من پیام دادم ، از طرفی هم خودش کمی فکرش درگیر من بوده ، خیلی از این موضوع خوشحال شدم ، دیگه باهم خیلی صمیمی شدیم ، هروقت توی مغازه کسی نبود و موقعیتش بود منو میبوسید .
جوری شده بود که انگار یک عمر تشنه محبت اون بودم ، انگار تمام زندگیم بهنام کمبود من بوده ، فراموش کردم یه زمانی از حس گی خجالت میکشیدم ، یادم رفت یه روزایی منم دوست دختر داشتم ، حالا از اینکه خودم بعنوان دوست دختر بهنام بودم لذت میبردم ، حالا از زندگیم کاملا راضی بودم ، مثل قبلا نبود که همیشه انگار یه چیزی کم داشتم .
چند هفته ای گذشت و یک‌ روز بهنام بهم گفت که فردا مغازه تعطیله ، گفت که با خانواده میرن مسافرت ، من دلم گرفت ، دپرس شدم ، کار هرروزم دیدنش بود که فردا نداشتمش ، از شب غصه دار شدم ، نفهمیدم اون شب چطوری خوابم برد ، بخاطر همین صبح دیر بیدار شدم .
هنوز چشمام باز نشده بود یادم اومد که امروز نمیتونم بهنام رو ببینم ، یکم که گذشت گوشیو نگاه کردم :
اِ ، دیدم بهنام زنگ زده ، اونم چند بار ، پیام هم داده .
پیامشو باز کردم ، دیدم نوشته: سلام سهیل جان ، خوبی؟ من نرفتم مسافرت ، نتونستم دوریتو تحمل کنم ، امروز هم میخوام ببینمت
واااای ، قلبم پر از هیجان شد ، دوباره جون گرفتم ، بلند شدم بهش زنگ زدم
گفتم که مغازه ای؟
گفت نه خونم و امروز مغازه نمیرم
گفتم خب کجا همو ببینیم؟
گفت بیا خونه پیشم
اوکی دادم و تمام وجودمو شور و هیجان گرفت ، این دیدار شد بهترین دیدار عمر من که هنوز فراموشش نکردم ، بهترین لحظات زندگیم توی این دیدار رقم خورد .
بلند شدم و سریع رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون آماده بشم ، رفتم سراغ لباسهای زنونه ای که خریده بودم…

رفتیم سراغ لباس زنونه هایی که خریده بودم…
… بدنم که صاف و تمیز و بدون یک دونه مو بود ، لباسامم کامل بود . شرت و سوتین سبز رنگ توری رو تنم کردم ، جوراب مشکی و توری که تا بالای زانو میومد رو پوشیدم ، تاپ سفید یقه سکس هم تنم کردم ، تو آینه خودمو میدیدم کیف میکردم ، حالا تبدیل شده بودم به جنسیتی که دوست داشتم ، از اون لحظه که خودمو توی آینه دیدم از اینکه بگم پسر هستم متنفرم ، یه دختر خیلی سکسی شده بودم ، فقط سینه نداشتم و یه دودول جلوم بود ، کونم از کون ۹۰ درصد دخترا خوشکلتر و بزرگتر بود ، سفید و پنبه ای ، پوستمم جوریه که اگه دست بهم بزنی جای انگشتات قرمز میشه ، تعریف بیخود نیست ولی میتونم بگم سیسی و فمبوی مثل من توی تمام دنیا خیلی کم هست .
خلاصه میخواستم برم بیرون از خونه ، لباسای پسرونمو روی اون لباسها پوشیدم ، مانتو و شالمو و دامنمو گذاشتم توی کوله پشتی و اومدم که بیام بیرون ، لحظه آخری که توی آینه چشمم به خودم افتاد یه فکری زد به سرم ، یه شیطونی ، نقشه کشیدم برم سر وسایل مامانم و یه رژلب و خط چشم از وسایلش کش برم ، خیلی استرس داشتم که متوجه نشه ، اگه اون لحظه مچمو میگرفت شاید تا قضیه لباس زنونه هم لو میرفت ، قلبم داشت از دهنم درمیومد که موفق شدم اونارو بردارم ، اومدم جلو در و گفتم من میرم بیرون ، خانواده شایان رفتن مسافرت(شایان دوستم بود که خانوادمون میدونستن باهم دوست هستیم) گفتم شاید اونجا موندم ، مامانم چون خیالش راحت بود گفت باشه فقط باهام تماس بگیر که نگرانت نباشم ، گفتم چشم و رفتم بیرون ، نشستم تو ماشین و یه نفس راحت کشیدم ، حرکت کردم به سمت خونه عشقم بهنام ، تو دلم غوغا بود ، دست و پاهام یه لرزش کمی داشت که نمیدونستم از هیجانه یا از استرس ، سر راه رفتم کنار یه پارک خلوت و زدم کنار نزدیک به دستشویی ها ، رفتم داخل دستشویی و سریع لباسامو درآوردم و دامن جین کوتاه و مانتو رو پوشیدم و شال رو سرم انداختم ، بدو بدو پریدم تو ماشین که کسی منو نبینه ، چون هم هنوز خیلی دور نشده بودم ، هم انگار دوست نداشتم کسی به جز بهنام منو اونجوری ببینه .
توی ماشین رژلب و خط چشم رو که زدم دیگه خودمم خودمو نمیشناختم ، کاملا یه دختر شده بودم ، حرکت کردم به سمت خونه بهنام جان که از قبل آدرس کوچشون رو گرفته بودم ، تقریبا دو کوچه پشت مغازه خودش بود ، رسیدم اونجا ، اول کوچه وایسادم و پیام دادم که عشقم من توی کوچم اما نمیدونم کدوم خونه ست .
اونم گفت که یه خونه ویلایی هست و درو باز میکنه و با ماشین برم داخل حیاط ، منم یک دقیقه بعد که اوکی داد حرکت کردم عشقمو با شلوارک کوتاه جلوی یه خونه ویلایی که درش کامل باز بود دیدم ، ماشینو سریع چرخوندم به سمت حیاط و رفتم داخل حیاط .
بهنام منو نشناخته بود ، وقتی داشتم میرفتم داخل با دستش بهم اشاره میکرد که کجا میری ، هنوز که یادش میفتم خندم میگیره ، خلاصه دوید اومد سمت ماشین که بهم بفهمونه اشتباهی شده و من برم بیرون ، منم با خنده گفتم سهیلم عزیزم ، صدامو که شنید اول تعجب کرد و چشماش گرد شد ، بعد خندید و خیلی هم خوشش اومد .
خلاصه در رو بست و برگشت داخل ، تا رسید بهم بغلم کرد و منو بوسید ، من در پوست خودم نمیگنجیدم . بهم گفت عزیزم بریم بالا ، رفتیم داخل و من تپش قلبم زیاد شد ، داغ بودم ، من خیلی منتظر این لحظه بودم ، دلم میخواست بهنام اون لحظه یه آدم حشری و وقت نشناس بشه و فورا باهام حال کنه و منم عشق کنم .
نشستیم روی مبل کنار هم…

… دستمو گرفت و شروع کرد به تعریف کردن از من ، راستش خیلی از خودمو خودش گفت ولی من گوشام داغ شده بود ، چشمام خمار شده بود ، لپام قرمز شده بود ، چیزی نمیشنیدم .
به خودم اومدم دیدم شل شدم روی مبل ، بهنام هم که از اولش متوجه شده بود لبامو بوس کرد ، بهش گفتم بوس کمه ، شروع کرد لبامو خوردن ، ناخودآگاه دستمو بردم روی کیرش و کیرش از روی شلوارک گرفتم توی دستم ، وای چه خوشفرمه ، همه چیزش به اندازست ، هم کلفتیش خوبه هم درازیش ، نمیتونستم جلو خودمو بگیرم ، انگار از اول پورن استار آفریده شده بودم ، ترشحات عجیبی توی بدنم اتفاق افتاده بود ، کاملا زیر و رو بودم ، سهیل یک سال قبل فراموش شده بود و این سهیل دیگه سهیلا بود ، سرمو بردم عقب و گفتم میخوام ببینمش ، بهنام هم شهوت تو چهرش مشخص بود بلند شد و جلوم سرپا ایستاد ، دستاشو آورد که شلوارکشو بیاره پایین که دستای منم به کمکش رفت ، موند از زیر شرت که چشمامو به خودش دوخته بود ، شرت رو کشیدیم پایین کیرش از زیر کش شرت پرید بیرون ، واااای ، چی میدیدم ، فکر نمیکردم توی زندگیم از دیدن کیر خوشحال بشم ، اونم اینجوری که قند تو دلم آب شد ، تو دستام گرفتمش و نگاهش میکردم ، خیلی خوردنی بود ، نمیدونم این حس از کجای آدما میاد که بعضی وقتها یه کیر رو که میبینی انگار تمام وجودت میگه بخورمش ، اما شاید صد کیر بعد اون ببینی این حس بهت دست نده ، دقیقا کیر بهنام این کارو باهام کرد ، پوست کیرش هم قشنگ بود ، یه تا خوردگیهای منظمی روی پوست کیرش بود که نشون میداد هنوز کامل بلند نشده ، کله کیرش که انگار ساخته شده بود واسه میک زدن ، حالا این کیر جلوی من و منم بار اولمه و این حس تمام وجودمو گرفته ، (ناگفته نماند توی فیلمهای پورن و گی پورن یاد گرفته بودم که چیکار کنم) ، دوتا دستمو بردم به دوطرف دوتا رونش ، پاهاشو گرفتمو سریع کیرشو کردم توی دهنم ، انگار عجله داشتم ، با جون و دلم میخوردم و میک میزدم ، یا از زیر تخماش رو لیس میزدم تا کله کیرش ، توی همین حین یه نگاه به بهنام کردم دیدم که سرش بالاست و چشماشو بسته و داره خیلی حال میکنه ، این لذت بهنام به من شوق بیشتری داد ، با اشتیاق بیشتری به خوردنم ادامه دادم ، بعد از تقریبا یک دقیقه بهنام شالمو از روی سرم برداشت ، خودمم که خیلی مدت بود که موهامو گذاشته بودم بلند بشه و یه حالتی شبیه به دختری داشت که موهاشو کوتاه میکنه .
بقول بهنام توی این لباسای زنونه ، خط شونه توی موهامم حشریش میکنه .
بلندم کرد و دکمه های مانتومو باز کرد ، عاشق اینم که لباسامو خودش درمیاره ، مانتو که باز شد و بهنام چشمش به بدنم افتاد میگفت الان غش میکنم و من از ته دلم از خوشحالی میخندیدم ، همون لحظه دیوونه بدنم شد ، مانتومو درآورد و شروع کرد لبامو خوردن ، توی بغلش داشتم فضانوردی میکردم که گفتم تو هم تیشرتتو دربیار ، سریع تیشرتو در آورد ، چشمام به پشمهای منظم و یکدست روی بدنش افتاد ، بدنی که عضلاتش فقط برای زیبایی و جذب من ساخته شده بود ، چون خودم یه دونه مو نداشتم و اون پشم داشت خوشم اومد از بدنش و خیلی شهوتمو برد بالا ، چسبیده بودم بهش و داشتم سینه هاشو پشمامو میبوسیدم و قربون صدقش میرفتم که یه مرد واقعی دارم ، دلم طاقت نیاورد و بازم نشستم جلوش و کیرشو گذاشتم دهنم ، شهوت بیشتر کاری کرده بود که اینبار سرعت ساک زدنم بیشتر شده بود ، بهنام نشست روی مبل و منم نشستم بین پاهاش ، کیرشو کرده بودم توی دهنم و دستام توی پشمای سینه اش دور میخورد ، لذت دوچندان شده بود برای هردومون ، یکم که گذشت بهنام بغلم کرد و منو گذاشت روی پاهاش ، سوتینمو کنار زد و شروع کرد نوک سینه هامو خوردن ، وااااای که هرچه از این لحظه بگم کم گفتم ، بعد از اون روز فهمیدم که نقطه ضعف من برای حشری شدن خوردن سینه هام هست (و یه مورد دیگه که جلوتر بهش میرسیم)، نمیدونم چیکار میکرد باهام که ناله هام دراومده بود ، آه و اوف گفتنم شروع شده بود ، یه حس غیرقابل وصف .
بلند شدیم و گفت دامن رو دربیارم ، پشتمو کردم بهش و با قمبل کردن و قر کمرم با کمک خودش دامن در اومد ، دو دستی کونمو گرفته بود و هی بوسش میکرد و میگفت ای جووون ، منو به حالت سجده گذاشت رو مبل و خودش نشست پشت سرم ، شرتمو زد کنار ، گفتم بهنام جان فقط آروم چون دفعه اولمه و از دردش میترسم ، اونم بهم گفت که هنوز به اونجا نرسیدیم و فعلا کار داریم .
خواستم بگم چی که یهو زبونش خورد به سوراخم ، وااای اون لحظه فهمیدم از لذت و شهوت پرواز کردن یعنی چه ، واقعا رو ابرا رفتن رو تجربه کردم ، ناله های شهوتی میکردم ، بعدا متوجه شدم که ناخودآگاه صدام موقع ناله نازکتر شده ، نمیدونم چرا ولی بهنام میگفت چون توی جنسیت بودی و لذتی رو که جنسیت واقعیت میچشه چشیدی ، حالا دیگه تحلیلش با اساتید محترم انجمن کیر تو کس ، خلاصه اون لحظه دوست داشتم تمام وجودم بشه کیر بهنام ، عجیب شهوتیم کرده بود ، بعد از تقریبا ده دقیقه که واقعا خسته شده بود سرشو برداشت ، تا نگاه پشت سرم کردم دیدم بهنام پرید روم و بهم فشار آورد و من کامل خوابیدم و اونم روی رونام نشسته بود ، دستشو برد زیرم و نوک دودولمو گرفت و یکمی چلوند ، دستشو که آورد بالا فهمیدم چشه ، انگشتاشو که از پیش آب من خیس بود نشونم داد و گفت ببین چه کیفی کردی حالا اجازه میدی منم کیفتو ببرم؟ خندیدیم و منم سرمو به نشونه رضایت تکون دادم ، همون انگشتارو گذاشت جلو دهنم و گفت که بخورمش ، منم خوردمشون و وقتی دیدم طعم بدی نداره انگشتاشو لیس زده تحویلش دادم ، بهنام جانم شروع کرد کیرشو بین پاهام میمالوند ، گفت که مرحله اول لاپایی میزنه ، تف انداخت بین پاهام و کیرشو گذاشت وسط پاهام و خوابید روم ، داغی کیرش لذت عجیبی داشت ، همین لذت باعث شد بعد از تقریبا ده ثانیه آبم بیاد ، فکر کرد حسم پریده و یکم ضدحال خورد ، اما بهش گفتم منو اصلا پسر ندون که بخواد حسم بپره ، اونجا فهمیدم اوضام خیلی داغونه و بدجور حشریم😁 ، خلاصه بازم با خوردن سینم شهوتمو بیشتر کرد و حالا نوبت جبران کردن من بود ، شرتمو درآوردم و به کمر خوابیدم و پاهامو دادم بالا ، اونم با کمال آرامش و نوازش کم کم کیرشو به داخل فرو کرد ، این مرحله خیلی زمان برد اما خیلی خوب بود چون آنچنان دردی نداشت (از قبل که خونه بودم داخلشو تمیز کرده بودم و سوراخم کمی باز و روان بود)تو این پوزیشن با حوصله بازم کرد و تلمبه ها شروع شد ، حالا چون هیکل مردونه اش جلوم بود واقعا احساس زنی رو داشتم که داره به شوهرش میده ، یه لذت زیاد با یه غرور عجیب که چنین مردی دارم ، دیگه اون خجالتهای قبلی در من مرده بود و حالا افتخار میکردم و که متعلق به چنین مردی هستم ، دستمو به نشونه بغل کردن به سمتش دراز کردم و اونم خم شد و همزمان با تلمبه هاش به آغوش خودم میکشیدمش ، یه لحظه سرشو خم کرد و همزمان تلمبه هایی که تبدیل با سیل لذت شده بود ، نوک سینمو زبون زد ، وااای چه احساس بینظیری داشتم ، سریع آبم پاشید بیرون و اونم آبش اومد ، تلمبه آخرشو محکم فشار داد داخل و همونجوری نگه داشت ، اون موقع مزه واقعی نبض کیر توی کون(که توی داستانهای انجمن کیر تو کس میخوندم) رو چشیدم ، اون نبض انگار بهت میگه درسته که الان آبش اومد ولی دادن تو تموم نمیشه و بازم باید بیای ، در واقع به نظر من اون نبض کیر لحظه آخر دلیل کشش برای دفعه بعده .
آب بهنام و کیرش داخلم بود ، خودشم که افتاده بود روم و لبامو میبوسید ، جالبه بگم بازم حسم نپرید ، فقط زن بودن من کاملتر میشد ، با دستام پهلوها و کمرشو ماساژ میدادم به نشونه تشکر از مرد واقعیه من برای چنین سکس مردونه و کیر خوشمزه و کمر سفتی ، خانمها هم اینو یاد بگیرن بد نیست ، من دیگه پسر نیستم و مردهارو بهتر از تمام زنها میشناسم ، منتهی فقط عاشق بهنامم و فقط با اونم .
خلاصه بعد از کمی خستگی درکردن بلند شدیم و گفتیم که بریم حمام و یه دوش بگیریم که بقیه داستان که چند قسمت دیگه داره هم در قسمتهای بعدی میگم …

نوشته: فمبویCD

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها