داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زندگی تلخ و شیرین ال (۱)

سلام دوستان . امیدوارم ایام به کامتون باشه و روز های خوبی رو پشت سر گذاشته باشین . این داستان و قسمت های بعدی از اون ، داستان اتفاقات تلخ و شیرین زندگی من هست . هیچ دروغ و بزرگ نمایی در این داستان وجود نداره و تمام جزئیاتش واقعیت و حقیقت داره .و تنها چیزی که در این داستان واقعی نیست اسامی شخصیت های داستان هست. و امیدوارم که از خوندن این داسان لذت ببرید و این نکته رو هم در ذهن داشته باشید که من اولین بارم هست که داستان مینویسم پس اگه غلط و یا مشکلی داشت لطفا چشم پوشی کنید . ممنون از همگی .
دختر پر شوری و نشاطی بودم . از سن پایین شروع کردم به کتاب خوندن و همین باعث شده بود که نسبت به هم سن و سالام بزرگتر فکر کنم و تو هرجمعی که میرفتم یه حرفی واسه گفتن داشتم . خیلی از دوستام به زندگیم و آرامشی که داشتم غبطه میخوردن . متاسفانه مشکل اکثر ماها همین غبطه خوردن ناآگاهانست . همه زندگی من رو میدیدن و فکر میکردن که من خوشبخت ترین دختر این دنیام . خوشبخت بودم اما خوشبخت ترین نبودم . پدر و مادر خیلی خوبی داشتم ولی هرگز محبت پدری رو اونجوری که رویا پردازی میکردم نمیچشیدم . همیشه یه احساس کمبود داشتم . احساس کمبود محبت . نه اینکه بهم محبت نمیشد . محبت میشد ولی اونجوری که من میخواستم نبود . منو راضی نمیکرد . خانواده ی مذهبی داشتم . با دوس پسر و رابطه های اینجوری مخالف بودن . اما من خیلی دوس داشتم با یه نفر که شبیه من بود آشنا بشم . سال سوم دبیرستان برای ثبت نام کلاس با دوستم رفتیم موسسه . اونجا بود که باهاش اشنا شدم . اسمش آرش بود . یه پسر خوش قیافه و هیکلی و سر و زبون دار . تو همون نگاه اول ازش خوشم اومد . به نظرم بهترین بود . دلیل رفتنمون به موسسه این بود که میخواستیم با یکی از استادها کلاس خصوصی برداریم اما هرچی اصرار میکردیم منشی موسسه شماره استاد رو بهمون نمیداد . منو دوستم با ناامیدی رفتیم بیرون . آرش هم پشت سر ما اومد . آخه اون موقعی که ما داشتیم با منشی حرف میزدیم اونم کنار میز ایستاده بود و به حرفای ما گوش میداد . به من گفت میشه چند لحظه باهاتون صحبت کنم ؟ گفتم : بفرمایید ! آرش گفت : شنیدم که شماره ی فلان استاد رو میخوایین ، من میتونم براتون پیداش کنم . شماره ی من رو بگیرید و من پیداش که کردم براتون میفرستم . خلاصه شمارش رو داد و خداحافظی کردیم و رفتیم . از همون شب اس بازیامون شروع شد . همونجوری که قول داده بود شماره ی استاد رو برام پیدا کرد و روز بعدش فرستاد . تو هفته هر روزی که میتونستم باهاش قرار میذاشتم . اولین بار باهم تو پارک قرار گذاشتیم . خیلی خوشتیپ شده بود . اون روزا فکر میکردم که هیچکسی اندازه ی آرش خوب نیست . از آرش برای خودم یه بت ساخته بودم . یه بتی که خیلی خوب و قشنگ بود . شاید باور نکنین اما بیشتر قرارامون تو همون پارک بود . مینشستیم و راجب کتاب و فلسفه و شعر و جامعه و سیاست حرف میزدیم . شاید بزرگترین دلیلی که باعث شد من به آرش علاقه مند بشم همین چیزا بود . اینکه یه آدمی مثل من فکر میکرد و عقایدش مثل عقاید من بود خیلی برام جذابیت داشت . حرفامو میفهمید . درکم میکرد . بهم محبت میکرد . محبتی که همیشه کمبودش رو حس میکردم . نمیخوام از پدر و مادرم دیو بسازم . اتفاقا بهترین پدر و مادر دنیا هستن اما یه مشکلی که بعضی از پدر و مادرها دارن اینه که تو ابراز محبت به بچه هاشون خیلی ضعیف عمل میکنن . یاد نگرفتن حسشون رو به خوبی به بچشون منتقل کنن . با اینکه خیلی بچه هاشونو دوس دارن اما هیچ وقت این دوست داشتن رو به زبون نمیارن . من آرزوم بود که بابام یبار به من بگه دخترم دوست دارم . یا من رو در آغوش بگیره . یا من رو ببوسه . تنها وقتی که من رو میبوسید بعد از تحویل سال بود . من کمبود تمام این هارو در خودم حس میکردم . حس میکردم یه بخشی از زندگیم کم و ناقصه . یه بخشی ک بعد از دیدن آرش بیشتر خودنمایی میکرد . بیشتر تو چشم میومد . هر لحظه این حس کمبودو حس میکردم و بیشتر جذب آرش میشدم . حال یه تشنه ای رو داشتم که به یه چشمه رسیده و با حرص ولع سعی داره تا جایی که میتونه آب بنوشه تا بلکه سیراب بشه . میدونم تا اینجا بیشتر خاطره و شرح حال براتون نوشتم . اما نگران نباشید این داستان قسمت سکسی هم داره ، قسمت های دردآور و تلخ هم داره . اولین باری که باهم عشق بازی کردیم تو خونشون بود . پدر و مادرش از هم جدا شده بودن و مادرش گاهی اوقات برای سر زدن به خانوادش به اصفهان میرفت . حدودا یک ماهی میشد که باهم بودیم . خیلی بهش علاقه مند شده بودم . تو رویاهام اون رو همسر آیندم میدیدم . حس میکردم فقط با آرش میتونم خوشبخت بشم . اینقدر دوسش داشتم که حاضر بودم به خاطرش هرکاری انجام بدم . ازم دعوت کرد که باهاش برم خونشون . من قبل از اون نه با کسی بودم و نه با پسری عشق بازی کرده بودم . دوست نداشتم باهاش سکس کنم . دوس داشتم باهم عشق بازی کنیم . ینی تو تصوراتم به عشق بازی فکر میکردم . به اینکه تنم رو لمس کنه . من رو در آغوش مردونش بگیره . من رو غرق در بوسه کنه . به این چیزا خیلی فکر میکردم . دوس داشتم با آرش تجربشون کنم . آرش عشق اولم بود و اون موقع فکر میکردم عشق آخرم میشه . حتما براتون این سوال پیش اومده که آرش چند سالش بود . آرش یک سال از من بزرگتر بود . ولی خیلی پخته تر و بررگتر از سنش حرف میزد و رفتار میکرد . (من اون موقع سوم دبیرستان بودم و الان 22 سالمه ) من عاشق همین پختگیش شده بودم . احساس امنیت عجیبی کنارش داشتم . روز موعود فرا رسید و من به بهونه ی کلاس از خونه بیرون اومدم . رفتم در خونشون . درو باز کرد و باهم رفتیم داخل زیر زمین . اصرار خودم بود . نگران بودم که کسی بیاد و بخواد به خونه سر بزنه و مارو ببینه . زیر زمین خونشون مزون خونگی بود . مامانش زیر زمین رو تبدیل کرده بود به مزون لباس و همه جور لباسی میاورد . حتی لباس عروس . همیشه دوس داشتم خودم رو تو لباس عروس ببینم . به اصرار آرش یکی از لباس عروس هارو انتخاب کردم و پوشیدم . خودم رو که تو آیینه قدی نگاه میکردم قند تو دلم آب میشد . آرش پشت سرم ایستاده بود و از تو آیینه به من نگاه میکرد . خیلی حس خوبی بود . حس میکردم تمام اون اتفاقات واقعیه . من و آرش قراره مال هم بشیم و این لباس عروس هم قراره که مال من بشه . آروم آروم به من نزدیک میشد . هیچ وقت این صحنه ها از ذهنم پاک نخواهند شد . هیچ چیز لذت بخش تر از اولین تجربه نیست . بعد از گذشت این چند سال هنوز که هنوزه با فکر کردن به اون روزها حس عاشق بودن در وجودم جوونه میزنه و حال و هوای دیگه ای پیدا میکنم . بگذریم . فاصله ای بین من و آرش نبود . هیجان و علاقه ای وصف ناپذیر تمام وجودم رو گرفته بود . اولین بار بود که یک پسر میخواست بدنم رو لمس کنه . لحظه به لحظه عطشم برای لمس شدن توسط آرش بیشتر و بیشتر میشد . چقدر جذاب تر شده بود . من رو در آغوش گرفت . چقدر نیازمند این آغوش بودم . دوست نداشتم زمان بگذره . دوست نداشتم تموم بشه . فقط آرزو میکردم ای کاش زمان می ایستاد . ای کاش این لحظه و حسی که داشتم هرگز تموم نمیشد . میخواست که پشت لباسم رو باز کنه که مانعش شدم . ازش خواستم که چراغ ها رو خاموش کنه . احساس شرم و خجالت داشتم . دوست نداشتم بدن لخت من رو ببینه . با خودم فکر میکردم که شاید بدنم رو دوست نداشته باشه یا شاید من به خاطر خجالتی بودنم با وجود اینهمه چراغ نتونم خودم رو راحت و آزاد در اختیارش بگذارم و از عشق بازی بینمون لذت ببرم . هیچ مخالفتی با خواسته ام نکرد . آرش خوب میدونست که من قبل از اون با کسی نبودم و به من حق میداد که خجالت بکشم . چراغ ها رو که خاموش کرد احساس امنیت عجیبی وجودم رو فرا گرفت . خیالم راحت شده بود . دیگه دلیلی برای خجالت و ترس وجود نداشت . هیکل بدی نداشتم اما اون زمان از بس اعتماد به نفس پایینی داشتم فکر میکردم خوش هیکل نیستم . البته این کمبود اعتماد به نفس رو فقط در برابر آرش داشتم . حس میکردم آرش از من خیلی بهتر و قوی تره . واقعا میپرستیدمش . عجیب و دیوانه وار می پرستیدمش . دوباره من رو در آغوش گرفت . محکم تر از قبل . با دستش آروم آروم پشت لباس عروسم رو باز کرد . اون روز شورت و سوتین صورتی رنگ به تن کرده بودم . مثل اکثر خترای نوجوون رنگ صورتی برام زیباترین و جذاب ترین رنگ بود . سینه های سایز 70 ام با سوتین اسفنجی که پوشیده بودم بزرگتر و توپر تر به نظر میرسیدن . آرش به آرومی سوتینم رو باز کرد و سینه های کوچیکم را در دستانش می فشرد . حس خوبی داشتم . عجب لذتی داشت . برای من هم عجیب بود و هم جذاب . برام سوال بود که چرا اون روز اول سراغ سینه هام رفته . آخه همیشه با خودم فکر میکردم که عشق بازی باید حتما با بوسیدن و لب گرفتن شروع بشه . البته بعدها جواب سوالم رو گرفتم . آرش عاشق سینه هام بود . میگفت تو اون یک ماه همیشه این رو تصور میکردم که سینه هات چه شکلی میتونن باشن . میگفت مطمئن بوده که سینه هام باب میلشه و همونیه که همیشه آرزوش رو داشته . بعد از چند دقیقه که با سینه هام ور رفت و سینه هام رو ماساژ داد صورتش رو نزدیک صورتم آورد . زل زد توی چشمام . دوست داشتم همین جوری زل بزنه تو چشام و فقط نگام کنه . آروم صورتش رو نزدیک تر آورد و لباش رو روی لبام گذاشت . من قبل از اون تجربه ی لب دادن نداشتم و به خاطر همین ناشی بودنم استرس عجیبی وجودم رو گرفته بود و هزار تا فکر زده بود به سرم . نمیدونستم که باید چیکار کنم . دوست نداشتم در نظرش یه دختر خنگ و بی عرضه باشم . خجالت میکشیدم که بگم نمیدونم باید چیکار کنم . آرش از بی حرکت بودنم متوجه شده بود . لباش رو به آرومی از لبام جدا کرد و تو گوشم زمزمه کرد که عزیزم نگران چیزی نباش . تو نیازی نیست کاری بکنی . تو فقط آروم باش و خودت رو بسپار به من . با این حرفش تمام اون فکرهای مزخرف رو از من درک کرد و من رو به طرز معجزه آسایی آروم کرد . دوباره لبهاش رو روی لبام گذاشت . من بی حرکت بودم . مثل یه تیکه چوب خشکم زده بود . تمام حرکات رو اون انجام میداد . بعد از چند لحظه لب های من با لبهای آرش هماهنگی پیدا کردن و ناخودآگاه باهمدیگه همراه شدن . خیلی لذت بخش و خوب بود . نمیدونم چقدر لب بازی من و آرش طول کشید . اما در تمام اون لحظات احساس خیسی عجیبی داشتم . مطمئن بودم که تمام وجودم ازین تجربه ی رویایی لذت برده . آرش لباش رو از لبهام جدا کرد و شروع کرد به بوسیدن گردن و گونه هام . بیشتر گردنم رو میبوسید . مابین بوسه هایی که بر گردنم میزد بوسه ای هم بر گونه هایم میزد . الان که این داسنان و برای شما مینویسم حس میکنم که زمان به گذشته برگشته و اینها هیچکدوم خیال و خاطره نیست و دوباره واقعیت پیدا کرده . آرش تقریبا وارد و من کاملا ناشی بودم . میدونستم که آرش قبل از من با یه نفر دیگه رابطه داشته اما هیچ وقت دوس نداشتم از جزئیات اون رابطه باخبر بشم . آدم حسودی بودم و تحمل شنیدن گذشته ی آرش رو نداشتم . آرش گردنم رو میبوسید و میلیسید و من غرق در لذت میشدم . دوباره لب هاش رو روی لب هام گذاشت و اینبار همزمان نوک سینه هام رو که به طرز عجیبی سفت و محکم شده بود رو ماساژ میداد . حس میکردم رو ابرا هستم . لذتی جدید و وصف ناپذیر برای من بود . هر لحظه که میگذشت خیس شدن شرتم رو بیشتر احساس میکردم . آرس متوجه لذت و از بی خود شدن من شده بود و از اون حالت من بی نهایت لذت میبرد . احساس کردم وقتش رسیده که من هم کاری انجام بدم . درسته تجربه ای نداشتم اما چیزهایی خونده بودم و از دوستانم شنیده بودم . آروم دستم رو بردم به سمت …

ببخشید که داستان رو اینجا تموم کردم . فک میکنم لازم بود که هم به خودم فرصت فکر کردن بدم و هم به شما . امیدوارم از داستانم لذت برده باشید و اگر دوسش داشتید با کامنت ها و لایک هاتون از من حمایت کنید تا بتونم این داستان رو به خوبی تصویرسازی کنم و به اون جایی که در ذهنمه برسونم . و اینکه اگه صبور باشید قسمت های انجمن کیر تو کس بیشتری رو به داستان اضافه خواهم کرد و قسمت های تلخ این داستان هم در آینده شروع خواهد شد . عذر میخوام بابت زیاده گویی . شاداب باشید

نوشته: El.9

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها