داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

تلخ و شیرین گلرخ (۲)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…

فرداش شوهرجان صبحش زنگ زد گفت امروز مهمون داریم و زودتر میام کم و کسری هم تو خونه داریم بگو دارم میام سر راه بگیرم . خلاصه برنامه امروزم به هم خورد و بخاطر همینم پیام دادم عذرخواهی کردم گفتم باشه واسه روز بعد . خلاصه اون روز کامل به مهمون داری گذشت ولی چون از قبل خودمو واسه یه قرار شیطنت آمیز آماده کرده بودم همش دلم جای دیگه بود و به قرار بعدی فکر میکردم . شبم چون شوهرجان زودتر از زمان معمول خوابیده بود کلی تو رختخواب غلت زدم و فکرای جورواجور به سرم اومد و یکم عکساشو نگاه کردم و بیشتر تشنه دیدارش شدم . از شما چه پنهون یه بارم چشامو بستم یه بوس کوچولو از عکسش گرفتم !!!
فرداش اولین کاری که کردم رفتم حموم شیو کردم و کلی خوشبو کننده به خودم زدم و بهترین لباسی که داشتم پوشیدم و رفتم سمت شرکت . از در که وارد شدم منشی یه نگاه سفیه اندر عاقل به سرتاپام انداخت و منم یه سلام مغرورانه کردم و سراغ جناب مدیرو گرفتم . گفت برای عکاسی رفتن پل طبیعت . الکی یه پیغام گذاشتم گفتم اگه برگشتن این پیغام رو بهشون برسونین و بگین اومدم نبودن ! به محض اینکه رفتم بیرون بهش زنگ زدم پرسیدم کجایی شما ؟ گفت اومدم چندتا عکس بگیرم تا یه ساعت دیگه برمیگردم ، با عشوه گفتم یه ساعت ؟؟؟ گفت میخوای تا همین الان بیام ؟!! گفتم اتفاقا منم مسیرم اونوراس میخوای تا من بیام اونجا ؟ گفت باشه بیا من فلان جا بغل آبنما هستم منتظرتم . یه تاکسی دربست گرفتم و کمتر از بیست دقیقه رسیدم . زود پیداش کردم و رفتم با یه لبخند پر شیطنت سلام کردم ، اونم سلام کرد و باهام دست داد و دستامون چند ثانیه ای تو دست هم موند . دلم نمیخواست دستمو جدا کنم راستش اگه موقعیتش بود میرفتم جلو میبوسیدمش ولی خب اونجا جاش نبود!
خلاصه یه کم اینور اونور رفتیم چنتا عکس گرفت و آخرسر گفت وایسا از خودتم چنتا عکس بگیرم . پوزهای مورد علاقه مو گرفتم و چنتا عکس ازم گرفت و گفت بریم ؟ پرسیدم کجا ؟ گفت هرجا دوست داری ؟ گفتم نمیدونم برام فرقی نمیکنه اومده بودم درباره طرحها صحبت کنیم . گفت وقت برای طرحها زیاده فعلا بریم یه دوری بزنیم تا بعد . خلاصه به پیشنهاد اون رفتیم دربند بقول خودش کلی جیگر زدیم بر بدن و از هر دری گفتیم و چند بار دست همو گرفتیم و یکی دوتا شوخی ریز با هم کردیم تا یه جا گفت چشماتو ببند کار دارم! حس شیشم بهم گفت میخواد منو ببوسه ولی خودم از اون مشتاق تر بودم و همه وجودم شده بود تمنا و خواهش برای یکی شدن . سریع چشمامو بستم و گرمای لبهاشو رو لبام حس کردم و انرژی خالص بین لبامون رد و بدل شد و یه گرمای عجیبی از لبام به تمام بدنم منتقل شد و قلبم شروع کرد به ضربان عشق و فرستادن خون به همه مویرگهای بدنم . خیلی زود از هم جدا شدیم و فقط به چشمای هم خیره شدیم و با پیشنهاد اون جمع کردیم که بریم .
راه برگشت از اون کافه تا پای ماشین دیگه دست تو دست بودیم و تقریبا هردو ساکت بودیم و میدونستیم قراره چه اتفاقی بیفته و کجا بریم . خودمو سپرده بودم دست اون و دوست داشتم هر درخواستی ازم داره قبول کنم و تسلیمش بشم . توی ماشین پرسید حالا کجا بریم ؟ گفتم هرجا دوست داری !! گفت پس میریم خونه من ! سکوت کردم و سرمو انداختم پایین اونم فهمید راضیم و حرکت کرد سمت خونه . توی مسیر یکی دوبار به بچه هام و زندگیم فکر کردم و یه چیزی میگفت کار درستی نمیکنم ولی این تمنا و شهوت لامصب چنان افسار و اختیار منو به دست گرفته بود که توان هیچ مخالفتی نداشتم . احساس میکردم یه کنجکاوی زنانه و یه حس شیطنتیه که فقط میخوام یه زنگ تفریح کوچیک داشته باشم و بعدش دوباره برگردم سر زندگیم. بلخره خودمو راضی کردم که این چند ساعت پیش رو به هیچی فکر نکنم و هر اتفاقی افتاد بذارم تو یه پرانتز و فراموشش کنم . رسیدیم جلوی ساختمون ریموت رو زد وارد پارکینگ شدیم و داشت میرفت پارک کنه از کنار یه ماشین عبور کرد و خوب که دقت کردم هم تعجب کردم و هم ترسیدم . ماشین ما بود! اینجا که محل کار شوهرجان نیست پس ماشین ما اینجا چکار میکنه؟ برای اینکه مطمئن بشم پیاده شدم رفتم پلاکشو خوندم دیدم بله ماشین خودمونه . یعنی اونم الان پیش یه نفر دیگه است ؟ چرا اینجا ؟ چرا الان ؟ سریع به گوشیش زنگ زدم و با کلی تاخیر جواب داد و با یه صدای خسته و یه لحنی که قبلا هم چندبار ازش شنیده بودم پشت گوشی گفت توی جلسه هستم و بعدا خودم بهت زنگ میزنم . گوشیو که قطع کردم دستمو گرفته بود و منو به سمت آسانسور راهنمایی کرد . خیلی فکرم مشغول بود و اونم متوجه شده بود و هیچ سوالی ازم نکرد. به خودم گفتم اگه من به خودم اجازه دادم یه پرانتز تو زندگیم باز کنم و بعدش برگردم سر زندگیم ، چرا به مرد زندگیم نباید این اجازه رو بدم ؟ اگه کار اون خیانته کار منم خیانته . اصلا از کجا مطمئن بودم ؟ درسته ماشین ما اینجاست و من اولین باره به این ساختمون میام و قاعدتا هیچ آشنایی اینجا نداریم ولی این دلیل محکمی نیست که الان شوهرم توی یکی از این واحدها بغل یه زن باشه و… نفهمیدم کی رسیدیم بالا و وارد آپارتمانش شدیم . ازش پرسیدم دستشوئی کجاست و نشون داد. رفتم توی آینه دستشویی به خودم نگاه کردم و یه پنج دقیقه ای همه فکرای مربوط به این ماجرا رو مرور کردم و بلخره به همون تصمیم اولم رسیدم : این فقط یه زنگ تفریحه و این یکی دوساعت به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکنم و فقط لذت میبرم! بذار اونم تو حال خودش باشه بعدا سر فرصت باهاش حرف میزنم .
یه آب به دست و صورت زدم خودمو تو آینه نگاه کردم و رفتم بیرون و انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه یه لبخند زدم و گفتم ببخشید یه مشکلی پیش اومده بود ولی حل شد چیز مهمی نبود . با دوتا فنجون نسکافه که خیلی لازم داشتم اومد به سمتم یه لیوانشو داد دستم و یه بوسه از لبم گرفت و گفت مشکلی نیست خانم زیبا ! فعلا بزن روشن شی . بعد از نوشیدن اون نسکافه کلی انرژی گرفتم و به پیشنهاد اون مانتو روسریمو دراوردم و نشستیم روی کاناپه . یه موزیک لایت گذاشت و پرده ها رو کمی بست که نور کمتر بشه و فضا عاشقانه تر . شروع کرد صحبت کردن و انصافا هم استاد بود و با هر جمله قلبمو به تپش وا میداشت و میل منو به یکی شدن بیشتر میکرد. حرکات نرم انگشتاشو روی دستام و بعدش بازوهام و رون پام حس میکردم و لذت میبردم که دستای هنرمند یه مرد داره اینجوری منو هیپنوتیزم میکنه. منو توی آغوش گرفت و لبامون به هم چسبید و موزیک هم این هماغوشی ما رو همراهی میکرد . در گوشم آروم گفت : میخوام ببرمت روی ابرا ، با یه آه جوابشو دادم و اونم منو بغل کرد برد سمت اتاق خوابش . منو آروم گذاشت روی تخت و اومد کنارم دراز کشید و منو به سمت خودش برگردوند و تو چشمام نگاه کرد . گفت : چقد زیبایی تو گلرخ ! لبخند زدم و چشمامو بستم و خودمو سپردم به حرفا و نوازشهاش . همه کارهایی که میکرد به من لذت میداد و همون چیزایی بود که لازم داشتم و میخواستم اتفاق بیفته .
شاید نیم ساعتی به نوازش و هماغوشی و حرفای عاشقانه گذشت تا دیگه همه پرده ها کنار برن و لخت روی تخت بغل هم باشیم . استادی و کاربلد بودنش بهم ثابت شده بود و دیگه نیاز نبود نگران چیزی باشم و تنها کاری که لازم بود بکنم همراهی بود و لذت بردن . یه زن وقتی از هماغوشی و تحریک و نوازشهای استادان یه مرد لذت میبره و همه وجودش لذت و شهوت میشه دیگه براش مهم نیست کی دخول انجام میشه و کی انزال اتفاق میفته و در چه حالتی این اتفاقا میفته ، فقط لذت میبره و برای یکی شدن با معشوقش تلاش میکنه . نفهمیدم دقیقا کی حجم آلتش وارد من شده بود و با حرکاتی نرم و هماهنگ با بدن من داشت در من فرو میرفت و بیرون میومد و دوباره فرو میرفت . دوست داشتم همه حجم اون استوانه گوشتی رو توی خودم جا بدم و یه مکش خاصی توی واژن من ایجاد شده بود و هرچی که واردش میشد رو میمکید و تا انتها به خودش فرو میکرد .
چون هردوی ما نهایت لذت رو از هم میبردیم انتظار حرکات و حرفهای اضافی هم نمیشه داشت و همه چیز به اندازه بود و سر جای خودش . چند باری کلماتی بین ما رد و بدل شد که نه من میفهمیدم چی دارم میگم نه اون ، فقط همراهی بود و نهایت لذت . فکر میکنم من دوبار ارضای کامل شدم و بار دوم بود که حرکات نرم رفت و برگشت اون کمی تندتر شد و یه باره با همه توان منو بغل کرد و بهم چسبید و آلتشو تا آخر بهم فرو کرد و نبضهای اون حجم دوست داشتنی رو داخل واژنم حس کردم و این نبض زدن تا یه دقیقه ای ادامه داشت و منم دیگه کامل خالی شده بودم و حرکات موجی شکل رحمم همه محتویات رو به داخل هدایت میکرد . منو بوسید و ازم جدا شد و کنارم دراز کشید و شروع کرد نوازش کردنم و حرف زدن باهام . اولین سوالش این بود : لذت بردی خانومم ؟ گفتم آره بینهایت … پرسید با اون آب میخوای چیکار کنی ؟ گفتم میخوام بذارم راه خودشو پیدا کنه بره جایی که باید بره . پاهامو به سمت شکمم جمع کردم و طاقباز خوابیدم تا همه اون مایع زندگی داخل بمونه و بیرون نریزه .
هردو خوابمون برد و شاید یکی دو ساعت توی همون حالت خوابیدیم که با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم . درحالیکه با یه دستم جلوی واژنمو چک میکردم ببینم محتویاتش بیرون ریخته یا نه با اون یکی دستم گوشی رو برداشتم دیدم شوهرجانه ! پرسید کجایی کی میری خونه ؟ با یه صدای خسته و بریده جواب دادم : الان توی جلسه هستم بعدا خودم بهت زنگ میزنم و قطع کردم !!!

نوشته: گلرخ

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها