داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

جنده ی پرستار (۱)

سیگارمو روشن کردم و پک عمیقی بهش زدم و دودش رو از ریه های سیاه شده ام خارج کردم ،مشغول گشتن داخل مخاطبین گوشیم بودم که یه مشتری برای امشبم ردیف کنم و بااعصاب خراب پشت سرهم به سیگارم پک میزدم!
هم شدیدا پول لازم داشتم هم دلم نمیخواست سکس کنم یعنی حالم از جندگی کردن بد شده بود ،روح و روانم شدیدا آسیب دیده بود
نمیدونم چطوری حسم رو بگم تا متوجه حالم بشید ،از تحقیر هایی که میشدم از خشونت های جنسی که هم به بدنم لطمه میزد هم به روحم،به ستوه اومده بودم
بزارید خودمو معرفی کنم،من الهه ۲۸ساله هستم تا قبل از ۱۴سالگی زندگی خوبی با پدرو مادرم داشتم، پدرم درامد معمولی داشت یه پیکان داشت که بعد از ظهرها باهاش مسافر کشی میکرد و صبح ها هم داخل یک شرکت کارگر ساده بود بیچاره خسته و کوفته و هلاک به خونه برمیگشت ولی نمیذاشت منو مادرم کمبودی رو حس کنیم!
روز تولد ۱۴سالگیم بهمون خبر دادن که پدرم از بالای داربست افتاده پایین و دست وپاش شکسته،منو مادرم سراسیمه به سمت بیمارستان رفتیم و به در ورودی که رسیدیم یکی از همکارای پدرم جلوی مادرم رو گرفت ،دستش یه عروسک بود که چند هفته پیشش من از پدرم خواسته بودم برام بخره ،عروسک رو به طرفم گرفت و گفت تولدت مبارک و چند قطره اشک ریخت!بعد دیدن اشکای اقا یدالله به وضوح شل شدن دست مامانم که تو دستم بود رو حس کردم و همون لحظه دل شوره ی بدی بهم وارد شد!
اقا یدالله از جلوی در کنار رفت و مارو به سمتی هدایت کرد ،مامانم دستشو از دستم جدا کردو قدم هاشو تند کرد،به داخل اتاقی رفت و بعد دو ثانیه صدای جیغ بدی از داخل اتاق اومد!
قبل اینکه به در اتاق برسم از جیغ مامان شوک زده ایستادم و عروسکِ محبوبم از دستم افتاد،مامان دوباره جیغ کشید از ترس دو تا دستام روی گوشم گذاشتم،میدونستم که اتفاق بدی افتاده اما جرات اینکه وارد اتاق بشم رو نداشتم!عموم رو دیدم که از کنارم رد شد و باعجله وارد اتاق شد یکهو صدای گریه اونم به گوشم رسید!اینبار تمام شهامتمو جمع کردم و وارد اتاق شدم!
روی پدرم یک ملحفه ی سفید انداخته بودن!
فهمیدم پدر نازنینم از پیشمون رفته قلبم گرفت،آروم آروم به سمتش رفتم ،اشکام ناخودآگاه میریختن،دست بابامو که از زیر ملحفه بیرون افتاده بود گرفتم و با بغض شدیدی گفتم:
_بابایی بلند شو (محکم تکونش میدادم)بابایی خواهش میکنم بلند شو ،امشب تولدمه بابایی بیدار شو بگو “الهه ی ناز تولد تولد تولدت مبارک بیا شمعاتو فوت…”
به هق هق افتادم و بیهوش شدم
مراسم خاکسپاری بابام به سرعت برق و باد گذشت و همه کم کم تنهامون گذاشتن…
منو مامان باهم تو خونه ای که اجاره اش کرده بودیم زندگی میکردیم،مامانم توی یک دفتر خدماتی کار میکرد و به عنوان مستخدم به خونه های دیگران اعزام میشد!
مادرم ۳۵سال سن داشت و از لحاظ زیبایی ،هم زیبا بود هم خوش اندام و خواستگارهای زیادی بهش معرفی میشدن اما قبول نمیکرد!
یه بار که داشتن با خالم پنهونکی راجب این قضایا حرف میزدن شنیدم که میگفت:
_من به خاطره الهه نمتونم ازدواج کنم ،اگر ازدواج کردمو اون مرد ادم ناتویی از آب در اومد و بخواد به الهه نظر سو داشته باشه و یا رفتار بد بکنه دق میکنم پس بیخیال ازدواج و این حرفا…
خلاصه که مامانم به خاطره من از خودگذشتگی کرد ،اما زهی خیال باطل که روزگار برامون چه نقشه ها نکشید!!
تا یه مدت اوضاع خوب بود و منم درس میخوندم …
یک روز داخل خونه نشسته بودمو داشتم کتاب اجتماعیم رو برای امتحان فردا مرور میکردم که صدای یاالله صاحبخونه رو شنیدم
بعد گفتن یاالله به ثانیه نکشید که وارد خونه شد(اینو اضافه کنم که ماچون تو واحد همکف بودیم و کولر هم آب و برق زیادی مصرف میکرد، در خونه رو برای خنک تر شدن هوای خونه باز میزاشتیم)
نزاشت مثلا حجاب کنم یکهو وارد شد!
یه نگاه چپندرقیچی بمن انداخت و گفت:ننت کو؟!
همون لحظه مامانم لخت از تو حموم اومد بیرون،همینکه نگاهش به صاحبخونه افتاد جیغ کوتاهی کشید و به سمت اتاق دوید!
من آب دهنم رو قورت دادم و به مرد صاحبخونه نگاهی کردم که دیدم نگاهش خیره است!رد نگاهش رو گرفتم و دیدم که داره به باسن مامانم که مثله ژله ای لرزون تکون میخورد نگاه میکرد!
یک تک سرفه کردمو اونم سریع خودشو جمع و جور کرد!
بعد دو دقیقه مامانم چادر پوشیده با کلی شرمو حیا وارد پذیرایی شد و گفت:
_حاج اقا به الهه میگفتین که کارم دارید من خدمت میرسیدم نه اینکه اینطوری وارد خونم بشید!
حاح اقا نگاهی پر غیض به مامانم و انداخت و گفت:خونم؟!اینجا خونه ی منه، هروقت دلم بخواد واردش میشم هروقت دلم بخواد خارج!!تاشب وقت داری که اجاره خونه رو بدی ،ندادی یه جور دیگه تسویه میکنی!!
ورفت و همونجا مادر نشست به گریه کردن!
تا شب به چند جا زنگ زد که پول بگیره اما هیچکس بهمون پول قرض نداد!!
مامان داشت تو سر خودش میزد که در زدن(در رو از ترسمون بسته بودیم)
با ترس و لرز رفت درو باز کرد
حاج اقا شیرازی با لحن طلبکارانه ای در حالی که دم در ایستاده بود گفت:پول؟
_حاج اقا بخدا به چند جا زنگ زدم …
حاج اقا شیرازی نذاشت حرفای مامانم تموم بشه هولش داد داخل خونه و وارد شد مامانم از ترس عقب عقب رفت تا خورد به دیوار ،حاج اقا جلوش ایستاد با دست راستش گردن مامان رو گرفت و فشار دادو گفت:گفتم که تاشب اگر جور نکردی طور دیگه ای تسویه میکنی گفتم یا نگفتم؟؟؟
مامان که از کمبود اکسیژن صورتش کبود شده بود،قطره اشکی از گوشه ی چشمش سرازیر شد و من من کنان گفت:چ چه چکار کنم؟؟
حاج اقا جواب مامان رو نداد و انداختش رو زمین به زور مامان رو خوابوند…
مامان برگشت سمتم و منکه تا اون موقع با تعجب تمام اون اتفاقات رو بادهنِ باز نگاه میکردم رو صدا زد
با گیجی بهش نگاه کردم ،صداشو که از ته چاه میومد بیرون روشنیدم بهم گفت که برم تو اتاق و درو ببندم و تا موقعی که صدام نزده بیرون نرم همینکه داشتم بلند میشدم برم،حاج اقا شیرازی مردک لاشی گفتم کجا الهه خانوم بمون جنده شدن مامانت رو ببین!
بااینکه هیچ درکی از کلمه جنده نداشتم اما اعصابم بهم ریخت رومو برگردوندم که برم گفت اگه بری مامان جونت بیشتر اذیت میشه بمون تا مامانی اذیت نشه.
مامان داشت التماس مرتیکه رو میکرد اما اون محل نمیداد .
بااعصابی داغون گفتم:مامانی گریه نکن من پیشت میمونم!!
و سر جام نشستم و شاهد هرزگی مامانم شدم!
حاج اقا زیر لب چیزی رو به زبان عربی گفت و چند بار باصدای بلند به مامانم گفت قبلتُ؟؟که مامانم در چندمین بار بااکراه قبول کرد و باز مامانم همون جملات رو تکرار کرد و حاج اقا سریعا قبلتُ رو گفت!
حاج اقا سعی میکرد پاهای مامان رو از هم باز کنه اما مامان مانع میشد تااینکه مردک لاشخور ضربه محکمی به پای مادرم زد ،مامان صورتش از درد جمع شد و بالاخره پاهاشو از هم باز کرد!
و اون کیری خان هم شلوارو شرتش رو از پاش درآورد و من برای اولین بار آلت یه مرد رو دیدم، یک چیز سیاه و زشت و سیخ شده درست مثه قیافه مضحکش!
شیرازی روی مامانم دراز کشید و کیرشو محکم کرد تو کس مامانم ،مامانم جیغ خفیفی کشید و اشکاش سرازیر شد!
منکه نمیدونستم چه اتفاقی در حال افتادنه از گریه های مامانم گریم گرفت ،حاج اقا صدای گریمو شنید ، رو بمن کرد و با یه خنده کریح گفت:ببین الهه کوچولو ببین دارم ننه تو میکنم دارم ننه تو جنده میکنم اخ که چه کس تنگی داره!!میدونستی تو از این کس تنگ بیرون اومدی؟؟؟اووووف خیلی تنگه …
یهو سرشو خم کرد و پستونای مامانم رو به دهن گرفت و شروع کرد مک زدن
منه بدبخت فکر میکردم فقط نی نی ها سینه ها رو میخورن! با تعجب داشتم نگاه میکردم که مامانم یه آه پر از شهوت کشید.
حاجی گفت:جوووون ملیحه جنده شدی رفت .
و ضرباتش رو محکم تر و سریع تر میزد و ناله های مامانم بالا رفت که دیدم ‌مامانم پاهاشو دور کمر حاجی قلاب کرد اونو به طرف خودش فشار داد حجم بیشتری از کیرش داخل فرو شد،مامانم از لذت لب پایینش رو گاز گرفت و به حاجی گفت بکن مردک حرومی محکم تر بکن آشغال جرم بده!!
حاجی زد تو گوش مامانمو گفت :خفه شو جنده چند ماهه که کیر نخوردی الان حریص شدی!
و دو سه تا ضربه زد که مامانم شروع کرد به لرزیدن و ارضا شد…

نوشته: الهه ی ناز

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها