داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

آخرین اولین بار

در زندگی لحظاتی هست که بین دوراهی باید تصمیمی اتخاذ کنیم که شاید مسیر زندگی ما و یا حتی عزیزانمون رو تغییر میده . گاهی مثبت گاهی منفی . گاهی زندگی بخش و گاهی مرگبار.
من مهسا هستم یه زن خونه دار (در حال حاضر) که الان چند ساله به همراه تنها فرزندم و همسرم در یکی از شهر های کوچک شرق آلمان زندگی میکنیم.
در کل راضی هستم اگر از شرایط سخت پناهندگی و مهاجرت بگذریم.
داستانی که میخوام براتون تعریف کنم ضرورتش برای بازگوییش تنها گفتن رازی هست که تنها بین من و یک ادم دیگست و مثل یه غده در دلم باد کرده و من تنها تلاش میکنم که با بیانش اینجا کمی بارش رو سبک کنم .
قبل اینکه به آلمان مهاجرت کنیم من و همسرم و تنها پسرم ساکن کرج بودیم.
من در یک کارگاه دوزندگی کار میکردم و همسرم سعید هم مکانیک بود و توی یه مکانیکی مشغول بود.
سعید دوستی داشت در آلمان که قاچاقی تونسته بود وارد آلمان بشه و چند سالی بود که ساکن بود و چون از دوستان بچگی سعید بود هنوز با هم در ارتباط بودن.
به هر ترتیب من مشغول کار خودم در کارگاه بودم و سعید هم سودای مهاجرت کم کم در درونش بزرگ و بزرگتر میشد.
حقیقتا برای من کمی استرس زا بود خصوصا به صورت قاچاقی …
نمیخوام اینجا وارد جزئیات این چنینی بشم و تنها به گفتن اطلاعات کلی برای فهم بهتر شرایطم بسنده میکنم.
در این گیر و دار متوجه ی تغییر حالات پسرم شده بودم که وقتی استرس میگرفت یه چیزی مثل تنگی نفس میاد سراغش ولی چون کوتاه بود فکر میکردم که برای امتحانات مدرسش و استرس هست چون خودم هم کمی استرسی هستم.
تا اینکه سعید یه شب بعد شام وقتی داشتم سفره رو جمع میکردم خبر از قطعی شدن مهاجرتش در وحله ی اول داد.
نه تنها خوشحال نشدم بلکه یهو خشکم زد .
سعید گفت که اول خودش میره و بعد کار مارو درست میکنه که بهش ملحق بشیم و این پروسه ممکنه دو سال طول بکشه. قرار بود ماشین رو بفروشه و با یکم خرت و پرت راهی بشه.
از جزئیات این پروسه رنج آور که بگذریم یادمه که اون شب نتونستم بخوابم تا صبح در خفا اشک ریختم ولی جرات مخالفت نداشتم چون میدونستم که سعید چقدر داره سختی میکشه‌. و دخل و خرجمون کفاف زندگیمون رو نمیداد.
سعید راهی و شد من روزها عین مرده ی متحرک و شب ها اشک میریختم. تا اینکه یکروز وسط کارم من رو پشت تلفن خواستن. از مدرسه بود و پسرم از حال رفته بود و برده بودنش بیمارستان. وقتی رفتم بیمارستان بزور روی پاهام می ایستادم.
با دکتر که صحبت کردم بهم گفت که پسرتون یه زائده ی مادرزادی در دریچه ی آئورت صعودیش داره که باید هر چه سریعتر برداشته شه والا خطر ایست قلبی هست.
وقتی در مورد هزینه پرسیدم پاهام سست شد و بی اختیار اشکم سرازیر. دیگه هیچی نداشتم که بشه روی فروشش حساب کرد.
نمیدونستم چجوری به سعید بگم. باهاش در مورد تنگی نفس حرف زده بودم ولی در مورد نیاز مبرم به عمل نه .
سعید هم که تازه وارد آلمان شده بود و هنوز اجازه ی کار نداشت و کمک دولت هم کفاف نمیداد که برای من بفرسته.
گرچه دائما میگفت که این شرایط سریع تموم میشه.
به ناچار رفتم پیش رئیس کارگاهمون که مردی بسیار مهربون و خوش برخورد بود و ازش درخواست وام کردم
ازم پرسید برای چی میخوای و منم گفتم که برای عمل قلب پسرم. به فکر فرو رفت و بهم گفت فعلا برو سر کار تا صحبت کنیم.
من هیج وقت در مورد رئیسم هیچ چیز بدی نشنیده و ندیده بودم و خیالم از بابتش جمع بود .
آخر کار بهم گفت این پول رو بهم میده و حتی توی پروسه بیمارستان باهام همکاری میکنه .
ما با هم به بیمارستان میرفتیم و موقع برگشت من رو میرسوند خونه. احساس امنیت داشتم وقتی کنارش بودم کلی گریه کرده بودم و ازش تشکر کرده بودم و از اینکه میتونستم خورد خورد از حقوقم بهش برگردونم به مراتب حتی احساس بهتری داشتم که این پول بلاعوض نیست.
کمکم به حضور و حمایتش عادت کردم.
پیام هایی که میفرستاد دلگرم کننده بود .
توی همین روزها مرتضی رئیسم به من چند بار پیام داد که بریم رستوران و کافه و … ترس از اینکه همسرش بفهمه آزارم میداد و از طرفی مدیونش بودم و تنها. تنهای تنها. مادر و پدری که چند سال پیش فوت کرده بودند و منم یکی یدونه…
در کنار همه ی اینها نیاز جنسیم داشت اذیتم میکرد و تنها فرد مطمئن به طبع مرتضی بود. این حس خیلی نرم در وجودم رشد میکرد.
هنوز توان و جرات خیانت نداشتم ولی می فهمیدم که مرتضی پر از حس نیازه .
تا اینکه یکروز گفت میشه بیام خونت یه کار مهم دارم و بعد کار اومد پیشم (البته ساعت کاریمون جوری نبود که با هم برگردیم و ضمن اینکه خریت بود جلوی همکارام. همیشه خیلی مراقب بودم که حرف و حدیثی پیش نیاد).
نمیدونستم چی بپوشم !اول یه تاپ برداشتم و بعد با یه پیراهن بلند گشاد عوضش کردم که سینه های تقریبا بزرگم کمتر مشخص باشن.
یه حس دوگاه ی عجیب در درونم در حال قلیان بود.
اومد و نشست روی صندلی میز نهاخوری آشپزخونه.
خونه ی ما زیاد بزرگ نبود و خودش اونجا رو انتخاب کرد چون من آشپزخونه بودم در حال تدارک چای.
استرس داشتم و میدیدم که اونهم دست کمی از من نداره.
چای رو گذاشتم جلوش و و وقتی داشتم بر می گشتم که واسه خودم هم بریزم دستم رو خیلی آروم گرفت و توی چشمام خیره شد . یه نگاه از جنس تمنا. شل شدم و پاهام سست شد.
به سختی نفس میکشیدم ولی گفتم که باید برم به حسین پسرم سر بزنم که توی اتاق تازه به خواب رفته.
وقتی برگشتم در چند ثانیه به اینکه چطور باید شروع کرد فکر کردم . آره تصمیمم رو گرفته بودم. قبل درگاه بدون اینکه برم داخل ایستادم.
یه چیز مسخره به صورت آنی از فکرم گذشت اینکه برم دستش رو بگیرم و ببرم سمت اتاق خواب و یا اینکه برم اتاق و صداش کنم. یا اینکه اصلا نیازی به اینکارها نیست و خودش میدونه چطور شروع کنه.
برگشتم سمت اتاق خوابمون و تند تند عکس های من و سعید رو برداشتم و گذاشتم توی کشو و یه نگاه به حلقه انداختم … نتونستم درش بیارم دستم جون نداشت …
لعنت بهت سعید
لعنت به من سعید…
میخواستم اسم مرتضی رو صدا کنم ولی ترسیدم حسین بیدار شه.
دوباره برگشتم سمت آشپزونه و یه نگاه بهش انداختم
سرش پایین بود تا برگشت و منو دید برگشتم و رفتم سمت اتاق خواب . نشستم روی تخت و تقریبا چند ثانیه بعد توی قاب در دیدمش .
واقعا مرد جذابی بود. قد بلند و چهارشانه با پوستی گندمی که در تضاد کامل با من بود. نتونستم زیاد نگاش کنم و سرمو انداختم پایین و متوجه نزدیک شدنش شدم.
اومد جلوم زانو زد و شروع کرد بوسه بارون کردن دست و ساعدم. تنها کاری که تونستم بکنم لمس موهاش بود .
دستم رو بردم توی موهاش و نوازش کردم. نگام کرد و اومد بالاتر و شروع کرد صورتم رو بوسه بارون کردن.
یکم ته ریشش من رو میخورد ولی جای شکایت نبود. شروع کرد دوباره بوسه بارون کردنم. اینکارش رو دوست داشتم . من دلم سکس رمانتیک میخواست و اونم داشت توی همین مسیر حرکت میکرد .
ناخودآگاه به عقب خم شدم و روی تخت خوابیدم در حالی که پاهام روی زمین بود. از خجالت دستم رو روی داخل رونم گذاشتم.
دستم رو گرفت و بوسید و اومد بالا و بعد از بوسیدن گردنم دگمه ی پیراهن گشادم رو بدون لمس سینه هام باز کرد. انگار میخواست از لحظه لحظه این دیدار لذت ببره.
من اکثرا سوتین مشکی توری میبندم .چون همینجوریش هم بزرگ هستن چه برسه با اسفنج.
طاقت نداشت خواست سینه هام رو از زیر بیاره بیرون ولی خب نشد اومدم بالا و بهش کمک کردم سگک سوتین رو باز کنه . سینه هام آزاد شد. نوک سینه هام تغییرات زیادی در طول سال ها کرده بخصوص بعد حاملگیم که خب به طبع همتون آگاه به تغییراتش بعد حاملگی و شیردهی هستید. از صورتی کبود به قهوه ای تیره و با نوک برجسته و بلند که بدجور من رو برای انتخاب لباس به دردسر میندازه.
بگذریم از نوک سینه هام. آغاز وا دادن کامل من با شروع خورده شدن پستونام. عالی میخورد ولی یک مشکلی بود ! از یک سمت تصویر سعید وقتی منو میخورد و حالا رئیسم . عجیب و باور نکردنی . خیس خیس شدم و واقعا دوست داشتم هر چه سریعتر بکنتم. کمی بعد از اینکه سینه هام رو حسابی ورز داد و مکید تصور کردم که به سراغ بالا دادن دامنم میره ولی شروع کرد به لخت شدن .
یه بدن پر از مو و سینه های پهن و البته مقدار خیلی کمی شکم .
بدنش با بدن لاغر و ظریف سعید که البته عضلانی هم هست فرق میکرد .
در کل گنده بود ولی نه چاق و نه لاغر . شلوارش رو داد پایین و یه شرت مامان دوز بلند که از دیدنش جا خوردم .شورتش عجیب نبود انحراف عجیب التش به سمت چپ و اونم خیلی پایین قرار گرفتنش کمی من رو شگفت زده کرد .
تا خواستم چشمام رو بدزدم شورتش رو درآورد .
یه کیر بزرگ با خایه های آویزوون ! با سری غیر عجیب . عجیب از این جهت که انگار خیلی بد ختنه شده بود . و یه جاهایی انگار خط ختنه به گوشت رسیده بود .
خواستم از نزدیک ببینم تا جزئیات بیشتری رو کشف کنم ولی روم نمیشد . اومد سمتم و دامنم رو زد بالا و شورتم رو هم از باسنم آزاد کرد و درآورد .
من واژن کوچیکی دارم. حسین پسرم رو هم سزارین کردم و خط عمل زیر نافم خودش گویای همه چیز بود. یه شکاف تر که حالا باید پذیرای اولین کیر غیر شوهرش باشه.
پاهام رو جمع کردم ولی مرتضی بازشون کرد و قبل اینکه بهش بگم بزار ترشحات رو خشک کنم زبونش رو کشید روش.مردم و زنده شدم. عالی بود و عالی میخورد. نمیخواستم سریع بیام .کیرش رو میخواستم .
تمام فکرم پیش کیر زشت و عجیبش بود که با کیر قلمی و نازک همسرم سعید خیلی فرق میکرد.
انگار کیر مرتضی بیشتر شبیه کیر یه مکانیک بود :)) (شوخی).
بهم گفت آماده ای !؟
با سر تایید کردم و انگشت شصتش رو گذاشت ته کیرش و سیخ بودن کیرش لرزه انداخت تو جونم. نتونستم دیگه نگاه کنم و به سقف خیره شدم. گذاشت بین شکاف و بالا پایین میکرد . منم دو تا پام رو گرفته بودم که کنترل بیشتری روی کیرش داشته باشه.
یهو یه سوزش کوتاه توی کسم احساس کردم که هی تکرار میشد. رفت و امد کوتاه سر بزرگ کیرش و ترشحاتی که هی بیشتر و بیشتر میشد.
یه نکته ی عجیب دیگه در مورد کیرش این بود که یه رگ سبز بزرگ از انتهای کیرش تا ابتدای ختنه گاهش میرسید که واقعا خاصش میکرد.
وای چقدر خوب بود . با یک فشار کوچیک بدنم لرزید و اسعید شدم. به چند ثانیه نکشید. خجالت کشیدم.
شل شدم و مرتضی از این فرصت استفاده کرد و بیشتر کرد توم ولی انگار مرحله به مرحله کیرش به ی دروازه میرسید که باید فتح میشد.
من زمانی که روم خوابید فهمیدم که همش داخلمه و با هیجان ازش سوال میکردم که همش رو کردی توم ؟
چندین بار اسعید شدم و مرتصی ازم خواست داگی بشم و کلی کونم رو خورد .
داگی دردش برام خیلی زیاد بود و مجبور بودم به کمرم قوس معکوس بدم که همش نره توم . چون وقتی پمپ میزد زیر دلم درد شدیدی میگرفت.
ولی خوبیش این بود که اومد و ریخت روی کمرم.
رفتم حموم و وقتی برگشتم ، آشپزخونه بود داشت سیگار میکشید. دوباره بوسه بارونم کرد و گفت کاش همسرم بودی.
شش ماه بعد من هم کارم درست شد و با کلی سختی و استرس وارد اروما و بعد آلمان شدم که پروسش ربطی به این سایت دیگه نداره.
ممنونم وقت گذاشتید و خوندید.
از خیانت تا جایی که توان دارید پرهیز کنید چون تبعاتش تا سال ها توی ذهن شما میمونه و فراموش کردنش ساده نیست. من هنوز نمیتونم توی چشمای سعید مثل قبل نگاه کنم.
پایان

نوشته: کوری ماری

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها