داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

عشق وشهوت وشکیبایی

از سر خاک بر گشتیم هنوز همون زیبایی گذشته رو داشت . . همون صورت گرد و تپل بچگی هاشو . همون طراوت دوران نوجوانی و جوانی خودشو . هیچوقت نخواست عشقمو بپذیره . حتی حالا که بعد از سال ازدواج یه سالی می شد که شوهرش مرده بود . مینای ساله دو تا دختر داشت و ساله . یکی اسمش بود معصومه و یکی دیگه منیژه . چقدر از بچگی ونوجوونی ام با اون خاطره داشتم . از روزی که به اون گفتم که دوستش دارم رابطه من و اون خراب شد . -ببین  میلاد من دوست دارم با یکی ازدواج کنم که عاشقش باشم . من و تو از سه سالگی با هم همبازی و همسایه بودیم . با هم درس می خوندیم . خونواده های ما ما رو به عنوان دو تا خواهر و برادر می شناختند . راست می گفت . خونه  ما یه خونه خیلی بزرگ و قدیمی بود که از وسط نصف شده بود و بین دو تا خونه در هم داشت . یعنی دری که مخصوص ما دو تا خونواده ها بود که بریم خونه هم . نه اون زیاد به دخترای دیگه گرایشی داشت نه من به پسرا . آخرشم وقتی که با باش مرد خیلی زود با یکی ازدواج کرد . هرچی زار زدم که مینا از چی می ترسی من  تنها پسر بابام هستم و این قنادی بزرگ که حالا بهش میگن شیرینی سرا می تونه به پنجاه  نفر روزی بده .. بابا می خواد منو مسئولش کنه .  به گوشش نرفت که نرفت . بیست و دو ساله بود که از دواج کرد . یعنی حدود هیجده  سال بعد از این که اولین بار دیدمش . تا مدتها عین آدمای گیج , حال و روز درست و حسابی نداشتم دلم می خواست بمیرم .  باورم نمی شد که کار خودشو کرده باشه . یه روز ازش پرسیدم مینا راستشو بگو با عشق ازدواج کردی ;/; -بس کن . من نمی خواستم کسی دلش به حال من بسوزه . دیگه از اون به بعد حال و حوصله دختر یا زنی رو نداشتم . مینا بعد از سال ازدواج بیوه شده بود . ولی من هنوز از دواج نکرده بودم . هنوزم دوستش داشتم هنوزم وقتی اونو می دیدم به یاد بچگی هام میفتادم . به یاد این که بر سر عروسکش خیلی با هم کل کل می کردیم و آخرش من اونو می زدم و اونم با پنجه هاش به صورتم فشار می آورد . برادر بزرگش میومد و اونو با خودش می برد ولی پنج دقیقه بعدش با هم بودیم . بزرگتر که شدیم با هم تو کوچه پس کوچه ها قدم می زدیم . راه مدرسه مون تا آخراش یکی بود . با هم می رفتیم و گاهی با هم بر می گشتیم . دوستاش فکر می کردند من دوست پسرشم . سی و پنج سال از اولین لحظه های در کنار هم بودن می گذشت و من چقدر دلم می خواست که اونو در آغوش بکشم و بعد از این که عشقمو بهش ابراز کردم  باهاش سکس کنم . نه از اون سکسایی که دلمو بزنه و منو ازش دور کنه . یه بار وقتی که پونزده سالم بود بوسیدمش . وقتی اون هم صدا و هماهنگ با من لبامو می بوسید حس کردم که این اول راه عشق من و اونه ولی بازم همون لجبازی و همون حسی که من و تو نمی تونیم و نباید که عاشق هم باشیم .. مینا  بعد از مراسم سالگرد شوهرش  ازم خواست که  از اونجایی که دلش خیلی گرفته و می خواد یه دوری تو خونه قدیمی مون که حالا متروکه مونده و شاید آپارتمان شه بزنه منم باهاش همراهی کنم  . اتفاقا هر دو تا خونه به همون صورت مونده بود . هر چند وقت در میون یکی میومد و علفهارو هرس می کرد و درختا رو اصلاح . چقدر دلم می خواست به مینا بگم که تو رو با دو تا بچه قبولت می کنم . باهام ازدواج کن ولی می دونستم دوست ساله من که بعد از از دواجش دیگه اون صمیمیتو باهاش نداشتم تن به این کار نمیده . شش ماه بعد از مرگ شوهرش این حرفو بهش زدم که گفت اصلا حرفشو نزن . ولی من نا امید نشدم . به عنوان یک دوست سعی می کردم تنهاش نذارم . خونواده های ما با این مسئله کنار میومدن ولی پیش خونواده شوهرش سختش بود که باهام باشه . هرچند اون توجهی رو که من می خواستم نسبت بهم نداشت . با منیژه که به خوبی کنار میومدم . معصومه هم روز به روز باهام بیشتر خو می گرفت . اون دیگه یه دختر بزرگ شده بود و سال دوم دبیرستان درس می خوند . به باباش خیلی علاقه داشت . مینا واسش تعریف کرده بود که ما با هم از بچگی دوست بودیم .. یه روز معصومه ازم پرسید که چرا با مادرش ازدواج نکردم .. -راستش من دلم می خواست ولی مادرت قبول نکرد . گفتم دوستی ما طور دیگه ایه . تازه اگه با هم ازدواج می کردیم امروز دیگه تویی به این صورت نبودی .. در هر حال اون روز دوتایی مون پس از مدتها به اون خونه قدیمی پا گذاشتیم . -مینا من این جا رو چقدر کوچیک می بینم -شاید واسه اینه که خودتو بزرگ می بینی . خیلی دلم می خواد به اون روزا بر گردم . روزایی که هیچ غمی رو حس نمی کردم . منم همین طور مینا . دلم می خواد عروسکتو زیر پاهام له کنم .. -خیلی بد جنسی میلاد واسه چی ;/; من چه هیزم تری بهت فروختم . -هیزم تر نفروختی ولی یک قلب خشک  روحی سنگی رو در کنارم قرار دادی . مینا به سکوتی سنگین فرو رفته بود . به یاد وقتی افتاده بودم که با شجاعت اونو بوسیده بودم . دستامو گذاشتم رو دستش با نگاهی اخم آلود منو ترسوند ولی گذاشت که دستشو لمس کنم . -مینا هنوزم دوستت دارم . هنوزم عاشقتم . -میلاد نذار احترام بین ما از بین بره -من دوستت دارم . تو رو با تو دو تا بچه که سهله با صد تاش هم قبول دارم . توی چشاش نگاه کردم . یه حس غریبی بود . یه حسی که نمی دونستم آیا داره با خودش می جنگه یا با من ;/; وشایدم خودش نمی دونست که با هردومون داره می جنگه . دستمو فرو بردم لای موهای سرش . خودشو کنار کشید ولی اونو دوباره به سمت خودم کشوندم . وقتی لبامو به لباش نزدیک کردم مقاومتی نکرد . وقتی لباشو با لبام حرکت می دادم اومد کمکم . حس کردم که به آغاز پرواز رسیده ام . دنیایی که مدتها پیش باید برام می ساخت .. بعد از چند دقیقه خودشو ازم جدا کرد .. -نه میلاد درست نیست . نه من نمی تونم . نمی تونم . -بچه بودی خوش جنس تر بودی -ولی تو این قدر بی ادب نبودی .. سی و پنج ساله که داری قلبمو می شکنی -ولی تو که در سه سالگی عاشق نشدی -تو چه می دونی تو که عاشق نبودی تا حس عاشقا رو درک کنی . سرمو بر گردوندم تا اشکامو نبینه . دوست داشتم عاشقانه بغلش کنم باهاش عشقبازی کنم . بهش بگم واسه دوست داشتنش هر کاری می کنم . -میلاد چته .. چرا ساکت شدی ;/; دلتو شکستم .. ;/; با صدایی بغض آلوده گفتم عادت همیشگی توست . تو خیلی وقته که قلبمو شکستی . من که برادرت نبودم . اومد نزدیک تر .. صدای نفسهاشو می شنیدم . -مینا چرا اذیتم می کنی . اگه  دوستم نداشتی چرا منو بوسیدی -می خواستم ببینم چه حسی می تونم نسبت به تو داشته باشم . -مینا چرا اون روز ها بامن از دواج نکردی .. -بس کن میلاد چند بار بهت بگم ..نمی خواستم کسی به حال من بی پدر دل بسوزونه .. -چطور عشق و دلسوزی منو قبول نداشتی ;/;-نه -ولی مینا من گاهی از نگات عشقومی خونم -اشتباهی می خونی . من الان روحیه ندارم . -مینا ازم فرار نکن . تو خیلی مغرورانه به من و خواسته ام نگاه می کنی . هنوزم مث اون روزا خوشگلی . با چشایی درشت  موهایی بلند . ابروانی یهم پیوسته . نمی خوای اینو قبول کنی .. -میلاد بیابریم . راستش من از نگات می ترسم . یه نگاهی  پر از شهوت .. -مینا تو فقط شهوتو می بینی ولی هیچوقت عشقو که در کنارت بود ندیدی . عشق برات مثل همون هوایی بود که هرروز هر لحظه و ثانیه باهاش بودی . تو با همه وجودت حسش می کردی ولی از اعتراف به اون می ترسیدی . تو تا کی می خوای خودتو فریب بدی که اسیر سالها زندگی مشترک بدون عشقی . اون رفته . تویی که موندی باید زندگی کنی . بچه هات هم همین طور . مگه من چه گناهی کردم که عاشقت شدم . روی قالی کثیف خاک گرفته ای ایستاده بودیم . تصمیم گرفتم اون کاری رو که سالها قبل باید انجام می دادم انجام بدم . بغلش کردم . خواستم که ببوسمش لباشو جمع کرد و نذاشت ولی سرانجام تسلیم شد . شاید ترسیده بود .. -میلاد خواهش می کنم این کارو نکن . درکم کن -تا به کی .. تا اون وقتی که دیگه بر نمی گرده ;// اون زمانی که عاشقم بودی و با لجبازیهات رفتی و با یکی دیگه ازدواج کردی ;/; من چیکارت می کردم . به پات میفتادم . می گفتی تا این کارو می کردم -نههههههه نهههههههه خواهش می کنم . بوی خاک خفه ام کرده بود ولی من عشق و هوسو در همین خاک احساس می کردم . بر روی قالی زیبایی که یه روزی با پای برهنه روش راه می رفتیم و حالا می تونستیم با کفش روی اون حرکت کنیم . -مینا زندگی داره می گذره حتی دنیا داره پیر میشه .. قبل از این که لبامو روی لباش محکم تر کنم دستمو از زیر بلوزش به سوتینش رسوندم . حس کردم که دوست داره یک شکست خورده پیروز باشه . -مینا فکر نکن اسیر منی . این منم که تسلیم توام . این منم که عمری به دنبال توام و دارم به غرورت اجازه میدم که زندگی کنه . آره من هوس دارم . دلم می خواد که باهات سکس کنم . نیازمه . نیازی در کنار عشق . ولی تو چرا با غرورت روی عشقت سر پوش گذاشتی . نوک سینه هاش تیز شده بود . . سوتینشو دادم بالا . تا راحت تر با سینه هاش ور برم . -نهههههه میلاد .. بیشتر نه .. بیشتر تحریکم نکن .. -زندگی کن مینا .. در کنار من و با عشق .. قبل از این که جین کشی اونو پایین بکشم دستمو گذاشتم لای پاش تا بیشتر تحریکش کرده باشم . تا اون احساس خفته ای رو که ازش فرار می کنه بیدار ترش کنم .  با دو طرف و با دو تا پاش به کف دستم که لای پاش قرار داشت فشار می آورد . نشون می داد که چقدر لذت می بره . شلوارشو خیلی آروم کشیدم پایین . شورتش کاملا خیس بود . -میلاد خواهش می کنم . ولم کن – دیگه خیلی دیر شده .. خیلی دیر شده . دستمو از کناره های شورت رسوندم به کسش . حالا دیگه چشاش باز نمی شد . اون چشای بسته و نگاه خمارشو دوست داشتم . من اونو با تمام وجودم دوستش داشتم . حتی اگه بهم می گفت برم بمیرم این کارو براش انجام می دادم ولی اونم باید می فهمید که دراعماق وجودش دوستم داره . نمی خواد که دیگران اینو بدونن . نوعی بیماری و غرور و شاید هم سرپوشی بر این مسئله که در گذشته اشتباه نکرده . می خواستم ولش کنم و برم از اتاقهای متروکه تشک کهنه ای بیارم می ترسیدم لج کنه . . شلوارشو کشیدم پایین . پاهای لخت و سفیدشو و اون کسی که با چند تار موی خیس انتظارمو می کشیدرو اسیر لبهای خودم کردم . شورت و شلوارشو در آوردم . پیرهن خودمو گذاشتم زیر پاهاش . -نکن نکن دیوونه چیکار می کنی . سرم روی کسش قرار گرفته بود . بالاخره به آرزوم رسیده بودم . اون طلسم و اون تابو شکسته شده بود . چقدر دسترسی به کس عشقمو دشوار می دیدم . اون عشق من بود و نیاز به سکس و احساس انجمن کیر تو کس هم نیازی دیگه از نیاز های انسانی .. نه این یک گناه نیست . موهای سرمو می کشید و پاهاشو به زمین می زد . ولی من ول کنش نبودم . با لذت اون کس خیسو میکش می زدم . کسی که اگه سالها پیش در اختیارش می گرفتم شاید تا به این حد درشت نشون نمی داد ولی بازم باید به  روزی که الان درش هستم می رسیدم . حس می کردم که اون حالا مال منه و می تونه باشه . دور کسشو میک می زدم . زبونمو تا انتها فرو می کردم توی کسش طوری که انتهای زبونم داشت می ترکید .. مینا سعی داشت که زیاد نناله ولی من فشار میک زدنو زیاد ترش کرده بودم . کاش با اون در یه وضعیت بهتری سکس می کردم که این قدر سختی نمی کشید . ولی برای من رسیدن به یک رویا از هر چیزی بالاتر بود . . دستامو زیر کمرش قرار دادم تا بدن نرم و سفیدش خراشی نبینه . . مجبور شدم که برم و یکی از تشک های کهنه رو بیارم تا مینای من سختش نباشه . وقتی که بر گشتم اون به همون حالت رو زمین قرار داشت . غرق در هوس . فرار نکرده بود . حالا می تونستم راحت تر باهاش عشقبازی کنم . این اجازه رو به خودم دادم که کاملا برهنه اش کنم . -میلاد -جون میلاد -فکر نمی کنی تا اینجاش هم زیاد رفتی . -فکر نمی کنی که زیادی مغروری ;/; حتی شورتمم از پام در آورده و بی پروا خودمو بهش جسبوندم . کاش این کارو سال پیش انجام می دادم . کاش این ترس و احترام قلابی رو در خودم از بین می بردم . من که روح و وجودشو با تمام وجودم می خواستم . . صورتمو روبروی صورتش قرار دادم . -مینا نمی خوای چشاتو باز کنی نگام کنی ;/; -خجالت می کشم . شرمم میاد . تو داری به خواسته ات می رسی . همونی که از دوازده سیزده سالگی به دنبالش بودی . -تو هنوزم داری نیشم می زنی ;/; من به خاطر تو ازدواج نکردم . تورفتی خونه شوهر . شوهری که هر چند به گفته خودت مرد آقایی بود ولی عاشقش نبودی . تو عاشق من بودی و هستی ولی نمی خوای قبول کنی . می خوای یه فکر و فرهنگ خاصی رو ثابت کنی . می خوای بگی حرفت درسته .. چی بگم حس کردم اگه با یکی دیگه ازدواج کنم به اون عشقی که در اعماق قلبم نسبت به تو دارم خیانت کردم . تو در آغوش یکی دیگه بودی ومن .. نمیگم امامزاده بودم منم نیاز داشتم .. شاید یکی دو اشتباه هم کرده باشم ولی هر گز نخواستم سایه من رو سر زن دیگه ای باشه و سایه اون زن رو سر من . تو نمی تونستی هیشکدوم از اینا رو ببینی . حس کردم که پاهاش داره از هم فاصله می گیره تا من کیرمو راحت تر بذارم لاپاش . لبامو گذاشتم روی لبای داغ و پر هوسش . سینه ها شو به سینه هام چسبوندم . کیرمو در لغزندگی کسش به طرف جلو حرکت دادم . حس کردم که همون اول داره آبم میاد . کشیدمش بیرون . دلم می خواست مینا با دستای خودش اونو بمالونه و آبم تو دستش خالی شه . یا این که وسط دو تا سینه هاش خالی کنم . یا روی کونش .. حس کردم این جوری ممکنه توی کسش خالی کنم و اونو برنجونم . چون همش از ترسش می گفت . به بهانه دستشویی رفتم یه گوشه ای طوری که اون منو نبینه و من اونو ببینم  سنگر گرفته و با جلق زدن آبمو خالی کرده بر گشتم . چند دقیقه ای باهاش ور رفتم تا کیرم تقریبا به اندازه ثابتش بر گشت یه بار دیگه اونو توی کسش فرو کردم . گرمای عشقو در کنار هوس احساس می کردم . -مینا دوستت دارم دوستت دارم . عاشقتم . من بدون تو می میرم .. بهم بگو .. بگو که دوستم داری . بگو تو هم عاشقمی ولی اون سکوت کرده بود . دو تا دستامو رو سینه های درشتش که کمی شل نشون می داد گذاشته و یکسره به حرکت با شتاب یکنواختم ادامه می دادم . دستمو از رو سینه هاش بر داشته و صورت و موها و لباشو لمس می کردم . نمی دونم این زن چرا چیزی نمی گفت چرا این قئدر مغرور بود . یه دستشو رو سینه اش گذاشته بود و یه دستشو روی کسش و اونو به طرف بالا می کشید . می دونستم که داره ارگاسم میشه . خیلی زود داشت ارضا می شد .  سرعتمو زیاد ترش کرده تا جایی که که حس کردم به نقطه آخر رسیدم . لباشو گاز می گرفت به چشاش فشار می آورد .. -آهههههه نههههههه .. نهههههههه -خوشت میاد مینا ;/; . جوابی نمی داد فقط آروم ناله می کرد تا این که بی حس شد و دیگه حرکتی نکرد . دلم می خواست بازم آبمو خالی کنم . کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و دو تا سینه ها رو به طرف درون و در تماس با کیرم قرار داده و کیرمو از پایین تا زیر چونه اش می رسوندم . -آههههههه مینا مینا .. دوستت دارم دوستت دارم .. چه لذتی داره آدم با عشقش سکس کنه . انگار دنیا زیر پاشه .. آب کیرم بین سینه های مینا خالی شد . دلم می خواست مینا سرشو بذاره رو سینه های من ولی این من بودم که عاشقانه سرمو رو سینه هاش گذاشتم . . احساس آرامش عجیبی بهم دست داده بود . -مینا حس می کنم خیلی سبک شدم . -معلومه دیگه با اون آبی که رو سینه هام ریختی و بالاخره به خواسته ات که تصاحب من بود رسیدی معلومه که باید احساس سبکی بکنی . -مینا من دوستت دارم . -تو فقط همینو می خواستی . همینو که نشون بدی زن تسلیمه . این که به خودت ثابت کنی می تونی به خواسته ات برسی .-من عاشقتم . ازت تقاضای ازدواج می کنم . من اون جوری که تو فکر می کنی نیستم . -دیگه هیچی برام مهم نیست . تو خود سرانه هر کاری که خواستی کردی -مینا تو خودتم می خواستی . نگو که نمی خواستی . تو خودتم لذت بردی . من هوس و عشقو از نگات خوندم . -هوس یه امر طبیعیه ولی به چه قیمتی . من بهت گفتم  ولم کن .. از عشق هم نمی خوای واسم حرف بزنی .. دیگه هرچی بین ما بوده تموم شده . من دیگه نمی تونم بهت احترام بذارم -ولی مینا من احترامم نسبت به تو بیشتر شده . حس می کنم حالا باید بیشتر بهت محبت کنم . نشون بدم که تو رو  فقط واسه جسمت نمی خوام -یعنی می خوای تظاهر کنی ;/; -چرا هر حرف منو با یه حرف دیگه تعبیر می کنی . -تو منو به چنگ آوردی . خیلی هم خوب عشقبازی می کنی . -مینا تو یه مشکل روحی خود آزاری داری . برو پیش یک روان شناس -بی خود می کنی عاشق یه دیوونه هستی . مینا رو دیگه ندیدم تا ده روز بعد .. اونم از بس دو تا دختراش که باهام دوست شده بودند و خبرمو می گرفتند مامانه دلش سوخت و مثل دو تا تخته سنگ کنار هم قرار گرفتیم .. -دخترا این بار آخره که با عمو میلاد میریم بیرون .. منیژه : بابا احمد ناراحت میشه . ;/;  روکردم به منیژه و گفتم عزیزم اسم بابات اسفندیار بود .. -عمو جون بابا اسفندیار نه .. این بابا احمد که می خواد بابام شه .. -مینا تو می خوای ازدواج کنی ;/;توکه تا هفته پیش داشتی از رنج و عذاب دوری از اسفندیار می گفتی و این که بهش احترام میذاری . از من داری فرار می کنی -هیسسسسس .. پیش بچه ها سختش بود . -معصومه جون مامانت داره از همه چی از من و از خودش فرار می کنه .. . یه دوری توی خیابونا زدیم . دخترا رفتند خونه شون و من و مینا توی ماشین چند دقیقه ای رو با هم حرف زدیم . -بازم کارخودتو کردی . -چرا عادت داری دل اونایی رو که دوستت دارن بشکنی . دخترات منو دوست دارن . من می تونم مث بچه های خودم دوستشون داشته باشم . در کنار بچه هایی که می تونستی برای من بیاری .-میلاد تو یک پسری هنوز . درست نیست که یه زن بیوه با دو تا بچه رو بگیری -خانوم خانوما نمی خوان واسه من دلسوزی کنن . تو خیلی بدی . بد جنسی . خود خواهی . پول پرستی ..منم می تونستم آینده تو و بچه ها رو تضمین کنم . چرا چرا .. حالا که عشق و هوسو با تمام وجود در آغوش کشیدیم ;/; تا به کی می خوای منو زیر پاهات له کنی ;/; بگو برات چیکار کنم که کنارم بمونی . بگی که دوستم داری . . هرروز که خورشید غروب می کنه به غم غروب نگاه می کنم . حس می کنم که شاید این آخرین غمم باشه که در تاریکی شب گم میشه . شاید با طلوعی دیگه عشق تو به من روشنی ببخشه . بیایی و برای همیشه در کنارم بمونی . بیای و بگی که دوستم داری . بیای و بگی که دیگه تنهام نمی ذاری . نرو .. نرو مینا . فکر کن منم یه عروسکی هستم که دلت نمیاد از دستش بدی . -دیگه تموم شد همه چی تموم شد . قول و قرار ها گذاشته شد … اون روز که مینا می خواست برای بار دوم از دواج کنه من به خونه خاطره ها پناه بردم . به اون قسمتی که خونه خودمون بود . جالب اینجا بود که این دو تا خونه در کنار هم به هم وفادار مونده بودند ولی عشق من حالا که فرصتی دوباره پیدا کرده بود بازم می خواست از آشیون عشق من پر بکشه . چقدر این یک سالی رو امید وار بودم . چقدر سر کوفت این و اونو شنیده بودم که این زن به دردت نمی خوره . دو تا بچه داره . واست دردسره . ولی من گوشم به این حرفا بدهکار نبود و نیست . من اون مینای کوچولوی خوشگلمو می خواستم . مینایی رو که با من بزرگ شده بود . مینایی که همگام با من به سن بلوغ رسیده بود . مینایی که  تا چند روز قبل فقط دوبار بوسیده بودمش . حالا یه بار دیگه می رفت تا اونو از دست بدم . شاید برای به دست آوردنش خوب نجنگیده بودم . ..رفتم کنار درخت انجیر نشستم . هوا گرم بود . دیگه کسی توی این خونه نیست . ولی هنوز درخت انجیر با اون قد بلندش وایساده و منو نگاه می کنه . هنوزم بهم میگه بی عرضه هیچ غلطی نکردی . مینا تا وقتی که کوچیک بود خیلی سر به سرش می ذاشتم ولی وقتی که بزرگ شد و خانوم شد و حس کردم که عاشقشم هر چی می گفت گوش می کردم گاهی باهاش کل کل می کردم . مینا عاشق انجیر بود . . اونایی رو که اون پایین بودن براش می چیدم . و اون بالاتر ها رو اگه می شد براش با چوب مینداختم . هرروزصبح  زود از خواب بیدار می شدم تا ببینم چند تا انجیر دیگه پخته . قبل از این که بقیه بیدار شن اونا رو می چیدم و واسه مینای خودم قایمش می کردم . -دختر تو شکم درد می گیری .. دیگه به آخرش که می رسید می رفتم بالای درخت . یه بار همون بالا آویزون شدم نه می تونستم برم جلو و نه برگردم . به هزار مصیبت برگشتم پایین . حالا انجیرا زیاد شدن ولی مینای من نیست علف ها بلند شدند . پرنده ها گوشه خونه زیر سقف لونه کردند .. یادت هست بهم می گفتی دست کنم تو لونه پرنده ها جوجه شونو در آرم تا بغلش کنی ;/; واسشون دون می پاشیدی ;/; آخه مینا من برات مث یه پرنده کوچولو نمی شدم ;/; تو دل اونو نمیشکستی ولی قلب  منو شکستی . چقدر در اول بعد از ظهر همه جا تاریکه . چرا دلم یه جوریه . به مراسم عقدش دعوت بودم ولی نرفتم . چطور می تونستم برم قربانگاه خودم . اون یه بار دیگه منو  به دست تنهایی سپرد . راستش هیچوقت با صدای بلند و زار زار اشک نریخته و نگریسته بودم ولی اون روز عقده هام سر باز کرد وبه صدای بلند گریه می کردم . دیگه گریه رو واسه مرد عار نمی دونستم . یه صدایی پشت سرم شنیدم . صدای پای آشنایی میومد .نترسیدم . دزد چی می خواست ببره . قالی کهنه یا خشت های قدیمی رو .. یا تشک نم گرفته رو .;/; حس کردم مادرم پدرم یکی اومده واسه دلداری من ولی صدای پاش صدای پای اونا نبود . صدای پای مینا بود . اون که الان باید در مجلس عقدش باشه . کسی که با اون سنگدلی ولم کرده و رفته چطور خواسته واسه دلداری من بیاد . نه بهتره بی خود خودمو امید وار نکنم . می ترسیدم سرمو بر گردونم تمام دلخوشی هام از بین بره . -میلاد ! میلاد ! دیگه صدای پامو نمی شناسی ;/; قلبم لرزید خودش بود . حتما اومد نصیحتم بکنه . ولی الان ;/; -صدای پاتو می شناسم ولی صدای قلبتو دیگه نه . اومدی تا بهت تبریک بگم ;/; اومدی تا بهم بگی من دوست نامردی هستم که به عروسی تو نیومدم ;/;  اومدی تا قلب زخمی منو بازم خراش بدی ..-میلاد اومدم ازت بخوام که بازم مثل قدیما برام انجیر بچینی . نگاه کن اون بالا بالا ها چقدر درشتن .. -مینا راستی راستی قاطی کردی ها . تو الان یک زن متعهدی . مثل آدمای مهربون مثل عاشقای مهربون باهام حرف می زنی . بیش از این آزارم نده . من واسه تو تا کوه قاف هم میرم ولی چرا آخه چرا .. . برو بالا درخت و بر گرد تا بهت بگم چرا این کارو کردم . نمی تونستم بهش نه بگم . نمی تونستم .. یک فریز خاکی کنار درخت افتاده بود . اونو بر داشته رفتم بالا درخت . وقتی که بر گشتم دیدم صورت مینا غرق اشکه .. -چیه مینا پشیمونی ;/;چرا حالا ;/; مینا مثل ابر بهار اشک می ریخت .. -میلاد بغلم کن منو ببوس . منو بزن . منو ببخش .. خدایا چرا تا حالا این قدر گناه می کردم . چرا عشق خالص تو رو به بدی جواب می دادم . -مینا بس کن . برو سر خونه زندگیت . دیگه همه چی تموم شد . سرنوشت من همین بود . باور کن وقتی شوهرت مرد اولین عکس العملم این بود که واسه تو ناراحت شدم . -می دونم حقیقتو میگی .. -بغلم نمی کنی ;/; -نه  منو نمی بوسی ;/; -نه -دیگه بهم نمیگی دوستم داری عاشقمی ;/;- نه -دیگه عاشقم نیستی ;/; دوستم نداری ;/; .. اینجا رو سکوت کردم . -من فدای سادگی و پتکیت بشم که نمی تونی بهم دروغ بگی . بغلم کن . بغلم کن . ببین من دستامو برات بازش کردم . آغوشم برات بازه . بیا تا من بغلت بزنم . تا من بهت بگم دوستت دارم تا من بهت بگم عاشقتم .. -مطمئنی که حالت خوبه مینا ;/; -حسرت می خورم که چرا سالها پیش حالم به این خوبی نبوده . حالا منم از عشق دوباره جوون شدم . مثل سالهای اول جوونی .. من هنوز مجردم . عقدمو بهم زدم . نتونستم . . فریاد زندگی من همه چیز من تو بودی واسه همین در سکوت زندگی این فریادرو احساس نمی کردم . حرف قشنگی بهم زدی  بیشتر ماها وقتی که غرق اکسیژنیم قدرشو نمی دونیم . تو عشقو مثل یک اکسیژن به وجودم هدیه کردی . در خون من در وجودم در تار و پودم . ولی من همش حس می کردم یه چیزی کم دارم . کور بودم . نور زیاد عشق چشامو کور کرده بود . وقتی پدرم مرد غرور من بهم اجازه نداد  که بیام طرفت شاید اونو یک ترحم احساس می کردم . شاید می خواستم  خودمو قانع کنم که دوستی ما یک رابطه خواهر انه برادرانه بوده .. -چی شد حالا بیدار شدی .. -میلاد هیشکی واسه همیشه نمی خوابه همین جوری که هیشکی واسه همیشه بیدار نمی مونه . نمی دونم چرا یهو حس کردم دارم نفس کم میارم . غرق در دریای عشق بودم ولی وقتی که رسیدم به خشکی حس کردم که نمی تونم از دریا دل بکنم . راست گفتی شاید از همون وقتی که تو عاشقم شدی منم دوستت داشتم ولی همش از این حسم فرار می کردم . شاید شرم داشتم . می ترسیدم . هر چند اون سالها یکی دو بوسه گرم از لبام بر داشتی ولی به خاطر همون تا مدتها خوابم نبرد . مینا نتونست ادامه بده . منم بد تر از اون فقط بغلش کرده می بوسیدمش و با دستای هم اشکای همو پاک می کردیم .. میون هق هق گریه اش بازم حرف می زد و می گفت می دونی چی بیشتر دلمو سوزوند … ده بار توضیح داد تا فهمیدم چی داره میگه .. می گفت اون لحظه ای که من میلاد حس می کردم که اون از دواج کرده ولی به خاطر عشق و احترام به اون رفتم بالای درخت .. من مینا دلم می خواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه تا این همه شرمسار نباشم . که تو چه جوری با این که حس می کنی منو از دست دادی بازم دوستم داری و بهم احترام میذاری  -مینا تو رو خدا این جوری نگو .. -می دونم نمی تونم ولی سعی می کنم برات زن خوبی باشم . اگه هنوزم بخوای در کنارم بمونی . -من برای همیشه قدر اکسیژن عشقو می دونم . بیا بریم بالامیلاد  -کجا -توی همون ایونی که اون دفعه با هم سکس کردیم. شیرین ترین سکس زندگیم بود . ولی می خوام الان از اونم بهتر باشه .. هر چند هر کدومش یه لذت خاصی داره . -مینا مطمئنی ;/; -آره آره .. هر کاری دوست داری انجام بده . نترس دیگه نترس که از دستت فرار کنم . -تو چطور احساس منو درک کردی . -چون دوستت داشتم عاشقت بودم . نمی تونستم اینو قبول کنم . این بار مینا بود که دو تایی مونو لخت کرد . دلم می خواست به چای پر ستاره اش که هنوز پر اشک بود نگاه کرده و باهاش حرف بزنم -باورم نمیشه در خونه خاطره ها و آرزوهام بازم با تو  سکس داشته باشم . -منم دلم نمیاد  خونه خاطره های عشق و هوسمو ویرونش کنم .-حالا وقت این حرفا نیست . باید خونه عشقمونو اون جوری که شایسته شه بسازیم میلاد . با یه بوسه رفتیم به دنیای خاطرات . به گذشته ها و آینده ها . با حال و حال خود حال کرده وحس می کردیم که دیگه هیچ غمی جز جدایی نمی تونه دلمونو به درد بیاره . این بار مینا پیش قدم شد واسم ساک زد .. -نههههه عزیزم نهههههه ولی سرعت و نرمش کارش به حدی بود که با خجالت وهوسی زیاد  در حالی که دستامو پشت سرش قرار داده بودم آبمو تو دهنش خالی کردم . مینا با عشق و لذت و هوس هرچی رو که ریخته بودم تو دهنش خورد .. -میلاد چته .. دوست نداری برات یه زن سکسی ناب ویه معشوقه ناز و یه همسر عاشق و وفادار باشم ;/; -باورم نمیشه .. پاهاشو به دو طرف باز کرد . -میلاد هوسم زیاده .. حس می کنم به همون اندازه که عاشقم هوس دارم . -نکنه می خوای به اندازه تمام سالهای بلوغ با هم مشغول باشیم ;/; -حالا دیگه منو نمی خوای ;/; -لجباز . لجباز . حالا که کنارمی لجبازیهاتو هم دوست دارم . -من که نباید بهت بگم . اینو گفت و دستاشو دور گردنم حلقه زد . کیرم روکسش فرود اومد . این بار دیگه از این استرس نداشتیم که توی کسش آب بریزم یا نه . -عزیزم عزیزم .. نمی دونم چرا حس می کنم که تا این حد نباید احساس خوشبختی کنم . حس می کنم گناهه -مینا این گناه نیست . گناه اونی بود که سالها خوشبختی یعنی عشق رو در کنارت می دیدی و ازش فرار می کردی . خدای ما با شادیها مخالف نیست . کیرمو با فشار می کردم تو کس اولین و آخرین عشق زندگیم و با دستام دورشو ماساژمی دادم . نوازشش می کردم تا هوسش زیاد تر شه .. -میلاد بکن منو باور کن اون دفعه هم حال می کردم . لذت می بردم ولی حالا می خوام حس کنم که مال منی . هوسو در کنار عشق می خوام باور می کنم که تو مال منی . حالا دیگه به هیچ وجه از دستت نمیدم . می دونم درکم می کنی . من و دخترامو . برات مهم نبوده که من قبلا ازدواج کردم -ومهم هم نخواهد بود . برای من خود تو مهمی . دوستت دارم . اون حس لطیفی رو که درون جسمته دوست دارم . همون روانتو . همون که لذت سکس رو چند برابر می کنه . همون که امروز تو رو به سوی من بر گردونده .. -میلاد ! بازم از این حرفای قشنگ برام می زنی یا فقط امروزه ;/; -من حتی سالهایی رو که تو در کنارم نبودی در ضمیر پنهان خودم و با خودم از این حرفا می زدم . تا آخر دنیا تا وقتی که بشه گفت بهت میگم دوستت دارم عاشقتم تو تنها زن زندگیم هستی . -نمی دونی چه حالی دارم . میلاد ولم نکن دوستت دارم دوستت دارم . کیرتو آرومش نکن . چقدر داغه دارم می سوزم  .. بگو دوستم داری . نزدیکه بیاد .. نزدیکه -مینا دوستت دارم دوستت دارم .. -آهههههههه آههههههههه .. میلاد میلااااااااااااد .. دیگه تمومه .. ..آههههه فقط تا اونجایی که می تونی سیرابم کن . دیگه از این بهتر نمیشه . عزیزم . عشق من شنیدی ;/; -مگه میشه حرف ادلتو نشنید ;/; چند بار دیگه کیرمو به لبه های کس مینا مماس کرده و اونو به نرمی وارد کسش کرده در یک آن در اوج لذت آبمو ریختم توی کس عشق بیدار شده ام  که از لذت و خماری چشاشو بسته بود . … ما با هم ازدواج کردیم . اون واسه من یه پسر به دنیا آورد که فکر می کنم محصول اولین  سکس بعد از ابراز علاقه اش بود . یعنی  همون روزی که قرار بود برای بار دوم ازدواج کنه و بهمش زد . هنوز خانه خاطره ها رو خرابش نکردیم . البته باید گفت خانه های خاطره ها . -میگم مینا فکر نمی کنی  ما دیوونه ایم که هر چند وقت در میون میاییم اینجا و  عشقبازی می کنیم ;/; -فقط که این نیست کلی قدم می زنیم . به کودکی می رسیم و به نوجوانی و جوونی وبعد.. ببین میلاد تو یه عمری دیوونه بودی و دیوونگی کردی می دونی چه لذتی داره . پس لذت دیوونگی رو از من نگیر -دیوونتم مینا . -من بیشتر .. -فکر می کردم تو رو برای همیشه از دست دادم  . ولی می دونی چی دستگیرم شد مینا .;/; این که خدا شکیبایی و شکیبایان رو دوست داره …. پایان .. نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها