داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

میترا زن خوشگل حسین (۱)

سلام

اسمم مقداد هست28 سالمه…
این خاطره یکم طولانیه… دوس دارم مقدمشم حتما بگم… لطفا ببخشید…

ایام دانشگاه جز بهترین روزای زندگیم بود… تازه از دست نظارت های خانواده مذهبیم راحت شده بودم و میتونستم احساس آزادی کنم… تو یه شهر جدید ادمای جدید دوستای جدید…

اولین کسی که باهاش دوست شدم اسمش حسین بود که اوضاع مالیش خیلی خوب بود… مراحل ثبت نام رو باهم انجام دادیم و اینطوری کم کم اشنا شدیم… بعد ثبت نام سر کلاس ها پیش هم نشستیم و رفاقتمون شروع شد…

درسمون… سنمون… اخلاقمون… خیلی شبیه هم بود. فقط حسین سیگار میکشید من اهل این چیزا نبودم و اینکه تیپ حسین اسپورت بود ولی من یکم رسمی تر… وضع مالی خوبی نداشتم ک بتونم خیلی ب خودم برسم…

یه ویژگی مشترک من و حسین این بود که خیلی دنبال دخترها میرفتیم… برخلاف من که مکان نداشتم اون اغلب روزا خونه تنها بود و این باعث شده بود با دخترای بیشتری مخصوصا خارج از دانشگاه در ارتباط باشه… و البته پول بیشتری برای
خرج کردن داشت…
اما داستان از جایی شروع شد که تقریبا ترم هفت بودیم…
تو این مدت حسین با دخترای زیادی دوست شد و بهم زد ولی من فقط با یکی دو نفر… همش میرفتم تو فاز عشق و عاشقی اخرش ضربه میخوردم… دپرس بودم کلا… قیافه و هیکلم بد نبود اخرای دانشگاه سر کارم میرفتم وضع مالیمم بهتر بود… تیپم نسبت ب روزای اول خیلی بهتر شده بود…

یه روز اتفاقی تو سایت دانشگاه یه دختر دیدیم که خیلی برامون جذاب بود… مانتو سبز زیتونی تنگ کوتاهی پوشیده بود و سینه های خوش فرمش داشت از زیرش میزد بیرون… ارایش غلیظ… موهای لخت و قهوه ای رنگش… شلوار کشی سفیدش که چند سانت از مچش بالاتر بود ناخن های بلند و رنگ شده و… این دختر واقعا هیکل محشری داشت…
اسمش میترا بود تو خیلی از کلاسا دیده بودیمش ولی تیپ اون روزش خیلی شهوتناک بود…
وقتی تلفنش زنگ خورد سریع بلند شد رفت… من سرپا ایستاده بودم و حسین پای سیستم بود وقتی دیدم میترا رفت رفتم پشت سیستمی ک اون نشسته بود نشستم…
از حس فوضولی رفتم توی هیستوری مرورگر که هنوز باز بود. حتی از اینترنتش هم دیسکانتکت نکرده بود…
وارد سایتqeep شدم چون صفحه رو نبسته بود پسورد نمیخاست…
تو این سایت خیلی راحت میشد جنده پیدا کرد… بر اساس شهر و اسم و… میشد سرچ کرد… دخترای زیادی توش پایه سکس بودن…
من عضو بودم ولی کلا چهار پنج تا مخاطب بیشتر نداشتم و فقط شاید گاهی با یکیشون سکس چت میکردم…
تو لیست مخاطبای میترا ک رفتم سرم سوت کشید… بالای صدتا مخاطب داشت و کلی پیام خوانده نشده…

رفتم توی پیام های ارسالیش… دیدم بله… خانوم خیلی لارج هستن… کلا دخترای شهرای دیگه که اینجا خوابگاهی میشدن خیلی لارج بودن. چه توی اردوهایی ک بچه ها ترتیب میدادن چه احیانا پارتی و البته پوشش و سکس…
از شدت هیجان حسینو صدا کردم و دوتایی تا چند ساعت پشت سیستم بودیم و همه پیاماشو خوندیم…
فهمیدیم میترا در ازای پول خیلی کارا میکنه… توی شرایطش مکان مطمئن پول نقد درخواست میکرد و میگفت از جلو و عقب پایست و ساکم میزنه. شب میتونه بمونه پیش طرف ولی مبلغش بالا بود.
اهل سکس چت یا پارتی و مشروب و… هم بود…
کلی عکس کیر براش فرستاده بودن… کلی عکس از بدنش برای دیگران فرستاده بود… شمارشم بود ک سیو کردم برای خودم…
الان راحت تر توجیه میشد برامون تیپ های مختلفش مخصوصا از این روز ب بعد ک بیشتر بهش توجه میکردیم و هی سعی میکردیم بهش نزدیک شیم…

یه روز که تنها رو یه نیمکت توی باغ پشت درختا یه جای دنج گیرش انداختم دلمو زدم ب دریا و رفتم سمتش… شلوار لی پاره پوشیده بود… سفیدی پاش حشریم میکرد… سینه های درشتش… گردن سفیدش… استین مانتوش بالا بود و دستای ظریف و ب ظاهر نرمش دیوانم میکرد و البته چهره معصومانه و قشنگش…
تلفنی حرف میزد… بعد اینکه تلفنش تموم شد نزدیکش رفتم و سلام و علیک… صداش خیلی نازک و دوست داشتنی بود…
بعد یکم حاشیه کنارش نشستم و بهش گفتم ک میخام باهاش دوست شم… خیلی ریلکس برخورد کرد… گفت: تو پسر خیلی خوبی هستی هرکسی شاید دلش بخواد مال ادمی مثل تو باشه؛ میدونم ادم خوب و احساسی هستی (داستان شکست عشقی منو شنیده بود از همکلاسیا حتما) ولی متاسفانه من دوس پسر دارم الانم باهاش قرار دارم. نمیتونم با تو دوست شم…
تو همون چند دقیقه تا میتونستم سینه و پاها و صورتشو دید زدم… از همون حرفام لذت بردم و برگشتم…
ماجرا رو برای حسین تعریف کردم…
اول کلی مسخرم کرد ک برای اینجور دخترا نباید از دوستی و… حرف زد. گفت میرم مخشو برای خودم میزنم…
من ک گمان میکردم حسین بتونه ازش خواهش کردم اگه مخشو زد و دختره راضی شد بگه من چند برابر نرخ بهش میدم برای یه رابطه سه نفره… حسینم ک بدش نیومده بود قبول کرد…
چند وقتی گذشت و حسین حرفی بهم نزد… دیگ میترا رو بیشتر میدیدم این اخریا و باهم سلام علیک گرمی داشتیم…
این تنها دختری بود ک ب شدت منو حشری میکرد… لباسای تنگ و رنگارنگش… مدلای جدید لباساش… بدن سفیدش و چهره جذابش و مخصوصا چشمای ابی قشنگش.

این ماجرا تموم شد… دانشگاه تموم شد… من رفتم سربازی… یه مدت زیادی از هیچ کس خبر نداشتم…

یه روز ک برای مرخصی اومده بودم
شهر توی یه پاساژ چهره سکسی ترین زن توی زندگیم رو دیدم… میترا بود پشت ویترین لباسای عروس… نزدیک شدم و سلام کردم… منو شناخت…
خیلی هول شده بودم.نمیدونستم توی این شهر چی میکنه اصلا؟ مگه درس تموم نشده!
بعد ابراز شگفتی و خوشحالی… گفتم ک سربازم و چند روز مرخصی دارم و… یهو احساساتی شدم و… شروع کردم از اینکه خیلی دوستت داشتم چقدر تو سربازی بهت فکر میکردم .هیچ وقت فکر نمیکردم دوباره ببینمت و… کاش میشد باهام دوس شی و…

یهو گفت مقداد چقدر تو بدشانسی اخه! من ازدواج کردم که… کیرم که از دیدن اون زن سکسی سیخ شده بود خوابید…
بعد چند لحظه حسین رو دیدم که از داخل ارایشگاه اومد بیرون… منو دید اول جا خورد بعد یکم رو بوسی و… بعد سریع بهونه ای اورد و رفتن…

توی خدمت از شانسم نگاهبان یه دادگستری بودم تو یه شهر شلوغ… کلی ادم محتلف دیده بودم… کلی زن متاهل و مجرد و… طلاق و شکایت و…
چون خیلی هات بودم و دیگه از فاز عشق و عاشقی بیرون اومده بودم گاهی شماره میگرفتم وبا زن ها قرار میزاشتم ولی خیلی سخت پسند بودم رو این حساب با ادمای زیادی نبودم…
ولی یه زن متاهل تقریبا قشنگ که شوهرش زندانی بود خیلی بهم نخ میداد… با این رفیق شدم و بارها خونشون رفتم…یه بچه کوچیک سه ساله هم داشت لذت بی نهایتی داشت شب ها سکس با این زن توی خونشون جلوی عکس شوهرش و…
هربار عذاب وجدان میگرفتم ولی وقتی ب این فکر میکردم که اگه من نرم پیشش دیگری میره یکم اروم میشدم تا سری بعد…

یکی دو روز گذشت… یه بار گوشی از دستم افتاد قابش در اومد… سیم کارت قدیمیم ک پشت قاب میزاشتم افتاد بیرون. یهو فکری ب نظرم اومد.
اون سیمکارتو انداختم تو گوشی… رفتم توی مخاطبان… دیدم شماره میترا هنوز سیوه…
بعد چند روز ک مرخصیمم تموم شده بود… یه روز جرات کردم و زنگ زدم… دیدم خطش روشنه! خیلی تعجب کردم واقعا فکر نمیکردم خطش روشن باشه!!
بعد سلام و علیک و… تعجب کرد ک شمارشو چطوری بدست اوردم و…
میخواستم راستشو بگم ولی نگفتم چیزی… بهش گفتم ک سربازم و… ازش خواهش کردم توی تلگرام جواب پیاممو بده…
یه پروفایل دخترانه ساختم. بهش پیام دادم. گقتم برای اینکه حسین نبینه یا اگه دید مشکوک نشه اینطوری بهت پیام میدم و…
یکم حرفامون طولانی شد…
از ساعت سه ظهر تا نه شب طول کشید چتمون… منم ک توی اسایشگاه بودم و پایه خدمتم بالا بود کسی مزاحمم نمیشد…
وسطای چت گفت شارژشش تموم داره میشه. منم سریع براش یه شارژ توپ فرستادم. خیلی تشکر کرد و تو رودرباستی گیر کرد و پیاما بیشتر و بیشتر شد…
فهمیدم حسین از سربازی معاف شده و توی کارخونه کار میکنه و گاهی صبح گاهی ظهر گاهی شب سرکار میره…
این رابطه پیامی توی تلگرام مدتی ادامه پیدا کرد ولی خیلی پا پیچش نمیشدم ک بلاک کنه…

یه روز ک با افسانه همون زن متاهل قرار داشتم ب میترا پیام دادم… موقع خدافظی گفتم قرار دارم. کنجکاو شد با کی و… منم گفتم…
یکم سکوت کرد… بعدش گفت واقعا؟ جدی میگی؟ منم ب شوخی گفتم میخای صدا ظبط کنم یا عکس بگیرم؟ چیزی نگفت…
رفتم پیش افسانه… دخترشو بغل کردم بوسیدم دادم مامانش… شب بود بعد یکی دو ساعت که بچشو خوابوند اومد با لباس سکسی و ارایشش بغلم… رفتیم اتاق تشک پهن بود… افتادم روش به یاد میترا حشری شده بودم وحشیانه میکردمش…

اونم حشری شده بود اه و ناله میکرد… سینشو فشار میدادم… میگفتم دوس داری الان شوهرت بیاد ببینه زیر منی؟ میگفت اره. میگفتم دوس داری بقیه سربازام بیارم باهاشون جهاد نکاح کنی؟ میگفت اره… میگفتم دوس داری شناسنامه جعلی برات بگیرم صیغم شی شوهر دومت باشم میگفت اره…
سینه هاشو میخوردم محکم میکردمش… ساک میزد… هرکاری میکرد برام. اخرش کل ابمو ریختم توی کسش…

یکی دوماه بعد سربازیم تموم شد اومدم شهرمون…

دوباره فکر میترا مثل خوره افتاد تو ذهنم… حسین نمیخواست منو ببینه. چون میدونست هم از رابطه هاش خبر دارم هم ب زنش چشم داشتم هم میدونم زنش چ گذشته ای داره و… تعجب میکردم چطوری کارشون ب ازدواج کشیده…
میترا خیلی خوشحال شد ک سربازیم تموم شد. باهم خیلی راحت بودیم. کلا دختر گرمی بود…
بعد یه هفته… یه روز که حسین ظهر کار بود…
با هزار خواهش با میترا قرار گذاشتم توی اون سمت شهر…
توی پارک دیدمش… بازم همون تیپ سکسی همیشگی… عطر تحریک کننده و عشوه های مخصوص خودش…
دست دادیم… براش خوردنی گرفتم مشغول شدیم شروع کردیم حرف زدن.
بهش گفتم ک دوس دارم فعلا حسین چیزی از این رابطه ندونه… میخوام دوست باشیم فقط همین. تو مثل خواهرمی و فقط میخوام هم صحبت باشیم من خیلی تنهام و دلم میگیره و… نمیدونم چرا همش بجای اصل مطلب سمت این چیزای عاطفی میرفتم… اغلب جنده ها بخاطر این حرفا ازم فاصله میگرفتن ولی ب ندرت افرادی بودن ک خوششون می اومد با یه ادم احساسی باشن…
میترا از اون ادما بود… قبول کرده بود… منم هزاران قول داده بودم ک درد سر نمیشم براش. بی موقع زنگ نمیزنم مراقب پیامایی ک میدم هستم و…

میترا شده بود خواهر مجازی من… اغلب باهاش درد دل میکردم… از تنهایی و… اونم هی میگفت دوس دختر بگیر و… منم ک تو کف خودش بودم میگفتم نه… خیلی از دوران خدمتم میپرسید… مخصوصا افسانه! منم براش میگفتم…

کم کم سعی کردم ازش حرف بکشم. مطمن بودم این دختر هات و شیطون نمیتونه فقط ب شوهرش قانع باشه… برای همین با جملات دوپهلو همش میخواستم ازش حرف بکشم…

مدتی گذشته بود… یه شب ک حسین شیفت شب بود خیلی بهش اصرار کردم ک تو خونشون باهاش قرار بزارم ولی قبول نمیکرد… تا اینکه راضیش کردم با ماشین برم دنبالش بریم یه جای دنج خلوت تو ماشین یکم حرف بزنیم…
با کلی ناز و… قبول کرد…

رفتم دنبالش… چی میدیدم… یه دختر 27 ساله… چشم های ابی. خط چشم سیاه. مژه های بلند مصنوعی و ریمیل شده… رژ لب سرخ براق… مانتو قرمز تنگ کمربند براق مشکی… شال سبز کفش سبز کیف سبز… شلوار طرح لی کشی تا بالای مچ…
سینه ها جمع جور بوی عطر سکسی… موها گیس شده و مدل حشری کننده…
رفتیم یه پارک ک خیابون و کوچه پس کوچه تاریک و پر درخت زیاد توش بود…

بعد کلی حرف… خواستم دلمو بزنم ب دریا و بهش بگم ازش چی میخام…
گفتم میخای بدونی شمارتو از کجا اوردم؟ گفت اره…
گفتم قول میدی بعد حرفایی ک میزنم بازم ابجیم بمونی؟ من دوستت دارم و. گفت باشه حتما…

دستمو گذاشتم روی پاش… چیزی نگفت. گرمی و نرمی پاش کیرمو بیدار کرد…
گفتم: تو دانشگاه سایت گیپ عضو بودی و. . . کل داستان اون روزو تعریف کردم… یکم ساکت شد…
گفتم خیلی امروزی هستی ازت خوشم میاد… اون زمانم همش میگفتم چ لارج و باکلاسی…
چیزی نمیگفت… گفتم میترا من از همه رابطه هام بهت گفتم. ازتم چیزی نمیخام …من باهات درد دل میکنم ولی حس میکردم تو نمیتونی باهام درد دل کنی یا میترسی من چیزی ب حسین بگم… ولی من اینا رو گفتم ک خیالت راحت باشه من ب حسین هیچی نمیگم بتونی باهام درد دل کنی… منو داداش و محرم اسرارت بدون…
گفتم حالا ناراحت نمیشی چند تا سوال ازت بپرسم؟ گفت نه بپرس عزیزم…
گفتم: کل چهار سال ازین کارا میکردی؟؟
گفت: نه. من سال اول اگه یادت باشه چادری بودم! ولی کم کم هم احساس ازادی هم دوست ها هم مخارج هم علاقه ب دیده شدن و اینکه ب رفیقام ثابت کنم جذاب ترم باعث شد تیپمو عوض کنم ک البته دوری خانواده موثر بود… بعد کم کم متوجه شدم چ عطشی برای بودن با پسرا دارم… ولی خواستم در ازای تنم مثل سپیده و مهراسا(دوتا از, همکلاسیای خوشگل دیگ) زندگیمم بچرخونم…

پرسیدم بکارتت چی شد؟ چون خوندم تو پیامات ک از دو طرف سکس میکنی؟ یکم مکث کرد و گفت اون اتفاقی بود… کار یه مردی بود ک بوتیک داشت… بدون اینکه ازم بپرسه دخترم یا نه یهو کرد تو… در ازاش کلی پول ازش گرفتم تو یه سالی ک باهاش در ارتباط بودم…

دستم دور کمرش گذاشتم و میمالیدمش… گفتم: میترا حسین بهت گفته میخواست راضیت کنه برای سکس سه نفره ؟ گفت: اره منم قبول کرده بودم ولی کم کم انحصار طلب شد و روم غیرتی شد و خواست باهمه کات کنم و فقط با اون باشم…

پرسیدم: باهاش سکسم میکردی؟ خندید و گفت: تقریبا هر روز…
گفتم بکارتو نپرسید؟

براش مهم نبود… خوشحالم بود میتونه از جلو بکنه…
گفتم. خب وقتی میخواس تو رو با من شریک شه تو براش وسیله بودی معلومه ک مهم نبود بکارت براش… ولی بعدش چی؟ ازادت میزاشت؟

گفت. نه. کم کم غیرتی شد میخاست فقط با اون باشم…
چشمک زدم. گفتم گوش دادی حرفشو؟؟ دستم روی کسش بود حالا… میمالیدم…

اوایل خیلی
گفتم اواخر چی؟؟
دستشو رو دستم فشار داد و گفت اگه اواخرم ادامه داشت که الان دستت رو اینجام نبود…
اه بلندی کشید… استارت زدم. گفت کجا؟ گفتم بریم خونتون میترا…
گفت: بریم مقداد بریم ک دارم میسوزم … دستشو روی کیرم گذاشت و از کلفتیش جا خورد یه جون با عشوه گفت یه بوس با لبای پروتزی داغش رو لبام کرد و درحالی که شروع کرده بود به ساک زدن برام راه افتادیم…

ادامه دارد…
نوشته: مقداد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها