داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

معلمی عشق است (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

“معلمی عشق است ۲ ”

سلام دوستان عزیز انجمن کیر تو کس .
خدا قوت …

انشاله همیشه شاد و سلامت باشید و
کیر و کوس تان هم پر رزق و روزی باد
الهی آمین .
خدایا به کوس های خشکیده از بی کیری ،، کیر کلفت عنایت فرما،،
و به کیر های چشم انتظار کوس ، هزاران کوس عطا فرما، ،،
الهی آمین
خدایا ایران را از شر وجود روحانیت که این همه ممنوعیت برای این دو موجود شریف خدا یعنی کیر و کوس ایجاد کرده اند ، نجات بده ،

و اما
پاسخ برخی کامنت های قسمت اول داستان معلمی عشق است .
اول ؛
خداوند را گواه میگیرم که این داستانی خیالی نیست و برای خودم اتفاق افتاده ، من‌ هم‌ کمی شاخ و برگ بهش دادم ولی اصل واقعه درست است .
حیف نمیشه آدرس بدم و عکس های منو ماریا در سایت بگذارم تا منتقدان عزیز باور کنند .‌

دوم‌:
دوستان اظهار داشتند که به سن شما نمیخوره سالها تجربه معلمی داشته باشی ؛
عرض کنم که من در ۱۷ سالگی وارد تربیت معلم شدم و بعد دوسال با مدرک کاردانی در سن ۱۹ سالگی تدریس را شروع کردم و الان ۱۳ سال تجربه معلمی دارم .

سوم ؛
در خصوص معلم شدن ماریا هم دوستان ایراد گرفتن ،
توضیح بدم که آموزش و پرورش برای مناطق محروم و برای جبران کمبود معلم، بصورت حق التدریس یعنی پرداخت پول در قبال ساعت تدریس ماهانه، نیروهایی را استخدام میکنه که در صورت داشتن صلاحیت پس از پنج سال حق التدریس و باز در صورت نیاز به معلم در مناطق محروم ، با گذراندن دوره آموزش ضمن خدمت ، به استخدام رسمی آموزش و پرورش درمی‌آیند که ماریا هم جزو اینها حساب میشه .
چهارم ؛
درخصوص چادر باباخان و سایر مسائل هم بگم که من بعنوان بچه روستا و آگاه یه چند و چون برخی مسائل زندگی روستایی ، مثل حضور سگ و نگهبان و… کاملا آگاهم و میدونم چطور باید سگ ها را رام کرد تا که سر وصدا ایجاد نکنند. بخاطر طولانی نشدن داستان اون مسائل را نگفتم .
پنجم ؛
در خصوص زندکی ماریا در چادر جداگانه باباخان هم گفتم دو چادر چسبیده به هم بودند و دختر کوچک باباخان کنار ماریا می خوابید .

اما ادامه داستان .

با آزاد شدن شوهر ماریا از زندان و بازگشت او به روستا ، ارتباط من و ماریا هم خیلی کم شد. شوهر ماریا چون بیکار بود و درآمدی نداشت ، خوشحال از اینکه زنش کاری پیدا کرده و درآمدی داره . یکی دو ماه در روستا کمک کار پدرش بود . و من هم به ندرت ماریا را می دیدم …
خیلی دلم براش تنگ میشد و او هم بی قرار بود و برخی عصرها پیام میداد و تماس می‌گرفت.
البته برخی روزها که شوهر ماریا گوسفندان را به طبیعت می برد ، به اصرار ماریا، من هم ساعت حدود ۷ صبح و قبل از ورود دانش آموزان ، با پنهان کاری تمام به مدرسه یا چادر او می رفتم ‌ و سکس سریع و سرپایی انجام می‌دادیم.
تا اینکه شوهرش برای انجام برخی کارها به شهر برگشت . و حدود یکماه ماندگار شده بود . ماریا به سکس و رابطه با من معتاد شده بود و خیلی کم و به اجبار با شوهرش سکس داشت .
اون یکماه شاید بگم هر شب سکس داشتیم و لذت فراوانی بردیم .
تا اینکه پسر باباخان به روستا برگشت و کوچ سال بعد شروع شد . هر دو روستا بازهم نزدیک یکدیگر اطراق کردند ، فاصله چادر هر دو مدرسه کمتر از ۵۰۰ متر بود . در. این مدت بازرس های آموزش و پرورش،ایرادهایی از نحوه تدریس ماریا گرفته بودند که وضع آموزشی دانش آموزان رضایت بخش نبود و ماریا مجبور بود برای رفع اشکالات تدریس و آموزش از من کمک بخواد . یک روز همراه شوهرش به چادر من آمدند ‌ و درخواست کمک کردند .
شوهرش گفت می ترسم ماریا اخراج شود تو را خدا کمکمان کن.

پیشنهاد ماریا و شوهرش این بود که مدت حدود یکماه دانش آموزان هر دو مدرسه باهم در یک چادر باشند ، و ماریا هم سر کلاس بشیند و روش تدریس رایاد بگیرد ،
من ابتدا مخالفت کردم ولی اصرار های شوهر ماریا ، باعت شد تا موافقت کنم و گفتم باید با آموزش وپرورش مکاتبه کنم . هر دو خیلی خوشحال شدند . شوهرش،به یه دلیل و ماریا به دلیل دیگر .
تعداد دانش آموزان هر دو دبستان ۱۳ نفر بود و این کار ما را راحت می‌کرد.
چون تمام دانش آموزان در چهار پایه تحصیلی یعنی کلاس اول ، دوم ، چهارم و پنجم بودند . تا الان هر پایه یک یا دو نفر بودند حالا سه نفر می‌شدند. . دیگه ماریا عملا پیش،من بود . هر صبح با دانش آموزان می آمد و در چادر مدرسه من حضور داشت . اولین روز تدریس مشترک خیلی عالی بود . ماریا همراه شوهرش به مدرسه آمد .
شوهر ماریا حدود ساعت ده صبح و زمان استراحت دانش آموزان ، صبحانه مفصلی تدارک دید . من هم به دانش آموزان استراحت دادم و سه نفری صبحانه کامل محلی ، شامل نان محلی ، کره محلی ، شیراز محلی و تخم مرغ خوردیم .شوهرش وسایل را جمع کرد و به خانه رفت . .ماریا سرپا از پنجره ی چادر ، دانش آموزان را نگاه میکرد.
من از پشت بغلش،کردم . و گردنش را مک زدم .با دستانم هر دو پستانش را مالش دادم و گوشش را خوردم. صدای هرم نفسم در گوش ماریا ، او را دیوانه می‌کرد. به بدنش قوس میداد و باسنش را به کیرم می مالیدم.
خیلی زیبا بود. خداوند در خلقت ماریا سنگ تمام گذاشته بود.
با صدای شهوت آلود گفت محسن زود باش دارم می میرم .
مانتوش را بالا دادم شلوارش را تا زانو پايين کشیدم و خیلی آرام کیر داغ و آماده ام را بین پاهاش فرستادم. آب کوسش بین پاهاش را خیس کرده بود .
کیرم را از پشت وارد بهشت زیباش،کردم و تلمبه میزدم و ماریا آه و ناله ی خفیفی می‌کرد و نا آخر باسنش را به عقب داده بود . و دور شدن شوهرش و بازی دانش آموزان را نگاه میکرد. و بعد از کمی ارضا شد . و من هم از پشت کامل بغلش،کرده بود و همزمان ارضا شدیم . بی‌حال رو زمین دراز کشید و من لباس هام را مرتب کردم و نزد دانش آموزان رفتم.
خیلی روزها ساعت استراحت دانش آموزان سکس میکردیم و همیشه مواظب بیرون چادر بودیم .
یک روز در حالیکه نگاه ماریا، به جنب و جوش، کودکان اطراف چادر بود ، متوجه جاری شدن اشک هاش بر گونه های زیبایش،شدم . اون لحطه چیزی نگفتم . ولی روز بعد موضوع را بهش،گفتم .
ماریا سفره دلش،را باز کرد و گفت دو مشکل عمده دارم که تا حالا بهت نگفتم ‌ اول مشکل شوهرم که خیلی سرد مزاج و بی روح هست و اهل سکس و رابطه نیست . دوم اینکه ما نمی‌توانیم بچه دار بشیم و حسرت مادر بودن به دلم خواهد موند .
همون لحطه بغلش کردم و سیر بوسیدمش،و گفتم عزیزم چرا گریه میکنی؟
من که کنارتم و تا آخر عمر مال تو هستم.
گفت چه فایده که بچه دار نمیشم،؟
گفتم مشکل از کدامتون هست . گفت کسی خبر نداره و حتی خودش،هم نمیدونه، مشکل از طرف من نیست .
گفتم خوب اگر بخوای من پدر بچه هات میشم .
گفت واقعا اینجور میشه ، ؟
گفتم چرا که نه حتما!!!
کافیه تو بخواهی.
ماریا چند و چون کار و مراحل آن را پرسید و من توضیح دادم . فرصت فکر کردن خواست و بلاخره بعد سه روز جواب مثبت داد.
برنامه ریزی برای بچه دار شدن ماریا انجام دادیم . تعطیلات عید نوروز بهترین فرصت بود . قرار بود قبل عید ماریا ،به خاطر دیدار با خانواده پدریش راهی تهران شود و بعد دوسه روز به شهر من بیاید و تا آخر تعطیلات باهم باشیم . شوهرش کمک کار پدر پیرش باباخان بود . و‌نمی‌توانست تمام تعطیلات پیش ماریا باشد. لذا دوسه روز قبل از عید نوروز ماریا همراه شوهرش عازم تهران شدند و یک روز بعد عید ، شوهرش به روستا برگشت. همون روز ماریا هم از خانواده پدرش خداحافظی کرد و یکی دوساعت بعد از رفتن شوهرش ، من سر نبش خیابان خانه باباش منتظرش بود . باور کنید اونقدر دلتنگ شده بود که خودش را به بغلم پرت کرد و چند دقیقه بخودش فشار داد. ۱۴ رور وقت داشتیم . به شهر و خانه من برگشتیم . ماریا اونشب آماده سکس بود .
بهترین لباس هاش پوشیده و.شبیه عروس شده بود . به اتاق خواب رفتیم و کامل لختش کردم . از انگشت پا تا پیشانی و تمام بدنش را با زبانم لیس زدم . ماریا مث مار بخودش می پیچید. سریع برگشت و کیرم را بیرون کشید وکامل در دهانش فرو برد . تا ته گلوش اونو می‌برد و باز می‌گشت.
صحنه ساک زدنش فوق العاده بود
بلاخره لحظه موعود فرا رسید . و ماریا طاقباز رو تختخواب دراز کشید . هر دو پاهاش را تو شکم و سینه اش جمع کردم .کوس زیبای ماریا که چون
غنچه گل بود را آبی غلیظ خیس کرده بود ‌. التماس می‌کرد که طاقت ندارد و کیرم‌ را در کوسش فرو کنم .
یک لحظه حواسش را پرت جای دیگر کردم و ناگهانی کیرم را تا دسته در کوسش فرو بردم. جیغش واقعا کر کننده بود . و محکم ناخن هاش را در پشتم فرو برد . روان تر از همیشه بود و رفت و برگشت کیرم در کوسش ، صدای زیبایی ایجاد می‌کرد. . بیش از ۳۰ دقیقه سکس کردیم تا هر دو با هم ارضا شدیم …
پاهاش را همچنان بالا نگه داشت و شهوتم کامل و تا قطره آخر جذب بدنش شد.
کنار هم‌دراز کشیدیم و به خواب عمیقی فرو رفتیم.
خستگی سبب شد حدود ۶ ساعت در اون حالت بخوابیم.
که با احساس خوشایند خورده شدن کیرم‌‌از خواب بیدار شدم .‌و دیدم ماریا تمام کیرم را قورت میده و ساک می زند.
خیلی زیبا ساک‌ می زد . به چشمانم نگاه میکرد و میگفت از وقتی با تو آشنا شدم ، زندگیم رنگ بوی عشق گرفته است.
تمام تعطیلات نوروز به تفریح و سکس گذشت .
بعد تعطیلات جداگانه و به فاصله دو روز راهی روستا شدیم . بعد از ۱۵ روز . اولین نشانه های حاملگی در ماریا ظاهر شد . ولی بخاطر احتیاط با ” بی بی چک” ی که قبلا از شهر خریده بودیم از نتیجه کار مطمئن شدیم . همون شب ها به پیشنهاد من، ماریا باشوهرش دوسه بار سکس کرد تا بعدا شائبه ای بخاطر زمان تولد بچه ایجاد نشود .
اون سال تمام شد . وماریا بخاطر حاملگی و به اصرار باباخان و شوهرش، بخاطر گرمای روستا و عشایر و امکانات کم روستا، راهی خانه پدرش شد . من در تهران خونه ای اجاره کردم و تمام طول تابستان ، مراقب ماریا بودم و بیشتر پیش من بود . چون رابطه خوبی با نامادریش نداشت کسی سراغش نمی‌گرفت. کل تابستان ، شوهرش دو بار به دیدارش آومد . به روستا برگشت.
تمام ‌ تابستان با حاملگی ماریا و سکس های گاه و بیگاه منو او گذشت . پوزیش های سکس زمان‌‌حاملگی را اجرا کردیم . دو بار سفر شمال رفتیم . و تابستانی بسیار خوب داشتیم .
سال بعد من به اون روستا برگشتم و ماریا بیشتر استراحت می‌کرد. تا اینکه در تاریخ ۱۰،دیماه ۱۳۹۸، پسری زیبا و خوشکل به دنیا آمد. . با مشورت من و ماریا ، اسم اونو ” مهرسام ” انتخاب کردیم . که کلمات آن ، با یک غلط املایی یعنی حرف ” ه” بجای ” ح ” در اسم محسن و ماریا وجود داشت …
باباخان سه گوسفند بزرگ قربانی مهرسام کرد و از اینکه اجاق پسرش روشن شده بود ، یکهفته با ساز و دهل محلی ، جشن به پا کرد …

نوشته: محسن ،

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها