داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مامان‌ لیلا (۱)

نزدیک فروشگاه بودیم پدرم مثل همیشه فرصت خرید با مارو نداشت و مامانم بعد کلی زیر و رو کردن سایت های مختلف این فروشگاه رو پیدا کرده بود تا برای عقد عمه کوچیکم مجلسی شیکی پیدا کنه و چشم فامیل های بابام رو از کاسه در بیاره و از اونجایی که کارت پر بابام دستمون بود محدودیتی وجود نداشت.
مغازه بزرگی بود و یکمی خلوت بهش نمیومد که انقدر سوت و کور باشه شروع کردیم به گشتن و دیدن لباس های مختلف که چشممون رو مجلسی سبز رنگ کوتاهی گرفت،مامانم انتخابش کرد و برای پوشیدن وارد اتاق شد.
(اسم مامانم لیلاست ۴۲سالشه رنگ چشم ها و موهاش قهوه ایه، وزنش ۸۰ و قدش ۱۷۵…اگر بخوایید از منم بدونید اسمم شایان ۲۰سالمه دانشجوام و همراه خانواده در تهران زندگی میکنیم قدم ۱۸۵ و وزنم ۹۰)
اتاق نسبتا بزرگی بود که دور تا دورش آیینه نصب شده بود یکم گذشت که صدام کرد تا هم زیپ کمر لباسشو ببندم و هم نظرمو بدونه پرده اتاق که کمی کنار رفت چشمام مات شد موهای قهوه ایش تا نزدیک کمرش اومده بود و بخشیش رو از شونه سمت راستش پایین ریخته بود یقه لباسش تا بالای نافش مثل عدد هفت باز بود و خط سینه هاش و گوشه ی ممه های سفیدش کاملا پیدا بود و یکم بیشتر از لباس های عادی ممه هاش پیدا بود سایز ممه هاش از روی چیزی که خونده بودم روی سوتین هاش ۷۰ بود.
مامان:شایان چطوره؟
من:خیلی قشنگه مامان به نظرم همینو بردار رنگش هم عالیه
مامان:بدنم خیلی پیدا نیست؟
من:نه اونقدر زیاد بعدشم مجلس غریبه نداره
مامان:باشه عزيزم زیپ رو برام ببند
پشتشو به من کرد و من زیپ رو بعد از دیدن خط قشنگ کمرش از بالای برآمدگی کونش بالا کشیدم
شرت بنفش پررنگش همون رنگ مورد علاقه برای ست لباس زیرش بود.
من:خب مامان یه چرخ بزن ببینم چطور شده؟!
شروع به چرخ زدن کرد و من عاشق لباسش شدم رنگ پوست سفیدش تو لباس سبز خیلی خوب خودش رو نشون میداد مخصوصا پاهای کشیده و ساق های خوش فرمش که دوست نداشتم زیر شلوار پنهون بشه.
ازم خواست که کفشش رو که باخودش آورده بود براش بیارم تا ببینه به لباسش میشینه یا نه،کفشش سفید بود با یکم پاشنه که یه بند سر انگشت ها داشت و بند دیگش دور مچ پاش بسته میشد بهش دادم و برای اینکه مجبور نباشه خم بشه و پاش کنه ازم خواست کمکش کنم منم زانو زدم و بند هاش رو باز کردم تا پاهاش رو داخل کفش قرار بده.
پاهاش همیشه برام جذاب بود انگشت های کوچیک با ناخن های کوتاه و یک دست،ازش خواستم پاهاش رو جلو تر ببره و دستم رو دور مچ پاهای توپُرش پیچیدمو رو به جلو هول دادم و به هوای بستن بندهاش چند باری دستمو به انگشتای پاش و مچش کشیدم و نرمی پاهاش اونقدر خوب بود که دلم نخواد این خرید حالا حالاها تموم بشه.
از لباس خوشش اومده بود و بعد خرید اسنپ گرفتیم و رسیدیم خونه،مامانم مشغول درست کردن شام شد و من رفتم دوش بگیرم و تو حموم هم با چیزایی که اتفاق افتاد جق بزنم.
خودمو خشک کردم و لباس پوشیدم موقع بیرون اومدن از اتاق دیدم مامانم تو پذیرایی جلوی آیینه داره شلوارک و تابش رو درمیاره تا لباسش رو یکبار دیگه تو تنش ببینه اینکه مامانم جلوم لباس عوض کنه چیز عجیبی نبود و اونقدر باهم راحت بودیم که مشکلی نباشه اما همیشه به ترتیب این کارو انجام می‌داد و هیچوقت همزمان تاب و شلوارک رو در نمی آورد.
حالا مامانم با یه شورت و سوتین جلوی آیینه بود
بدنش واقعا صاف و سفید بود اونقدری که تنها خال سیاه ریز اونم پشت رون پاش به چشم میومد و من داشتم از روی پهلوها و کمرش به شکل کونش فکر میکردم که موهاش رو تاب داد به عقب و دستش رو برد زیر موهاشو سوتین رو باز کرد.
با اینکه نیم رخ بدنش سمت من بود اما همون گوشه  دایره کوچیک قهوه ای رنگ و نوک سینه های روشنش بس بود تا کیرم کاملا سفت بشه.
واقعا زیبا بود لباسشو تنش کرد و منم بیرون اومدم.
من:ای بابا چه خبره حالا یه لباس خریدی دیگه
مامان:حسود تو اون همه خریدی من چیزی گفتم
من:خب مبارک باشه(باخنده)حالا شام چیه پرنسس؟
مامان:خداییش دوستات نمیگن این مامانته یا دوست دخترت؟
من:دوست دختر من اگه به این خوشگلی بود که میگرفتم
مامانم کلی خندید گفت حالا بیا یکم برقصیم باهم با این لباس
آهنگ رو از ماهواره پلی کرد و شروع کردیم به رقصیدن از بچگی زیاد باهم تو خونه میرقصیدیم
اما هیچوقت یاد نگرفتم رقصیدنو و اونقدر خنده دار بودم که همیشه وسطش همه چی از شدت خنده تموم میشد یکم خودمو تکون دادمو بعدش یه گوشه دست زدم و مامانمو تماشا کردم.
چرخش پاهاش روی فرش و لرزش کمر و سینه هاش داشت دیوونم میکردم برای اینکه نتونه ببینه چه بلایی داره سر کیرم میاد خودمو به پشتش نزدیک کردم تا رو به آیینه باشیم و اون جلوم برقصه.
این مدل رو همیشه دوست داشتم وقتی بدنش از پشت می‌چسبید به سینم و تقریبا بغل من رقص رو ادامه می‌داد.
دستمو انداختم دور گردنشو لپشو بوس کردم و گفتم خیلی دوست دارم مامانم اونم گفت منم عزیزم،
کیرم کامل چسبیده بود به کونشو دستمو روی پهلوهاش گذاشتم و یکم تکونش دادم از طرفی قطره های عرقی که از گردن به سمت سینه هاش میومد داشت دیوونم می‌کرد.
نمیخواستم ازم جدا بشه فاصله کیرم تا رسیدن به کون نرمش فقط چندتا پارچه بود و داشتم نهایت لذتو می‌بردم که صدای زنگ اومد (گندش بزنن) سریع ازم جدا شد و بله!بابام هم رسید.
از بابام براتون بگم که فروشگاه داره و همه زندگیش فروشگاه و درآمده تا تنها بچش نیازی به کار کردن تا آخر عمرش نداشته باشه ۵۱سالشه.
با اومدن بابام شامو خوردیم و لباسو نشونش دادیم که گفت خوبه!همین یعنی فقط خوبه؟واقعا این سوال تو ذهنم داشت دیوونم می‌کرد که چرا یکم احساس به خرج نمیده.
آخر شب بود بابام خوابیده بود و مامانم داشت مسواک میزد تا بره بخوابه گوشیمو باز کردم و وارد یه سایت شدم تا چندتا فیلم خوب ببینم و آبمو بیارم.
مامانم که وارد اتاق شد مثل قرقی جمع و جور کردم
مامان:چی شد چرا اینجوری میکنی؟
من:هوف هیچی بابا ترسیدم
مامان:آره جون خودت داشتی چیکار میکردی
من:گفتم هیچی به خدا
مامان: میخوام باهات حرف بزنم،شایان ما خیلی بهم نزدیکیم همیشه ام به خاطر کم بودن بابات کنار هم بودیم رقصیدیم خرید کردیم و خیلی کارای دیگ که همیشه هم راز نگهدار بودیم مگه نه؟
من:آره مامان چیزی شده مگه؟
مامان:نه ولی امشب موقع رقص کارت درست نبود من مامانتم نباید اونجوری از پشت میچسبیدی بهم
(میدونستم نمیشه کاریش کرد و بگم اینجوری نبوده چون اونقدر واضح بود که داره باهم حرف میزنه)
من:ببخشید مامانی دست خودم نبود تو اونقدر خوشگلی که آدم اگه نخواد هم…حرفمو قطع کرد اگه نخواد هم برات راست میکنه؟!
خندش گرفت گفت میدونم عمدی نبوده فقط خواستم مطمئن بشم تو هنوزم همون پسر کوچیک خودمی فقط یکم قدت بلند شده و اون دول چند سانتیت که باهم میرفتیم حموم برات میشستمش هم رشد کرده.
از خجالت آب شده بودم ولی با خندش منم خندیدم تصمیم گرفتم یکم جرئتم رو بیشتر کنم
من:توام کم رشد نکردی ها مامان…
مامان:کوفت بی‌شعور کجام رشد کرده مثلا؟!
من: منم مثلا تورو تو حموم میشستم ها ممه هاتو ببین چقدر بزرگ و بهتر شده
مامان: پس بهترم شده(باخنده)نه بابا همون تازه پیرترم شده
من:من که اینجوری حس نمیکنم(باخنده)
مامان:رو حرف من حرف نزن
من:خب اگر اجازه بدی و دقیق تر نظر بخوای باید بزاری دست بزنم تا تجربی بفهمم چطور شده
مامان:خندید و گفت پرو شدیا ولی بیا دست بزن
لب تخت نشسته بودیم هردومون و باورم نمیشد مامان همچین جوابی بهم داده تصمیم گرفتم تا پشیمون نشده دستمو به ممه هاش برسونم و خبر خوب این بود که موقع خواب سوتین نمیبست.
خودمو بهش نزدیک تر کردم و پاهامون بهم چسبید دستمو گذاشتم روی ممش و آروم فشار دادم و بعدش دستمو کامل باز کردم و شروع به مالیدن ممه هاش کردم کیرم از روی شلوارک کاملا مشخص بود و بعد از سی ثانیه:
مامان: خب بسه دیگه به چه نتایجی رسیدی دکتر؟
من: مامان اینجوری نمیشه
مامان:یعنی چی؟
من:این لباس مزاحم
مامان:وقتی بهت میگم پرو شدی میگی نه همینم بس بود برات برو بگیر بخواب
من:مامان اذیت نکن دیگه خواهش میکنم
یکم فکر کرد و گفت سریع باش میخوام برم بخوابم، اگرم کسی چیزی بفهمه میکشمت گقتم چشم و بعدش لباسشو تا زیر گردنش داد بالا قبل از اینکه چیزی بگه دستمو گذاشتم روی ممه هاش.
واقعا خوشگل بودن باورم نمیشد ممه هایی که نزدیک ترین فاصلم بهشون دید زدن های یواشکی از راه دور بود حالا داخل دستمه نمیخواستم اون لحظه تموم بشه
یکم با نوک ممش بازی کردم احساس کردم مامانم تغییر حالت داد برای همین بیشتر فشارشون دادم که یه آخ خیلی یواش گفت و بعدش گفت چه خبرته وحشی منم دستمو بردم رو اون یکی ممشو تا جایی که میتونستم مالیدم سعی می‌کردم تو مشتم جا بدمشون و بعدش آروم چنگ مینداختم و ممه هاشو میچرخوندم
کیرم داشت منفجر میشد و اینکه بابام یک اتاق اونور تر خوابیده بود منو بیشتر حشری می‌کرد اینبار ممه های مامانم بیشتر توی دستام مونده بود و مامانم بهم نگاه نمی‌کرد اما عرق گردنش و نفس هاش باعث شد بفهمم نقطه حساس بدنش چیزیه که الان تو دستای پسرشه اونقدر حشری شده بودم که سرمو نزدیک کردم به ممه هاش و تا نگاهش رو به بالا بود ممش رو تو دهنم گذاشتم خودش رو عقب کشید سرش رو نزدیک گوشم کرد و گفت نکن پاشو بسه و با دستش تلاش کرد سرمو دور کنه، نمیخواستم چیزی تموم بشه اما میدونستم بعد این کار راه برگشتی نیست پس یکم با لب هام میک زدمو زبونم رو دور نوک سینش چرخوندم یه بوسش کردم و از دهنم درآوردم و آماده شدم برای توضیح اما دیر شده بود کل شلوارکم خیس بود و آبم اومده بود احساس کردم کاملا بی حالم و خالی شدم و اینکه ممه های مامان لیلامو اونجوری بوسیدم انگار به همه آرزو هام رسیده بودم و چیزی نمیخواستم.
مامانم خودشو جمع کرد
مامان: یه بلایی سرت بیارم شایان
من:غلط کردم مامان
مامان:کی بهت گفت بخوری؟
من:حواسم نبود مامان غلط کردم فک کن داشتم شیر میخوردم…اقا اصلا من یک سالمه
مامان:یک سالته اره؟میبینم شلوارکت چجوری شده حتما جیش کردی.بلندشو گمشو برو حموم تمیز کن خودتو
اگه بابات بیدار میشد چی فکر میکرد؟
من:هیچی اون مگه به جز کارش به چیز دیگه هم فکر میکنه؟بعدشم اتاقش فاصله داره صدای پاشو می‌فهمیدیم
مامان:جواب منو نده بچه پاشو برو فردا بابات رفت تکلیفتو روشن میکنم

پایان قسمت اول

پ.ن:
سلام بچه ها چندتا نکته:
یک:داستان کاملا واقعی من حتی یک جمله هم دیالوگ ها اضافه نکردم و هرچی بوده عینشو نوشتم ولی به هیچ وجه به کسی توصیه نمیکنم مثل من عمل کنه منو مامانم از اول خیلی باهم راحت بودیم و خیلی از مراحل طی شد خود به خود و الان همه چیز خوبه
دو:داستانو سعی میکنم داخل ۵ قسمت تمومش کنم و هرچی جلوتر بریم قطعا جذاب تر و سکسی تر خواهد شد(چون قسمت اول بود توضیحات داشت)
سه:همه چیز مخصوصا ادامه دار بودن داستان بستگی به نظرات داره من همه رو میخونم پس حتما نظر بدید و لایک کنید تا بتونم قسمت بعد رو بدون نوبت قرار بدم
چهار:یکم جلوتر بریم عکس هایی از اندام مامانم میزارم تا بیشتر تصور کنید همه چیزو
فعلا…

ادامه…

نوشته: شایان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها