داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

لپ تاپم واسم کون جور کرد

سلام من احسان(مستعار) هستم از مشهد الان 17 سالم تو 18 هستم رشتم کامپیوتر این اولین داستان و تنها داستانه منه پس لطف کنید کامل بخونید چون دیگه داستان ندارم طرف هم پسر هست اگه دوست ندارید نخونید به حرفاتون کاری ندارم فقد بدونید دروغ نیست لدفا اگه فکر کردین دروغه فوش ندید این داستان برمیگرده به سال اول دبیرستان (میرم سوم کامپیوتر) تازه امتخان ها تموم شده بود و با کمک خاله مهربونم مخ بابام رو زدم واسم لپ تاپ بگیره و موفق شدیم واسم لپ تاپ گرفتن من طبق روال هرسال تابستون که شد رفتم خونه مادربزگم که تنهاست و تو شهرستان زندگی میکنه تا اون زمان چون کامپیوتر خونمون قدیمی بود زیاد بازی کامپیوتری نکرده بودم رسیدم شهر مادربزرگم تو راه بازی GTA رو هم گرفتم رسیدم خونه مادربزرگم که دیدم خالم هم هست خیلی خوشحال شدم چون خالم رو خیلی دوس دارم خلاصه بازی رو نصب کردم و دیگه شروع کردم مراحل رو رفتن خالم رفت مشهد و من عزیزم(همون مادربزرگم) موندیم مادر بزرگم من و همسایه هاشون عادت دارن همیشه صب تا ظهر تو کوچه میشینن غیبت میکنن ظهر یه نهاری استراحتی باز تا شب غیبت . من از بچگی با بچه یکی از همسایه ها بازی میکردم تا وقتی لپ تاپ گرفتم و کمتر میرفتم تو کوچه دیگه کم میدیدمش من 16 سالم بود اون دقیق نمیدونم هول هوشه 13 14 بود ولی چه کونی داشت سفید سفید خلاصه چون من کمتر میرفتم کوچه راه اون به خونه عزیزم باز شد میومد من بازی میکردم اون نگاه میکرد خلاصه دقیق یادم نیست چجوزی سر ماجرا رو باز کردم ولی تنها چیزا که یادمه اینکه اون یه فوشی میداد سوتی میگرفتم مثلا میگفت کس کش میگفتم کس دیگه چیه اونم هی میگفت ولش کن بعد از اسرار میگفت اینجای زنا (نامرد وارد بوده نمی دونستم) خلاصه سر حرف باز شد یواش یواش از دخترای همسایه ها میگفت از یه فاطی خانوم میگفت که معلوم کسش خیلی میخاره . میگفت میرفتم با یه زبونی تو کسش بازی میکردم و از این حرفا راستش تو نخ فاطی خانوم رفتم لامصب پا نداد که نداد. دیگه کار به جایی رسید که گفت میدی منم بازی کنم منم یادم نیست چجوری گفتم ولی شرطه کون واسش گذاشتم و اون اول با این حرفا بابام بدش میاد و از این حرفا قبول نکرد ولی آخرش رام شد دفعه اول بیست دیقه دادم بازی کنه بعد بازی نوبت عملیات ما شد تو حیات مادر بزرگم یه انباری هست رفتیم اونجا نمیدونستم که اگه توش بزارم دردش میاد چون تازه دوسالی بیشتر نبود به بلوغ رسیده بودم و تجربه خاصی نداشتم گذاشتم دمه سوراخش یکم چت و راست کردن فشار دادم لیز خورد رفت بالا خلاصه درست تنظیم کردم فشار دادم که خودشو کشید جلو میخاست گریش بگیره گفت اصلا من نیستم منم چون از باباش میترسیدم گفتم لاپایی آقا اینو لاپایی کردم آبم اومد دفعه های بعدی هم هرکار کردم به هر روشی نزاشت تو کونش بزارم یه بار گوسفندی امتخان کردم سرش رفت تو باز گریش گرفت . خلاصه تا وسط های تابستون این میومد یه بازی میکرد یه حالی میداد میرفت… نگارشمم خوب نیست ببخشید دیگه

نوشته: احسان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها