داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

سکس خشن با زندایی چادری حشری

سلام به دوستان انجمن کیر تو کس این داستان کاملا واقعیته و برام اتفاق افتاده و لطفا کسانی که قراره چرت و پرت کامنت کنن اصلا داستانو نخونن چون کامنتاشون اصلا واسم مهم نیست و ارزش نداره… من ماهان هستم 27 سالمه و کارمند هستم قدم 194 وزنم 90 و 10 ساله فیتنس کار میکنم و این قضیه بر میگرده به عید نوروز امسال دقیقا 7 فروردین1397… کلا یدونه دایی دارم که نظامی هستشو زن داییم هم 47 سالشه و اسمش فرشته هستش و واقعا هم فرشته است و خیلی خوشگله و مثل اروپایی ها هستش قدش 188 هستش فکر کنم یه هیکل گوشتی تپل پوست سفید موهای خرمایی و چشم های ابی که وقتی توی خیابون راه میره با وجود اینکه چادر میپوشه اما تکون خوردن باسن وسینه هاش همه رو کلافه و دیوونه میکنه هرچی بگم کم گفتم دربارش با وجود اینکه 47 سالشه اما همه بهش پیشنهاد میدن و از خداشونه باهاش باشم خلاصه هرچی بگم کم گفتم چون خیلی خوشگله و همه فکر میکنن ایرانی نیست و توریست هستش یبار تعریف میکرد وقتی مجرد بود و 23 یا 24 سالش بود تا حالا بار های واسش اتفاق افتاده بود توی کوچه محلشون پسرا جلوش زانو بزنن جلو همه و ازش خاستگاری کنن و اینجور اتفاقا واسش عادی شده بود دیگه… خلاصه هرچی از زیباییش و خوشگلیش بگم کم گفتم…

خب بریم سر خاطره ای که میخوام واستون تعریف کنم من چون همین یدونه دایی رو دارم و خانواده پدریم بیشترشون خارج از کشور زندگی میکنن و اینجا هیچ اقوامی جز یدونه عمو که اونم توی شهر دیگه ای زندگی میکنه ندارم کلا با داییم زیاد رفت و امد میکنیم و من میشه گفت نصف نوجوونیمو توی خونه داییم با زنداییم زندگی کردم و وقتی نوجوون بودم و 12 یا 13 سالم بود همیشه وقتی داییم از طرف ارتش میرفت زنداییم چون با مامانم خیلی صمیمه زنگ میزد و میگفت تنهاست و من برم خوشون و من میرفتم و تا زمانی که داییم خونه نبود اونجا بودم گاهی اوقات 1 روز گاهی اوقات 2 روز گاهی اوقات 1 هفته و شده بود 20 روز هم اونجا بودم و چون سنم کم بود و 12 یا 13 سالم بود زن داییم راحت جلوم میگشت مثلا یه شلوارک تا بالای زانو با یه رکابی تنگ که کاملا سینه هاش معلوم بود چون من اونموقع سنم کم بود و چیزی درباره این مسایل نمیفهمیدم برای همین خیلی باهام راحت بود موقع سلام و احوال پرسی باهم روبوسی میکردیم همو تو بغل میگرفتیم و من توی سینه های سایز 95 لای سینه هاش گم میشدم اونم نامردی نمیکرد و عطر میزد به سینه هاش و وقتی همو بغل میکردیم از بس عطر های خوشبویی میزد کلافه میشدم و دوست داشتم همیشه همونجور تو بغل هم باشیم اها راستی اینو یادم رفت بگم زنداییم یه دختر داشت که وقتی 10 سالش بود به دلیل سرطان خون فوت میکنه و از اونموقع دیگه بچه دار نمیشن… خب بریم برگردیم سراصل موضوع خلاصه گذشت و من سنم کم کم بیشتر شد و کم کم یکم محدودیتا اومد وقتی سنم به 17 یا 18 سال رسید دیگه مثل اونموقع نبود چرا باهم راحت بودیم اما دیگه مثل اونموقع ها خیلی محکم همو بغل نمیکردیم و زنداییم لباسای بلند تری میپوشید مثلا پیراهن ورزشی با شلوار ورزشی یا مثلا دامن میپوشید اما خب بازم اون صمیمیت بینمون بود…

خلاصه گذشت و من همینجوری حتی تا الان هم که 27 سالمه وقتی داییم نیست میرم خونشون … طبق عادت همیشه امسال 7 فروردین واسه داییم ماموریت پیش اومد و به مدت 1 هفته رفت ماموریت زنداییمم زنگ زد روی گوشیم گفت کجایی گفتم از بانک اومدم بیرون توی بازار هستم و دارم خرید میکنم گفتش خب داییت رفته ماموریت منم طبق عادت همیشه گفتم تا 1 الی 2 ساعت دیگه میام خلاصه خرید کردم واسه خودم و واسه زنداییمم یدونه عطر خریدم چون گاهی اوقات واسش عطر میگرفتم و طبق عادت همیشگیم بود سوار ماشینم شدم و توی راه که میرفتم به زنداییم زنگ زدم گفتم ناهر درست نکن من توی راه غذا اماده میگیرم خلاصه با کلی تعارف راضی شد ناهار درست نکنه و گفت واسش چی بگیرم ناهار و بهش گفتم و تا نیم ساعت دیگه طرفای ساعت 3 میام… رفتم ناهار گرفتم و رسیدم در خونه من کلید در اپارتمانو داشتم و چند سال بود داشتم اما کلید در خونه رو نداشتم درو باز کردم رفتم زنگ زدم پرسید کیه گفتم منم از توی چشمی در نگاه کرد و درو باز کرد دیدم طبق معمول یه دامن سفید تا یکم پایین تر از زانو پوشیده رنگ سفید اما اینبار بالا تنه ی دامنش خیلی تنگ بود و سینه هاش داشت بالا تنه دامنه رو جر میداد یه لاک قرمز جیغ هم زده بود که وقتی نگام به پاهای سفید و گوشتی و خوش فرمش میفتاد و دستای سفید و اون صحنه ای که سینه هاش داشت میدیدم کلافه میشدم بعدش بهش طبق معمول عطرو دادم و ازم تشکر کرد و مثل همیشه دستشو کرد توی یقش و عطرو زد و گفت مرسی بوش خیلی خوبه منم گفتم خواهش میکنم زندایی این حرفا چیه بعدش نشستیم ناهار خوردیم بعدش نشستیم داشتیم تلوزیون نگاه میکردیم که زنداییم گفت من میرم حموم و میام لباس راحتی هم واست توی اتاقت گذاشتم برو بپوش منم گفتم باشه رفت حموم منم رفتم لباس راحتیو پوشیدم یه 2 ساعتی حمومش طول کشید بعدش دیدم داره محکم در حمومو میزنه رفتم گفتم چی شده گفت در حموم قفلش خراب شده و هرکاری میکنم باز نمیشه چند بار اینجوری شد با مشت محکم زدم باز شد اینبار زدم نشد با کتفم زدم لیز خوردم افتادم کتفم درد میکنه رگ به رگ شده فکر کنم و هرکاری میکنم باز نمیشه برو توی کابیت پیچگوشتی و هرچی خودت میدونی بردار بیا بازش کن منم گفتم صبر کن برو اونور وایستا در بهت نخوره تا ببینم میتونم بازش کنم مسترشون خیلی بزرگه و حالت ال داره رفت اونور وایستاد منم یه ضربه محکم زدم در کلا از توی چارچوب در اومد و افتاد وسط حموم از بس ضربم محکم بود خودمم همراه در رفتم تو حموم وای چی میدیدم یه قد 188 یا 189 پوست سفید موهایی خرمایی روشن باسن سفید و خوش فرم و گوشتی سریع خودمو زدم به اونور و زن داییم برگشت و سرک کشید اومد گوشه دیوار روبروی دیوار یه اینه بود و کاملا از توی اینه سینه هاشو میدیدم بهم گفت ببخشید گفتم این حرفا چیه فقط باید یه در جدید بخری گفتش خوب کاری کردی این دره 4 ساله همینجوره حالا توی همین چند روز میریم باهم یه در میخریم بعدش بهم گفت من حولم یادم رفته اونور اتاق روی در کمدم اویزونه میری واسم بیاریش منم گفتم باشه توی همین چند ثانیه که رفتم تا کنار کمدش و برگشتم همش توی ذهنم صحنه ای که بدنشو لخت دیده بودم توی ذهنم بود و داشت کلافم میکرد رفتم حوله رو اوردم و بهمگفت کتفم خیلی درد میکنه منم گفتم اشکال نداره من حولرو باز میکنه و میگیرم جلوم تو هم بیا وایسا حوله رو میگیرم کمکت میکنم اروم دستتو بکنی توی حوله رو بپوشی اونم قبول کرد منم حوله رو گرفتم و چون قدم بلند بود از بالای حوله میدیدم تقریبا اومد اروم دستشو کرد داخل حوله منم که دیگه داشتم کلافه میشدم از شق شدن وخیلی شهوتم زده بود بالا و حشری شده بودم گفتم یبار دلمو بزنم به دریا مطمعنم خودش هم هیکل منو ببینه کم کم سست میشه خلاصه وقتی حولشو پوشید از پشت سر دو طرف حوله رو بستم و محکم از پشت بغلش کردم جوری که کل سینه هام و شکم شیش تکم و بدنمو احساس کنه بعدش همینجوری توی همون حالت بند حولشو از پشت اوردم و گره الکی زدم دیدم هیچ واکنش نشون نمیده و وقتی دیدم خودشم مثل اینکه بدش نیومده ارومدستمو از شکمش کشیدن بالا و بردم زیر سینه هاش یهو دادم 2 متر پرید هوا و شکه شد و تا اومد واکنشی نشون بده چون میدونستم خودشم دوست داره و این ادا هارو الکی داره در میاره محکم فشارش دادم و شروع کردم به مالیدن سینه هاش و بوسیدن گردن و گوشش وای بعد از 10 یا 20 ثانیه که دید هیچ کاری نمیتونه بکنه و بدن منم کاملا بهش چسبیده بود و ظاهرا خودشم داشت لذت میبرد از هیکلم و رفتارم دیدم کم کم سست شد و دیگه هیچ واکنشی نشون نمیداد و فقط لبشو گاز میگرفت وای خدای من چی میدیم صحنه ای که 10 سال دنبالش بودم یه جورایی واسم مثل خواب بود سینه های بزرگ و گوشتی و خوش فرم زندایی توی دستام اون بدن خوش فرمش توی بغلم وقتی بجستگی باسنشو میدیم با وجود اینکه هنوز زیر حوله بود 1000 برابر به شهوتم اضاف میشد 2 دقیقه سینه هاشو ماساژ دادم و بعدش گره حوله رو باز شروع کردم به ماساژ شونه هاش بعدش بهم گفت بسه ماهان بکن توش که دارم دیوونه میشم ولی من باز 5 دقیقه به کارم ادامه دادم و سینه های و گردنش و گوشش و کتفش همه رو میبوسیدم و ماساژ میدادم بعدش کیر 26 سانتیمو در اوردم و گذاشتم در سوراخش کسش وقتی سر کیرم رفت داخل فهمید با یه کیر خیلی کلفت روبرو چون پاهاش به لرزه افتاد بعدش اروم ازم پرسید چند سانته گفتم 26 اینو که شنید انگار لال شد منم یکم که سر کیرم رفت داخل کسش یهو تا تخمام فرو کردم ججوری که یهو بلند شد همراه من و روی نوک انگشتاش وایستاد بعدش از 2 ثانیه چنان جیغی کشید که صداش توی کل ساختمون پیچید اومد در بیره اماد چاره ای نداشت و من محکم از پشت گرفته بودمش منم به محض اینکه جیفش رفت هوا شروع کردم به صورت وحشیانه تلمبه زدن کیرمو تو تا نوک میکشیدم بیرون بعدش تا تخمام باز فرو میکردم و به مدت 10 دقیقه یکنواخت به صورت وحشیانه تلمبه میزدم و توی این 10 دقیقه زن دایی فرشتم 3 بار ارضا شد و بار سوم کاملا بدنش لرزید و سست شد و دیگه هیچ حالی نداشت فقط سیاهی چشمش رفته بود بالا دهنش باز بود و گاهی هم گاز میگرفت از لذت و شده بود یه عروسک به جون توی بغلم بعدش توی همون حالت بهم گفت دیگه نا نداره وایسته و بی حس شده بدنش و بریم توی تخت خواب و منم بغلش کردم و بلندش کردم و رفتیم سمت تخت خواب و انداختمش روی تخت خواب و وقتی کیرمو دید که چه کیری داشته 10 دقیقه وحشیانه تلنبه میزده بدبخت ماتش برد و قفل کرد بعدش بهش گفتم ساک میزنی یه نگاه کرد و گفت مگه میشه از کیر کیر کلفت و بزرگ گذشت اومد جلو کیرمو گذاشت لای سینه هاش و چند بار عقب جلو کرد بعدش کیرم گرفت و به زور توی دهنش جا داد و اینقدر دهنشو بار گرده بود که دهنش داشت پاره میشد و به زور تقریبا تصفشو جا داد بعدش داشت اوق میزد و نمیتونست ولی با این حال دارکوبی ساک میزد خیلی حرفه ای ومنم رفته بودم توی یه دنیای دیگه یهو موهاشو گرفتم رشو فشار دادم و تا تخمام کیرمو کردم تو دهنش و سرشو عقب و جلو کردم دیدم از تو چشمش اب زد بیرون داشت خفه میشد بعدش که کیرمو کشیدم بیرون دوتا نفس عمیق کشید و بهش گفتم پاشو وایستا پا شد وایستاد و دوباره از پشت بغلش کردم و کیرمو گذاشتم در سوراخ کونش یهو دیدم به التماس افتاد گفت که نه و ال و بل و درد داره و با این کیر کلفتی که تو داری تا یکماه نمیتونم راه برم منم گفتم باشه اروم خلاصه بعد از 5 دقیقه منت کشی تونستم راضیش کنم دوباره از پشت محکم بغلش کردم اروم کیرمو گذاشتم در سوراخ کونش و از بس سوراخش تنگ بود جا نمیگرفت خلاصه به هر زور و ضربی شده بود سرشو کردم داخل بعدش یهو 30 ثانیه نگه داشتم دیدم هیچی نمیگی و فقط داره نفس نفس میزنه و دیگه ترس نداشت منم یهو چنان فشاری دادم که این بار 10 برابر توی حموم جیغش رفت بالا و شروع کردم باز وحشیانه تلمبه زدن و هرچی زور زد فرار کنه نتونست و بعد از 15 یا 20 ثانیه جیغ و گریه یهو دیدم صداش قطع شد سورتشو چرخوندم دیدم از درد بیهوش شده منم تا میتونستم وحشیانه تلمبه میزدم شده بود سست و بی جون و هیچ صدایی جز نفساش ازش بیرون نمیومد بعد از 5 دقیقه ایستاده تلمبه زدن همونجور با همون حالت بردمش سمت تخت و افتادم روش و جوری میکردم تو و میکشیدم بیرون که همراه بدنم از روی تخت میمومد بالا و میرفت پایین و بعد از 20 دقیقه تلمبه زدن ابم اومد و همشو تا قطره اخر خالی کردم داخل بعدش به بغل محکم بغلش کردم و توی بغلش خوابیدم بعدش که بیدار شدم دیدم به هوش اومده و هنوز توی بغلمه بهم گفت والا داییت که از این عذضه ها نداره اینهمه ساله باهاش زندگی میکنم خودشه و یه کیر 12سانتی و یبارم نتونسته اضام کنه و این اولین سکس توی عمرش بوده که اینقدر ارضاش کرده و کاملا عقیده این چند سالش تخلیه شده از اونطرفم بهم گفت خیلی سوراخش درد میکنه و عصرش باهم رفتیم دکتر و بهش دارو داد که دردش کم شه و با وجود اینکه توی اون هفته از درد و سوزش توی خونه نمیتونست بشینه و راه بره ولی باز هر روز روزی 3 بار باهم سکس داشتیم و حسابی بهش حال دادم و تخلش کردم از لحاظ جنسی از اونموقع به بعد هم هر موقع داییم میره ماموریت بهم زنگ میزنه میگه بیا که خانمت امادست و میخواد دیوونه و کلافت کنه و از اونروز به بعد همیشه هر موقع داییم میره ماموریت باهم سکس دارم و به آرزویی که از 15 یا 16 سالگی دنبالش بودم رسیدم …

ببخشید اگه سرتونو درد اوردم و داستنم طولانی بود اگه طولانی بود بخاطر اینکه نخواستم یه کلمه شو از جا بندازم و کاملا به واقعیت اتفاقی که واسم افتاده پی ببرین امیدوارم از داستانم و خاطره ام لذت برده باشین دوستان سعی میکنم اگه وقت داشتم بازم از سکس هام با زن دایی فرشتم واستون بزارم مرسی که داستانمو دنبال کردین.

نوشته: joker

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها