داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

زن عمو نازنین (۱)

سلام اسم من شایانه داستانم شاید طولانی باشه اما راسته…
قضیه بر میگرده به 5 سال پیش که عموی من با زنی به اسمه نازنین آشنا شد و تصمیم به ازدواج گرفت.نازنین زنی 23 ساله بود با کوس و کون و پستونای عالی (.اگه بگم پستوناش قد کلتونه دروغ نگفتم)از اولین باری که دیدمش حس عجیبی بهش داشتم(اون موقع من 16 سالم بود)دفعه سومی که همو دیدیم گفت شمارتو بده داشته باشم(تازه ایرانسل گرفته بودم)منم دادم…خلاصه شماره دادن همانا و اس ام اس های سکسی هم همانا…مدتی شده بود که شبا به هم اس ام اس سکسیو جوک های سکسی میدادیم
کم کم به هم تک میزدیم و من تک هاشو میگرفتم و اون هم به همین بهونه زنگ میزد و میگفت شارژمو پروندیو نیم ساعت لاس میزدیم… رابطمون بیشتر و بیشتر شد هر شب ساعت 1-2 بعد از اینکه تلفنش با عموم تموم میشد به من زنگ میزد و کس شر میگفتیم کم کم حرف های سکسی میزدیم و اون از سکساش با عموم میگفت و …(مثلآ میگفت من عاشق خوردنم تو چی؟؟!)واز اینجور کس شر ها
ما شیراز زندگی میکنیم و اون تهرانی بود در دوران نامزد بازیشون ماهی یه بار میومد شیراز و یه سرم میومد خونه ما…خلاصه یه روز تو اتاقم بود و داشتیم بلوتوث بازی میکردیم.منم رو مبل نشسته بودم اون رو تختم یهو اومد نشست رو دسته مبل که عکسارو بهتر ببینه.تو همین حین سر خورد و اومد تو بغلم(سریع پا شد) باید بگم من از این صحنه هیچ برداشته بدی نکردم و روز ها گذشتو2ماه بعد تو یکی از اس ام اس هامون من به شوخی گفتم نازی میخورمت ها که اون در جوابم گفت نه مثله اینکه اون دفعه تو اتاقت که افتادم روت خیلی بهت حال داده!من خوشکم زد و گفتم کی !!!چی میگی تو… پیچوندمش!
یه روز بهم گفت بیا بهم بزنیم و گفت تو بچه ای و نمیتونی نیاز های منو برطرف کنی!کلی باهاش حرف زدم و گفتم من هر کاریو میتونمو…که اون گفت حتی سکس!
مو به تنم سیخ شد و گفتم چی میگی؟! که گفت ببین شایان من هیکل خیلی سکسی دارمو خیلیا تو کف کردن من موندنو میدونم تو هم میخوای پس راحت باش! من ترسیدمو گفتم واست متآسفم و من به عموم خیانت نمیکنم و… بای
بعد 1 دقیقه زنگ زد و گریه و گفت میخواستم ببینم چه جور پسری هستی و با بقیه فرق داری یا نه و … قضیه رو ماس مالی کرد.!
گذشت و نازی و عموم ازدواج کردن و ما رابطمون بیشتر اس ام اسی شد و گه گداری میرفتم خونشون و با هم کلیپ های سکسی بلوتوث میکردیم و یه بار که عموم حموم بود باهم فیلم سوپر دیدیم و چند باری ناخوداگاه به هم زل میزیدیم و …
رفت و آمدم به خونه عموم زیاد تر شد و همش به نازی فکر میکردم.نازی همیشه جلوی من یه شلوارک استرج چسبون با یه تیشرت باز میپوشه(جلوی عموم) من همیشه محو سینه هاش و کونش میشدم!شلوارکش اونقدر نازک بود که رنگ شورتش دیده میشد.وقتی خم میشد واسم چای یا شربت بذاره تمومه نگام به چاک سینش بود .خودشم میفهمید طوریکه وقتی وای میستاد یغشو درست میکرد!
بد جور تو نخش بودم چیزی حدود 5 سال گذشته بود و من هیچ کاری باهاش نکرده بودم تا که یه روز(5شنبه) که خونشون بودم خونه پسر عمم دعوت شدیم و عموم به من گفت تو با نازنین برین منم آخر شب میام.ما دو تا با هم رفتیم خونه پسر عمم…اونجا نازنین به (ندا)زن پسر عمم گفت مشروب اگه داری بیار 3تایی دور هم یه 2 پیک بزنیم.خلاصه مشروب رو خوردیمو زن پسر عمم حالش بد شد و گفت میرم تو اتاق یکم دراز بکشم.نازنینم به من گفت تو ام برو دو تا بالشت و یه پتو بیار ما هم یه چرتی بزنیم.رفتم اوردمو کنار هم دراز کشیدیم …بعد 10 دقیقه یهو دیدم پای نازنین خورد به پام (یه جوری شدم)بد جور حشری شده بودم اما با خودم گفتم بابا دیوونه تو خواب پاش خورده بهت و بیخیال شدم 2دقیقه بعد دوباره پاشو زد به پام ! این دفعه مونده بودم چیکارکنم که یهو جرات کردمو پامو زدم به پاش که دیدم اونم پاشو مالوند بهم یکم با پاهامون بازی بازی کردیم که چرخید و پشت بهم کرد یه لحظه خواستم از پشت بچسبم بهشو با دستام سینه هاشو چنگ بزنم اما بازم ترسیدم کاری نکردم منم یه وری شدمو یه دستمو گذاشتم رو زمین(کنار صورتم) منتظر عکس العماش بودم که یهو قل خورد سمت منو با چشای بسته یهو دستشو انداخت تو دستام منم دستاشو یه فشار کوچیک دادم که اونم هم راهی کردو دستمو فشار داد چشاشو باز کرد و شروع کردیم به لب گرفتن وایییییییییییییییییییییییییی که چه لبایی داشت اوووووووووم دیونه شده بودم.وسط لب گرفتن بودیم که گفتم نازی عاشق سینه هاتم که اونم بدونه اینکه چیزی بگه تیشرتشو داد بالا و منم سریع سوتینشو کندم و حالا نخور کی بخور …خوابونده بودمش رو زمینو سینه هاشو میخوردم دیوونش کرده بودم با ناخوناش پشتمو چنگ میکشید و من حشری تر میشدم یهو صدای در اومد ما سریع پریدیم از رو هم و پتو رو کشیدیم رومون و خودمونو به خواب زدیم(ندا بود) یه داد زد و گفت تنبلا پاشین و رفت دستشویی و
یه 2ساعتی نشستیم به سریال دیدن که عموم زنگ زد به نازی و گفت که شب نمیتونه بیاد! منو میگی تو کونم عروسی شد…

ادامه…

نوشته:‌ شایان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها