داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زن بابای حشری

سلام
داستان ی خورده طولانیه بخاطر فضاسازی جزئیات اگ دنبال ی مورد برا اینین ک کارتون راه بیوفته این داستانو پیشنهاد نمیکنم!
ماجرا از اونجا شروع شد که سه سال از فوت مادرم میگذشت…
من مونده بودم و ی داداش ک ۵ سال ازم کوچیکتر بود، تو این ۱۹ سال از زندگیم سختیای زیادی کشیده بودم اما از دست دادن مادرم واقعا ی چیز دیگ بود…
تو این سه سال باید هم درس میخوندم هم از داداشم مراقبت میکردم
ژنتیک ما طوری بود ک هم پسرامون و هم دخترامون از نظر چهره زیباییه زیادی داشتن. من و داداشمم همینطور بودیم طوری بود ک خودم همیشه ی مشکلی داشتم ک بخاطر زیبایی و جذابیت چهرم (فقط دارم سعی میکنم فضاسازیه درستی کرده باشم و حقیقتا رو بگم وگرنه تعریف از خود اصلا از اهدافم تو این داستان نیست) همه فک میکردن ترنسم یا اینکه گی‌ام در صورتی ک اصلا اینجوری نبود و من ی پسر کاملا نرمال بودم ک هیچ علاقه ای ب کوچیکترین رابطه ای با هم جنسام نداشتم. البت این مشکلم بعد از اینک استخونای صورتم رشد کردن و ریش و سیبیلم تا حدودی در حد تینیجرا در اومد برطرف شد. اما این ژنتیک علاوه
بر چهره و اندام و کیر ۱۷ سانتی ی بدی هاییم داشت و اونم کوتاهی قد بود ک برا مردا واقعا ازار دهندس من با اون قرصای کلیسمی ک خوردم نهایتا ب ۱/۷۲ رسیدم.
از معرفی خودم بگذریم و برسیم ب جایی ک حس میکردم پدرم تنها مونده و بعد چن وقت دیگ ک من و ارسام زن گرفتیم قراره چی ب سرش بیاد…
این بود ک ی روز نشستم باهاش حرف زدم و گفتم ک میدونم مامانو خیلی دوس داشتی و نبودش برات سخته ولی الان ۳ ساله ک گذشته و دیگ برنمیگرده و بعده ها ب همدم احتیاج داری، ناگفته نمونه ک پدربزرگ و مادربزرگمم کلی رو مخش بودن ک زن بگیره و تنها نمونه.
بعد این قضیه خب طبق روال معمول مخالفت کرد ولی من پا پس نکشیدم و بعد چن ماه تصمیم گرفت ک تجدید فراش کنه. بابام ماشالله خوشتیپ بود و وضع مالیشم از متوسط بالاتر بود این بود ک اگ رو کسی دست میزاشت ن نمیشنید البته ن دختری ک تا حالا ازدواج نکرده چون مطمئناً با ارسام و من مشکل داشتن ک همخونه باشن از ی طرفم من دیگ ۱۹ سالم شده بود
چن وقتی گذشت تا اینک ی روز بابام من و ارسامو صدا زد و گفت ک میخواد باهامون حرف بزنه
گفت ک تو تلگرام با ی زنی اشنا شده ک شوهرش فوت کرده و اون زن میخواد بیاد با ما زندگی کنه و اگ ب تفاهم رسیدن ازدواج کنن باهمدیگ
مام یکم اوایل سخت بود برامون اما خب خودکرده را تدبیر نیست!
سه چهار روز بعد اون قضیه بابام از خونه زد بیرون و رفت دنبال خانوم تبریزیش
بعد نیم ساعت کلید ب در انداخته شد و دیدم بابام با ی خانوم خوشگل از در وارد شد
+معرفی میکنم سیمین خانوم
سلام و احوال پرسی کردیم و اشنا شدیم
سیمین ی زن ۳۰ ساله بود ک پوستش تقریبا سبزه بود اندامش فوق العاده بود حتی ی ذرع شکمم نداشت اما خب سیکس پکم نداشت این اندامشم حاصل چهار پنج سال ورزش کردن (پیلاتس و…) بود.
سینه های هشتاد و سر بالا، فرم اندامش ساعت شنی، جعبه عقبو ک نگو هر شلوار ک میپوشید توش خودشو نشون میداد از بس گنده بود اما میدونی چی بیشتر از همه حشریش میکرد؟! اینکه انگار از اسلایم واتر ساخته شده بود از ژله هم لرزون تر بود پیش خودم فک میکردم این موردا تو تلگرام چرا ب پست ما نمیخوره
روناش طوری بود ک وقتی بهش نگا میکردی میگفتی این حتما از عربستان اومده درشتو لرزون
این چیزایی ک راجب اندامش گفتمو بعده ها فهمیدم روز اول هیچ حسی بهش نداشتم طول کشید ک حتی بخوام ب چشم مادرخوانده نگاش کنم
فرداش مادربزرگم بهم گفت ک ب بابات گفتم فعلا ی صیقه یساله بخونن اگ اوکی شدن بعدش عقد میکنن
روزها میگذشت و هر روز صمیمی تر میشدیم
اما من هیچوقت نمیتونستم ب چشم دیگ ای نگاش کنم چون غیرتم اجازه نمیداد خانواده ما خیلی غیرتی بودن
اوایل با لباسایی میگشت تو خونه ک چاک سینش مشخص بود اما با گذشت زمان مث اینک بابام بهش تذکر داده بود ک بچه هاش پسرن و سرشون میشه اونم دیگ رعایت میکرد. گاهی میومدم از تو یخچال ی چیزی بردارم میدیدم داره ورزش میکنه ی حرکتایی میزد ک لامصب انگار ادمو برق میگرفت وقتی نگاش میکردی مثلا ۱۸۰ درجه پاهاشو باز میکرد بعد رو ب جلو خم میشد برا تمرین کشش ک کونش قلمبه میشد و ادمو دیوونه میکرد اما من تا چشمم میوفتاد سریع رومو اونور میکردم ک تحریک نشم نمیدونم چرا حس میکردم اگ نگا کنم ب بابام خیانت کردم…
بعضی وقتا از حموم ک میومد بیرون موهای خیسش ک تا روی زانوش بود ادمو دیوونه میکرد.
اما سیمین زن حشری بود کامل ازش مشخص بود بعضی شبا بابام از اتاقش میزد بیرون منم ک سرم تو گوشی بود معمولا تا ۵ صب بیدار بودم میدیدم ک کلافس بعده ها فهمیدم ک بابام بخاطر مشکل قلبی ک داشته نهایتا سه بار در هفته میتونسته سکس کنه و سمین ازش بیشتر میخواسته
وقتی ارسام مدرسه بود و بابام سر کار و من پای درس خوندن برا کنکور بودم مدام بهم میرسید برام میوه میاورد، چایی میاورد، مغز بادام و و و و… گاهیم انقد حرف میزد ک از درس باز میشدم اما رفتاراش با من یجوری بود گاهی صورتشو خیلی بهم نزدیک میکرد منم خجالت میکشیدم خودمو عقب میکشیدم من حتی نمیتونستم تو روش نگا کنم از اینک ی حسی ب غیر از اینک مادرم حسابش کنم توم ب وجود بیاد میترسیدم
ی شب دیدم سیمین بدون اینک چیزی بگ خیلی عصبی رفت تو اتاقشو درم بست اما قبل اینک بره از غر غراش مشخص بود ک مسته انگار با بابام خورده بودن
شامم ب ما نداد خودم پاشدم رفتم اشپزخونه داداشمو صدا زدم و جاتون خالی با داش ارسام ی شینسل پفکی زدیم تو رگ و رفتیم تو اتاقمون ک بخوابیم ساعتای ۳ بود ک احساس کردم از اتاق ی صدایی میاد دقت ک کردم دیدم صدای آه و ناله سیمینه هرچی بیشتر گوش میدادم حشری تر میشدم تا اینک طاقت نیاوردمو سایت پورن باز کردم و ی جق حسابی زدم.
دو سه روز از اون قضیه گذشت ک دیدم ی روز بابام حسابی عصبی شده و اومد خونه با جنگ و دعوا و داشت با گوشیش حرف میزد ک مدام میگفت من از این قضیه خبر نداشتم ب ولله من خودم دو تا بچه دارم چطو همچین کاری میکنم اخه؟!
تا اینک شروع کرد ب بحث با سیمین صداشونو ک میشنیدم متوجه شدم سیمین تازه از شوهرش جدا شده و ی دختر داره ک فقط ۸ سالشه
خیلی شوکه شده بودم سمین شیش ماه ب ما دروغ گفته بود ک شوهرش فوت کرده و از همه بدتر اینک بچه داشت!
حالا دیگ بابام خودشو مقصر از هم پاشیدن زندگیه ی دختر ۸ ساله میدونست
چن ساعت بعدش دیدم سیمین در حال جمع کردن وسایلشع بابام مث اینک گفته بود باید بری از اینجا مدام اشک میریخت
اومد ارسامو بغل کرد بهش گفت تو این شیش ماه عین پسر خودم بودی میدونی ک چقد دوست دارم ارسامم زد زیر گریه و بعدش اومد منو بغل کرد منم چیزی نگفتم چون ازش عصبی بودم اما حتی بغل کردنشم عادی نبود از نوک پا تا نوک سرشو چسبونده بود بهم!
تا اینک فرداش از اینجا رفت
تازه پی امای ما تو تلگرام شروع شد میگفت ک با بابات حرف بزن ک منو برگردونه من شوهرم نمیخوادم هیچوقت قبولم نمیکنه اینجام بخاطر کاری ک کردم خانوادم ازم متنفرم چن روزه خونه دوستمم.
مدام از خودش عکس میگرفت و میفرستاد میگفت این چطور شده ب نظرت و ب بهانه های مختلف خودشو میخواست نشون بده
من برام عجیب بود ک‌ چرا باید تو عکس خودشو باید ب دیوار تکیه بده و کونشو قمبل کنه و اون عکسو برا من بفرسته چون مسن ترین دوس دختری ک داشتم ۲۳ سالش بود و این عکسا ک من میدیدم فقط بین زوجین رد و بدل میشد!
کم کم باهام سر بحثو باز کرد مثلا میگفت من یسری احتیاجا داشتم ک بابات نمیتونسته رفعش کنه و…
تا اینک ی روز دیدم ی عکس فرستاد ک زیر لباسش قشنگ میشد سینه هاشو ببینی
گفتم سیمین جان تو حکم مادر برا من داری و با بابام بودی ممنون میشم این چیزا رو برا من نفرستی ی وقت بابام بفهمه خیلی ازم میرنجه
گفتش ک من و بابات دیگ چیزی بینمون نیس و من دیگ قرار نیس اونجا بیام!
این بود ک منم خط قرمزم از بین رفت
شروع کردم ب حرف زدن باهاش
ی ماهی ک گذشت انقدی صمیمی شدیم ک میومد میگفت کاکل ب سرمون حالش چطوره؟!( ب کیرم میگفت کاکل ب سر خخخخ) بده ببینمش دلم براش تنگ شده
یا اینکه تو ایمو زنگ میزد ک سکس تل کنیم
یبار از همیشه خیلی تحریک کننده تر شده بود سینه های بلوریشو روغن زده بود و مشخص بود نوکش سفت شده وای از پشت دوربین داشت برق میزد لرزیدنش شبیه ژله بود مدام نوکشو میگرفت و در حالی ک دست دیگش رو کصش بود و میمالید و اه و ناله میکرد منو بگو داشتم دیوونه میشدم اخه من ی چیز خیلی حشریم میکنه و اونم اینه ک تمام بدن طرف مقابلم باید عین کف دست باشه انگاری اصلا مو نداشته! سمینم ک همیشه اپیلاسیون میکرد…
خلاصه انقد تشنه‌ی همدیگ بودیم ک واقعا تبدیل ب مشغلع فکریم شده بود ک بکنمش
تا اینک از بابام شنیدم ک میخواد سیمینو برگردونه! برق از سرم پرید (ینی باز باید دیدم نسبت بهش عوض شه؟!باز باید مادر حسابش کنم؟) گفتم اخه چطور؟! گفت ک الان سه ماهه گذشته شوهرش بهم زنگ زده گفته سمین دیوونم کرده از بس زنگ میزنه میگ ک بهت بگم ک من نمیخوامش در ضمن گفته بود ک نمیخوام همچین مادری با دخترم حتی تو ی شهر باشن چون روش تاثیر میزاره!
اما از مادربزرگم شنیدم ک بابام بهش گفته فقط برا ی مدت کوتاه میارمش و بعد میفرستمش شهرش بازم!
منم دوهزاریم افتاد ک بعله بابا خان زده بالا و این همون فرصتیه ک میخواستی پسر!
چن روز گذشت و دیگ موقعش شده بود بابام رفت ترمینال دنبالش
بازم کلید انداخته شد ب در و بعله سمین خانومه ارسام از خوشحالی پرید بغلش
منم فقط باهاش دست دادم و ی روبوسیه خشک و خالی چون چیزی بینمون بود از قبلم محتاط تر شده بودیم ولی من اینو ب سمین نگفتم ک قراره زودی بره شهرشون و اینجا ماندگار نیست چون ممکن بود قبول نکنه ک بیاد و اونوقت من میموندمو حسرت کردنش…
شب شد و خوابیدن… منم از استرس و ذوق ک خوابم نمیبرد اصلاً تا اینک حدودای شیش صب بود خوابم گرفت دیگ و خوابیدم. ساعتای ۹ صب بود ک دیدم سیمین ا‌ومد رو سرم گفت پاشو تنبل خان صبحانه چیدم بابات رفته سر کار و ارسام رفته مدرسه…
واییییی ینی این همون فرصتی بود ک میخواستم؟!ینی الان میکنمش؟!
سیمینو نگا کردم دیدم مث همیشه لباس پوشیده و رفتم سر میز صبحانه
صبحانه رو ک خوردیم شروع کردیم ب حرف زدن رو مبل نشسته بودیم کنار هم ک هی حس میکردم سیمین داره بم نزدیک تر میشه صورتش انقد بهم نزدیک شده بود ک میتونستم نفساشو ک میخورد ب صورتم و خنکم میکردو حس کنم چون هردو بشدت عرق کرده بودیم
چشاش خمار شده بود انگار مست بود
صورتمو نزدیک تر بردم و لبامو چسبوندم رو لباش نمیزاشتم چیزی ب اون برسه از بس ک حشری بودم
دستامو عین مار حلقه کرده بودم دورش حتی با پاهامم بغلش کرده بودم!
لب پایینش بین لبام بود و نرم بودن و لطافتشو با تمام وجودم حس میکردم و میک میزدم و گاهی انقد حشری میشدم ک گاز میگرفتم لبشو دیدم سرشو داد عقب و گفت یواشتر وحشی کبود میشه بابات میفهمه منم گفتم باشه ولی خیلی از اینک طرف خودشو عقب بکشه عصبی میشم بهش گفتم زبونتو میخوام!
زبونشو تا جایی ک راه داشت کردم تو دهنم و میک میزدم اروم اروم ی دستمو بردم رو سینه‌ی راستشو و نوکشو میمالیدم انگار سنگ شده بود لامصب دست دیگمو اروم اروم بردم سمت کصشو و دستمو کردم تو شرتش
خیس شده بود چ خیسی اروم شروع کردم ب مالوندنش میشد گاهی از لب دادن باز میموند اه میکشید
انگشت وسطمو کردم توش و میچرخوندمش هردو غرق شده بودیم
دستشو کرد تو شورتمو شروع کرد و مالیدن کیرم خودمو عقب کشیدم و لباسشو دراوردم سوتین نپوشیده بود بلندش کردم شلوارشو شورتشو دراوردم وایییی چی میدیدم ی کص توپولو خوش فرم ک بخاطر ابش برق میزد اونم لباسای منو دراورد و همونجا رو مبل حالت ۶۹ شدیم
من زیاد از کص لیسی خوشم نمیاد اما این یکی فرق داشت تپل و تمیز و بدون مو ادم دلش میخواست تا ته بکنه تو دهنش
زبونمو میکشیدم روش و چوچولاشو میک‌میزدم و میکشیدم اونم ناله میکرد و کیرمو تا اونجا ک جا داشت میکرد تو حلقش خیلی حرفه ای ساک میزد زبونشو میچرخوند دورشو گاهی حس میکردم ک میره تو حلقش انگاری اونجام ی سوراخ کصی بود واسه خودش هیچوقت نشده بود ک از ساک زدن ابم بیاد اما اینبار خیلی حشری بودم تا اینکه لیسیدن کص خوشبوشو سریع تر کردم و اونم با ولع ساک میزد یهو حس کردم ک لرزید و منم ابم اومد هردو ارضا شدیم ابش رفت تو دهنم اما رفتم تفش کردم ولی اون همه ابمو خورد
هردو خیس عرق بودیم و برگشتم و باز افتادیم ب جون هم دیگ
اومدم بغلش کردم و ب حالت کلاسیک یا همون پوزیشن میشینری افتادم روش کامل بغلش کرده بودم و بدنمون دیگ بیشتر از این نمیتونست باهم تماس داشته باشه
کیرمو تنظیم کردم رو کصش با دستم چون روش دراز کشیده بودم و دید نداشتم
تو چشام نگا کرد گفت تا ته بکن تو کصصصصم
منم سرشو یکم دادم تو
دیدم آهی کشید
مردمک چشمش ب سختی دیده میشد چون هم چشاش یکم بسته شده بود و هم داشت از شدت شهوت بالا رو نگا میکرد چشاش مسته مست بود
کیرم تعریف نباشه از نظر کلفتی و اندازه واسه پسر ۱۹ ساله عالی بود (۱۷ سانته) اما ب سختی میرفت تو چون کصش خیلی تنگ بود انگار تا حالا نداده بود و این بخاطر این بود ک کصش حلقویه ارتجاعیه
اروم اروم کردم تو پیش خودم‌میگفتم دو تا تلمبه بزنم ابم اومده انقد ک حس خوبی داشت خلاصه تا ته کردم تو کصش دیگ بیشتر از این جا نداشت
اما بازم از شدت شهوت فشار میدادم هرچند دیگ تهش بود
چن باری کشیدم بیرون باز کردم توش اونم ناله میکرد و میگفت نمیخواد رمانتیک باشی وحشی دوس دارم، بکن دیگ چیکا میکنی؟!
شروع کردم ب تلمبه زدن
اونم همش اه و ناله میکرد صداش کله خونه رو برداشته بود
گاهی میومدم سمت سینه های هشتادش نوکشو میکردم تو دهنم و میک میزدم ک باعث میشد حواسم از تلمبه زدن پرت بشه و تلمبه هام اروم بشه اونم دستاشو دورم حلقه کرده بود
بوی عرقش وقتی ب مشامم میخورد حشری تر میشدم
در حال تلمبه زدن بودم ک حس کردم بازم ارضا شد دیگ توان نداشت حتی تکون بخوره
یکم دیگ ک تلمبه زدم حس کردم منم دارم ارضا میشم ک کشیدم بیرون واس اینک بتونم از کون بکنمش
قبلا بهم گفته بود ک تا حالا از کون نداده واس همین دوس داشتم حتما افتتاحش کنم
بهش گفتم برگرد میخوام از کون بکنمت گفت ن و تا حالا ندادم و میگن خیلی درد میکنه و خلاصه با خواهش کردن برگشت و ی بالش گذاشتم زیر شکمش ک کونش قشنگ قمبل شه
وقتی نشستم رو روناش و در حال دید زدن کونش بودم انقد ک نرم و لرزون بود دلم نیومد سریع بکنمش شروع کردم اول چنگ زدم و بعدش انقد بهش چک زدم ک قرمز شده بود واقعا برام جالب بود انگار کودک درونم میخواست بازی کنه!
بهش گفتم لاشو با دستات برام باز کن تا برم وازلین بیارم
برگشتم و نشستم روش بازم
برام لاشو باز کرد وای چ سوراخ خوشگلی داشت با رنگ پوستش هیچ فرقی نداشت رنگش
وازلین زدم ب دستم و شروع کردم ب مالیدن سوراخش
انگشتمو کرم زدم و اروم اروم کردم توش ی بالش دستش بود ک اونو گاز گرفته بود ک صداش در نیاد
خلاصه یکم عقب جلو کردم انگشتمو و بعدش دوتا از انگشتامو کردم توش
دیگ جا باز کرده بود
کیرم یکم خوابیده بود در این حین
گذاشتم رو سوراخش یکم با کیرم بهش ضربه زدم و دوتا لمبرای کونشو با دستام ب هم چسبوندم و کیرمو گذاشتم بینش یکم عقب جلو کردم ک باز شق بشه
طولی نکشید ک باز شق کردم کامل
گذاشتم در سوراخش و اروم فشار دادم تو ک دیدم لمبرای کونشو ک گرفته بود تا باز بمونه رو با قدرت بیشتری فشار داد فک کنم خیلی درد داشت
اروم اروم فشار دادم تو و تا ته کردم تو کونش
وایییی ک چقد تنگ بود کونش انگار بهشت بود برام
یکم گذاشتم تو همون حالت بمونه و اروم کشیدمش عقب
شروع کردم ب تلمبه زدن و دراز کشیدم روش دستامو از زیر بردم و سینه هاشو گرفتم محکم و تلمبه هامو سریعتر کردم
داشتم دیوونه میشدم حسش خیلی ناب بود موهای بلندشو داده بود کنار گردنش و سمت راست گردنش ازاد بود واس همین همزمان ک سینه هاشو میمالیدم و تلمبه میزدم شروع کردم ب خوردن گردنش
تلمبه هام هی داشت تند تر میشد
تا اینک حس کردم ابم داره میاد و محکم بغلش کردم و ابمو تا ته ریختم تو کونش
یکم تو همون حالت موندیم هردو بعدش سرمو بردم سمت صورتش و یکم لب گرفتیم تو همون حالت و بهش گفتم خیلی بهم خوش گذشت ممنونم ازت و اونم گفت کاش میشد با تو بجای بابات ازدواج میکردم( نمیدونست ازدواجه چی کشکه چی فردا پس فردا رفتنیه)
رفت دسشویی و خودشو تمیز کرد و بعدش اومد بغلم دراز کشید و نیم ساعت خوابیدم باهم‌دیگ…
امیدوارم خوشتون اومده باشه اگرم نیومده ممنون میشم فحش ندید فقط بگین دیگ ننویس منم نمینویسم.

نوشته: ناشناس

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها