داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خاطرات من و زن بابای ژاپنیم

سلام من فرهادم و این داستان کاملا واقعی هست
من ۲۰ سالمه این این اتفاق مال ۲ سال پیشه
من مادرم رو وقتی بچه بودم از دست دادم و پدرم هم زن نگرفت و واقعا از این موضوع احساس غرور میکنم
من بزرگ شدم سربازی رفتم و نزدیک بود ازدواجم کنم ولی نشد
پدرم هم نسبتا پیر شده بود احساس میکردم خود خواهی هست که پدرم به حال من بسوزه و همدمی نداشته باشه بهش به روز در رو زدم به دریا رفتم بهش پیشنهاد دادم گفتم بابا بیا بریم برات زن بگیریم
بابام شرکت داشت وعضمون خوب رو به بالا بود هر دختری به بابام پا میداد(البته این عقیده ی من بود:)
بابام از هفت روز هفته هشت روزش رو سفر کاری بود(مبالغه مثل سگ)
خلاصه یه روز دیدم بابام زنگ زده میگه:
پسرم پیدا کردم
من میگم:چی رو پیدا کردی
میگه:زن مد نظرم رو
من تو دله خودم:تو الان ژاپنی همه اینا شبیه هم هستن چه فرقی دیدی تو بین اینا
پدرم:من فردا شب میام خونه و با خودم میارمش
من:مگه چند وقته با همین
پردم:دو هفته‌ای میشه خواستم قطعی شه بعد بهت بگم
من:چی قطعی شه
پدرم:احمق ازدواج دیگه
من تو دلم:وات د فاک تو چقدر هولی
باش بابا بیارش ببینیم این چیزی که پیدا کردی چیه
خلاصه بابام اومد خونه و همراهش یه گشت صد کیلوی آورد(چاق نبود فقط خیلی داشت)
اومد جلو بهم دست داد و گفت سلام
وایسا چی سلامممم
انتظار داشتم پرواز کنه تا فارسی صحبت کنه😂
خلاصه با تعجب بهش جواب دادم بابام بهم گفت کلمات مهم رو بهش یاد داده و خوبببببب خوبه دیگه میشه باهاش ارتباط گرفت
بابام فرداش نرفت شرکت و پیش صد کیلو گوشتتش بود
وایسا من اصلا اسمش رو نپرسیدم ریدم حاجی
از اونجایی که میدونستم حالیش نمیشد رفتن از بابام پرسیدم
یه نگاه تاسف بار کرد و گفت بوتانه اسمش
من تو دله خودم:خدا شکر حد عقل اسمش آسونه
خلاصه همین جوری گذشت منو چون تازه اومده بود کارا رو خودم میکردم
فرداش بابام رفت و ما تنها شدیم
منم تصمیم گرفتم با مترجم بهش بخش های مختلف خونه رو یاد بدم
بعضی وقت ها هم بهش فارسی میگم که یاد بگیره
گفتم حالا برای امتحان باید غذا درست کنی و منو هیچی نمیگم
یه غذا درست کرد و در عین نا با وری خوشمزه بود خیلی بهش رو ندادم و گفتم خوبه!
روز ها همینطوری میگشت و من بهش بیشتر حس پیدا میکردم(بابا خیلی خوب بود بی ناموس)اونم راحت بود جلوم
من چند ماهی بود که دوره هست ماساژ درمانی رو میرفتم و خیلی دوست داشتم توی این کار یه حرفه ای شم توی یه جلسه بهمون گفتن باید یه نفر رو ماساژ بدین و بعد نظرش رو بیاریم
بابام سفر بود و بوتان فقط توی دیدم بود
اون موقع اصلا به این که باهاش کاری کنم فکر نمیکردم
کلید داشتم و دیگه زنگ نزدم رفتم دیدم صدای آه و ناله میاد برگام ریخت دیدم بوتان داره خود ارضایی می‌کنه وایسا کارش تموم شه و بیاد بیرون تا منو دید از شدت استرس حالش بد شد افتاد رو زمین یکم آب قند بهش دادم و ازش توضیح خواستم که چرا این کار رو کرد
آروم بهم توضیح داد که بابام که اصلا نیاز هاش رو بر طرف نمیکنه و همیشه سفره بهش قول دادم که به بابام نگم
یکم که آروم شد بهش گفتم برای کلاس ماساژ یه همچین تکلیفی داریم و تنها کسی که می‌تونه کمک کنه اونه
قبول کرد و رفت آماده شد
وات د فاک این چیه دیگه یه باسن صاف انگار سمباده برقی کشیده بودن روش
یه سینه ی بزرگ اصلا یه وضعی بود
شلوارم خوشبختانه گشاد بود و کیره صاف شده بودم معلوم نمیشد
گفتم بخواب و شروع کردم ماساژ دادنش حسابی روغن مالیش کردم
گفتم حالا باید برگردی
یه خنده ی شیطانی طور زد و برگشت
یه چیزی ولی حالیم‌ نشد رفتم مترجم رو آوردم داشت می‌گفت میخوای سوتینم رو در بیارم
من:وات چی شد
گفتم باشه اگه راحتی در بیار شکمش رو ماساژ دادم و رسیدم به سینه هاش با خودم گفتم من ازش زهر چشم دارم و دلو زدم به دریا
سینه هاش رو مالیدم
بی ناموس به زور داشت جلوی خندش رو می‌گرفت
یکم مالدیم تا دیگه دادش در اومد
داشت میگم چی کار می‌کنی ها از این حرف ها
منم با نهایت بی ناموسی بهش گفتم مگه نمیگی بابای احمقم نیازات رو بر طرف نمیکنه خوب من که اینجام چرا مقاومت می‌کنی
یکم فکر کرد دو دل بود ولی نرم شد دیدم داره شرتش رو در میاره
یه چیز گفت دیگه حال نداشتم بزنم ترجمه منم شلوارم رو در آوردم
تا کیرم رو دید برگاش ریخت با نهایت پرویی رفتم تا ته کردم توش
ژاپنیه دیگه صداش تا آسمون هفتم رفت
همین جوری کردم توش و در آوردم دیدم داره ابم میاد گفتم بار اول نباید اینقدر زود تموم شه در آوردم و رفتم سراغ کصش تا می‌تونستم خوردم
دیگه فکم درد گرفت رفتم تا برام ساک بزنه
ببین یه جوری میزد که نگم اصلا براتون
۱۰ دقیقه بیشتر دووم نیاوردم و هر چی توی این ۱۸ سال ذخیره کردم رو خالی کردم رو بدنش چند دقیقه روش خوابیدم دیدم میخواد بلند شه رفت تو حموم منم مثل این چیزا پشت سرش رفتن
داشت خودش رو می‌شست چسبیدم بهش حسابی مالیدمش نه مثل اینکه بستم نبود تا دوش رو بست رو رفت تو اتاقش انداختمش روس تخت فکر کنم داشت می‌گفت بسته و نکن یا اینکه داشت حال میکرد برام مهم نبود به هر حال باید یه دست دیگه میکردمش این دفعه کیرم رو کردم لای سینه هاش و مالیدم ابم نباید میومد می‌خواستم کیرم رو بکونم تو کونش که خیلی مقامت کرد منم نکردم دوباره برام ساک زد ولی این دفعه کافی نبود کیرم رو کردم تو کصش و تا نیم ساعت فقط داشتم تلمبو میزدم میخواستم ابم رو تو کصش خالی کنم ولی منصرف شدم و یه ثانیه مونده بود که ابم بیاد کیرم رو تو دهنش رو کلش رو اون تو خالی کردم
برگام ریخت چون همش رو قورت داد چند دقیقه کنار هم خوابیدیم و من یا با کصش یا با سینش ور میرفتم و اون روز بهترین روزم توی این ۲۰ سال بود

نوشته: فرهاد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها