داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

من و دوست دختر تو اتاق خوابش

سلام خدمت دوستان گل سایت انجمن کیر تو کس امیدوارم همگی خوب باشین
من مدت زیادی هست که تو این سایت عضو هستم و تصمیم گرفتم داستان خودمم بنویسم ، بریم سر اصل مطلب

من یزدان هستم ۲۳ سالمه یه پسر خیلی عادی و ساده یه دوست دختر دارم به اسم مرجان که ۲۶ سالشه و ۳ سال از من بزرگتره ، من و مرجان تو یه فروشگاه بزرگ مبلمان با یه حقوق خیلی کم و بخور نمیر فروشنده هستیم و از همونجا آشنا شدیم ، ساعت کاریمون از ۱۰ صبح تا ۹ شب بودش و ماهی ۲ روز آف داشتیم و اون ۲ روز رو باهم عشق و حال میکردیم …

یه روز که تعطیل بودیم مرجان بهم زنگ زد و گفت بیا خونمون ، منم حسابی به خودم رسیدمو راهی شدم مامان مرجان از رابطه ما دوتا خبر داشت رسیدم خونشون و نشستمو مامانش واسم چای آورد بعد از چای مرجان گفت : مامان من و یزدان میریم اتاق ، رفتیم اتاقش و یه لب از هم گرفتیم و کم کم لخت شدیم رفتیم رو تختش همین جوری که لب میگرفتیم مرجان با دستش کیرمو میمالید به صورت ۶۹ خوابیدیم مرجان خیلی خوب داشت واسم ساک میزد چنان کیرمو میخورد که انگار پورن استار حرفه ایی بودش همین جوری که داشت میگذشت مامانش درو اتاقو زد و گفت میخوام برم بیرون میخوام چادرمو بردارم مرجان هم پتوی تختشو کشید رومون مامانش اومد تو اتاق بدون این که نگاه کنه رفت سمت کمد خونشون یک اتاق داشت فقط ، مرجان با تندی به مامانش گفت سریع برو دیگه اهههههه ، مامانش داشت جوراب میپوشید از این شیشه ای نازکا منم عاشق این جورابا ام مامانش از اتاق سریع رفت بیرون منم یهو پاشد رفتم سر کمدشون به مرجان گفتم مامانت بازم از این جورابا داره گفت آره ، منم گفتم یکی بیار پات کن مرجان یکی از جوراب شیشه ای های مامانشو پوشید منم پاشو گرفتم به کیرم مالیدم بعد بهش گفتم واسم فوتجاب کن که آبم اومدش و ریختم رو صورت مرجان ، مرجان رفت صورتشو بشوره منم لباسامو پوشیدمو اومدم بیرون تو پذیرایی مرجان هم اومدش تلوزیونو روشن کرد و یه سریال گذاشت اومدم کنارم نشست منم کیرمو از زیپ شلوار در آورد و دست مرجانو گذاشتم روش مرجان بعد از چند دقیقه مالیدن کیرم شروع کرد دوباره ساک زدن یهو دیدم زنگ خونشونو زدن مامانش برگشته بود منم بلند شدمو خدا حافظی کردم و رفتم

امیدوارم لذت برده باشین
بای به همه

نوشته: یزدان

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها