داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

در اتوبوس تا سحر

سلام به همه دوستان
خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سال ۹۰ که دوره آموزشی سربازیم افتاده بودم کرج ، خودم بچه اردبیلم . دو هفته یک بار می اومدم خونه سر می زدم و برمی گشتم پادگان یه شب زمستونی ساعت ۸ شب مه مقصد کرج سوار اتوبوس شدم و شاگرد اتوبوس همسایمون بود و به خاطر اون خیلی وقتا مفتی می رفتم و می اومدم ، ۱۲ تا صندلی خالی موند و مجبور شدند مسیر شمال برند تا از استارا و صومعه سرا و … مسافر بگیرن همون اول حرکت خوابم برد و نمیدونم چند ساعت بود تو راه بودیم که مجید ( شاگرد ) صدام کرد و من فکر کردم تو خواب کسی صدام میکنه که صدای ناز دختر جوان رو شنیدم که عیبی نداره بیدارش نکنین همینجا میشینم ،،، بعدش یه حرارتی با پای چپم احساس کردم و بوی ادکلن خاصی مغزمو سبک کرد و دیگه بیدار بودم ولی چشام بسته بود ،، حرکت کردیم و منم یواش یواش سرمو به سمت چپ بردم که مثلا خوابم و سرم رسید به شونه دختره دیدم واکنشی نشون نداد و با هر ترمز ماشین به جلو می رفتم و اونم با دستش رو سرمو نگه میداشت و می کشید عقب و منم خوشم می اومد و هی تکرار میکردم و کرم می ریختم … که صندلیشو یکم خوابوند و سرمو گذاشت رو سینش و بوی ادکلن و عرقش حالمو داغون می کرد … یه لحظه دستمو بردم رو سینش و یکیشو گرفتم دستم و یهویی اومد به خودش و دستمو پس زد … منم شوکه بیدار شدم و گفتم معذرت میخوام فک کردم خواب می بینم اونم خندید و گفت خواهش میکنم
حرف زدن شروع شد و پرسید سربازی گفتم آره و اونم دانشجو بود اسمش ساناز بود ۱۹ ساله دانشجوی پرستاری …منم ۲۲ محمد
تا کرج ۶ ساعت راه مونده بود و کیرم هم شلوارو سوراخ می کرد به خودم گفتم باید بکنمش …
گفتم از آشناییتون خوشوقتم و دست دراز کردم اونم دستشو آورد و دیگه دستای نرم و گرمشو ول نکردم و تو دستم نگه داشتم و با خنده پرسید ۵ دیقه پیش چه خوابی می دیدی؟؟؟
گفتم خواب دیدم با دوس دخترم حال میکنم و تا سینه شو خواستم بمالم دستمو پس زد و بیدار شدم دیدم گردنم درد میکنه و سرم روی شماست … گفت دوس دختر داری ؟؟؟
گفتم نه ندارم خواب می دیدم و خندید
با دست رو صورتم کشید و گفت بازم میخوای بخوابی ؟؟ گفتم نه دیگه من استراحت کردم اگه میخوای تو بخواب که اونم یکم جا بجا شد و خم شد سرشو گذاشت رو پام … جا خوردم دستش که هنوز دستم بود نوازش می کردم و با اونیکی دستم صورت و سرشو نوازش می کردم و خوابم برد و سرمو تکیه دادم به شیشه و یکم که گذشته بود احساس کردم یه دست رو کیرمه و بالا و پایین میشه و خودمو زدم به خواب و نفسامو کنترل می کردم و کیرم قد می کشید ادامه داشت و یواشکی زیپ شلوارمو می آورد پایید که چراغا روشن شد و دستشو برداشت و خودشو زد به خواب ،،، جلو امامزاده هاشم نگه داشت و دو تا صندلی خالی بود اونم پر شد و مجید که وضعیتو دید با لبخند یه چشمکی بهم زد و رفت … چراغا خاموش و راه افتادیم
دستشو گرفتم تو دستم و نوازش کردم و اون یکی دستمو گذاشتم رو سینه چپش و آروم باهاش بازی می کردم که اون یکی دستشو گذاشت رو دستم و فشار داد رو سینش و منظورشو فهمیدم که یکم محکم بمالم … یه پتو مسافرتی داشتم که افداختم روش و کون و پاهاش و سرشو پوشوندم شروع کرد به بازی با کیرم و زیپمو کامل باز کرد که کیرمو پیدا کنه و یکم جابجا شدم و شلوارمو دادم پایین از رو شرت گرفت و بالا و پایین می کرد
یکم جراتم رفت بالا و از بالای سینش دستمو بردم تو و سینه داغ و عرق کردشو گرفتم و نرمتر از هر چیزی که فکرشو بکنید و مالیدم و اونم شرت رو زده بود کنار و کیرمو با دستش بالا و پایین می کرد … نفسهام کنترل نمی شد
احساس کردم کیرم رفت تو آب داغ
فهمیدم کرده دهنش و ریز ریز ساک میزنه .کیرم ۱۷ سانت و تا ته جا داده بود تو دهنش و حلقش رو حس می کردم و جیگرم حال می اومد و بالا پایین می رفت منم سینه هاشو می مالیدم می خیالش شدم و دستمو کشیدم بیرون دکمه های مانتوشو باز کردم و دستمو از زیر شلوارش رسوندم به کسش که داغ داغ و پر از آب بود و چوچولشو می مالیدم و انگشت وسطی رو به آرومی فرستادم داخل و خبری از پرده و اینا نبود دو انگشتی کسشو تلمبه می زدم و تکوناش بیشتر شده بودو کیرمو هم تند تر ساک میزد نزدیک بود آبم بیاد که یه دفعه ای بدنش قفل شد و کیرمو تا ته کرد تو دهنش و دستم پر از آب شد و هم زمان آبم اومد و سرشو یکم کشیدم بالا و کامل تو دهنش خالی شدم … هر دو ارضا شدیم ولی این کافی نبود
دستمو کشیدم بیرون و با شلوارش پاک کردم و دنبال دستمال می گشتم که اومد بالا و لبو صودتشو یه دست کشید و در گوشم گفت مرسی خیلی حال کردم فهمیدم کل آبمو خورده
خوابمون برد و بهم تکیه داده بودیم و خوااااااب ساعت ۱۲ بود رسیده بودیم رشت و دو سه تا مسافر پیاده شدن و سوار شدند و یک کیلومتر جلوتر برا دستشویی و غذا نگه داشت و با مجید بوفه رو هماهنگ کردم و ساناز گفتم بیا بریم پایین هوا بخوریم رفتیم سریس و اومدیم بوفه رو گفتم و گفت می ترسم کسی ببینه گفتم اصلا ترس نداره و همه سرشون تو کار خودشونه
قبول کرد در بوفه رو باز کردم و فرستادمش تو و خودم هم رفتم تو و درو بستم … نور کافی بود دیدمش لامصب خیلی خوشگل بود اصلا توجه نکرده بودم بهش یکم استرس داشت تو بغل گرفتمش و بوس و لب مشغول بودیم و لباسای همو در آوردیم سینه ۷۵ میشد کرفتم تو دهنم و اونیکی رو تو مشتم می چلوندم نفس داغش به گردنم می خورد و کیرم داشت می ترکید
وقت کم بود یه دیقه اینا ساک زد و برش گردوندم و به پشت خوابودمش و خودم هم ولو شدم روش و کیرمو میزون کردم با سوراخش و آروم فشار دادم و تا نصفه رفت تو یه حال عجیبی بهم دست داد داغی و لیزی و تنگ بودن کسش یه حسی بهم دست داد که تا حالا تجربه نکرده بودم و یکم صداش در اومد و تو گوشش گفتم یکم آروم صدا میره بیرون و گردنش و زیر گلوشو می خوردم و شروع کردم تلمبه زدن ،، تو بغلم گرفته بودم و با یه دست کونشو می مالیدم و تو کس تنگش محکمتر می زدم
پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود و آه و ناله می کرد
نفس نفس میزدم و خیس عرق لبشو می خوردم و نزدیکای انزال بود دیدم ساناز تکوناش بیشتر میشه و ادامه دادم و یه لحظه کل عضله هاش منقبظ شد و آب از کسش راه افتاد
کیرمو در آوردم و با دستمال کاغذی کوس و کیرمو تمیز کردم و بازم کردم تو کوسش و سرعتی تلمبه می زدم و اون که حالشو کرده بود و ۳ دیقه زدم دیدم داره میاد گفت بکش بیرون دو سه تا دستمال کاغذی آماده کردم و کشیدم بیرون رو کاغذ دستمالی جق میزدم تا بیاد اومد کیرمو گرفت دهنش و محکم میک میزد و تخمام رو گرفته بود دستش و گفتم میاد و سرعتشو زیاد کرد و آبمو تا قطره آخرش خورد و از دهنش در آورد یه قره از آبم بیرون زد اونم با زبونش برداشت و قورت داد خیلی حال کردیم و از هم تشکر کردیم
لباسهامون رو پوشیدیم و من رفتم بیرون وضعیت و چک کردم و در بوفه رو باز کردم و اومد بیرون به طرف رستوران رفتیم و دوتا رانی و کیک و چیپس و سیگار گرفتم یه نخ روشن کردم و و یه کام گرفتم و از دستم گرفت … فکر کردم میخواد بندازه اونور دیدم دو کام پشت سر هم زد و داد بهم و گفتم میخوای برا تو هم روشن کنم نخواست و اون یه نخ رو هر کدوم یه پک زدیم و خیلی چسپید رفتیم داخل و هر دو ضعف کرده بودیم و رانی و کیک رو زدیم و مسافرا یکی یکی سوار می شدند چیپس هم باز کردم می خوردیم ،،، مجید رو دیدم و با خنده و علامت دست ازش تشکر کردم و اومد آمار مسافرا رو بگیره گفت خسته نباشید و رد شد و من و ساناز جوابشو دادیم و یکم خندیدیم و دیدم خوابمون میاد … گفتم من زودتر اژ تو پیاده میشم و شمارشو گرفتم نوشتم یه تیکه کاغذ و گذاشتم تو جیبم خوابمون برد و یه لحظه صدای مجید به گوشم خورد محمد محمد پاشو پل حصارک رسیدیم … زمین و زمانو فحش می دادم و در حالت منگ یه بود آب دار از لبش گفتم و ازش خدا حافظی کردم و ساک و کولمو برداشتم و از ماشین پیاده شدم از مجید باز هم تشکر کردم .
یه سواری در بست گرفتم و ساعت ۴.۲۰ دقیقه رسیدم پادگان و شماره ساناز رو به دفترم نوشتم تا گم نکنم
وضعیت آماده کردم و رفتم کیوسک تلفن و با ساناز تماس گرفتم رسیده بود خوابگاه و از اون روز فکر و ذکرم شده بود ساناز
بد جور وابسته شده بودم و اونم همینطور
تا سال آموزشی تموم شد و تقسیم افتادم اردبیل و شهرستان نمین
لیسانس بودم و راننده فرماندهی
وقت اداری
سال ۹۱ ساناز هم فارغ التحصیل شد و تو یکی از بیمارستان های استارا مشغول به کار شد و ارتباط ما هم خیلی خیلی محکم شده بود
حد اقل هفته ای یه بار می رفتم سوئیت اجاره می کردم و ساناز هم به هوای شیفت خونه رو می پیچوند و تا صبح زندگی می کردیم
یه روز گفت فردا میرم دکتر و پردمو بدوزم و منم تعارف کردم و اگه پول میخوای شماره کارت بفرست و گفت نه لازم نیست ،، ( ۳ میلیون ماهی حقوق می گرفت ) و ۸ میلیون هزینه پردش کرد
یه روز گفتم میام و گفت خواستگار دارم و نمیتونم بیام و می ترسم بازم نتونم خودمو کنترل کنم که به زور راضیش کردم و اصلا باهات کاری ندارم و فقط میخوام باهات باشم و صبح باهم پاشیم
رفتم قبل از دیدنش سوئیت گرفتم و وسایل شام براه کردم و از چهار راه برداشتم و آوردم خونه و مشغول شدیم همو خوردن و گفت محمد تورو خدا کاری نکنیم و می ترسم و تازه کلی خرج کردم و بهش گوش ندادم م فقط لختش می کردم و لب و گردنشو می خوردم و می اومدم پایین سینه هاشو گرفتم دستم و چپ و راست فقط می خوردم و ازم فاصله گرفت
گفتم نترس از عقب حال میکنیم و گفت اون که اصلا نمیشه می میرم
گفتم برو دسشویی و خودتو خالی کن بقیشو کاری نداشته باش رفت و خودشو خوب خالی کرد و اومد منم لخت لخت شده بودم و اومد گرفتم بغلم و همه جاشو می مالیدم
انگشت اشارمو خیس کردم و با سوراخ کونش بازی می کردم و سوراخش نرم بود و به راحتی رفت تو و انکشت دوم رو خیس کردم و با یکم زحمت رفت توش خودشو سفت کرد … گفتم کلا خودتو شل میکنی قول میدم اصلا دردت نیاد و فقط حال کنی
قبول کرد و یکم دو انگشتی عقب و جلو کر م گفتم شل شل کن … انگشت سوم رو فرستادم تو و با آب کوسش لیز لیز کرده بودم و راحت عقب جلو می کردم
حالت سجده قنبلش کردم و کرم مرطوب کننده از کیفش در آوردم و زدم به سوراخش و کیرم رو تف زدم و آروم آروم فرستادم تو گفتم درد که نداری ؟؟ گفت نه بیشتر جلو رفتم … فکر کنم اولین بارش بود از کون می داد چون هی می گفت ان دارم ان دارم …خخخخ
تلمبه رو شروع کردم به آرومی جلو و عقب می کردم و با یه دست چوچولشو و با دست دیگه سینه شو حال میدادم
خودش هم عقب و جلو کمکم می کرد و هی میگفت بیشتر بیشتر … آیییییی جوووون عجب حالی میکنم … برای چی میگفتن از پشت دادن درد داره ،؟؟؟
این کجاش درد داده ؟؟ محکمتر محکمتر ،،، آب کوسش راه افتاده بود و سینه هاش سفت سفت شده بود یه لحظه دیدم داره آبم میاد و با ۱۰ تا تلمبه سنگین کل آبمو ریختم تو کونش … آخ کشید و گفت سوختم سوختم چه خبرته ،،،،، اوووووخخخخ
هلش دادم دمر شد رو زمین و منم ولو شدم روش و میرم تو کونش …
نبض و فشار حلقه کونشو رو روی کیرم حس می کردم و کیرم کوچیکتر و شل شد و کشیدم بیرون و یکم استراحت و حمام کردیم و رفتیم بیرون شام خوردیم و نیم ساعت کص چرخ زدیم و برگشتیم خونه .
خسته و کوفته بودیم لباسارو کندیم و لخت تو بغل هم خوابیدیم …
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم صدای فرمانده بود …خدای من ساعت ۹ صبح شده بود
دیر کرده بودم و یه دروغی سرهم کردم و تحویلش دادم …قطع کرد
گوه تو این وضعیت
لباس پوشیدیم و سانازو تا نزدیکی خونشون فرستادم و رفتم سرخدمت
۲۴ ساعت بازداشت رو میز بود ،، گفت خودتو معرفی کن قرارگاه … یه احترام و عقب گرد
رفتم بازداشت و تا فردا صبح خوابیدم و خستگی دیروز از جونم در رفت
فرداش گوشیمو دیدم ۹ تا تماس بی پاسخ و ۱۳ تا پیام از ساناز
تماس گرفتم و موضوع رو گفتم خیلی ناراحت بود از دستم و دلشو به دست آوردم و کلی حرف زدیم و خداحافظی کردیم .
دو هفته دیگه خواستکار اومده بود و ساناز ازدواج کرد و گفت دیکه وقت خداحافظیه و شمارشو عوض کرد … من موندم کلی خاطرات با ساناز
دو سال گذشت و یه روز که اسنپ کار میکردم و منتظر یه سرویس خوش مسیر بودم گوشیم زنگ خورد … شماره ناشناس؟؟؟
ساناز بود نیم ساعت باهم حرف زدیم و گفت خیلی مشتاق دیداره و منم همینطور … شیفت بود و منم بی کار گفتم میتونم ببینمت گفت بله … گفتم ۲ ساعت دیکه اونجام
حرکت کردم و تو دلم میگفتم اینکه شوهر داره… ولی قرار نیست کاری بکنیم و تو ذهنم بر انداز می کردم و خلاصه رسیدم و رفتم تو بیمارستان و و تماس گرفتم و گفت بیا محوطه بیمارستان رفتم حیاط دیدمش و سلام و احوال پرسی ،، خیلی دلم میخواست بکیرم بغلم و بخورمش لامصب خیلی جیگر شده بود کون و سینه و صورت و لب و … همه جاش بزرگ شده بود
گفت از ژندکیش راضی هست و یه بچه پسر به نام بنیانین داره و شوهرش نمایشگاه ماشین داره … گفتم خدا رو شکر ولی خوب منو تنها گذاشتی و سپردی دست سرنوشت
که گفت اومدم بیای تا یه همکاری داریم توپپپ
اونو میخوام بهت نشون بدم … ( تو دلم گفتم از کص بازی خسته شدم )
که ادامه داد اسمش سحره ،،۲۳ ساله سر به زیر و …
تا کی میخوای مجرد بمونی ،، میخوام معرفی کنم مطمئنم که خوشت میاد
مونده بودم چی بگم ،، نه کار داشتم و نه سرمایه و نه روحیه
انگار از دلم خبر داشت
گفت یه مغازه دو دهنه هم برات پیدا میکنیم و فوت و فن کار نمایشگاه رو پیش مسعود یاد میگیری و یه سرمایه ای هم که خودم بهت کمک میکنم و خودتو بساز
گفتم بهتر از این نمیشه و فک میکنم خواب می بینم … و خندیدیم و ماجرای اوتوبوس یادمون افتاد و…
منو سحر ازدواج کردیم و بعد عروسی یه کمک مالی از پدر سحر و ساناز و پدر خودم یه نمایشگاه راه انداختم و الانم به فکر ساخت و ساز هستم و زندگیمو توپ ساختم
خیلی طولانی شد و اولین بارم بود داستان نوشتم و داستان نیست و کاملا واقعی هست …

نوشته: ممد

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها