داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

حالا عمه ات رو نمی شناسی ؟

ده روزی می شد که پدرمو از دست داده بودم . دیگه شده بودیم یه خونواده سه نفره . من و خواهر و مادرم . خواهرم  تینا  بیست و سه سالش بود و منم بیست و پنج سال داشتم . درست مثل بابا تیمور که دو سال از عمه تارا بزرگ تر بود منم از خواهرم بزرگتر بودم. . عمه تینا حالا باید چهل و پنج سالش شده باشه .  اون حالا توی انگلیس زندگی می کرد . از وقتی که پدرم بابت جدایی عمه از همسرش  باهاش در گیر شده بود اون خونه زندگیشو فروخت و رفت انگلیس . فقط یه آپارتمانشوکه در ساختمون روبرویی ما و در طبقه سومش بود داد اجاره .  بابا همش عادت داشت در زندگی خصوصیش دخالت کنه . همین کارو هم در مورد خواهرم انجام می داد که آخرش سبب شد اون و همسرش از هم جدا شن . تارا جون خیلی راحت و آزاد بود . مثل غربی ها رفتار می کرد . اون وقتا این جور نبود که زن مثل حالا تا این حد آزادی داشته باشه . شایدم از اون جایی که عمه , شوهر خوش تیپی نداشت و به فکر تفریح بود تا حدودی هم پدرم حق داشت ولی هر چه بود اون شوهر داشت . شوهرشم خیلی پولدار بود . عمه بچه دار نشد ..  اون وقتا در همین آپار تمانی که حالا داده بوداجاره زندگی می کرد . خیلی می رفتم خونه شون . همش در حال اس ام اس بازی بود . یا داشت با تلفن حرف می زد . همشم از من می خواست که ماساژش بدم و و اونم کیف می کرد و در همون حال با تلفن حرف می زد . حالا که خوب فکر می کنم اونا باید دوست پسر یا دوست پسراش بوده باشن  ولی من ندیده بودم که اون با هیچ غریبه ای  باشه . وقتی که خیلی بچه بودم می دیدم لاپاشو باز می کنه و کف دستشو می کشه روی اون . گاهی شکاف کسشو می دیدم که چه جوری با اون ور میره . راستش اکثرا پنهان می شدم و این صحنه رو می دیدم . نمی دونم چرا خوشم میومد با این که خیلی از بچه ها از تماشای  شکل کس بدشون میاد .  یادم میاد یه بار ده سالم بود و شوهر عمه ام هم پروستاتشو عمل کرده  بستری بود . اون شب من بودم خونه عمه ام . دیدم لباس خوابش رفته بالا کون گنده و سفیدش بدون شورت روبروم قرار گرفته . دستمو گرفت و گذاشت لاپاش . انگار داشت می رقصید . حرکات عجیب وغریبی می کرد . چسبندگی لاپاش داشت حالمو بهم می زد . دو سال بعد این من بودم که دلم می خواست اون دوباره این کارو انجام بده اون وقت می دونستم چیکار کنم. ..یه بار خودم دستمو گذاشتم رو کونش و اونا رو به دو طرف بازشون می کردم . حتی یه بار بوسیدمش و با نگاه کردن به اون آبمو رودستم خالی کردم . ولی دیگه بیشتر نتونستم پیش برم .  حالا نه پدرمو کنار خودم داشتم ونه عمه امو . من شده بودم همه کاره سوپری بابا . من و مامان پوری و آبجی تینا به هم زل زده و جیکمون در نمیومد . واقعا جای بابا خالی بود ..صدای زنگ در رشته افکارمونو پاره کرد .. درو باز کردم . آخ که من چقدر نقطه ضعف دارم در برابر زنای خوشگل . فوری کیرم بلند میشه . یه چیزی حدود سی سال نشون می داد . هرچی فکر می کردم اونوقبلا کجا دیدم چیزی یادم نمیومد . روسری رو هم از سرش انداخته بود . موهاش به رنگ شرابی تیره .و تقریبا یه حالت مصری داشت . خیلی بهش میومد . هیکلش هم حرف نداشت . دهنم آب افتاد .
 -ببخشید خانوم امری داشتین ;
 -حالا دیگه منو نمی شناسی ;
-آخ تارا جون .. عمه جون .. فدات شم . آخه این قیافه ات  با عکسات خیلی فرق کرده .پونزده سال جوون تر نشون میدی .
-یعنی دلت گواهی نمی داد که من باشم ;
 می خواستم بگم فقط کیرم تو رو گرفته .. آخه دل کجا بود ! بغلش کردم و اونو به خودم فشردم . سینه های درشتش حسابی  به  قسمت سینه هام فشار می آورد . ول کنش نبو دم .
 -چقدر خوشگل و خوشبو شدی تا را جون ..
-تو هم دیگه واسه خودت مردی شدی . خیلی خوش تیپی . فکر زن گرفتنی  ها ..
-پس چیکار کنم .
 یه گوشه چشمی نازک کرد و گفت من اومدم که بمونم . خودم ردیفت می کنم . ولی خیلی خوشگل تر از اون وقتا شدی تورج . بزنم به تخته .. یهو گریه رو سر داد ..
 -دلم نمی خواست اون بمیره .. تینا جون و مامان پوری خودشونو به عمه جونم رسوندن و دیگه همراه با اون گریه رو سر دادن .  منم واسه این که از قافله عقب نمونم با اونا همراهی کردم . آخه گریه ام نمی گرفت وقتی عمه به اون خوشگلی رو پس از ده سال می دیدم . فقط حیفم اومد که این اشکهای عمه جون باعث قاطی شدن آرایش دور چشاش شده  . قرار بود عمه جون  تا یک ماه رو خونه مون بمونه که مستاجرش خونه اشو تحویلش بده . آخ چه عالی ! دیگه هر شب سر کشی می کردم به این سایتها وخوندن داستانهای سکس با محارم . هر جا هم که سکس با عمه رو داشت چند بار  می خوندمش . یکی دو بار تارا جون اومد سر وقتم . عمدا می خواستم بهش نشون بدم که دارم چیکار می کنم . یک بار که اومد بالا سرم الکی خودمو به تته پته انداختم و گفتم نه خوب نیست عمه جون .. بده .. برای پسراست ولی اون نشست و همه شو خوند .. یه جوری نگام کرد که همه چی می شد ازش در آورد . عشق و هوس و سر زنش و سر کوفت و تشویق و انتقاد ..
 -عمه جون به مامان چیزی نگی ها ..
 جوابمو نداد . چند روز بعد که مامان وخواهر وخاله پورانم که اونم شوهرش مرده بود یه چند روزی رو رفتند مشهد من و عمه جونم شدیم خونه دار . مامان به عمه سفارش می کرد که هوای منو داشته باشه . مراقب باشه که دختر نیارم خونه .. آخه من چند بار از این کارا کرده بودم .. وقتی که تنها شدیم  عمه این بار شد مادر ترزا . ..
 -عمه جون توکه به من گفتی زن نگیر گفتم چشم . حالا میگی با دخترا حال نکن ;
 -آخه هزار جور مرض دارن ..
 -دخترای ایرونی سالمن .. من میرم دنبال سالماش ..
 دلم می خواست با این حرفام حالشو بگیرم .. شب که شد اون رفت اتاق تینا   و منم اتاق خودم موندم  خیلی دلم می خواست کنار اون می خوابیدم . رفتم پیشش .
 -عمه جون وقتی مامان بود میومدی پیش من حالا با هام قهر کردی ;
-خب تورج جان گفتم شاید دختری آورده باشی خونه و نخوای که من مزاحمت شم ..
 -چه کیفی داشت اون وقتا کنار عمه جونم می خوابیدم .
-حالا باید ازت ترسید .
-مگه من لولو خور خوره هستم . هر کی رو بخورم عمه جونمو نمی خورم . دیگه دوستم نداری ;
یه جوری نگام کرد که تنم لرزید . داشت با اون نگاش به من می گفت که تمام افکارمومی خونه. اون خیلی زرنگ بود .
-تارا جون فری بنگاهی بد جوری رفته توی نخت . من خوشم نمیاد .
-ببینم به من میگن یه زن مجرد . تازه توالان اجازه نداری حتی اختیار دار خواهرت باشی ..
 -ولی اون فری رو میگم خیلی زن بازه ..
 – به من چه .. من که باهاش نیستم . ببینم توشوهرمی ; دوست پسرمی ; ..
منم گستاخی کرده گفتم مگه تو زنمی ; دوست دخترمی ;
 اینو که گفتم دیگه تحویلم نگرفت . فهمیدم حرف زشتی زدم . لعنت بر من که اصلا نمی دونم چه جوری با آدم بزرگا تا کنم .  رفتم اتاق خودم تا خودموبا خوندن داستانهای بی نتیجه مشغول کنم . این عمه هم حالا می تونست واقعا یک مزاحم باشه از خودش که خیری ندیده بودم . دقایقی بعد دیدم که صدام می کنه . وای تارا جون رفته بود به اتاق خواب مامان وبابام و خودشو رو تختشون ولو کرده بود .
 -تورج جون راست میگی . من نباید واسه توتعیین تکلیف کنم .
-نه تارا جون من اشتباه کردم . منو ببخش .
دیگه نذاشتم تکون بخوره خودمو انداختم بغلش  .دیدم میز عسلی تقریبا بزرگو آورده گذاشته کنار تخت و لپ تابمو روش کرده . البته خودم اجازه شوبهش داده بودم . عمدا دوست داشتم با کارام آشنا شه . خوشم میومد وقتی بایت سکس نصیحتم می کرد و خودشم می دونست که توجهی نمی کنم . من می دونستم که اون چی می خونه و اونم می دونست که من چیکار می کنم . پشت به من داشت داستانو می خوند . اتفاقا یه داستان سکس محارمی بود . پسر با مادر ..
 -عمه جون اینا چیه داری می خونی از خجالت دارم آب میشم .
 -چی دوست داری برات بخونم  . قصه سکس عمه با برادر زاده.; تو خجالت نمی کشی ; اصلا باورم نمیشه تو پسر اون پدر باشی . …
 گفتم که بهتره امشب سنگامو باهاش وا بکنم. دیگه وقت تصفیه حسابه . منم بهش گفتم که منم اصلا باور نمی کنم که تو خواهر اون برادر باشی ..
-نذار من حرف بد بهت بزنم . نذار به روت بیارم باهام چیکار کردی ..
 -بگو بچه می ترسونی ;
-نمی خوام روت بازشه
-روم به اندازه کافی بازه .
 حرکات عمه تارا نشون می داد که کسش به خارش افتاده و کیر می خواد . دیگه براش محارم و غیر مخارم نداره . منتظر یه بهونه ایه که این تابو یه جوری شکسته شه .
-بگو می خوای چی بگی عمه جون .. من سیر نخوردم دهنم بو بده .
 -دستاتو گذاشته بودی رو باسنم و با وسط پام بازی می کردی . ..
 فهمیدم اون روزی رو میگه که تازه تکلیف شده بودم و فکر کنم جق هم زده بودم اما من در جا پاتک زده  یه بر گردون زدم به دو سال قبلش و ده سالگی ام ..
-تارا جون ! همونی رو میگی که دستمو گذاشتی لای پات و فشارش دادی ; اون وقتا بچه بودم حالیم نبود . دو سال بعدش خواستم شرمنده نباشم و جبران کنم .
-حریف زبون تو یکی نمیشم .
-ولی یه جات هست که حریف زبون من میشه .
-آههههنههههه نکن .. پررو نشو .. بی ادب نباش ..
-تا را جون هیشکی نیست . فقط منم و تو .
 -نههههههه
-ولت کنم ;
 -بازم نهههههه نشون بده که چه جوری می تونم حریف زبونت شم .
روشوبر گردوندم و لباس خوابشو ازسرش در آوردم و به سمتی پرت کردم .  قبل از این که شورتشوبکشم پایین اول دستمو گذاشتم رو همون قسمتی  که کسش قرار داشت و حسابی چنگش گرفتم تا سست سست شد و خودش مدام فریاد می زد که درش بیار درش بیار .
-اطاعت  عمه جون .
 دهنمو گذاشتم رو کسش تا معجزه زبونمونشونش بدم .
-تا را جون کونت خیلی با حال تر شده . کست هم انگاری تنگتر از اون وقتی به نظر میاد که من دستموگذاشته بودم لاپات .
-آخه دستات هم بزرگ تر شده ..
-ولی تارا جون حس می کنم کس غنچه ای داری .. دلت واسه من تنگ نشده بود ;
 -بابات چشم دیدن منونداشت . می گفت تو آبروی خونوادگی ما رو می بری . ولی من بخشیدمش . به نظر تو من زن بدی هستم ;
-اگه غیر تورج با کس دیگه ای باشی آره ..
 زبونمو کشیدم روی کسش . و بعد با جفت لبام لبه های کسشو می گردوندم .
  -نهههههه نهههههههه تورج. تو که قصد بدی نداری . تو که نمی خوای کاری بکنی . -من قصد کاری رو ندارم ولی اینی که تازه با لب و زبونم مزه شو چشیدم ازم می خواد که یه کاری انجام بدم.
 کف دستمو کشیدم رو کس عمه جون و حالا صورتمو گرفتم روبرو صورتش ..
-کار بد انجام ندم ; تو نمی خوای ;
 -منو کشتی . با اون قصه هات منو کشتی ..
-چرا پونزده سال پیشو نمیگی .. اون وقتا که قصه ای نبود .
-نهههههه نههههههه تورج . خواهش می کنم .
-خواهش می کنی که چی ; زود تر کارمو بکنم ;
-اصلا به بابات نرفتی .
-چه بهتر .تو که با بابام مخالف بودی . حالا مخالف مخالف بابام یعنی موافق تو . شورتمو در آوردم . سوتین اونو هم بازش کردم . می دونستم داره ناز می کنه . کیرمو به سمت کس تارا گرفتم . و لبامو به لباش نزدیک کردم . همزمان با حرکت لبام و بدنم به سمت بالا وقتی که لبام رو لباش قرار می گرفت کیرمم رفت توی کسش . یه داغی دلپذیری رو حس می کردم که با تمام حرارتهای این چنینی دیگه تفاوت داشت . شاید واسه این بود که این یه لذت داغ فامیلی خالص و بی ریا بود . عمه تا را با تمام وجودش تسلیم من شده بود . پوست سفیدش سرخ شده بود .
-تارا تنگش کردی ;
-بی ادب .. یعنی من تا حالا باید گشاد می شدم ; فکر کردی من رفتم اروپا و با هر کی که از راه می رسید رو هم ریختم ; دروغ نمیگم . یکی دوبار از دواج کردم و زودم از همسرم جدا شدم .
-منو ببخش .
 -چی فکر کردی دیوونه . من از اونایی که فکر کردی نیستم . نمی دونم چرا از بچگی هات دوستت داشتم ولی حالا که این حرفو به من زدی ازت دلخور شدم .
سخت بغلش کردم و نذاشتم ادامه بده . این بار با هیجان بیشتری کیرمو به ته کسش می کوبوندم . فکر کنم راست می گفت . داغ داغ بود . با هیجان , انگاری که سالهاست طعم کیرو نچشیده .  دستشو گذاشته بودر صورتم و اونو پس می زد . نمی تونست تحمل کنه . بکش بیرون .. بکش بیرون .. کیرمو کشیدم بیرون تا راه واسه ریزش آب کسش به بیرون اونم با فشار باز شه . .. خیلی زود ارگاسم شده بود . ولی همچنان کیر می خواست و من ول کنش نبودم .  این بار هوس کردم که اونو از کون بکنم. انگشت کوچیکه مو کردم توی سوراخ کون تارا جون . دادش رفت آسمون . تحمل انگشت کوچیکمو نداشت .ولی باید به من کون می داد . حالا که قالب کونش توی دید من قرار گرفته بود حتی تحملشو نداشتم که واسه لحظاتی وقت تلف کنم و برم کرم بیارم ولی مجبور شدم این کارو انجام بدم .
-چون دوستت دارم می ذارم کونمو بکنی . ولی یواش تر . یواش تر . آخخخخخخخخ دردم میاد . یواش تر ..
مدارا کردن با کون عمه داشت حوصله مو سر می برد . یه فشاری بهش آوردم که از درد نیمه بیهوش شد . واسه لحظاتی از حال رفته بود ولی کیرم چهار سانتی رو توی کون تارا جا خوش کرده بود و همون برام بس بود . دیگه محکم شده بود . کیرمو به همون صورت حرکت می دادم . البته کیر توی سوراخ حرکت نمی کرد وپوست و دور حلقه کون در یه کشیدگی خاص حرکات رو به جلو و عقب داشت . دستمو هم گذاشته بودم رو سینه های تارا .. آب کیرم همین جور داشت توی کون تارا خالی می شد  . کیرمو که از توی کونش بیرون کشیده .. فرو کردم توی دهنش . وقتی که اون با لذت کیرمو ساک می زد و آب باقیمونده شو می خورد حس کردم کیرم دوباره داره شق می کنه . بازم افتادم پشتش . از نگاه کردن به کون و قالب کمر و شونه ها و رون پاش و اصلا بهتره بگم از نگاه کردن به همه جاش سیر نمی شدم .
-بازم کون ;
 -نه این دفعه از پشت می ذارم توی کست .
 -اگه بدونی چقدر تشنه شه و آب برادر زاده شو می خواد .
 این بار کیرمو تا عمق بیشتری فرو می کردم توی سوراخ تارا جون و از لرزش ژله ای کون کیف می کردم . یعنی داشتم کسشو می گاییدم . بازم آبم اومد ولی این دفعه کم تر . خیلی آروم شده بودم . کار هر شب و ساعاتی از روز ما شده بود همین . ..دیگه مامان اینا باید بر می گشتن .  شش روز از رفتنشون می گذشت . قرار بود که صبح فردا برگردن . دیگه کار به اون جا رسیده بود که کاملا لخت در آغوش هم می خوابیدیم . صبح که از خواب پا شدیم دیدیم که دو تایی مون لخت و زیر ملافه قرار داریم . سر و صداهایی شنیده می شد . خدای من اونا بر گشته بودن  .نکنه بر جستگی های تن ما رواز زیر ملافه دیده فهمیده باشن که لختیم . اصلا کی این این پارچه رو رو تنمون انداخته ; می خواستم از تارا بپرسم روم نمی شد . با ترس و لرز یه چیزایی تنمون کردیم و انگار نه انگار اتفاقی افتاده سعی کردیم خودمونو بزنیم به خواب .. اما سردی مادر و نگاههای عجیب و غریب خواهرنشون می داد که شاید اونا تن لختمونودیده باشن . ولی ما که کاری نمی کردیم . همون روزوقتی که رفته بودم مغازه عمه این خبر خوشو بهم داد که مستاجرش زود تر اون جا رو تخلیه کرده .. دیگه استرسی برای با هم بودن نداریم . ولی همش به این فکر می کردم که نکنه تینا جون و پوری جون فکرای بدی کرده باشن هرچند هرکی خربزه می خوره باید پای لرزش هم بشینه ولی آخه خربزه داریم تا خربزه ….. پایان … نویسنده ….. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها