داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

ای انسان ! من تو را نمی شناسم

می توانم در وصف تو داستانها بنویسم . آن چنان بنویسم که دل سنگ هم بشکند قلب شیطان بشکند ولی قلمم نشکند .قلب شکسته من نشکند . می توانم داستانی بنویسم از باور ها و نا باور ها . هزاران هزار بنویسم چون قایقی بر دریای همیشه پارس که برای تو اهمیتی نداردکه دریای عربش بگویند . می توانم هزاران هزار بنویسم از دریای پاک و زیبای شمال که نعمتهای آن را به بیگانه بخشیده ای .. می توانم از هزاران هزار تخت جمشیدی بگویم که می خواستی سرش را به زیر آب کنی غافل از آن که تخت جمشید هم صدها سال در زیر خاک نفس می کشیده  بعد از تو هم نفس خواهد کشید . می توانم هزاران هزار بار از زاینده رودی بسرایم که خشک و مرده اش می خواستی اما همچنان زنده است و اشک شوق می ریزد .  من تو را نمی شناسم چون آن فاحشه ای که از گرسنگی سر به بالین می نهد و از تشنگی اشک چشمانش را می نوشد , تو را نمی شناسد . من تو را نمی شناسم چون آن کودک یتیمی که ذر جستجوی پدر سرگردان است تو را نمی شناسد . من تو را نمی شناسم وقتی که خدا هم تو را نمی شناسد . می گویند خداوند همه جا هست اما من خدا را در کنار تو نمی بینم . من تو را نمی شناسم چون آن مادری که سر بر خاک خدا , نا امیدانه , تسبیح زنان در انتظار مسیح دیگریست تا به فرمان خدا تنها پسرش را به او باز گرداند , تو را نمی شناسد . من تو را نمی شناسم من تو را نمی شناسم کسی که خدا وشیطانش او را نمی شناسد . من تو را نمی شناسم چون آن مسافری که پایان راهش را نمی بیند تو را نمی شناسد . می توانم از فریاد فرداها بگویم از سوز دیروز ها و از درد امروز ها . می توانم از خورشیدی بگویم که برای تو نمی تابد از ماهی که رخساره از تو پنهان می کند از ستاره ای که چشمانش را به روی تو می بندد از کویری که قلبش می سوزد از دریایی که سیل اشک می ریزد و از خاکی که در انتظار توست . می توانم از ستاره سهیل بگویم . ستاره ای که سالها پیش در آسمان زندگی تو لحظه ای درخشیدن گرفت و گویی که دیگر خاموش شد . می توانم ازشبهای تاری بگویم که هنوز به صبح سپید نرسیده است  و از روز های بی خورشیدی که همچنان در جستجوی شبهای پرستاره است . می توانم از درختی بگویم که هنوز در حسرت  برگهای سبزی مانده که  روز گاری بر شاخسارهایش نشسته بود . درختی با شاخه هایی پوسیده اما همچنان استوار چون ریشه در خاک دارد . می توانم از تو قصه ها بنویسم می توانم از شیخ صنعان بگویم . از آن که دین و حتی دنیایش را به دختری زیبا فروخت . انسان دور شدن خود را از زندگی می بیند اما نمی بیند که چگونه به مرگ نزدیک می گردد . چشمانت را بگشای . روزگاری بیدارانه دیده بر هم نمی نهادی زجر می کشیدی تا دیگر زجری نباشد . شلاق زمانه را بر پیکره ات شیرین تر از شهد دانستی تا دیگر صدای تازیانه ای بر پیکره مظلومی نشنوی تا دیگر اشکی بر گونه یتیمی نبینی . بگو به کدامین گناه بر پیکربی گناهان تازیانه می زنی . ;! بگذار بگویم از اشکهایی خونین دلهای خونینی که ناباورانه باور های خود را در زیر سم های مرکب زمان لگد مال می بینند ,بگذار بگویم از خفتگانی که می پندارند که بیدارند از شیطانی که می خندد ..نمی دانم خداوندا نمی دانم چرا شیطان می خندد . مگر سر انجام خود را نمی داند ;/; شیخ صنعان خواهد مرد آن دخترک ترسا خواهد رفت شیخ عطار هم می رود  .. همه به یک دیار می روند . به من بگو تو به کجا خواهی رفت ;/;بگو خاک خدا را چگونه می توان خرید بگو . ای انسان !فراموش نکن از کجا آمده ای و به کجا می روی .پدر و مادر همه ما یکیست . نمی دانم دوست می داری که هابیل باشی یا قابیل.  من نه شهادت هابیل را می خواهم نه جنایت قابیل را . من هدیه خدا را می خواهم . آن هدیه شیرین خدا را ..زندگی را .. هدیه ای که از من باز پسش نخواهد گرفت حتی اگر مرا هماغوش مرگ سازد . من آن هدیه شیرینش را می خواهم تا عاشقانه او را فریاد بزنم و بر بندگان ناتوانی که خفتگانه ادعای خدایی می کنند بخندم و گریه کنم .. خداوندا خود را به تو می سپاریم    تو را که تواناترین توانمندانی .تو را که روز گاری شیطان هم تو را می پرستید . شیطان هم خواهد مرد حتی اگر هزاران هزار سال زنده باشد . تنها تویی که می مانی . ای انسان به تصویر خویش در آینه بنگر ..چه فریبانه خواهد بود وقتی که در هر زمانی سیمای خود را همان ببینی وچه غریبانه خواهی رفت وقتی که ستمگرانه دیده بر دنیای دنی ببندی . خداوندا مگذار فراموش کنم که بی تو هیچم بی تو پوچم بی تو نیست و نابودم . ای انسان چگونه می توانم تورا بشناسم وقتی که به درستی خود را نمی   شناسم . .خداوندا ! آنچنانم گردان که خود را بشناسم و دیگران هم مرا بشناسند . آن چنانم گردان که  نفرین یتیمی , فاحشه ای , شکسته دلی , بیگناه بر داری به دنبال من نباشد . آنچنانم گردان که اگر دریایی از ثروت دنیا را به من ببخشی بدانم که تنها با جرعه ای سیراب می گردم اما آن دریای عشق توست که اگر خود را غرق در آن سازم هرگز سیراب نخواهم گردید.که تو خالق عشق , خالق عاشق , , دلسوزترین و تنها عشق حقیقی این جهانی . که تنها تو می خوانی , تو می دانی , تو می توانی . تنها تو , تنها تو ای یگانه خالق عالم هستی … پایان … نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها