داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بردگی هفت ساله من برای ارباب فائزه

سلام دوستان
این که میخام براتون بنویسیم داستان نیست و عین واقعیته، همه اونایی که دنبال میسترس میگردن عاشق پیدا کردن میسترسی هستن که بپرستنش، من هم این حسو خیلی وقته داشتم ولی خب جامعه ما این فانتزی و حس رو قبول نمیکنه و کاریشم نمیشه کرد، خب بریم سرا ماجرای من، جریان بر میگرده به حدود هفت سال پیش، من تازه اخراج شده بودم از شرکت به دلیل تعدیل نیرو و از تهران برگشته بودم شهرستان، بیکار شده بودم و خب بیشتر تو گوشی ولگردی میکردم و مثل همیشه دنبال پیدا کردن ارباب مورد علاقه م،یه پیجی تو اینستا دیدم که بیوش نوشته بود مشاور امور بیمه و عکس تیپ کارمندیشون رو گذاشته بودن رو پروفایلشون، واقعا خوشکل بودن بی تعارف :)! فالوشون کردم که بتونم بیشتر بشناسمشون، خیلی حس بردگی منو تحریک میکردن، خلاصه بعد چند روز رفتم دایرکتشون وبعد سلام نوشتم بببخشید شما میسترس هستین؟ احتمال میدادم جواب نده و همینطورم شد چند روز اصلا سین نکردن پیاممو! منم دیگه نا امید شده بودم که بعد چند روز دیدم یه پیام دادن که منظورتون رو متوجه نشدم، و من هم شرو کردم به توضیح دادن، چند روز براشون توضیح دادم که ارباب و برده یعنی چی! اون اولا بهم اعتماد نداشتن ولی کم کم اعتماد کردن بهم و خلاصه ماجرا بعد یه ماه توضیح من شد این که من به ایشون فقط بگم ارباب! حین آشنایی هم متوجه شدم همسرشون پزشک هستن و ایشون خانم دکترن! یکی دو ماهم ادامه پیدا کرد آشنایی ما و بالاخره ایشون بصورت نتی هم که شده خوششون اومد! شانس بد هم ایشون تهران بودن و من شهرستان! بالاخره برای من یه موردی پیش اومد که برم تهران و بهشون گفتم که میخام بیام تهران و اگر ممکنه حضورا پابوسی کنم ازشون!! اینجا تقریبا شیش هفت ماه از اشناییمون میگذشت! ایشونم درسته برده داری نکرده بودن ولی خب حسشون واقا قوی بود! باهم تو فلکه صادقیه قرار گذاشتیم که ببینمشون! تیز رفتم صادقیه و منتظر دم خروجی فلکه صادقیه و قلبم داشت تند تند میزد! بالاخره تلفنم زنگ خورد دیدم ارباب فائزه خودمن! ازم پرسید کجایی گفتم دم خروجی مترو منتظرتونم گفتن چی پوشیدی و مشخصات دادن و گفتن دیدمت و منم از دور شناختمشون!! وایی هیچ فقط یادم نمیره!! که اون انتظار برای پابوسیشون چقدر لذت بخش بود! زیباییشون واقعا غیرقابل توصیف بود! رسیدیم نزدیک هم و یه نگاه مالکانه بهم انداختن و یه لبخند با کمی خجالت! بهم گفتن خب کجا بریم؟ گفتم من منطقه مهران و اباذر یه مدت مشاور املاک بودم و چندتا ملک خالی رو میشناختم اونجا که چون مشتری برده بودم و اهالی ساختمون میشناختنم تصمییم گرفتم بریم اونجا ایشونم گفتن خوبه! رفتیمم بالاخره سر یکی از فایلای سابقم که هنوز فروش نرفته بود! زنگ واحد پایینی رو زدمو خود واحد پایینی به محض دیدنم در رو باز کرد برامون و رفتیم بالا! در اون اون واحد همیشه باز بود چون صاحبش مالک واحد دیگه ای تو همون ساختمونم بود! خلاصه رفتیم داخل و من برای اولین بار جلو یه زن زانو زدم و شروع کردم به پابوسی! همش میترسیدم که نکنه اربابم بدشون بیاد از پابوسی حضوری! یه چند دقیقه پابوسی کردم و سرمو اوردم بالا ک ببینم عکس العملشون چیه ارباب فائزه! دیدم چشماشون برق میزنه و خودشون با اشاره چشم بهم گفتن که ببوس! یعنی ادامه بدم و منم ادامه دادم و فهمیدم که بندگیه من برای ایشون شروع شد بالاخره! جلسه دوم هم منو با خودشون بردن سر کلاس مارکتینگ ک شرکت کرده بودن و دفعات بعدی هم چون جایی پیدا نمیکردیم داخل ماشینشون پابوسی میکردم براشون! الان از اون موقع س که من هر وقت میرم تهران میرم پابوسی ایشون و این بزرگترین عشق و علاقه منه و الان دیگه ارباب فائزه یه میسترس کاملا سلطه گر و کاربلد شده و میدونه که چطوری منو قلاده بزنه! میدونم خیلیا این حسو ندارن و درکش نمیکنن ولی خب برای ما اسلیو ها داشتن خدایی که بندگیشو بکنیم یه نعمت بزرگه

نوشته: لیو مسی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها