داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

بدترین شب زندگی من با یک معلول

سلام من نگار هستم میخوام خاطره سکسمو با ی آدم معلول براتون تعریف کنم. این قضیه برای6سال پیشه.داستان ازین قراره که من اونموقع۱۸سالم بود یه روز خیلی شدید پول لازم شده بودم باخودم گفتم چ غلطی بکنم هیچ کس نبود بهم پول قرض بده. تا اینکه ی روز رفته بودم تو سایت دوست یابی دیدم یکی توی مشخصات ش نوشته معلول هستم دلم براش سوخت باهاش دردل کردم اون از مشکلاتش گفت ک تو دوران جنگ اینطوری شده سنشم زیاد بود.منم از مشکلاتم گفتم ک یکم دلداریش داده باشم یهو گفت اگه بخوای میتونم پول بهت بدم ولی یکشب باید باهام باشی.منم با اینکه بکارتمو دوست پسرم زده بود بهش گفتم نمیتونم سکس کنم باکره هستم.بازم قبول کرد گفت اشکالی نداره.یادم نیست مال کدوم شهر بود قرار شد بیاد اصفهان.رفتم فرودگاه اولش ک دبدمش روی ویلچر بود و ریشاش هم سفید بود همونجا دست زد ب باسنم ک من خیلی بدم اومد .بعدشم رفت تو نمازخونه ی فرودگاه نمازشو بزنه ب کمرش‌. هی میخواستم برگردم خونه ولی میگفتم گناه داره هم بخاطر پول نتونستم برگردم.

خلاصه اومد بیرون باهم رفتیم سمت جایی ک اجاره کرده بود و ب صاحب اونحاهم گفت این خواهر زادمه اوناهم چون اینطوری بود و پیر بود شک نکردن. رفتم جلوش لباسامو یکی یکی در آورد دستاش خیلی زبر بود بخاطر چرخ ویلچر. ب سینه هام دست میزد داشتم میمردم فقط داشتم خودمو لعنت میکردم می‌گفت بهم لب بده و بوسم میکرد اصلا دوست نداشتم بوسم کنه دهنش بوی بدی میداد.کمک کردم لباساشو دراره دیدم ب کیرش ی چیزی وصله خودش گفت سونده. روی مبل نشوندمش اونم اومد کنارم .با انگشتای زبرش کسمو انگشت کرد ک اشکم دراومد گفتم بسه ولی نمی‌دونم چرا ندید یا براش مهم نبود دوباره شروع کرد لب گرفتن و اون شب تا صبح همینوطوری بهم ور میرفت.اخه نمیدونم اونکه نمیتونست سکس کنه ارضا هم که نمیشد با اون وضعیت دمو دستگاهش. پس چ لذتی میبرد؟خیلی زجر آور بود خیلی.دعا میکردم بخوابه ک زودتر خلاص شم از دستش. بلخره خوابید و منم خوابم برد بدترین شب عمرم تموم شد صبحم پاشدیم میخواستم برگردم خونه برام200تومن از عابر بانک گرفت داد بهم و سوار تاکسی شدم و رفتم داشتم برمیگشتم خیابون اونجارو بلد نبودم از یکی پرسیدم کجا باید برم بهم دقیق آدرس داد و تا یجاییشم باهام اومد جالب این جاست که اون شخص نابینا بود .تو دلم گفتم معرفت و مرام این کجا و اونی ک دیشب باهاش بودم کجا. این شد که فهمیدم واسه هرکسی نباید دل سوزوند .حتی ضعیفترین آدما میتونن تبدیل به عوضی ترین آدما بشن.

نوشته: نگار

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها