داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

آمپول لزبین اسپنک

من درسام ۱۸ تهران
خاطره ای که میخوام بگم برای هشت سالگیمه
یه روز من و کل خانوادم خونه مامان بزرگم بودیم ما هر هفته پنج شنبه یا جمعه اونجا جمع میشدیم اون روز بزرگ تر ها رفتن سرخاک(سر مزار پر پدزرگم هر هفته میرفتن)و من و دختر عمه و دخترعموم رو تو خونه تنها گذاشتن دختر عموم سه از من بزرگ تر بود و تغریبا کلاس پنجم بود دختر عمم هم سوم راهنمایی بو‌د
دختر عمم گفت من میخوام فیلم ببینم شما هم بازی کنید ما امدیم تو اتاق و اون سرگرم کار خودش شد
سارا دخترعموم گفت بیا دکتر بازی کنیم منم نمیدوستم چجوریه قبول کردم
اون دکتر شد و منو منو معاینه کرد
بعد گفت حالت بده باید امپول بزنی منم میدونستم امپول الکیه و تو بازی میخواد بزنه برای همین قبول کردم دمر شدم تا امپول بزنه
که یهو شلوارمو کشید پایین
ترسیدم برای همین خواستم بلند شم که گفت اگه پاشی دیگه باهات بازی نمیکنما بازی و خراب نکن
منم از ترس اینکه بی هم بازی نمونم دراز کشیدم
مدادشو برداشتو با مدادش بهم امپول زد
بعدشم لای باسنمو باز کردو حسابی نگاه کرد
بعدش گفت بلند شو
بلند شدم گفتم نوبت منه دکتر شم اما اجازه نداد
بعد از اون دو سه بار دیگه این کارو کرد منم هر بار از ترس اینکه یوقت باهام بازی نکنه قبول میکردم
بعد از یه مدت این بازی شد بازی هر هفته ی ما هروقت تنها میشدیم بازی میکردیم و مثلا به من امپول میزد یبار در حین بازی همون طور که دمر خوابیده بودم گفت پاهاتو باز کن و به کصم دست زد…
جفتمون ازین بازی لذت میبردیم منم دیگه مقاومت نمیکردم
چند وقتی گذشت بزرگ تر شدیم دیگه خجالت میکشیدیم بازی کنیم و یکمم میترسیدیم که کسی بفهمه
گذشت تا زمانی که من اول راهنمایی رفتم
و اون اول دبیرستان یروز مامانم منو برای تمرین ریاضی فرستاد پیشش
رفتم پیشش یکم تمرین کردیم بعد سارا گفت یادته بچه بودیم چه بازیایی میکردیما
گفتم اره یادش بخیر دکتر بازی
گفت تو دیگه دوست نداری بازی کنی؟
من خندیدم و چیزی نگفتم
گفت میای الان بازی کنیم
گفتم مامانت خونست میفهمه ها
گفت نه نمیفهمه تازه میخواد بره بیرون
من یکم دو دل بودم که بعد این همه مدت دوباره باید باهاش بازی کنم؟ من میدونستم این دیگه دکتر بازی نیست و یجور بازیه جنسیه برای اینکه بدنمو لمس کنه اماخب خودمم دلم خیلی میخواست
بدون اینکه مثل بچگمون ماینعه کنه گفت بخواب رو تخت منم چیزی نگفتم و انجامش دادم
دره اتاقشو قفل کرد و امد سمتم شلوارمو کامل در اورد شرتمم تا زانوم داد پایین یکم رو باسنم دست کشید بعد گف اگه واقعا بهت امپول بزنم میترسی؟
گفتم واقعیییی؟؟؟مگه بلدییی؟نه سارا نکن توروخدا
و خواستم بلند شم
گفت مامانم پرستاره ها مگه یادت رفته ازون یاد گرفتم
گفتم مطمئنی میتونی؟
گفت اره
یه امپول اماده کرد و امد سمتم
پنبه کشید و سوزنو فرو کرد
خیلی درد داشت اما یه حس ارضا شدنی بهم درست داد خیلی این حسو دوس داشتم
بعدش که تزریق تموم شد سرنگو در نیورد گف بزار یکم بمونه تو یه فیلم دیدم اینجوری خیلی حست بیشتر میشه
از درد داشتم میمردم
پایین پام نشستو دستشو دستشو از لای پام رد کرد
کصمو تو دستش گرفت یه انگشتشو کرد لای کصم و شروع
کرد تکون تکون دادن بدنم میلرزید
انگشتشو در اورد بلند شدو به سمت باسنم امد
سرنگ و کشید بیرون و منو تاقواز خوابوند
دوباره دستشو روی کصم گذاشت انگشاشو تو کصم کرد و شروع کرد ماساژ دادن
باز بدنم لرزید حسه عجیبی داشتم
انگار داشتم میمردم یهو دیدم که بله ارضا شدم به خودم امدم ارامش خاصی وجودمو گرفته بود بیحال بودم
سارا گفت: ارضا شدی کوچولو
یه دستمال اوردو کصمو تمیز کرد
رو تختیشم خیس شده بود
یکم که گذشت حالم بهتر شد رفتم خونه و یکم دیگع ریاضی تمرین کردم اونجا که هیچی نفهمیده بودم
فردای اون روز امتحانو گند زدم
هفته ی بعدشم کارنامه رو گرفتم و نمرم ۱۲ شده بود
دوسه هفته بود سارا اینا خونه ی ما امدن
سارا بهم گفت که ما الان باهمیم و دوستیم(رلیم)
منم قبول کردم چون واقعا اون روز لذت برده بودم
یکم دیگه حرف زدیم که سارا حرفی زد که منو متعجب کرد گف: اگه از الان به بعد خطایی ازت سر بزنه تنبیه میشی
گفتم یعنی چی
گفت یعنی میخوابونمت رو پام و اسپنکت میکنم
من نمیدونستم اسپنک یعنی چی برای همین ازش پرسیدم
که گفت پاشو بیا رو پام بخواب
گفتم سارا الان؟؟؟
گفت اره بیا در اتاق بستس کسی نمیاد
رفتم رو پاش دمر شدم و یدونه محکم زد دره کونم
دره گوشم اروم گفت
به این میگن اسپنک فهمیدی؟
بله ای زیر لب گفتم و از رو پاش بلند شدم
اون شب تا صب تو فکر اسپنک بودم و اینکه چجوری میخواد پیش بره و چه حسی بهم میده
اگه مشقاتید داستان اولین رابطمون و بقیه ی شیطونی هامون و البته اسپنک شدن های منو بشنوید بهم انرژی مثبت بدید
در ضمن من و سارا هنوز باهمیم و هنوز بهم امپول میزنه😂😝

نوشته: دری

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها