داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دیشب توی باغ فردوس

تازه از سربازی برگشته بودم و دلم یه سکس درست و حسابی میخواست که تمام بیگاری و بردگی دوران سربازی رو بشوره ببره. دوست دخترم متین نوزده سالش بود. دختری نازک اندام بود و صورت ظریف و معمولی داشت و از قبل خدمت هرازگاهی از کون بهم میداد. کون گرد و قنبلی داشت که روی پاهای لاغر و سفیدش خودنمایی میکرد. بهم قول داده بود کونش فقط برای من باشه و منم قول داده بودم کیرم فقط برای اون باشه تا یک وقت زگیل یا بیماری نگیریم. درباره جلوش هم مطمئن بودم خودش رو تا موقعی که کمی پول دستم بیاد و بتونم عقد اش کنم، برای من نگه میداره. درباره دهان خوشگل و تنگ اش دروغ چرا، نمیدونم و حدس هم میزنم چند دفعه ای برای یک بچه پولدار به اسم عرفان که توی پارک باهاش آشنا شده بود ساک زده بود و هر دفعه یک میلیون ازش گرفته بود و باهاش گوشی هوشمند خریده بود. دختر زیبا و مظلومی بود و مدتی بود میرفت توی خونه های شمرون نظافت انجام میداد. هربار هم برام تعریف میکرد که رفتار صاحبخونه ها چطور بوده. یکی بهش نظر داشته. پسر یکیشون با دیدنش شق کرده و یکبار هم وقتی رفته بوده روی چهارپایه و پنجره هارو تمیز می کرده یکی از صاحبخونه ها دست گذاشته روی کونش که متین اومده پایین و کل سطل کف رو روی هیکلش خالی کرده و برای این که پلیس خبر نکنه سه برابر دستمزد همیشگی رو از یارو سولفیده و با یک کیسه پر از موز و انبه از خونه اومده بیرون. سرتون رو درد نیارم یک روز وقتی از فرط بی مکانی مستاصل شده بودیم و متین هم تازه خونه ی یه پیرزن که نوه اش هراز گاهی به دیدنش میرفته رو توی باغ فردوس تمیز کرده بود بهم گفت که برای بار بعدی که میره خونه ی پیرزن اگر بعد از زدن اف اف دولا بشم و پشت سرش برم داخل پیرزن متوجه نمیشه. گفتم اف اف چیه که گفت همون آیفونه و پیرزن مثل قدیمیا به آیفون میگه اف اف! ساعت شش عصر جلوی خونه پیرزن بودیم. زنگ در را زد و پیرزن بعد از دیدن متین درب را باز کرد. دولا دولا وارد خونه شدم. خانه بزرگ و قاجاری با حیاط کوچک اما عمارت بزرگ. طبق نقشه دویدم سمت زیرزمین و درب را باز کردم و پریدم داخل. زیرزمین بزرگ و تمیز و پر از عتیقه و کفش فرش شده بود. متین بعد از تمیز کاری یک راست رفت سمت درب حیاط، درب را از داخل محکم بست تا بگوش پیرزن برسه و سپس دوید سمت زیر زمین. پایین راه پله ها منتظرش بودم. پرید توی بغلم و کپل هاش زیر چنگم افتاد. خوابوندمش روی زمین و پستون هاشو چنگ زدم. جفتمون لبریز شهوت بودیم. توی زیر زمین اعیانی و بزرگ حس می کردیم دو تا آدم پولداریم و مثل فیلمها توی جاهای نامعمول خونه پیچیدیم به هم. لبهاشو وحشیانه مکیدم و بعد که خوب خیس شدم خودمو به همون حالت خوابیده کشیدم بالا و کیرمو از پشت شلوارم گذاشتم رو صورت متین. زیپمو باز کرد. شلوارمو تا زیر کونم کشیدم پایین و کیرمو تا ته حلق اش کردم توی دهان جوری که لنگاش از فرط خفگی رفت هوا. سعی می کردیم بی سر و صدا باشیم. چند تا تلمبه توی دهنش زدم و کشیدم بیرون و کیر تفی و لزج مو مثل قلم مو به صورتش مالیدم و همه جای صورتشو تفی کردم. بعد با کیرم چند تا چک به صورتش زدم که صدای خنده اش بلند شد اما فوری دستمو گذاشتم روی دهانش و گفتم هیس. خوشبختانه صدامونو نشنیده بود. سرمو آوردم پایین و شلوارشو کشیدم پایین و کوس مودار اما سفیدشو با زبونم مزه مزه کردم. بعد شصت و نه زدیم و بیضه هامو کردم توی دهانش و همزمان کسشو با زبون و لبهام میخوردم. بلند شدم یک متکای بزرگ بیضی آوردم و گذاشتم زمین. به شکم روی متکا خوابید و کون گرد و قمبلی اش روی برآمدگی متکا بالا اومد دستمو بردم جلوی دهنش و گفتم تف کن و همون تف رو با کمی از آب دهان خودم مالیدم روی سوراخ قشنگش. سوراخ کون متین زیاد تنگ نبود اما شبیه لب هاش بود، چاکدار و صورتی. فشار دادم تو که آه از نهادش بلند شد. دستمو روی دهانش گذاشتم و و کیرمو تا ته کردم تو.بعد از شیش هفت تا تلمبه ی ملایم آبم اومد و آبمو ریختم توی یک میوه خوری نقره که آورده بودم کنار دستم. هر دو توی آغوش هم روی فرش گرانقیمت افتاده بودیم. خوشبختانه تا آخر کار کسی مزاحممون نشد و یک دل سیر کرده بودمش. کمی بعد متین بلند شد از راه پله های داخل زیرزمین که به آشپزخونه ختم میشد رفت و دوتا نوشابه انرژی زای خنک آورد و زدیم به بدن. گفت که سارا نوه ی پیرزن به متین گفته بوده هروقت دوست داشتی برو از یخچال بردار نوش جون ات. بعد از نوشیدن دلم میخواست یکبار دیگه بکنمش اما دیگه کیرم راست نشد حتی به زور نوشابه انرژی زا شاید بخاطر ترس سر رسیدن پیرزن و نوه اش بود. بار و بندیل رو بستیم و توی تاریکی هوا زدیم بیرون. یک ماه بعد از متین که چند بار دیگه هم به اون خونه رفت بود پرسیدم که ازش سوال مشکوکی نپرسیدن و اون هم گفت که نه. حالا من هم یک گوشی هوشمند داشتم. با فروش ظرف نقره ی پیرزن مهربون.

نوشته: غارنشین

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها