داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

آرزوی دست یافتنی

سلام
فرهاد بعد فوت داداش بزرگترم متولد شده بود،به همین دلیل وابستگی و محبت پدر و مادر به فرهاد بیشتر از حد معمول بود.بطوریکه در سن ۱۸ سالگی خونه،ماشین براش گرفته بودن،
فرهاد به خودی خود آدم موجهی نبود مادرم تمام تلاش رو میکرد تا همجا اونو بالا ببره.
دوره افتاده بود تا براش زن بگیره،معتقد بود زن‌میتونه باعث بشه سر عقل بیاد.
همه خانواده میدونستیم که فرهاد توانای اداره زندگی را نداره،
واسه همین همیشه مخالف ازدواجش بودیم،
و یجورای زیر آبش رو میزدیم چون میدونستیم که دختری که با فرهاد زیر یک سقف بره حتما بدبخت میشه.
مادرم متوجه این موضوع شده بود واسه همین پنهان از خواهرام و برادر بزرگم رفت خواستگاری دختر دوست بابام، شرط گذاشت چند روز مونده تا رسمی شدن و عقد،کسی از این جریان خبر دار نشه.
خانواده ما به ویژه پدرم بین اهل محل به خوشنامی معروف بود.
به همین واسطه و رفاقت بین پدرم و دوست چند سالش اونا هم پذیرفتن که در این باره با کسی صحبت نکنند و فرهاد و آرزو هم تا تاریخ عقد پنهون از همه مراحل قبل از عقد رو انجام دهند.
یادمه یک هفته به عقد در مهمانی ماهیانه خونه پدرم که اقا سید دوستش به همراه خانواده‌اش هم بودند نامزدی فرهاد و آرزو اعلام شد
همه ما شوکه شده بودیم،
تلاش خواهرام برای منصرف کردن مادرم هم بی فایده بود.
آرزو اصلا دختر خوشگلی نبود قد متوسطی داشت و بیش از حد هم لاغر بود،همین موضوع باعث شده بود تا خواهرام بیشتر مخالفت کنند،
عقد بسته شد و یک ماه بعدش برای جلوگیری از اتفاقاتی که مادرم و پدرم نگرانش بودن عروسی برگذار شد.
من به واسطه اختلافم با فرهاد از آرزو بدم میومد و با اینکه خونه ما و اونا در یک کوچه بود رفت امد خیلی کمی داشتیم.
همونطور که پیش بینی میشد دو ماه بعد از عروسی یک شب آرزو چشم گریان اومد خونه ما که فرهاد با یک دختر رابطه داره
چند وقت بعدشم فرهاد از محل کارش بخاطر دزدی اخراج شد و دوماه رفت زندان
گند زدن فرهاد ادامه داشت و تقریباً هروز دوتا خانواده سر این مسائل دعوا داشتند.
_اسم خودم حمید است کارمند بانکم،با توجه به شغلم مرتب و رسمی لباس میپوشم و عاشق زدن ادکلنم، همیشه هم دنبال تور کردن دختر بودم حتی چند تا از دخترای فامیل و همسایه ها هم رابطه داشتم،
معمولا هم دخترای که بهم پا می‌دادند به خاطر نوع پوشش و ادکلنی که میزدم بود.
حالا هفت سال از ازدواج فرهاد و آرزو گذشته بود و هفته ای نبود که این دوتا دعوا نداشته باشند
تو این هفت سال حتی یکبار هم فکر رابطه با آرزو به ذهنم خطور نکرده بود.
آرزو هر چند وقت یکبار میومد خونه ما و ماجرای تازه ای از فرهاد رو‌میگفت و گریه میکرد.من معمولا فقط میشنیدم و حرفی نمیزدم
تا اینکه یک شب بهش گفتم تو هم دوست نداری این زندگی رو بسازی
+اقا حمید من تمام تلاشم رو کردم اما فرهاد درست شدنی نیست
_شاید تلاشت کافی نبوده باهاش رفیق باش
+صداتون از جای گرمی بلند میشه اون الان دو سال حتی کنار منم نمی‌خوابه دائم میگه که ازمن بدش میاد دائم بهم ایراد میگیره
به پیشنهاد ما بعد از اون شب قرار شد آرزو بره جراحی زیبایی و با یه دکتر تغذیه مشورت کنه
شش ماه از اون روز گذشت
حالا آرزو تبدیل شده بود به دختر خیلی خوشگل
هرجا که میرفت نگاه ها رو بخودش جلب میکرد
تقریباً ی یکسالی خبری از دعوا نبود
اما دوباره همچی به روال خودش برگشت
آرزو کمتر میومد خونه ما، دائم سرش تو‌گوشی بود
همین موضوع باعث شد بیشتر خودمو بهش نزدیک کنم،
هر موقع میومد خونه ما نمیتونستم نگاش نکنم، دوباره خودم لعنت میکردم،
ولی نمیتونستم بهش فکر نکنم. چند باری دیده بودم مزاحم تلفنی داره
استوری های نامربوط میذاره.
مشخص بود تغییر ظاهر باعث شده بود تا ادمهای اطرافش بیشتر بهش توجه کنن
اما نمیتونستم حرفی بزنم یا ازش بپرسم،تا اینکه یک روز کل خانواده قرار گذاشتن برن شمال،طبق معمول فرهاد و آرزو گفتن که نمیان منم چون میدونستم که شیفت هستم قرار شد با یک روز تأخیر برم،
تو این فاصله پدرم با آرزو صحبت کرده بود و ازش خواسته بود که اگه فرهاد نمیاد خودت تنها همراه حمید بیا
بعد ساعت کاری رفتم خونه کارامو کردم و همراه آرزو راهی شدیم
فرصت خوبی بود تا حرف بزنیم،سر حرف رو باز کردم تا رسیدم به اینجا که بهش گفتم
_چه خبر اوضاع چطوره
+مثل همیشه هیچیز فرق نکرده
_فرهاد که کار خوبی داره خداروشکر زندگیتون بهتره
+همچیز که پول نمیشه اقا حمید کاش می‌توانستم طلاق بگیرم کاش پدرم با طلاقم موافقت میکرد
_طلاق همیشه هست اونکه اخرین راهه الان زوده بهش فکر کنی
+وقتی شوهرم از من بدش میاد دیگه راهی میمونه؟
_چرا اینو میگی
+خودش بهم میگه چت هاش رو با دخترای دیگه دیدم دوباره جدا می‌خوابه،بهم خیانت میکنه،منم میشم عین‌خودش
البته دیگه برام مهم نیست خودمو با دوستام سرگرم میکنم
_اره میبینم دائم تو گوشی هستی داری چکار میکنی
زد زیر گریه گفت
+اقا حمید مگه من چند سالمه چرا نباید همدم داشته باشم
چرا نباید یکی مثل شما شوهرم باشه همیشه به فرهاد میگم از حمید یاد بگیر
دلم با این حرفش ریخت پایین تمام وجودم گر گرفت
_این فرهاد احمقه، والا همه مردا دوست دارند یکی مثه تو کنارشون باشه
+فعلا که داداشت از من بدش میاد
رسیدیم به رستوران رفتیم برا نهار
بدجور ذهنم درگیر آرزو بود
تا رفتم سفارش غذا دادم آرزو ی آریش ملیح کرده اومد سر میز نشست کنارم بر خلاف همیشه خنده رو لباش بود
پاش چسبوند به پام اما طوری رفتار میکرد که همچیز عادی
چند لقمه از غذا رو ک خوردیم شال از روی شونش افتاد
ی لحظحه نگام افتاد تو یقه لباسش
سینه هاش کاملا مشخص بود بلافاصله نگام رو دزدیدم
آرزو حالا ی دست رو اورده بود پایین گذاشته بود رو پاهای منو‌ خودش منم بیشتر خودمو چسبونده بودم بهش، اما همچی ظاهراً عادی بود ولی هر دو‌تایمون میدونستیم این لمس ها دلیلی جز شهوت نیست.
تو راه من فاز نصیحت آرزو رو برداشتم اونم میگفت فقط با چند نفر چت کرده ولی از سمت پسر عمو و پسر خاله هاش بهش پیشنهاد شده، بگو بخند ما ادامه داشت تا اینکه به رشت رسیدیم.
آرزو هر جا که میخواست بره پیام میداد که تو هم بیا.شب چندتا اسکرین شات از پیامهای پسر عموش فرستاد.
+چکار کنم اینا رو برام فرستاده
_خودت چی میگی
+اقا حمید من فک کردم روی من غیرت داری
_خوب اره اما این جوابش مشخصه بلاکشون کن
+من همیشه میخواستم یکی مثل شما شوهرم باشه
_؟؟؟!!!
+اقا حمید میدونم در موردم چی فک میکنی پس بذارین همشو بگم بعد هر چی دوست دارین فکر کنید.من دوستون دارم همیشه داشتم اما شما به من حتی نگاه هم نمیکردین،من با فکر شما میخوابم با فکرکردن به شما ارضا میشم.میتونی نثل همیشه منو پس بزنی اما این حرف دلم بود.
داشتم از شدت شهوت دیونه میشدم رفتم توی حیاط ویلا ی نخ سیگار
روشن کردم بهش پیام دادم فردا بعد از صبحانه میرم بیرون تو هم بهونه جور کن بیا همرام
تصمیم رو‌ گرفته بودم،زنگ زدم به دوستم کلید ویلاش رو‌ برام آورد.
+کجا میخوای بری
_ویلای دوستم میخوام باهات حرف بزنم
+تو هر جا بگی من میام شما ریسس منی،میخوام فقط مطیع شما باشم
میشه ی لحظه بیام تو حیاط
_ن بابا تابلو‌ نکن
صبح گفتم میرم کافی نت آرزو منم تا داروخانه برسون
رسیدیم ویلا
آرزو رفت ی دوش بگیره منم‌ قیلیون رو‌ چاق کردم مشروب از یخچال اوردم
میبایست حس بازدارنده با مستی از بین بره.
ارزو با حولش اومد ب چشمام‌خیره شده لبام رو بوسید اومد فاز گریه بردار
گفتم بشین برات بریزم .هر کدوم شش هفتا پیک خوردیم.مست مست بودیم قبلش هم قرص خورده بودم. کیرم از شدت راست شدن درد گرفته بود حوله آرزو افتاده بود پایین ی دختر خوش اندام با سینه های گرد سفید جلوم نشسته بود خیسی آب شهوت رو شرت ارزو مشخص بود
آرزو اومد روی پاهم نشست طوری که سینه هاش جلوی صورتم بود
لب هامون تو‌هم قفل شده بود هین لب گرفتن سوتینش رو باز کردم
سینه هاش رو می‌مالید به سینهام فقط داشتیم لذت میبردیم هیچ حرفی بینمون رد بدل نمی شد آرزو گفت میخواد کیرمو بخوره
+کیرتو میخوام _مال خودته +بهم دستور بده _کیرم رو بخور آرزو خیلی خوب با زبون میزد به کیرم _بخور آرزو خیلی خوب میخوری
حالا نوبت من بود که سینه بخورم،به کمر خوابیدم آرزو اومد روم و سینه هاش رو به دهنم میزد دائم سینه هاش رو میذاشت تو دهنم و میکشید بیرون و بعدش ی آخ بلند میگفت حمید میشه بکنیم تحمل ندارم زیر دلم درد میکنه نشستم روی مبل آرزو اومد کیرم رو با کسش تنظیم کرد اروم نشست روی کیرم سر کیرم داخل کسش بود خیلی داغ بود تمام کیرم پر شده بود از آب کس آرزو با چند بار نشستن کیرم تا اخر رفته بود تو کسش کم‌کم شروع کرد به بالا پایین شدن
+حمید سینه هامو بگیر دارم کیف میکنم حمیدجونم کسم داره حال میکنه
داشت با حرفاش دیونه ام میکرد
بلند شدم انداختمش رو مبل کیرم رو کردم تو کسش،
+وای جر خوردم پاره شدم نوش جونت بکن اینقده حرفای آرزو لذت بخش بود سکوت کرده بودم، ارزو با صدای بلند یجغ زد گفت کیرت کار خودش رو‌کرد دارم میام این حرف آرزو تمام لذتم رو جمع کرد و خالی شدن آب در کس آرزو تخلیه شد.
به همون حالت افتادم روش
بعد کنارش خوابیدم اون لحظه توانایی بلند کردن یک کیلو وزنه رو‌ هم نداشتم. نیم ساعتی خوابیدیم بعد لباس پوشیدیم و رفتیم ویلا
این تازه اول ماجرا بود
با حمایت شما داستان بعدی رو‌ هم مینویسم

نوشته: حمید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها