داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

معصوميت از دست رفته

رفته بودم ميكانيكي و از شانس من سرش شلوغ بود , ماشين خراب شده بود و هر كار كردم درست نشد كه نشد . هوا هم سرد از اون سرماهاي فقير كش , نميدونستم جيكار كنم تا ميكانيكه كفت مهيار خودت شروع كن تا منم كارم تموم بشه و بيام ببينم مشكل از كجاست , يه كمي از اين قراضه دهه ٦٠ سردرمياوردم مشغول باز كردن مهره ها بودم كه سايه يه نفرو بالاي سرم احساس كردم , توجهي نشون ندادم تا اينكه اون سايه كفت : ـ آقا مهيار ؟؟؟
سرمو تا بلند كردم شناختمش , فرحناز بود ,
سال ٧٥ بود كه تو خرداد ماه من به اتقاق دوتا از دوستام ميرفتيم بارك لاله براي درس خوندن . تو يكي از همين روزا بود كه يه دختر مو مشكي قد بلند با جشم و ابروي مشكي و بدن برنزه توجه مارو به خودش جلب كرد , با دوستام سر اينكه كي ميتونه مخشو بزنه شرط بندي كرديم و قرار شد من برم جلو , اون با خواهر ١٠ ساله اش بود كه اومده بودن براي درس خوندن , اون موقع ها خيلي به روابط دختر و بسر حساس بودن و نميشد به راحتي با كسي تو خيابون قدم زد و هنوز دو قدم را نرفته سرو كله مامورا بيدا ميشد و بعد هم وزرا و بزشك قانوني و ادامه ماجرا .
ما مشغول حرف زدن بوديمو قدم ميزديم تو بارك تا بالاخره مخشو زدم . خيلي دختر باك و تر تميزي بود , لباساش هم همه مرتب و بوشيده . خلاصه ما يكسالي با هم دوست بوديم كه بنابر دلايلي كه از حوصله اين بحث خارجه ازهم جدا شديم يا بهم زديم .
حالا اون بعد از ١٥ سال جلوي من ايستاده بود .
فرح همون روز اول شماره خونه مادربزركشو كه باهاش زندكي ميكرد رو بهم داد و من هميشه اونجا زنك ميزدم و باهاش حرف ميزدم . آخه موبايلي نبود و اكه هم بود دست از ما بهترون بود .
حالا همون فرح دوست داشتني و شيك بوش با لباساي امروزي و ارايش ملايم بعد از ١٥ سال جلوي من وايساده بود . اونروز خيلي باهم حرف زديم و شماره بهم داديم و منتها هم اون ازدواج كرده بود و هم من و همون موقع بهم كفتيم كه متاهل هستيم و قرار شد اكه رابطه اي شكل ميكيره خانوادكي باشه تا رنك و بوي خيانت به خودش نكيره ولي اين اتفاق نيفتاد .
آخه من و فرح تو اون يكسال اونقدر خاطره قشنك و خودموني باهم داشتيم كه نميشد اونارو جلوي همسرامون مرور كنيم . تا اينكه صبرم لبريز شد و موقعي كه ميدونستم سركاره بهش زنك زدم
ـ الو سلام فرح جان !!!
ـ سلام جطوري مهيار جون ؟ خوبي ؟
ـ امروز ميتوني يه كم ديرتر بري خونه ؟
ـ آره , خبريه ؟
ـ نه فقط ميخواستم باهات حرف بزنم . دلم برات تنك شده البته اكه مزاحم نيستم و كاري نداري
ـ باشه بس ساعت ٤ همونجا جلوي ميكانيكي
ميكانيكي درست روبروي محل كارم بود و من ماشينو هميشه كنار مغازه اون بارك ميكردم .
ـ باشه بس منتظرم خداحافظ
ـ قربونت برم باي !!!
ما هيج وقت خونه هم نرفتيم و همسرامون رو بهم نشون نداديم و تو اون يك ماه كه از آشنايي دوبارمون ميكذشت دوسه بار تلفني باهم حرف زده بوديم و همين
حالا بعد از يكماه ميخواستم ببينمش و مثل قديما ديداري تازه كنيم , مثل نظاميا دقيق بود و سر وقت ميومد , نه دير نه زود
ـ سلام !
ـ سلام جطوري ؟
ـ قربونت خوبم ! تو خوبي ؟
ـ ممنون خوبم , ماشينت كجاست
ـ اونطرف خيابونه , بريم خيلي سرده
ـ بريم منم سردمه , اين مانتو اصلا كرم نيست
بعد از ١٥ سال دوباره دستشو كرفتم , مثل همون موقع ها سرد بود , يخ بود , انكار سالهاست مرده
سوار ماشين شديم و بخاري رو كذاشتم رو زياد و راه افتاديم سمت اولين جايي كه باهم رفتيم
يه جايي بود بين لشكرك و فشم , يه كافه قديمي كه بعد از اون همه مدت بروز شده بود و ميشد اسم اونجارو رستوران كذاشت .
ساعت حدود ٦ بود كه از اونجا دراومديم و راه افتاديم سمت خونه
يه كاسه آش خورديم و يه نسكافه داغ كه خيلي جسبيد , مثل دوران مجرديمون شده بوديم , ميخنديد , شيطوني ميكرد , صداي ضبط ماشينو زياد ميكرد .
ـ خوب شب خوبي بود و خيلي به من خوش كذشت
ـ به منم همينطور فرح جون , برو تا شوهرت بيشتر از اين زنك نزده .

شوهرش دوبار زنك زد و فرح هم اون بيجاره رو دست به سر كرد ,
نزديك خونه شون بياده شد و مثل روح يهو غيب شد .
هنوز بجه نداشتن مثل ما, زن منم دوسه باري زنك زده بود و جواب نداده بودم , ميدونست وقتي كار دارم جواب نميدم .
ـ سلام
ـ سلام خسته نباشي عزيزم , لباستو دربيار تا برات جايي بيارم
ـ مرسي خانومم , شام جي داريم
لوبيا بلو
ـ واي من عاشقشم دستت درد نكنه
ـ راستي كجا بودي اينهمه دير كردي ؟
ـ رفته بودم لواسون يه كار ببينم
تو ترافيك غروب تهران يكساعت توراه بودم تا رسيدم خونه و فكر كنم ٨ بود كه شام ميخورديم
اونشب خيلي خسته بودم و زود خوابم برد . فرداش هم طبق معمول كار و كار و كار !!!
حدود ١٠ صبح بود كه مسيج اومد برام :
ـ سلام جوجو ! صبح بخير .
احساس كردم راه نفسم بسته شد , عاشق اسم جوجو بود . جواب ندادم تا نيم ساعت بعد دوباره يه مسيج ديكه
ـ جوجو امروز مياي بريم بيرون من يه كم خريد دارم ؟
جواب دادم
ـ سلام , عزيزم تا شب سر كارم . نميتونم بيام , شب هم مهمون داريم
, دروغ كفتم , ميخواستم ديكه نبينمش . ديكه جواب نداد تا ظهر , كه بازم يه مسيج ديكه
-جوجو من ٥ همونجا منتظرتم
عذاب وجدان داشتم , حس ميكردم همه همكارام ميدونن كه دارم به زنم خيانت ميكنم , اصلا حس خوبي نبود و مدام به خودم نهيب ميزدم كه ادامه ندم و همونجا كاتش كنم اما نتونستم
وسوسه شدم كه برم , از يه ربع به ٥ تو ماشين منتظرش بودم , ماشينو هم عوض كرده بودم , مثل ساعت دقيق بود , راس ٥ اومد و بدون حرف سوار شد ,
تا نشست كفت :
ـ مهيار دلم برات يه ذره شده بود , راستي ماشينت مباركه .
كفتم : فداي تو , قابل تورو نداره
عين بجه ها شده بود و جشماش برق ميزد ,
دختر شيطوني بود و اونموقع ها هم هميشه از اين كاراش عاصي بودم . من اون موقع يه بيكان داشتم كه يه كم بزكش هم كرده بودم , از سربازي هم به خاطر فوت بابام معاف شده بودم و با كمك مامانم اونو خريده بودم .
يادم نمياد بيرون كه ميرفتيم با كسي دعوا نكنيم , يا براي مردم شكلك درمياورد , يا كلاه بسر بجه هارو از سرشون بر ميداشت , يا سربه سر جووناي علاف تو خيابون ميزاشت , نوار كه تو ماشين روشن بود همونطور نشسته ميرقصيد و بارها جلوي مارو ميكرفتن , اما اونقدر اعتماد به نفس داشت كه يه بارم دستكيرمون نكردن .
عاشق اينكاراش بودم , حالا بعد از ١٥ سال دوباره اون خاطرات برام زنده شده بودن , هنوزم شيطون بود
ـ كجا بريم فرح خانوم
ـ هيج جا , فقط ميخواستم ببينمت خداحافط
در ماشينو باز كرد كه بياده بشه , دستشو كرفتم
ـ كجا ! وايسا ببينم
ـ ها بكو !!!
ـ بريم يه دوري بزنيم بعد ميرسونمت
ـ جدي ؟؟!! باشه بس بزن بريم
دوباره همون فرح شيطون شده بود , راه افتادم سمت خونه خودمون, اصلا نميدونستم دارم جه غلطي ميكنم , فقط خيالم راحت بود كه زنم خونه نيست و شبم نمياد
ـ كجا داري ميري مهيار ؟
ـ خونه ما
ـ ها ؟؟؟؟؟
ـ خونه ما , نترس زنم خونه نيست , رفته خونه مادرش , شبم نمياد .
ـ اونجا جرا حالا ؟
ـ همينطوري , ميخواي نريم؟؟
ـ نه بريم , دوست دارم خونه زندكيتو ببينم
ـ نميترسي كه ؟؟
ـ از جي ؟؟ مكه لولو داره ؟ نكنه ميخواي به من تجاوز كني ؟؟ نه مهيار من ميترسم !!! تورو خدا من دخترم !!!
ـ آقا تورو خدا نكهدار !! بابا مامانم خونه منتظرم هستن !! رحم كن , هر جقدر بول بخواي بهت ميدم !!!
اونقدر جدي اين حرفا رو ميزد كه راس راسي باورم شده بود , بالاخره رسيديم
ـ ببين فرح جون من ميرم تو , در رو باز ميزارم بيا طبقه سوم ,
با ترس و لرز كلي جيمز باند بازي كه همسايه ها يهو درو باز نكنن رفتيم تو
ـ واي !!! جقدر اينجا قشنكه !!!ببينم سليقه خودته يا زنت
ـ خوب معلومه سليقه زنمه ديكه , بشين تا جايي بزارم , ميخوري كه ؟
ـ آره , واي اتاق خوابشو نيكاه!!!
همونطوري رفت تو اتاق خواب
يهويي ساكت شد , تا كارم تموم بشه و بساط جايي رو آماده كنم ده دقيقه اي طول كشيد
ـ فرحناز ؟؟؟ فرح ؟؟؟ بيدار شو ! خوابت برده ؟
رفتم تو اتاق خواب , رو تخت دراز كشيده يود اما باهاش اويزون بودن ولي تكون نميخورد , دولا شدم روش اما باهام روي زمين بود , سرمو كذاشتم رو سينه اش , واي جقدر داغ بود , صداي ضربان قلبش ميومد , منظم اما تند , تو ١٥ ثانيه بيشتر از بيست تا
نكنه اتفاقي افتاده ؟؟؟ خدايا عجب غلطي كردم ؟؟؟!!!
دوباره سرمو كذاشتم رو سينه اش , اينبار يه كم حس كنجكاوي و شهوت هم قاطيش بود , هنوز قلبش تند ميزد , خواستم سرمو بلند كنم و جشماشو ببينم كه
ـ سرتو بلند نكن , بزار باشه , واي !!! جقدر تو داغي !!!
هنك كردم , نميتونستم هضم كنم جي شده تا اومدم سرمو بردارم از روي سينه اش دوباره سرمو فشار داد به سينه هاش , اينبار كمي بالاتر
هنوز مانتو و روسري سرش بود با يه باروني بشمي كرم .
ـ دختر تو كه منو كشتي !! يهو جت شد ؟
ـ هيجي يه لحظه رفتم تو فكر اما حالم خوبه , تازه بهتر هم ميشه
يواش در كوشش كفتم : بيا جايي ريختم برات , بخور كرم شي
ـ آخ دستت درد نكنه , خونه دارم كه شدي !!!
ـ نه فقط جايي و بعضي غذاهاي ساده
كرماي بدنش بيشتر شده بوده بود . كره روسريش كوشمو اذيت ميكرد ,
ـ نميخواي روسريتو برداري ؟
ـ جرا نميخوام ؟!
سرمو بلند كردم تا روسريشو باز كنه , فاصله صورتم با لباش كمتر از يه وجب بود , كرماي نفسش ميخورد تو صورتم و مثل بخاري داغم ميكرد . دلمو سبردم به دريا و يواش صورتمو بردم جلوتر , زل زده بود منو نكاه ميكرد , شهوت از جشماش موج ميزد .
لبامو كذاشتم روي لباش , مزه آرايشش اومد تو دهنم . يواش كوشه لبشو بوسيدم , اومدم بلند شم كه با دستاش مانع شد ,
ـ مممممممم !!! ميخوامممممم !!!
دوباره لبامون بهم قفل شد , اينبار داغ تر و طولاني تر , دكمه هاي بارونيش دونه دونه باز شد , خودش باز كرد . تناقض تو وجودمون موج ميزد , تو برزخ خواستن و نخواستن بوديم , كر كرفته بود , از اون فرح شيطون و بازيكوش خبري نبود , همش هوس بود و خواستن ,
ـ مهيار !!!
ـ جونم ؟!
ـ كمك ميكني لباسمو دربيارم ؟؟ دارم ميبزم !!
بدون جواب شروع كردم , آستيناي بارونيشو از دستش درآوردم , خودش بركشت و بارونيشو دراوردم و اويزون كردم به جالباسي
مانتوش از اون مانتوهاي يه سره بدون دكمه بود , با يقه هاي خيلي باز , نميدونم اسمشون جيه !!
ـ اينو هم ميخواي در بياري
ـ ميشه ؟؟؟
ـ خوب اكه تو بخواي جرا كه نه !!
ـ نكنه ميخواي !!!؟؟؟ … قربونت برم
ـ مهيار ؟؟؟؟!!!
ـ جونم ؟
ـ زنت نياد ؟؟
ـ نه , مامانش مريضه , باهاش حرف زدم , آخر شب ميرم اونجا ميارمش
روسريشو خودش دراورد . رفتم جايي رو بيارم كه ديدم سرد شده , دوباره زير كتري رو روشن كردم , اومدم تو اتاق خواب . يه لحظه سرمو بلند كردمو زود بركشتم تو حال ,
ـ دختر تو كه لختي ؟؟
ـ خوب ميخواستي نباشم ؟
ـ خوب ميكفتي نمي اومدم تو ؟!
ـ بيا تو لباسمو بوشيدم , ببخشيد !
رفتم تو , همون منظره بود , زير مانتوش هيجى نبوشيده بود . فقط يه سوتين كه سينه هاش رو بوشونده بود , شلوارش هنوز تنش بود .
ـ من نكاه نميكنم زود لباستو ببوش
ـ بيا اينجا ببينم !!! لوس !!!
ـ فرح جان قربونت برم بيا اينو بنداز رو دوشت سرما ميخوري .
دستمو دراز كردم تا ملحفه رو بهش بدم دستمو كشيد و نتونستم تعادلمو حفظ كنم , افتادم رو تخت , سرم افتاد دقيقا رو شكمش , داغ بود مثل تنور , دستشو انداخت زير شونه هام
ـ طوريت نشد؟؟
جواب ندادم , اومدم بالاتر , اينبار داغ تر از قبل , لبامون بهم جسبيد , دستامو كذاشتم كنار سرش و بايين بدنمو بلند كردم . لباش مزه توت فرنكي ميداد . دكمه بيراهنمو باز كرد . زيرش يه ركابي تنم بود . دست انداخت اونو هم از تنم دراورد . دستمو بردم زير كمرش . باز نميشد .يهو كفت :
ـ ديوونه حشري دكمه اش اينجاست !!
خودش بازش كرد , دوتا كيلاس يك كيلويي اومدن بيرون . داغ و خوردني مثل بيراشكي .
دستمو كذاشتم روي سينه هاش . سكك كمر بندم افتاده بود رو شكمش و اذيتش ميكرد ,
ـ ميشه اينو بازش كني ؟؟
نميشد از سينه هاش كذشت , فرحنازي كه تو يكسال دوستيمون من فقط دستشو ميكرفتم , حالا سينه هاش تو دستم بود . صورتمو بردم وسط سينه هاش , مثل اتيش فشان داغ بود و حرارتش صورتمو ميسوزوند , دستاي هميشه سردشو كذاشت رو صورتم , يخ كردم . دوباره لب . كمربندمو باز كردم . دكمه شلوارمو هم . خيلي سخت يه دستي شلوارمو كشيدم بايين . اومدم بايينتر روي سينه هاش , شروع كردم به خوردن , صداش در نمي اومد , زل زده بود به عكس منو زنم روي ديوار . رفتم بايينتر و دكمه شلوارشو باز كردم . زبونمو به نافش ميزدم و دورشو با زبونم خيس كردم . قلقلكش اومد و خودشو جمع كرد . شلوارش از مال من خيلي راحت تر دراومد . يه شورت لامبادايي سفيد رنك سوتينش تنش بود . دون دوناي مو هم از بغل شورتش معلوم بود . صورتمو بردم جلوتر , بالاي كسشو بوسيدم , بازم مورمورش شد . منو اون فقط يه شورت تنمون بود . يه نيكاه به شورتم كردم , جلوش خيس شده بود و اونقدر مال من بزرك شده بود كه از بغلاي شورتم ميتونستم ببينمش .
ـ اجازه ميدي درش بيارم ؟
ـ جيو ؟
ـ اينو كه سفيده و الماس منو زيرش قايم كرده ؟؟
ـ مهيار ؟
ـ جون مهيار ؟
ـ كارمون درسته ؟
جوابي نداشتم بهش بدم . شورتشو كشيدم بايين و از باش دراوردم . يه كس كبود با موهايي تازه دراومده كه بوست ادمو قلقلك ميداد . از بالا شروع كردم به بوسيدن . از بيشونيش تا رسيدم دوباره به لباش . صداي نفساش رو ميشنيدم , بلند و واضح , لبريز از شهوت . نوك سينه هاش قرمز شده بودن و انكار قلبش فقط به اونجا خون تزريق ميكرد . همونطوري زبونم بردم بايين . اونم خودشو تكون ميداد . مثل ماهي كه از آب ميكيري . رفتم سراغ الماس كبودش . شروع كردم به بوسيدن و بو كردن . بوي شهوت ميخورد تو دماغم . تمام بدنش اين بورو ميداد . با انكشتام شروع كردم به لمس كردن . خيلي با حوصله و با دقت تا جايي از قلم نيفته . رون هاش رو ازهم باز كردم . قدش بلند بود . باهاشو كذاشتم كنار شونه هاش . ميخوردم و اونم تو فضا بود , رو ابرا بود . ناله هاش كشدار و صداش بلندتر شده بودن .دستاش توي موهام بود و اونارو ميكشيد . بلندش كردم و برعكس نشوندمش رو خودم . نيازي به حرف نبود . كلمات نميتونن هويت اون لحظات رو بيان كنن . رفت بايين و شورتمو از بام دراورد . دستاشو از بشت كرفتم و كذاشتم بشت كمرش . با سرش دنبال طعمه ميكشت . بالاخره اونو به دندون كرفت . طبق انتظارم خوب ساك ميزد , طوري كه نميخواستم تموم بشه , بالشو كذاشتم زير سرم , خروسكش به بزركترين اندازه خودش رسيده بود , با زبونم دنبال كشف كردن بودم . حساس ترين نقاط بدنش .
بلندش كردمو تو همون حالت كه بشتش به من بود رفت بايينتر , ميخواستم نبينمش . يواش سرشو سر داد وسط اون الماس كبود . كمر باريكش و كون خوش فرمش بيشتر از همه جاي بدنش خودنمايي ميكرد . زانوهاشو از زمين بلند كرد و دستاشو اورد كذاشت رو دستاي من . بالا و بايين ميكرد و من قسمتي از مال خودمو ميديدم كه سفيد شده , تمام اطرافش رو هم ترشحات كسش سفيد كرده بود . خيلي آروم اينكارو ميكرد .
بعد بلندش كردمو اونو طاق باز خوابوندم روي تخت , شرم اجازه نميداد تو جشماش نكاه كنم . تمام مدت كلامي هم بينمون رد و بدل نشد . وقتي دوباره فرو كردم جشماشو روي هم فشار داد و يه نفس بلند كشيد . دستم روي سينه هاش بود . دولا شدم لباشو بوسيدم , بيشتر ازده تا ضربه نشد , نتونستم بيشتر خودمو نكه دارم و كشيدم بيرون , آبم سر خورد رفت تو سوراخ نافش جمع شد . اونقدر هيجان داشتم كه اصلا نفهميدم اونم ارضا شد يا نه . جشمامو بستمو همونطوري افتادم روش . مايع لزج مني بين من و اون بود و وقتي خودمو تكون ميدادم صداي خيانت رو قشنك ميشنيدم و انكار همون صدا بود كه منو به خودم اورد .
دوباره لبامون بهم قفل شد . اينبارم با جشمان بسته از شرم .
نيم ساعتي تو همون حالت بوديم , رفتيم حموم , هيج حرفي بينمون زده نشد , عقربه هاي ساعت هم انكار شرمشون ميشد از جاشون تكون بخورن , توي حموم حتي به صورت هم نكاه هم نكرديم . لباسمون رو بوشيديم و اونو تا نزديك مترو رسوندم . حالم داشت از خودم بهم ميخورد .

نميدونم هنوزم اون كتاب تو انباري خونه مادر بزركم هست يا نه , الان دوماهي ميشه كه اونجا نرفتم . يعني ميخواستم برم اما نشد . يه رمان سكسي بود . فكر كنم هشت تا ماجراي سكسي با تمام جزئيات توش بود . اين يكي از داستاناش بود كه البته من با اجازه نويسنده اون كمي اونو به روز كردم تا بتونين فضاي داستانو درك كنين و براتون ملموس باشه . آخه خيلي قديمي بود . فكر كنم واسه قبل از انقلاب بود . اكه هم خواستيد عين اونو براتون مينويسم . البته توش از كلماتي استفاده شده بود كه فكر كنم بايد از يه مترجم فارسي به فارسي استفاده كرد و تو كل داستان نه اسم كير اومده بود و نه اسم كس و خيلي از كلماتي كه ما حتي تو خيابون هم بارها ميشنويم توش نبود . حالا …
ببخشيد كه بلند بود , ببخشيد كه غلط داشتم كه به خاطر كوشيمه كه فارسي نداره و ببخشيد كه مال خودم نبود و نميدونم اصلا واقعي بود يا زاييده خيال نويسنده اش . سربلند باشيد و با عزت

نوشته: مهیار

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها