داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

محمود و آرزوی کون دادن

داستان من برمیگرده هم به گذشته و هم حال من از بچگی بدنی سفید و تپل داشتم بیشتر شبیه دختر خانما بود از زمان کودکی علاقه زیادی به کون دادن داشتم و هر موقع یکی به من میگفت وای چقدر سفیده یا چشماش چه شباهتی به دخترا داره تمام وجودم ناراحت میشدم ولی این سخنان و حسی دیگر تمایل من به کون دادن بیشتر میکرد اما همیشه میترسیدم چون کوچک که بودم یکی از پسر عموهایم که دو سال از من بزرگتر بود داشتیم با من حال میکرد که یه مرتبه مادرم سر رسید منهم از ترس کتکاری پدرم تا هوا تاریک شد بیرون بودم تا با خجالت و شرمندگی اومدم خونه و همیشه فکر میکردم بچه که بودم اگه کون بدم شاید آبستن بشم واین ترس و نا آگاهی باعث شد از کونمو دادن منصرف بشم اما همیشه حسش در وجودم بود دوران دبیرستان ما شروع شد من نسبت به دوران بچگی عاقلتر شده بودم و مواظب خودم بودم تا اینکه من خبردار شدم بابام یه دختر برام خواستگاری کرده بدون مشورت با من من هم چون عقل کاملی نداشتم هم خوشحال بودم و هم بی احساس البته خودم دختر دیگه ای را دوست داشتم ما به همراه 5 نفر از همکلاسی هامون رفتیم جبهه سال 66 بود من 15 سال سن داشتم در حین آموزش متوجه شدم چندتا از همکلاسی ها با هوس به من نگاه میکنند یک روز که تنها بودم در یک چادر نظامی یکی از همکلاسیهام به نام محمد که الان هم خیلی دوستش دارم اومد و منو خوابوند و به زور منو چند تا ماچ کرد من خیلی ناراحت شدم اما چون دوست بودیم به دل نگرفتم و اون هم فراموش کرد تا اینکه ما را تقدم کردند من با یکی از دوستام افتادیم پشتیبانی ما باید مواد غذایی را به واحدها تقسیم میکردیم من شاگرد یه راننده مسن بودم یه فرمانده داشتیم همه بچه های واحد ازش می‌رسیدند اصفهانی بود من او را ندیده بودم خیلی ازش تعریف میکردند و می‌گفتند مجرد منم خیلی تعجب میکردم یکی 27 سال سن داشته باشه اما هنوز مجرد باشه چون اون موقع ها اکثرا زود ازدواج میکردند یه روز گفتن فرمانده اومده من مسولیت گرفتن غذا بودم که بعد از گرفتن غذای بچه‌ها به من گفتن غذای فرمانده را به او تحویل بده منهم غذایی او را به چادرش بردم سلام کردم و غذا را به او تقدیم کردم از من چند سوال پرسید که از کجا آمدهای چند سال داری از اون به بعد هر از گاهی فرمانده به بهانه‌های مختلف منو میخواست همه ازش حساب میبردن و هیچکس بدون اجازه نمیتوانست وارد چادر فرمانده بشه من خوشحال بودم که این فرمانده چقدر منو احترام میکنه اما افسوس که جناب فرمانده برای من کیرشو تیز کرده بود یک روز ظهر که غذا را بردم فرمانده کلی از توانمندی من تعریف کرد منم خوشحال شدم بعد هر از گاهی دستی هم به من میزد من ترسیده بودم سعی کردم بروم بیرون که یه مرتبه رگهای کتف منو گرفت منم واقعا ترسیده بودم اصلا فکرشو به ذهنم نمی رسید که جناب فرمانده قصد داره منو بکنه و اونم زیر بمب خمپاره که هرلحظه احتمال کشتن بود من به آشکار کیر او را زیر شلوارش مشاهده کردم و دیدم که شلوارش میترکونه با تلاش زیاد و تقلای فراوان ازچندی در رفتم و حسابی استرس و ترس ورم داشته بود من داوطلب شدم به خط اول در خرمشهر رفتم مدتی آنجا بودم و بعد از مدتی برای استراحت به پشت خط برگشتم و خوشبختانه فرمانده نبود ماموریت بود منهم سریع برنامه ای در ذهن خودم ساختم و گفتم پسر عموم فوت کرده شروع کردم کریه کردن البته دلم هم برای پدر مادرم و خانواده تنگ شده بود و گفتم تسویه حساب میخوام معاون گفت نمیشه مخصوصا فرمانده گفته با تسویه شما موافقت نکنم چون شما نیروی خوبی هستس منم التماس کردم به هر سختی بود معاون راضی کردم اومدم اهواز یه مرتبه فرمانده را تو محوطه دیدم سریع خودم قایم کردم تا فردا سریع از پادگان تسویه را گرفتم و من زن گرفتم اما همیشه دوست داشتم یکی منو بکنه ترس از عابری جلوی این کارو گرفته بود تا اینکه یه شب تو اینترنت گشت میزدم یه مرتبه خوندم که داستان و عکس سکسی و این هم سایت شما بود باورم نمیشه تا مشکلات منو خیلی‌های دیگه دارند و من یکی از سرگرمیها جالبه خواندن داستانهایی شماست و خوشحالم اگه کسی باشه من هنوز همون کون بکر دارم سفید و تپل میتونم باهم سکس کنیم البته باید همدیگه را بپسندیم من ارزوم اینه یه روزی یه کیر کلفت خوشتیپ بخورم واینکه کونمو زیبا را باز کنه. با سپاس من 44 سال سن دارم

نوشته: محمود

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها