داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

با توام ای رفته از دست

سلام

اسمم متینه ۲۴ سالمه ساکن تهران، یک همجنسگرای واقعی و خیلی تنها…

از کودکی تفاوت خودم رو با همنوعام حس میکردم در هر دوره ی تحصیلی عاشق یک نفر از همکلاسیام یا هم مدرسه اییام میشدم اونم بدجور اما رابطم یکی به یکی فرق میکرد مثلا فوق فوق رابطم به یک سال یا کمتر میرسه بعدش بیخیال طرف میشم ولی دوران دبیرستان ک رسید حس و کشش ام به همجنس هزار برابر شد.اوایل فکر میکردم ک نکنه من مریضم!

به هیچ کس نگفتم این موضوع و، تا موقعی ک فهمیدم به کسایی مثه ماها میگن (گی) یعنی مردی ک به مرد دیگری کشش و گرایش پیدا میکنه راستشو بخوایین، خیلی خیالم راحت شد ک فهمیدم من همچین گرایشی دارم و کاملا طبیعی هستش اما از لحاظ دیگه ای نمیتونستم به خونوادم بگم چون خیلی میترسیدم ک مبادا یک بلایی سرم بیارن این دردو تو سینه ام نگه داشتم تا الآن…
تو دوران دبیرستان ک بودم عاشق یک پسری شدم ک اسمش حسینه سنش از من بزرگتر اون پیش دانشگاهی بود و من دهم اینقد عاشقش شده بودم ک حاضرم پدر و مادرم رو از دست بدم ولی اون کنارم بمونه، خیلی برام دوست داشتنی و جذاب بود هیکلش عالی بود چهارشونه ریش پروفسوری و چشماش سیاه و بسیار درشت و زیبا و مژه های فوق العاده داشت باور کنین موقعی که به چشماش خیره میشدم تموم غم و غصه هام رو یادم میرفت، اینقد آرامش میگرفتم از وجودش ک هر چقدم ک بگم بازم کمه بخدا، من خجالتی بودم نتونستم بگمش ک عاشقتم

اوایل آشناییمون از اول مهر ماه شروع شد ک من سر صف صبحگاهی ایستاده بودم و حسین از دم در سالن اومد بیرون و از بغلم رد شد تا چشمم به چشمش خورد یه لبخند ملیحی زد سلام کرد و رفت،،، چقد لحظه ی شیرین و تکرار ناپذیری بوده همیشه بیاد اون خاطراتی ک باهاش داشتم دارم زندگی مو میکنم همش تو رویاهام دنبالش میگشتم، روزای بعدی میومد و پیشم می نشست باهم میحرفیدیم ولی صحبت هامون فقط در حد چیزای معمولی بود خودش مشخصه ک انسان بسیار عادی و تا حدودی مذهبیه ک هیچ اهمیتی به عشق و احساس و اینا نمیده منم همین چیزو حس کردم فقط نمیتونستم ازش دل بکنم تا الانم اینجوری ام یادمه روزی زنگ استراحت زده بود اونم پهلو دوستش نشسته بود و داشت ساندویچ میخورد از دور بهش نگاه میکردم و یواشکی چشمام اشک میریختن فقط زود پاکشون میکردم

خیلی اذیت میشدم چونکه نمیتونستم بهش بگم ک من عاشقشم. روزا و ماه ها به همین اوضاع گذشت و گذشت تا اینکه درساشو تموم کرد و آزمون کنکور داد و منم هیچ خبری ازش نداشتم از پایه های بالاتر چند نفر ک دوستام بودن و میشناختمشون راجبش پرسیدم تا اینکه یکیشون گفت حسین تو آزمون کنکور مرود شد و خونوادش مهاجرت کردن ترکیه بخاطر کار پدرش دقیقا یادمه تو اون لحظه دلم میخواست همین الآن بمیرم و از این همه عذاب راحت شم ولی متاسفانه باید دوباره زنده بمونم و زجر بکشم، بعد از رفتنش هیچی برام مهم نیس ک بخوام براش اهمیتی به خرج بدم شدم یه آدم منفعل که فقط منتظر کار خارق العاده اییه الانم اینجوریم

این خاطره کاملا واقعیه و هیچ حرفی از خودم اضاف نکردم، امیدوارم دعام کنین ک فراموشش کنم دارم دیوونه میشم،

نوشته: متین

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها