داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

یکی بین شما (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
اطلاعات این داستان:
نام داستان: یکی بین شما (قسمت سوم)
نوع داستان: غیر سکسی
نیازمندی ها: خواندن 2 لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
یکی بین شما (قسمت اول)
یکی بین شما (قسمت دوم)
نکات آموزنده: اعتماد نکردن به هر کسی، تسلیم نشدن و ادامه دادن، تجربه دگرگونی و گیج شدن در جنسیت

شما سایت ** ## ** رو هک کردین ؟

من ؟ نه من اصلا بلد نیستم با کامپیوتر کار کنم

یعنی شما ** ## ** نیستید ؟

خیر اشتباه گرفتید

مشکلی نیست، نترسید بهر حال باید بیاید اینجا تا یک سری چیزا روشن بشه

کجا بیام دقیقا ؟

به آدرس ** ########## **

چشم فردا 9 صبح اونجام

من خر از ترسم دروغ گفتم حالا اگه ثابت بشه کار من بوده که بدتره بدبخت میشم
تا فردا صبح درست خوابم نمی برد و نمی دونستم سرنوشتم چی میشه
دو دستی ریده بودم تو زندگیم
اخه این چه کار احمقانه ای بود که کرده بودم
کدوم کسخلی میاد همچین سایتی رو هک کنه کاری کنه پلیس بی افته دنبالش
خدایا گوه خوردم یه جوری نجاتم بده
فردا صبح شد به سمت آدرس حرکت کردم
رسیدم به ساختمون وارد میخواستم بشم که جلوم رو دژبان گرفت

آقا اینجا چی کار میکنید ؟

به من گفتن بیام اینجا ساعت 9

کی گفت بیاید ؟

آقای ** ## **
دژبان تلفن رو برداشت و یه شماره داخلی از ساختمون رو گرفت
صدا از پشت تلفن مبهم بود
دژبان تلفن رو گذاشت و گفت

کارت ملیتون رو بدین

ببخشید کسی نگفت کارت ملیم رو بیارم

شماره ملیتون رو بخونید

حفظ نیستم ( ترسیده بودم دروغ میگفتم )

اسمتون لطفاً

فلانه فلانی (نمیتونستم دروغ بگم میدونستن دیگه خر که نیستن )
با یه سرباز دیگه بدرغه شدن به داخل ساختمون و گفتن یه جا بشینم
استرس همه جای بدنم رو گرفته بود انگار داشتن موهام سفید می شدن
قلبم توی دهنم بود و صورتم خیس عرق
یه ستوان سوم از داخل آسانسور به سمتم اومد
نشست و دوستانه شروع کرد به صحبت کردن
کم کم ترسم کم شد و تازه داشتم به حرفاش دقت می کردم
بنظر آدم خوبی بود نمیخواست من تو دردسر بی افتم
و در آخر گفت

میخوایم با ما همکاری کنی

همکاری ؟ من ؟

بله تا مدتی که مشکل سایت برطرف بشه ازت میخوایم مابقی باگ های سایت رو بهمون بگی

باشه چشم خوشحال میشم به کشورم کمک کنم
از ساختمون اومدم بیرون
توی کونم بدجوری عروسی بود
فاز گرفته بودم شدید جوری که انگار ورق زندگیم برگشته بود
اصلا حس میکردم دنیا تو دستای من میچرخه
به مدت 3 ماه براشون کار کردم
و بار دوم همو ملاقات کردیم اما اینبار نه تو ساختمون پلیس فتا
بلکه تو یه کافی شاپ
منم کافی شاپ نرفته بودم
کلا بچه خونگی بودم
یه هات چاکلت گذاشتن جلوم 14 هزار تومن ! واوووو
پیش خودم میگفتم خدایا 14 هزار تومن یه شکلات داغ ؟
میرم مغازه باهاش 2 تا 1 لیتری میگرم تازه خنکم هست بیشتر حال میده
کلا کسخل بودم
الان که به اون موقع فکر میکنم میگم چقدر ندید پدید بودم
البته هنوزم همونم !
هنوزم از کافی شاپ و مسخره بازی هاش بدم میاد
ادمای الکی
فیلم بازی کردن هاشون پیش هم دیگه
چند تا عکس توی دنیای دروغین اینستاگرام
حالمو بهم میزنه
بگذریم
ازم درخواست های عجیبی داشت
اطلاعات آدرس IP اعضای فلان سایتو میخواست !
بهشون گفتم نمیتونم
و از اون روز همه چیز تغییر کرد
24 ساعت بعد
سایتم فیلتر شد !!!
بعدشم مثل یه تیکه آشغال دور انداخته شدم
کارکاسبیم کساد شد
اون موقع هفته ای 700 هزار در میاوردم و حالا هیچی
سال ها میگذشت و من استعدادم رو فراموش کردم
توی صندوقچه ای در درونم خاک میخورد
همون صندوقچه ای که عشقم دربشو باز کرد و خودش توش پا گذاشت و رفت تا خاک بخوره
توی صندوقچه ای که رشته مورد علاقه ام هم توش بود
و بیرون صندوقچه من دستفروشی شدم که فیلم می فروخت تا برای عمل برادرش پول جمع کنه
بازم روز ها بود که میگذشت
نه زندگی به من توجهی نمیکرد
به هیچ کسی توجهی نمی کرد
مهم نبود من تو چه شرایطی ام
مهم نبود با مدرک لیسانس کامپیوتر دست فروش فیلم های هالیوودی توی خیابون و چهار راه هام
مهم نبود شهرداری گرفت زدتم، وسایلم رو گرفت و صندوق عقب ماشینش انداخت
وسایلم رو نداد و باعث ضرر مالی بهم شد
مهم نبود که تماس با شهرداری رو یه دستفروش رقیب گرفته بود !
مهم نبود که برادرم روی تخت بیمارستانه
مهم نبود که ادمای بدتر از وضع من روی کارتون رو کف آسفالت میخوابن
مهم نبود که وعده های غذای آدمایی که میشناختم به حرف کارشناس کثیف صدای سیما به 1 وعده در روز رسیده بود.
هیچی مهم نبود
زندگی به هیچی نگاه نمیکرد
روز ها شب و شب ها روز می شدن
هیچ چیزی از حرکت وای نمی ایستاد
به خودم اومدم
دیوونه شده بودم میخواستم همه چیزو از اون صندوقچه لعنتی بکشم بیرون
اول
سعی کردم مسیر زندگیم رو عوض کنم
هنوز دانشگاهم رو ادامه دادم
تدریس خصوصی رو شروع کردم
رشته ام رو از صندوقچه خاک خورده بیرون کشیدم

دوم
با سیلی از دختر هایی که ازم خوششون نمی اود رو به رو شدم
وقتی یه چیزی رو از صندوقچه میکشی بیرون انگار باید تاوانی بدی
همه دخترا کیرم کردن
زشت نیستم اینو مطمئنم
خوشگلم نیستم مثل بچه های امروزی
ولی انصافا قابل قبولم دیگه
تصمیم گرفتم به حسی که سال هاست خاموشش کردم رو از تو صندوقچه بکشم بیرون
حسی که پسرخاله های آشغالم به خاطر لذت خودشون توی من روشن کردن توی سنین 6 سال
خوب 1 بار کون بدم مگه چی میشه ؟ خوب 1 بار ساک بزنم مگه چی میشه ؟
خوشم نیومد میزارمش کنار
سوم
مونده بود استعدادم، اینو چی کار کنم ؟ این همیشه برام یه دردسره بزارم اون تو بمونه یا ازش استفاده کنم ؟
آروم آوردمش بیرون
شروع کردم یواشکی ازش استفاده کردن
دیگه نزاشتم ردم رو بزنن به بابام زنگ بزنن
دیگه نزاشتم آبروم جلوی همه فامیل بره چپ چپ نگام کنن
دیگه نزاشتم
اما فعالیتمم مثل قبل نکردم
چشمامو بستم
و زندگیم رو مرور کردم
آدمای لاشی زندگیم رو شناسایی کردم
از پلیسی که برای ارتقاء درجه خودش از کسی که اطلاع نداره ولی استعدادشو داره سو استفاده میکنه
از رفیق لاشی که بین تو و عشقت میاد به اسم پا درمیونی تفرقه میندازه و هیزم تو آتیش طرفین میندازه
از رقیبی که به جای رقابت سالم حاضره زندگیت رو خراب کنه تا خودش فروش بیشتری داشته باشه
از پسر خاله و دایی هایی که به خاطر لذت خودشون یه بچه 6 ساله رو باهاش بازی جنسی میکنن
چشمامو باز کردم
به خودم میگفتم
اگه اینا نبودن
زندگیم چطوری بود ؟
نوشته: SapioSexual

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها