داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

یه گوشمالی اساسی برای شوهرخواهر شیطون

فکر می کنید چه حسی داره آدم شوهرخواهرشو بکنه؟ مثلا به خاطر یه آتوی بزرگ که ازش داشته باشی که مجبور باشه پیشت تسلیم شه، بری بهش مسلط شی و تا دسته بکنی تو کونش.

اون روز که تقریبا یک سال قبل بود برای من این تجربه پیش اومد. رفتم توی خونه خودش گیرش انداختم. روی همون تختی که همیشه با خواهرم میخوابه، لختش کردم. انداختمش رو تخت، قاچ کونشو وا کردم، یه تف گنده انداختم یه خورده با یک انگشت سوراخشو تحریک کردم ولی زیاد با انگشت بازش نکردم، خواستم تنگ بمونه بیشتر زحمت باز کردنشو به عهده کیرم گذاشتم. یه تف دیگه هم به کیرم زدم و انداختم به جون سوراخش. اولش اشتباه نشونه گیری کردده بودم ولی بعد با یک جابه جایی کوچیک دهنه سوراخشو پیدا کردم، یه دفعه هل دادم تو. قصدم این بود که با یک ضرب تا اخر بفرستم. اما ابار اولش بود و تنگ بود و قطعا با یک ضربه تا ته نمیرفت، ولی دردی که بهش وارد شد به همون اندازه تا دسته رفتن بود. بدنش خصوصا صورتش کبود شد، میخواست در بره از زیرم، نذاشتم، مهارش کردم. شروع کرد به گاز گرفتن بالشت.

دوباره یه کم کشیدم بیرون و بعد باز فشار دوم رو وارد کردم. دیگه بیشتر کیرم رفته بود تو. ولی هنوز به تهش نرسیده بود. نمیتونست راحت داد بزنه چون پنجره باز بود و صدا به همسایه ها میرسید. به تشک چنگ میزد و سرشو فرو میکرد توی بالشت. اشکاش گوله گوله از چشمش فواره میزد بیرون. دوباره یه کم کیرمو کشیدم بیرون و‌ فشار سوم رو به قصد رسیدن به پروستاتش وارد کردم. اینبار کاملا سوراخش فتح شد. اما شدت درد بهش قدرت داد که کمی خودشو از زیر دست و پای من بیرون بکشه. با وجود اینکه سفت نگهش داشته بودم، قشنگ نیم متری رفت جلو ولی سرش محکم خورد به تاج چوبی تخت و همونجا متوقف شد. با این جلو رفتنش کیرم از کونش در اومد. واسه خودش بدتر شد. چون منم دوباره به سرعت رفتم کردم تو. و سفت بدنشو نگه داشتم. مرد گنده دیگه آشکارا ناله میکرد و صداشو از حبس توی سینه اش در آورد و آخ و اوخ ضجه مانندش اتاقو پر کرد. یکی زدم پس کله اش گفتم ارومتر چونی. همه همسایه ها رو خبر کردی؟ ابروی خودت میره اینجا خونه خودته. اونم از ترس آبروش دوباره صداشو خفه کرد. لرزش خفیفو توی همه بدنش می دیدم. اروم التماس میکرد، سوختم درش بیار تو روخدا. گوه خوردم. درش بیار.

یه لحظه دلم براش سوخت ولی دیگه تا اینجای کار رو اومده بودم، کار از کار گذشته بود. کیرم تا دسته تو کون شادوماد بود. نمیشد نصفه ولش کنم. اگر همین الان هم میکشیدم بیرون، بازم کون مرد بیچاره به فاک رفته و صفرش باز شده بود. الان اگه تسلیم التماس هاش که از سر درد بود میشدم، هم اونو تو تحقیرآمیزترین حالت ممکن رها کرده بودم، حالتی که دردشو کشیده ولی حالشو نبرده بود، هم خودم حداقل لذت کافی رو از کون به این خوبی نبرده بودم. انگار نعمت خدا رو نیم خورده بکنی و بندازی دور. برا همین با خودم گفتم مرد باید ثابت قدم باشه، حالا که یه راهی رو شروع کردی، قشنگ تمومش کن. این فکرا سریع از ذهنم گذشت تا به خودم اومدم متوجه شدم تمام تن بهروز خیس عرق شده که قطعا از شدت درد و تقلاهاش بود. یک دونه ی درشت عرق رو که از روی شونه هاش به موازات ستون فقراتش سر میخورد به پایین با چشمام دنبال کردم تا رسید به گودی کمرش جای که چند قطره دیگه هم اونجا جمع شده بودن. بعد مسیر نگاهمو تا روی باسنش ادامه دادم. دستامو که محکم لپ های کونشو باز کرده بود، از روی کپل هاش بر داشتم. دیدم رد پنجه هام بدجور روی کون نرم ژله ایش قرمز شده. بس که با فشار پنجه هامو فرو کرده بودم توی کونش ترسیدم بعدا همین قرمزی ها، کبود بشه. تو دلم گفتم خب تقصیر خودته مرد. آخه چه معنی میده شوهرخواهر اینقدر خوش کون باشه؟ با این همه خوش کونی، دنبال نامزد برادر زنش هم بیافته؟ اونم نامزد من که خواهر حاج ابراهیم شریک تجاری به شدت مذهبی خودته که سر اینجور چیزا ملتو به فاک و فنا میدن. کم خواهرم از خانم بازی هات به تنگ اومده بود و همیشه دعوا و قهر و سر و صدا داشتین. حالا پر رو پر رو اومدی دست گذاشتی روی نامزد من؟

دوباره داغ دلم تازه شد، گفتم تا حالا هرچی درد کشید حقشه ولی بعد از این دیگه بسه شه. بالاخره ما فامیلیم باز میخوایم رو در رو بشیم. باید فضا رو تلطیف میکردم. یکی دو دقیقه دیگه کیرمو همونطور ثابت نگه داشتم توی کونش تا جاز باز کنه و بعد خواستم آروم آروم تلمبه رو شروع کنم اما باز شدیدا دردش گرفت. و داد و بیدادش بلند شد. انگار هنوز سوراخش عادت نکرده بود. فهمیدم چون کلا از اول بدجور و تقریبا خشک خشک جا زده بودم، کلا سوراخش خیلی دردناک شده بود. اگر هر کس دیگه ای بود اصلا همین اندازه هم نمی تونست تو کنه. من واقعا تعریف نباشه، کیر قوی و بزرگی دارم. خصوصا وقتایی که غیضی و عصبی میشم، کیرم سفت تر و قوی تر میشه. ولی الان اگر میخواستم بهروز دیگه زیاد درد نکشه، باید کیرمو کامل میکشیدم بیرون و سوراخشو با انگشت خوب بازش میکردم و توف مالی میکردم تا روون شه. کیرمو که بیرون کشیدم اولین کاری که کردم روی پشتش دراز کشیدم و سرمو بردم یک طرف صورتش. گریه اش بند اومده بود اما پریشونی توی چهره اش مشخص بود. یک دونه بوس از گونه اش کردم. برای چند لحظه توی همون حالت نگاهش کردم. اون نگام نمیکرد حتی سعی میکرد سر و صورتشو بیشتر به اون طرف دیگه بگیره ولی من با دستم صورتشو برگردوندم سمت خودم. قطره های عرق روی همه جای صورت و بدنش خودنمایی میکرد. روی مژه هاش قطره های ریز اشک مثل شبنم بود و حتی ته ریش جذابش طوری مرطوب شده بود که انگار زیر شیر آب برده و روی بالشتش هم خیس بود. فکر کنم توی همین چند دقیقه یکی دو لیتر آب از دست داده بود. البته منم همه تنم عرق کرده بود. چون واسه فرستادن کیرم توی اون کون تنگ فقط با سه ضرب انرژی زیادی مصرف کرده بودم و از اون بیشتر انرژی ای بود که صرف نگه داشتنش بدن بهروز کرده بودم تا از زیرم در نره.

یه لحظه حس کردم فضای اتاق خیلی مردونه شده. دو تا مرد بکن که اینبار زور یکی به اون یکی دیگه چربیده درگیر نبرد سختی با هم شده بودن و یکیشون کونو به باد داده بود. عطر عرق و شاید بوی ترشح هورمون های تسترون از بدن هامون، محیط اتاق خواب 12 متری رو پر کرده بود. رفتم از روی میز آرایش خواهرم جعبه دستمال کاغذی رو آوردم. چند تا دستمال رو با هم کشیدم و شروع کردم به خشک کردن عرق سر و گردن و بدن بهروز. تند تند دستمال کاغذی ها خیس میشد و مینداختمشون روی زمین. به لای کونشم کشیدم. اونجا هم خیس عرق شده بود. بعدم بدن خودمو با چند تا دستمال کاغذی خشک کردم و یه لحظه از اتاق بیرون رفتم که از یخچال توی آشپزخونه آب بیارم.

بهروز فکر کرده بود کار تمومه وقتی برگشتم داشت لباساشو می پوشید. شرت و شلوارشو پوشیده بود و رکابی مشکی رنگ کشی و اندامیشو داشت تنش میکرد. من که با یک لیوان آب و یک ظرف شکلات وارد اتاق شدم، گفتم چی کارمیکنی؟ کار هنوز تموم نشده. بهروز نگاه ناراحتی بهم کرد و گفت سر جدت بیخیال شو دیگه . گاییدی دیگه. گفتم حرفشم نزن بعد به کیرم که نیمه راست بود اشاره کردم و گفتم سالار هنوز باهات کار داره. آبشو نیاوردی. گفت اقا من گوه خوردم. گفتم که دیگه نه سراغ نامزد تو نه هیچ زن و دختر دیگه ای نمیرم. اون عکس منو از گوشیت پاک کن و بذار رابطه فامیلی ما و شراکت تجاری من و حاج ابراهیم حفظ بشه. بالاخره من و تو غیر از شوهرخواهری و برادرزنی ما با هم دوستم بودیم. رفیق پیاله هم بودیم.

منم گفتم اتفاقا از این به بعدشو میخوام دوستانه بکنم. پارت اول که فقط درد کشیدی و اشک ریختی حالا که یک بار کار از کار گذشته و کونو دادی و دردشو کشیدی، بیا اینبار لذتشو ببریم هر دو. دیگه منتظر نموندم بازم چیزی بگه، آبو دادم دستش و یک شکلاتم پوست کردم و گفتم بگیر بخور ضعف دلتو بگیره. اونم هم آبو خورد و هم شکلاتو منم دوباره کنارش توی تخت جا گرفتم.

لیوانو که گذاشت، همونطور که نشسته بودیم بلغم گرفتمش و به خودم چسبوندمش. اونم بدون هیچ مقاومتی سرشو روی شونم گذاشت و یک دفعه زد زیر گریه. جنس این گریه اش با گریه های چند دقیقه قبلش که بیشتر از درد کون دادن بود، فرق میکرد. اینبار گریه هاش از سر درد کون نبود، از سر درد دل بود نجیبانه و آروم بود. انگار با هر قطره اشکش که روی سینه ام میریخت، خورده های غرورش بود که پایین می چکید. گریه کردن صید توی بغل صیاد خودش تلخ ترین صحنه روزگاره. یاد بعضی خوبیاش افتادم.

وقتی من یه بار توی دعوا روی کسی چاقو کشیده بودم و افتاده بودم توی بازاداشتگاه و بابام به خاطر عصبانیت از دستم حاضر نشد سند بیاره و آزادم کنه، بهروز با گریه های خواهرم راضی شده بود سند خونشو بیاره و گرو بذاره. بعدشم باز خودش بهم قرض داد که دیه طرفو که زخمی کرده بودم و خرج دوا و دکترشو بدم. یک مرتبه دیگه زمانی که توی تصادف در حالت مستی ماشین 206 خودمو به گا داده بودم، بهروز دوباره بهم پول داده بود تا یه ماشین دیگه بخرم. و هنوز کامل قرضاشو صاف نکرده بودم. حتی اوایل که حدود 10 سال قبل تازه دامادمون شده بود و من میخواستم از خونواده جدا بشم و برای لات بازی هام یک خونه مجردی بگیرم، بهروز با بابام که شدیدا مخالف بود و اجازه نمیداد صحبت کرد و راضیش کرد که پول رهن خونمو بده هر چند بعدا خودشمم واسه کس کلک بازیاش خیلی از خونه مجردی من بهره برد و تا زمانی که عقل به سرم اومد که نباید به دوماد خیلی رو بدی زن های زیادی رو توی خونه مجردی من به زمین زد و بساط های عیش و نوش زیادی رو راه انداخت. اما به هرحال برای منم خوب بود. چون دیگه حسابی هم پیاله هم شده بودیم و با این کس کلک بازیا عشق و حال میکردیم و بعدم یه مدت پیش بهروز توی شرکت بهروز و پدرش کار کردم تا دستم به جیبم رفت و با کمکی که از پدر خودمم گرفتم، کامل مستقل شدم. بهروز حدود 9 سال از من بزرگتر بود ولی با اینکارا و حمایت هاش انگار یه جورایی پدر دومم بود. حالا من این پدر دوم رو داشتم میگاییدم.

اما سریع جلو این افکارمو گرفتم. نذاشتم دلم به رحم بیاد براش. آخه یاد اوقات تلخی های چند سال اخیر خواهرم افتادم. بهروز روز به روز داشت پر رو تر میشد. دیگه انگار داشت توی هوا و هوس غرق میشد. زندگی خواهرم با یک دونه بچه داشت از هم می پاشید. من حتی میترسیدم به دام ایدز و هپاتیت بیافته. بسکه هر روز با یک زن بود. بی توجهی هاش به خانواده و چند بار دعواهاش با پدرم و حتی تهدید خواهرم به اینکه تو که مهریه ات چیزی نیست، خونه نارمکو بفروشم مهریه تو صاف میتونم بدم و بری گورتو گم کنی. سر بند همین حرفش خواهرم دو ماه بود ازش قهر کرده بود و پناهنده خونه بابام شده بود. حالا هم که این آخر سری دیگه دست گذاشته بود روی نامزد من و اگر خدا نمیخواست و خیانت این دوتا برام رو نمیشد و اسنادش به دستم نمیرسید شاید من با اون دختر خائن ازدواج میکردم و هیچ وقت نمی فهمیدم که بهروز به ناموس من هم نظر داره و کیرش برای زنم تیز میشه.

آره با یادآوری این چیزها عزمم جزم شد که ترحم بر پلنگ تیز دندان ستمکاری بود بر گوسفندان. پس باید کار رو تموم میکردم. اما یه جوری که هم بهروز رو تنبیه کرده باشم و روش تسلط پیدا کنم و هم نذارم رشته فامیلی مون کاملا پاره بشه. چون خواهرم به خاطر بچه اش نمیخواست طلاق بگیره. خوشبختانه هیکل گنده و رفتار لاتیم باعث میشد من 27 ساله بتونم راحت بهروز رو که اون موقع 36 سالش بود و 9 سال بزرگتر از من بود رو به کنترل خودم در بیارم.

من و بهروز هر دو یک باشگاه میرفتیم اما اون به اندازه من حرفه ای نمیومد. اون فقط میومد که تناسب فعلی بدنش که انصافا خوب هم بود حفظ بشه و شکم نیاره و خوش اندام بمونه ولی من میرفتم برای پرورش اندام و خیلی حرفه ای کار میکردم و یکی دو بار هم توی شهرستان و استان قهرمان شدم. برای همین قدرت و هیبت بدنیم حسابی به اون می چربید. کم کم شروع کردم به بوسیدن و مالیدن بدنش. و چند تا لب درست و حسابی ازش گرفتم. اوایلش همراهی نمیکرد اما کم کم راه افتاد. بدنش خیلی باحال بود. من از مدت ها قبل توی باشگاه فهمیده بودم بهروز کون و اندام خوبی داره ولی هیچ وقت به فکر کردنش نبودم. با اینکه دو تا از پسرهای جوون تر و خوش هیکل باشگاه رو کرده بودم و بهروزم خبر داشت ولی اصلا تو نخ بهروز نبودم یه جورایی مثل بابام یا داداش بزرگترم بود. برام احترام داشت. اما حالا امروز توی این تخت داشتم میفهمیدم این همه مدت چه جواهری دم دستم بوده و ازش غافل بودم. به قول معروف آب در کوزه و ما تشنه لبان میگشتیم. اگه چند سال زودتر کشفش میکردم، چون همیشه هم در دسترس بود، کونش میشد معبد امن و اختصاصی و همیشگی کیر بی قرارم و شاید اینقدر گرفتار دعوا و جنجالهای ناشی از ارتباط با دخترها و پسرهای مختلف نمیشدم.

خلاصه کم کم رکابیشو در آوردم و متوجه بدن نازش شدم. بار اول انگار اصلا بدنشو و سینه هاشو ندیده بودم. بدنش کمی مو داشت. زیر بلغاشم کمی مو داشت و شیو نکرده بود. اما با همه اینها حالتی سکسی و زیبا داشت. کمی که سینه هاشو میک زدم درازش کردم و رفتم سراغ شلوارش. شلوار اسلش طوسی رنگ دم پا کشبافت پاش بود. امروز وقتی اومدم سراغش داشت با همین شلوار میرفت بیرون که من جلو درحیاط خفتش کردم . من روی شلوار اسلش مردونه کراش دارم. دلم میخواد کون و خایه های پسرا رو توی این شلوارها بمالم. واسه همین به بهروز گفتم برگرده و روی شکم بخوابه تا کونش در اختیارم باشه. اونم برگشت. منم با سرم رفتم و صورتمو مالیدم به کپل هاش. و پنجه هامو مینداختم توی نرمی باسنش. انصافا خیلی کونش خوب بود. تعجب کردم که چرا تا حالا به این کون تو دل برو نظر نکرده بودم. دیگه شهوتم حسابی زد بالا با یک چنگ انداختن، شلوارشو تا زیر باسنش کشیدم پایین.شورت مشکی رنگ کشی اش که از جنس رکابیش بود نمایان شد. پوست سفیدش از اطراف این شرت مشکی بیشتر خودنمایی میکرد. نمیدونم بار اول چه طوری همه این لباس ها رو درآورده بودم که اصلا هیچی حالیم نشده بود و این همه زیبایی رو ندیده بودم. شاید از شدت هیجان و خشم اولم، متوجه جزئیات نشده بودم و یک راست رفته بودم که کونشو پاره کنم. ولی این بار داشتم سلول به سلول بدنشو درک میکردم و همه تار و پود لباساشو مثل یک شعر ناب میخوندم.

شلوارشو کامل از پاش درآوردم و یک مقدار دیگه با کونش از روی شورت بازی کردم و ورز دادم بهش و بعد برگردوندمش. دوباره رفتم ازش لب گرفتم. دیگه کامل رامم شده بود و همراهی میکرد. گاهی هم توی لحظه هایی که شهوتی می شد آه و اوهی میکرد.

دوباره رفتم پایین با لیسیدن همه بدنش به شورتش رسیدم. اروم شورتشو درآوردم. انگار خجالت کشید. با اینکه یک بار دیگه همین چند دقیقه قبل کامل لختشو دیده بودم و کیرمو توی کونش تپونده بودم، اما انگار بازم خجالت کشید و خود به خود روی تخت یک مقدار توی خودش مچاله شد. دوباره راستش کردم و روش دراز کشیدم و شروع کردم به به بوسیدن صورت و لبش برای چند دقیقه. طعم لبشو اینبار داشتم خوب درک میکردم. ریشامون همدیگه رو نوازش میکرد. اون ته ریش ملایمی داشت اما ریش من کاملا بلند بود. زبونامونم توی دهن همدیگه میکردیم و اونم این قسمت رو خیلی خوب همکاری میکرد. بعد از چند دقیقه بهش گفتم ساک بزنه. شروع کرد به ساک زدن اما زیاد وارد نبود. همش دندوناش میخورد به کیرم. بیخیال ساک شدم و خوابوندمش روی تخت و دوباره رفتم پایین سرغ کونش.

گمونم دو سه هفته ای بدنشو شیو نکرده بود. موهای نسبتاً بلندی اطراف مقعد و کیر و خایه اش بود. ولی بازم سفیدی و نرمی پوستش معلوم بود. لای کونشو که با دستم باز کردم متوجه شدم دور سوراخش خیلی ملتهبه. خودشم هی خواهش می کرد میگفت یواش درد داره یه دستشم آورد جلو سوراخش که نذاره باز بی محابا تو کنم. ولی من نمیخواستم همون لحظه بکنمش. هنوز میخواستم اینبار با دو سه تا انگشت آروم و آهسته بازش کنم و بلیسم و خوب تف مالیش کنم. سرمو که بردم نزدیک متوجه شدم واقعا داد و بیدادها و ضجه هاش الکی نبوده. واقعا پف کرده بود اطراف مقعدش و قرمز شده بود. سوراخشم بزرگتر و کمی زخمی به نظر میرسید. ولی خونی نبود. سوراخش باز نبود اما از قرمزی و پف کردگیش قشنگ معلوم بود که چیز بزرگی توش بوده. اگر همین الان میرفت پیش پزشک قانونی اصلا نیاز به معاینه خاصی نبود. با چشم معمولی هم کاملا میفهمیدن رابطه مقعدی داشته. یه دلیل التهاب اطراف مقعدش که شبیه تاول بود، فکر کنم وجود موهایی در اطراف مقعدش بود که وقتی من با فشار کیرمو می تپوندم توی سوراخش اونا هم کشیده شده و شاید همراه کیرم کمی داخل کونش رفته باشه.اینطوری بگم کونش مثل یه کودک رنجور و ترسیده شده بود. یک کمی بیشتر با دو تا دستم دو تا لپ کونشو از هم باز کردم و آروم لبمو بردم نزدیک سوراخش و یه بوسه کوچیک روش زدم. تا لبمو روی سوراخش حس کرد شروع کرد به دو سه تا دل زدن. منم سریع یه تف انداختم روش گفتم اگر بازم دل بزنه تفم همراه دل زدنش بره داخل مقعدش و سوراخشو بیشتر خیس کنه اما برعکس انگار بیشتر حالت تدافعی گرفت. سوراخش جمع شد و عضلات باسنش منقبض شد. اینبار انگشتمو بردم سمت کونش و بهش گفتم شل کن میخوام بازت کنم کمتر درد بکشی. گفت نمی تونم ارادی نیست سفت شدن عضلاتم. از استرسه. بهش گفتم چشماشو ببنده و چندتا نفس عمیق بکشه همین کار رو کرد و کمی بدنش شل تر شد. با انگشت تفیم رفتم دوباره سراغ سوراخش باز شروع کرد به دوسه تا دل زدن و منقبض شدن. طفلی بدنش خیلی ترسیده شده بود. کاملا رفته بود توی حالت دفاعی.

باید خیلی حوصله به خرج میدادم. تا استرسش بخوابه و کاملا شل کنه و اماده دخول بشه. فکر کنم چهل دقیقه باهاش ور رفتم. یعنی از یک دختر باکره فکر کنم بیشتر به نوازش و ماساژ و انگشت و بوسه و تف نیاز داشت. البته همه مدت نیم ساعت رو روی سوراخش متمرکز نبودم. گاهی کنارش دراز میکشیدم و بغلش میکردم و سر و صورت و گردن و سینه هاشو بوس و نوازش میکردم و به موهاش دست میکشیدم. که اونا هم فکر کنم توی ریلکس شدن و آرامش پیدا کردنش خیلی موثر بود. این اواخر خیلی رام شده بود. توی تمام کارها همکاری میکرد. منو بوس و نوازش میکرد. با دستش برای کیر هر دومون جلق میزد و حتی داوطلبانه پوزیشن های هم آغوشی رو تغییر میداد. دیگه فهمیدم وقت کردنشه.

رفتتم سراغ سوراخش. بهش گفتم کرم روان کننده کجا دارید؟ اشاره کرد به میز کنار تخت از کشو اونجا یه کرم برداشتم. یه لحظه خندم گرفت ابزار و لوازمی که بهروز واسه نرم کردن کس و کون خواهرم استفاده میکرد حالا توی همون تخت و اتاق همیشگی واسه کون خودش داشت استفاده میشد. خودش گفت کاندوم هم همونجاست برش دار. ولی من گفتم دیگه فایده نداره. اق سالار یه بار تا دسته رفته تو کونت. ولی روان کنندده رو برداشتم و روی انگشتام مالیدم و با دو انگشت و بعد با سه انگشت تا عمق سوراخش بردم و کمی ماساژ دادم. توی سوراخش خیلی داغ بود و حس میکردم انگشتمو بیشتر به داخلش میکشه. به نظرم اینا نشانه این بود که کامل اماده دادن شده بود.

بازم یه تف دیگه انداختم روی کف دستم و هم به کیرم مالیدم و هم به سوراخش برش گردوندم و آوردمش لبه تخت. پاهاشو دادم بالا و گذاشتم روی شونم و کیرمو تنظیم کردم روی سوراخش. این بار با اینکه خیلی آماده تر از اول بود و سوراخشم به خاطر انگشت مالی هام کاملا باز مونده بود ولی دیگه نخواستم یه دفعه بتپونم. میخواستم کمترین درد رو تحمل کنه. این شد که آروم آروم تو کردم. و وقتی دیدم همه چی مناسبه توی چند حالت فرغونی و داگی و درازی پهلو به پهلو و … حدود یک ربع تلمبه زدم و آبمو خالی کردم توش. اونم یه بار وسط تلمبه زدنام برای خودش جلق زد و آبش اومده بود و رکابی مشکی رنگشو از روی تخت برداشت و گرفت جلو کیرش تا آبش اطراف نریزه. وقتی که منم آبم اومد و ریختم توی کونش هر دو بی حال روی تخت افتادیم و دوباره عرق کرده بودیم. اما اینبار هردو غرق لذت بودیم. چند بار همو بوسیدیم. حالت دراز کشیدنش جالب بود مثل زن هایی که تازه زایمان کردن طاق باز روی تخت افتاده بود و نفس های عمیق میکشید بعد از چند دقیقه اما گفت: زود یه دستمال کاغذی بیار آبا داره از کونم بر میگرده نریزه پلشت کاری شه منم یه دستمال بردم دم سوراخش. یه کمی جا به جا شد و پاهاشو آورد بالا تا راحت بتونم سوراخشو ببینم. منم آب ها که میومد بیرون هی تمیز میکردم. یک دو دقیقه ای طول کشید تا ذره ذره با دل زدن کونش بیشتر آب ها اومد بیرون. هر وقت متوقف میشد با یه انگشت سوراخشو به حالت غلغلک تحریک میکردم دوباره شروع میکرد به دل زدن و تخلیه بقیه آب ها. وقتی که دیگه مطمئن شدیم بیشتر آب از کونش برگشته بود با یک دستمال دیگه خشکش کردم و گفتم پاشو برو توالت شلنگ بگیر.

کمکش کردم آهسته پاشه. با هر تکونی موقع بلند شدن انگار درد کونش زیاد میشد و فحشم میداد. اما حالت دعوایی نبود. بیشتر حالت شوخی بود. فحش های ناموسی که بیشترش شامل خواهرم میشد اما در کل مهم نبود. اونطور که اون روز اون پاره شده بود دیگه هرچی میگفت حق داشت. همونطور برهنه و گشاد گشاد رفت سمت توالت. منم هنوز لخت بودم.

وقتی توالت بود حوله شو برداشتم و رفتم سمت حموم خونشون که کنار توالت بود. از در توالت که دراومد بهش گفتم بیا اینجا. من باز کیرم راست شده بود و داشتم میمالیدمش. فهمید میخوام باز توی حموم هم برنامه ردیف کنم. گفت بسه دیگه چند بار میگایی. گفتم آبکیش یه جور دیگه حال میده. بیا تا عیش امروزمونو کامل کنیم. مقاومتی نکرد و اومد سمت حموم.

توی حموم بهش گفتم موهاشو شیو کنه و بعدش بدنش خیلی خیلی عالی شد. و یه سکس توپ هم توی حموم کردیم. اونجا برام ساکم زد. منم براش ساک زدم. ولی وقتی خواهش کرد اونم منو بکنه اجازه ندادم و فقط خودم کردمش. وقتی دراومدیم هر دو آش و لاش و خسته و کوفته بودیم. خودمونو خشک کردیم و رفتیم توی تخت تا غروب خوابیدیم. غروب من پاشدم گرسنه بودم. بوسش کردم اونم بیدار شد. گفتم گرسنه نیستی. گفت چرا. گفتم خونه که چیزی نداری از بس از صبح مشغول کونی بازی بودی. پاشو بریم مهمون من یه رستوران. با یه خنده بهم یه فحش داد و گفت ولی خیلی نامردی. بارها گفته بودی من مثل داداشت بودم. گفتم بیخیال دیگه حالا بدتم که نیومد. پوزخندی زد و حاضر شد که بریم شام رو با هم بیرون بخوریم.

بعد از اون ماجرا با اینکه یه مدت بهروز سعی میکرد ازم فاصله بگیره و سرد رفتار میکرد اما من اصلا اجازه فاصله ندادم و اینقدر رفتم و اومدم دور و برش تا یخش شکست و دوباره مثل سابق دوستان صمیمی شدیم. توی این یک سالی که گذشته چند مرتبه دیگه کردمش و خیلی وقت ها حتی خود بهروز داوطلبه.

خواهرمم برگشته خونش و زندگیشون بهتره. هنوز گاهی اختلافات کوچک بینشون پیش میاد. اما بهروز خیلی رام تر از گذشته شده از منم خیلی حساب میبره و تحت کنترلمه. اما احتمالا من به زودی با یک دختر خوب که تازگی ها پیداش کردم ازدواج کنم. اگر ازدواج کنم دیگه کامل دور این کارها رو با بهروز خط میکشم. امیدوارم باز شروع به چموش بازی نکنه این داماد خوشگل ما. فعلا که همه چی خیلی بهتر از اول شده. هیچکس هم نمیدونه بین ما چی گذشته ولی هم زندگی خواهرم خوب شده هم من و بهروز با هم حال میکنیم. فکر نکنم این چیز بدی باشه. ما که راضی هستیم. امیدوارم خدا هم راضی باشه. دیگران هم که اولا نمیدونن ثانیا اگر هم بدونن و بخوان قضاوتی بکنن به تخم چپ خودم و چون لق بهروز.

نوشته: آرمان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها