داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

یهویی سفر نرید…وگرنه مثل من…

سلام مهردادم 32 سالمه خانمم شادی بیست و هفت سالشه
و اما شروع داستان ما…
پارسال یه موقعیت پیش اومد که بریم مسافرت…
و ما شیراز و انتخاب کردیم…
کمتر از دو ساعت واسه سفر آماده شدیم و همین فرصت کم باعث شد ماشین رو خوب چک نکنم و بدون توجه راهی شدیم…
تو مسیر اصفهان به شیراز بودیم و هوا داشت رو به تاریکی میرفت…
مسیر هم خلوت بود…
تو همین حین یهو ماشین جوش آورد و همه ی سیستمش بهم ریخت و خاموش شد…
ما موندیم جاده خلوت وسط بیابون…
کاری که از دستم بر نمیومد…
از بد شانسی هم موبایل آنتن نمیداد…
نیم ساعتی بود منتظر بودیم تا ببینیم گشت جاده ای …پلیسی ببینیم و درخواست کمک کنیم…
که یه ماشین نگه داشت و پیاده شد و اومد سمت ما…
یه آقای حدودا چهل ساله و قد بلند…
با ابهت خاصی راه میرفت…
تو اون شرایط واقعا میشد اسمش و گذاشت فرشته نجات…
اومد سمت ما و سلام و احوال پرسی کرد…
و جویای وضعیتمون شد که فهمید چقدر اوضاع ماشین وخیمه…
ده دقیقه ای داشتیم دنبال راه حل میگشتیم که به پیشنهاد آقا محمود قرار شد بریم دنبال کمک…
من نمیتونستم ماشین رو بزارم وسط بیابون…
در همین حین شادی هم احساس کرد دستشویی داره…
محمود فهمید موضوع رو…
پیشنهاد داد که من هستم شما با خانمت برو چند قدم اونطرف تر تا دستشویی کنه…
منم گیر نبودم رو شادی و اونم راحت بود کلا…
من و شادی تا اومدیم بریم به یه سمتی محمود گفت دو کیلومتر جلو تر  یه استراحتگاه داره و سرویس بهداشتی هم داره…
محمود گفت میخوای من همسرت و ببرم اونجا بیام…
نمیدونم مغزم کار نکرد یا چی پیشنهاد شو قبول کردم…
و شادی هم مخالفتی نکرد…
محمود و شادی رفتن و من موندم کنار ماشین…
نباید بیشتر از نیم ساعت طول میکشید…
و من نگران شدم…
زنگ زدم به شادی که گفت الان شلوغه اینجا…نیم ساعت دیگه میاییم…
صداش به نظرم طبیعی نبود…ویه لرزشی داشت…
یک ساعت و نیم بعد دیدم محمود و شادی اومدن…
حسم میگفت یه چیزی شده بین این دو نفر…
حس بدی نبود و فکرم رفت به این که زنم و محمود گاییده…
محمود هم وگرنه بیکار نبود که علاف ما بشه…
به این نتیجه رسیدیم که ماشین رو بکسل کنیم…
کارای بکسل روکردیم و محمود باز پیشنهاد داد شادی جان بیاد تو ماشین من و شما تو ماشین خودت بشین اینجوری خطرش کمتره…
محمود هم بو برده بود منم غیرت خاصی ندارم…و داشت میتازوند…
ما کم کم راه افتادیم …
و شادی هم رفت تو ماشین محمود…
از پشت معلوم بود كه محمود داره با زنم لاس میزنه و شادی هم میخنده…
ساعت یک شب بود رسیدیم شیراز…
محمود گفت که بریم یه اتاق سه تخته بگیریم و صبح واسه ماشین یه چاره ای میکنیم…
خیلی راحت حرف میزد و منم اصلا مخالفتی نمیکردم…
یه هتل رفتیم که بیشتر مسافر خونه بود…اتاق مد نظر رو گرفتیم و رفتیم لباس راحتی بپوشیم …
من رفتم یه آبی به سر و صورتم بزنم و برگردم…
دیدم شادی و محمود رو کاناپه کنار هم نشستن و دارن تلویزیون نگاه میکنن…
من هم که خیلی خسته بودم رفتم رو مبل تک کنارشون نشیتم…
دیدم محمود دست انداخته دور گردن شادی…
انگار اون شوهرش بود من غریبه…
حس جالبی بود…
چند دقیقه بعد شادی سرش و گذاشت رو پای محمود و که مثلا بخوابه…
یجوری که دهنش لب به لب با کیر سیخ شده محمود بود…
محمود هم داشت موهای شادی رو بادست شونه میکرد…
با دست دیگه هم کم کم رفت سراغ سینه های شادی…
شادی نفسهاش تند شده بود و با دستش از رو شلوار کیر محمود رو میمالید…
یکم بعد دست کرد و کیر محمود رو در آورد و شروع کرد به خوردن کیرش…
محمود هم یه چشمکی به من زد و گفت که مهرداد جان شما خسته ای برو بخواب‌…
رفتم رو تخت بخوابم که محمود گفت…مهرداد جان بر تو ماشین بخواب…
منم سوئیچ و برداشتم و مثل برده های حرف گوش کن رفتم تو ماشین بخوابم…
فکر این که شادی و داره یه غریبه رهگذر میکنه داشت دیوانم میکرد…
خلاصه هرجوری بود خوابم گرفت…
صبح شد و رفتم که یه سری بهشون بزنم …
دیدم که شادی لخت تو بغل محمود خوابیده…
سرشم کذاشته رو بازوی محمود…
تا من رفتم بیدار شدن…
محمود گفت مهرداد صبحانه رو زحمتشو بکش تا من و شادی یه دوش بگیریم…
دقیقا مثل یک نوکر چشم گفتم و رفتم دنبال صبحانه…
شادی انگار اصلا من و نمیدید…
اونا هم دوتایی رفتن حمام و کلی سر و صدا و خنده تو حموم به پا کردن…
صبحانه رو خوردیم و محمود و شادی حاضر شدن که برن بیرون …
دیدم تعارفی به من نکردن…
شب شد و منم کار های ماشین رو کردم و برگشتم هتل …
دیدم که هنوز محمود خان زنم و نیاورده…
منم گرفتم خوابیدم…
ولی خوابم نبرد…
گفتم یه زنگ به شادی بزنم…
زنگ زدم که محمود برداشت و گفت مهرداد دیگه زنگ نزن تا صبح…
صبح برمیگردیم…
صبح شد و شادی تنها برگشت…
واقعاً خسته بود…
لباس هاشو درآورد و رفت دوش بگیره…
رفتم پشت در حموم و ازش حالشو پرسیدم که…
گفت که مهرداد اصلا حوصله تو ندارم…
بعدا حرف میزنیم…
اومد بیرون بدون هیچ حرفی رفت خوابید…
دم ظهر بود که از خواب پاشد و صدام کرد…
مهرداد امشب محمود با دو تا از دوستاش یکم کار دارن با من…
گفتن که اگه دوست داری تو هم بمون…
گفتم که یعنی میتونی به سه تایی شون بدی…
گفت دیشب که پنچ نفر بودن مشکلی نداشتم…با یه لبخند
رفت که واسه شب آماده بشه…
منم منتظر بودم ببینم چی پیش میاد…
شب شد و محمود دو تا دیگه از دوستاش که جوون تر بودن اومدن تو اتاق ما…
چون صاحب هتل آشنای محمود بود کاری به رفت و آمد اتاق ما نداشت…
خلاصه شادی بدو بدو رفت تو بغل محمود…
دو‌تای دیگه هم دست به کص و کون شادی میکشیدن…
من ساکت نشسته بودم و فقط نگاه میکردم …
محمود جوراباشو در آورد و پرت کرد تو صورتم…
گفت مهرداد اینا رو بشور…
بعد دوباره مشغول دستکاری شادی شدن…
من رفتم که جوراب محمود و بشورم…
یکی از اونا که سهراب بود اومد سمتم گفت…
مهرداد کرم کجا داری زنت از کون خیلی تنگه…اذیت میشه…
رفتم بیرون دیدم شادی رو کیر محموده و داره بالا پایین میشه…
میثم هم که اسم اون یکی بود منتظر من بود کرم و ببرم تا سوراخ کون زنم و چرب کنه دو تایی بکنن تو کص و کون زنم…
سهراب کرم و گرفت و قشنگ چرب کرد کون شادی رو…
میثم سر کیرشو گذاشت دم کون شادی و آروم هل داد تو…
شادی هم که نمیتونست بلند جیغ بکشه…
از درد سرخ شده بود…
یکم گذشت…شادی دردش کم شد و تلمبه های محمود سهراب شروع شد…
پنج دقیقه ای تو این پوزیشن بودن…
جای سهراب و میثم عوض شد…
سهراب خیلی محکم تر تلمبه میزد که من یهو ناخواسته گفتم دردش میاد یواش…
میثم از حرفم ناراحت شدو …اومد محکم خوابوند در گوشم…
من افتادم زمین…
بعد اومد سمتم و کیرش و به زور کرد تو دهنم…
مزه کرم و کون زنم قاطی شده بود…
میثم گفت کصکش مزه کون زنت و از کیرم بچش…
منم به ناچار داشتم براش ساک میزدم…
یهو دیدم محمود بالا سرمه…
اونم کیرشو داد دستم و گفت بی ناموس مزه کص زنت هم از کیر من بچش…
سهراب شادی رو خوابونده بود رو زمین و داشت مثل تراكتور تو کص زنم تلمبه میزد…
منم دو تا کیر کلفت تو دهنم بود…
شادی زیر سهراب نگاه کرد به ما و گفت…
محمودم. کون شوهرم نمیزاری؟
از حرفش تعجب کردم…
محمود یه چشم گفت از موهام گرفت و پرتم کرد یه طرفی…
گفت مهرداد گمشو برو کونت و تمیز کن و بیا زود…
منم رفتم دستشویی و کونم و خالی کردم و لخت اومدم بیرون…
محمود گفت کصکش بیا رو کیرم بشین…
من تا الان نداده بودم…
رفتم کرم برداشتم و کونم و چرب کردم…
تجربه دادن اصلا نداشتم و نمیدونستم چه دردی داره…
محمود رو مبل بود و منم به پشت رفتم تنظیم کردم رو کیر محمود…
که یهو محمود از شونه هام گرفت و محکم فشارم داد رو‌کیرش…
چشام از درد سیاهی رفت…داد کوچیکی زدم که محمود محکم زد پس کلم گفت ادا تنگا رو در نیار…
چند دقیقه ای رو کیر محمود بودم…
تا اینکه جا باز کردم و محمود از زیر بغلم گرفت و من و مثل بچه رو کیرش بالا پایین میکرد…
حس خوب اومد سراغم…‌
داشتم از کون دادن به بکن زنم لذت میبردم…
سهراب و میثم هم دوتایی زنم و داشتن میکردن…
محمود من و بلند کرد و انداخت کف زمین…
منم قمبل کردم و از پشت کیر کلفتشو میکرد تو کونم…
دیگه حواسم به شادی نبود…
رو ابرا بودم…
ده دقیقه ای همونجوری من و محمود کرد…

بعد رفت رو‌مبل نشست و منم رفتم کیرشو کردم تو دهنم…
تو حلقم فشار میداد …
اون کیر کلفت و تا ته میکرد تو دهنم…سرم و نگه می‌داشت تا از دهنم بیرون نیاد کیرش…
اشک تو چشام جمع میشد و تا مرز خفگی میرفتم…
تا اینکه آبش اومد و بزور همشو تو دهنم ریخت…
منم آب کیرشو قورت دادم افتادم زمین و نفس نفس میزدم…
کار میثم و سهراب هم با کص و کون زنم تموم شد‌.‌‌
شادی هم خسته رو زمین افتاده بود…
آب کیر رو بدنش پر بود…میثم و سهراب لباس پو شیدن و کم کم رفتن…
من و شادی رو زمین مثل جنازه ها افتاده بودیم…
محمود اومد سمت من و با یه لگد بیدارم کرد…
پاشو کصکش…
از بازوم گرفت و بلندم کرد…
دیدم داره من و میبره سمت دستشویی…
گفت برو تو زانو بزن…
منم رفتم و جلو کیرش که خواب بود زانو زدم…
یهو بی مقدمه کیرشو کرد تو دهنم شروع کرد به شاشیدن تو دهنم…
منم از این کار خیلی خوشم اومد و کم کم از شاش محمود قورت میدادم…
فک‌کنم دولیتری تو دهنم شاشید…
بعد رفت بیرون سمت شادی…
منم رفتم بیرون دیدم شادی رو بغل کرده داره میبره رو تخت…
شادی هم از خستگی خواب بود…
رفت آروم شادی رو کذاشت رو تخت و خودش هم بغلش کردو خوابید…
منم رفتم لباس پو شیدم و رفتم بیرون…
کل اتفاق های افتاده تو ذهنم رژه میرفت…
تا صبح تو خیابون بودم…
نزدیک صبح رفتم و آروم یه گوشه ای خوابیدم…
ساعت حدود ده بود که دیدم محمود لباس پوشیده و آماده ی رفتنه…
شادی هم تو بغلش رو مبل دارن از هم لب میگیرن…
محمود به من گفت مهرداد جان بابت رفتارهای دیروز عذر میخوام…
انگار اصلا اون محمود دیشب نبود…
شادی هم ول کن محمود نبود و مثل بچه تو بغل محمود بود…
محمود گفت من شادی رو میبرم یه هفته ای پیش خودم میمونه…
تو ه‍م برگرد منم با شادی میام و تحویلت میدم…
شادی مثل جن زده ها خوشحال شد و یه آخ جونی گفت…
منم کم کم آماده شدم و رفتم سراغ شادی…گفتم خودت راضی هستی…
شادی گفت مهرداد ما که اینجا رسیدیم در هر صورت…
منم قول میدم برگشتم خونه کلی جبران کنم…
یه ماچ ازم کرد که محمود به شوخی گفت…
ای بابا الان زن منی اجازه گرفتی ازم…
خلاصه منم راهی شدم و یک هفته شد دو هفته…
شادی با محمود اومدن خونه…
محمود چون عجله داشت میخواست بره …
شادی یه ربعی محکم محمود و بغل کرده بود و اشک می‌ریخت…
صحنه رمانتیکی بود…
محمود رفت ولی با شادی در ارتباط بود…
ما هم زندگی عادی مون رو ادامه دادیم…
محمود هم هر سال یک هفته مرخصی می‌گرفت میومد شادی رو میبرد مسافرت…

ممنون از نظرات خوبتون…

نوشته: بیغ

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها