داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

سفر در زمان (۱)

این نه یک داستان بلکه خاطره ای واقعی از سالهای دوره که یکسال پیش زنده شد.
من شهرام 38 ساله و ساکن تهران دارای کیری درازقامت و پرتوان! اما اصل ماجرا:
یک سال قبل روزی مثل روزهای دیگه از خونه بیرون زدم تا برم بانک. وارد شعبه که شدم دکور بانک تغییر کرده بود و گرچه دوماهی بود مراجعه نداشتم اما هیچ چهره آشنایی بین کارمندها ندیدم. شماره گرفتم و بعد از ده دقیقه خوند: شماره 68 به باجه دو.
رو صندلی نشستم و فرم و کارت ملی را دادم تا کارت بانکی را برام تمدید کنند. اصلا به کارمنده نگاه نکردم و فقط دیدم زنی حدوداً 35 ساله بود. داشتم دکور جدید را نگاه میکردم که متوجه کارمنده شدم که هیچی نمی گفت و منو نگاه میکرد. پرسیدم مشکلی پیش اومده که با لبخند گفت آقا شهرام مشکل خودتی!!!
تعجب کرده بودم و دوباره پرسیدم ببخشید متوجه منظورتون نشدم. خندید و گفت کجای آسمون سوراخ شده که تو افتادی جلوی من دراز خان!!! سالها بود کسی منو به این اسم صدا نکرده بود واسه همین فهمیدم یک جای کار باد میده. اسم جلوی پیشخوان را که نگاه کردم قلبم هری ریخت. نسترن … رییس صندوق !
بهتم زده بود و اون هم فهمیده بود و میخندید. بلند شد و در ورودی محوطه بانک را باز کرد و تعارف کرد داخل بشم. هنوز منگ بودم و به 20 سال قبل داشتم سقوط میکردم. پشت میزی نشست و بقیه کارمندها که اکثرشون دختر بودن ما را نگاه میکردن. هنوز همون چال گونه را داشت و با چشمان سبزش باز داشت منو خیره میکرد. تناسب اندامی فوق العاده و همان چهره ناز و دوست داشتنی. بی اختیار رفتم به اون سالها و اون ضایع بازی که کرده بودم و باعث شد این همه سال ازش دور بشم و تا امروز خودم را سرزنش میکردم که چرا نتونستم کیرم را کنترل کنم!!!
اما 20 سال قبل:
سال سوم دبیرستان بودم و به خاطر ساخت خونمون یکسالی خونه اجاره کرده بودیم. صاحبخونه از اقوام یکی از دوستان پدر بود و خیلی زود صمیمی شدیم. پسرش نادر دو سال کوچکتر از من بود و دخترش نسترن 3 سال. من چون قدم خیلی بلندتر از سنم بود بعد مدتی به لقب آقادرازه از سوی نسترن خانوم مفتخر شدم. دختری چهارده ساله و با چشمان سبز و موهایی تا کمر. خیلی مهربون و دوست داشتنی بود برای همین احساس بادیگاردی بهم دست داده بود و همه جا مواظبش بودم. کم کم همین حس باعث شد بهش علاقه پیدا کنم و همه جوره وابسته اش شدم.
اون هم همین حس را پیدا کرده بود و وقتی مدارس باز شد اول با نادر اونو میرسوندیم مدرسه و بعد خودمون میرفتیم دبیرستان. نادر سال اول بود و من سال سوم. سه ماهی از مدرسه گذشته بود که یک روز قرار شد با نادر برای دروس ریاضی کلاس بذارم و به اصرار مادرش بود. خیلی حواسشون به نادر بود چون پسر ترگل ورگلی بود و امکان نداشت کسی تو مدرسه روش زوم نکنه. چشمهای سبز و موهای چتری و پوست سفید و بدتر از اون کون گرد و برجسته اش که گرچه بزرگ نبود اما آب از دهن همه راه انداخته بود.
اولین جلسه تو خونه خودشون بود که طبقه بالا بودن و تو اتاقش شروع کردیم. روی زمین نشسته بودیم و بهش تمرین دادم تا حل کنه و اشکال هاش را بگیرم. مدتی بود که حس کرده بودم رفتارش با من عجیب شده. مدام بغلم میکرد و حتی چند باری به شوخی دست به کیرم زده بود. اون روز روی زمین دمر خوابیده بود و منم کنارش دراز کشیده بودم و مدام کونش را میداد بالا و پایین انگار که داره تلمبه میزنه . چند بار که این کار را کرد بهش گفتم : چیه خارشک گرفتی؟ حواستو بده به تمرینها. خندید و گفت : شهرام راست کردم.
اینو که گفت انگار پوستم مور مور شد و بی اختیار دستمو بردم زیرش و کیرش را گرفتم. شلوار ورزشی پاش بود و تا دستم بهش خورد اومد تو بغلم و گفت: از من خوشت میاد؟
زل زده بود تو چشمهام و نفسش به دماغم میخورد و چشمهای سبزش دیگه کارم را ساخت. لب تو لب شدیم و با یک دست کیر کوچولوش را میمالیدم و با دست دیگه که کرده بودم تو شلوارش چاک کونش را دست میکشیدم. بار اولم نبود و تو محل قبلیمون با دوتا از همسایه ها داستان داشتم اما نادر چنان سفید و بی مو و داغ بود که امکان نداشت بتونم ازش بگذرم.
اون هم دستشو برده بود تو شلوار من و با تخمهام بازی میکرد و مدام از کیرم تعریف میکرد. بعد از چند دقیقه به خودم اومدم و بهش گفتم: بسه الان یکی میاد و ضایع میشیم. بلند شد و در حالی که باز لب میگرفتیم گفت: پنج شنبه دارن میرن کرج اما تا اون موقع من هلاک میشم.
تا اون روز پسری مثل اون ندیده بودم و حتی لب گرفتن و زبون تو دهن چرخوندنش خیلی حرفه ای بود. خودم هم نمیخواستم حالا که کیرم راست شده ناکام بمونم واسه همین سریع لب تخت دولاش کردم و انداختم لاپاش و حالا نزن کی بزن. فرصتی واسه کردنش نبود و هر دو آماده نبودیم . لحظه ای به کونش که قمبل کرده بود نگاه کردم و طاقت نیاوردم. نشستم و سرم را بردم پایین و مشغول لیسیدن کپلها و چاک کونش شدم. سوراخ صورتی و خوشرنگش که کمی هم باز بود نشون میداد بار اولش نیست.
کنکاو شده بودم پسری با این سن چطور اینقدر با تجربه و حرفه ای لب میگیره.
برخلاف کونهای دیگه بوی ادوکلن میداد و وقتی زبون به سوراخش میزدم و زیر تخمهاش را لیس میزدم کونش را عقب میاورد و بیشتر میخواست. دیگه صداش بلند شده بود و باید تموم میکردیم. با لیس زدنهای من آبش اومد و بلند شد و منو نشوند روی تخت. جلوم زانو زد و شروع به ساک زدن کرد. نمیتونست همه کیرم را تو دهنش جا بده و مدام نفس عمیق میکشید و بیشتر قورتش میداد. با اومدن آبم نذاشت در بیارم و تا قطره آخرش را خورد. هر دو مون نشسته بودیم رو زمین و اومده بود تو بغلم. تا بحال چنین سکسی نداشتم که اینجور طرف مقابل حشری باشه. از کون کردن ، فرو کردن و تلمبه زدن واسه خالی شدن تو ذهنم بود اما نادر شاهکار بود.
بلند شدم و گفتم: نادر جون باید برم اما بین خودمون میمونه. لبخندی زد باز بلند شد و خواست لب بگیره که یادم اومد … گرچه داشتن چنین پسری برای سکس کردن فرصتیه که کم پیش میاد اما اون روز شروع فرصتهای من بود.
بعد اون عشقبازی دلچسب برام تعریف کرد که دو سال قبلش وقتی سیزده سالش بود براش معلم خصوصی میگیرن و میره خونش. طرف 40 سالش بوده و کم کم وارد کار میشه و مخ نادر را میزنه. اونم چنان حرفه ای بود که نادر مشتاق میشه و حتی بعد از تمام شدن کلاسها باهاش رابطه پیدا میکنه.
از اون روز آخر پاییز ، دو ماه گذشته بود و من و نادر از هر فرصتی برای قل خوردن استفاده میکردیم. از اتاق خودش بگیر تا زیرزمین و خرپشته پشت بام تا بهترینش که تو حمام و زمانی که کسی خونشون نبود. دیگه از جلسه دوم فرو کردن من شروع شد و چنان مهارتی تو کردنش پیدا کرده بودم که با اولین تف نصف کیرم را جا میکردم.
تو این میون هم رابطه و دوستیم با نسترن بیشتر شده بود. حس تعلق به هم پیدا کرده بودیم و گرچه داداشش را میکردم اما هیچ حس سکسی به نسترن نداشتم و دوست داشتم رابطمون عاشقانه بمونه. از طرفی همیشه ازش خجالت میکشیدم که دارم با برادرش سکس میکنم و جوری خیانت به اون حساب میکردمش.
اما لامصب هر وقت نادر جلوم ظاهر میشد و اون لب گرفتن و ساک زدنش جلو چشمم میومد تنها چیزی که مغزم را پر میکرد حس کردن سوراخ کون داغش بود. زیبایی چهره و بدن بدون مو و لوندی خاصش موقع دادن مغزم را تعطیل میکرد.
تو دبیرستان تمام دوستام پیگیر بودن که ببینن من رابطه ام باهاش چیه اما هیچوقت نذاشتم احدی از این مورد بو ببره. خودش هم خیلی حواسش جمع بود مخصوصا از روزی که بهش گفتم عاشق نسترن هستم و خیلی راحت پذیرفت.
دیگه از وقتی نادر را داشتم به بچه محلمون مجید کاری نداشتم. مجید و من از سه سال قبل با هم رابطه داشتیم و گرچه مجید هم دست کمی از نادر نداشت اما دیگه سراغش نمیرفتم. تو رابطه هام همیشه فاعل خوبی بودم نمیذاشتم طرفم درد بکشه یا فقط کار خودم را بکنم. گرچه قد بلندم که سی سانت از نادر بلندتر بود بعضی مواقع برامون مشکل ساز میشد و تو خیابون همه جور دیگه نگاهمون میکردن اما برای جفت ما بی اهمیت بود. حتی یادمه سوپری محل یکبار که نادر رفته بود خرید ، بنده خدا از شق درد دستی به کون نادر کشیده بود که من رفتم سراغش و شیشه مغازشو پایین آوردم و عصرش با مامور اومده بود دم خونه. از اون روز پدر و مادر نادر بیشتر روم حساب باز کردن و با خیال راحت دست من میسپردنش.
روزها میگذشت و حداقل هفته ای سه بار با هم داستان داشتیم. البته اگر به نادر بود هر روز بود اما دلم نمیخواست واسه باشگاهی که میرفتم مشکلی ایجاد بشه و کمرم پنچر باشه!
خودم هم حس کرده بودم زمان ارضا شدنم بیشتر شده و این داشت نادر را کمی اذیت میکرد. کیرم هم داشت کلفت تر و درازتر میشد. نادر هم همیشه اول کار نیم ساعتی با کیرم بازی میکرد و این بچه ذاتاً عاشق کیر بود. با اون سن که داشتم کمی این کیر غیر عادی بود.
از طرفی ساختمان ما هم داشت به نازک کاری میرسید و تا 6 ماه آینده آماده میشد. تو فیزیک بدنی نادر اما هیچ تغییری پیدا نشده بود و هنوز همون سفید برفی خودم بود.
نزدیک عید شده بود و از قرار معلوم خانواده نادر آماده سفر ترکیه شده بودن. خانواده من هم بخاطر ساختمان مجبور بودیم تهران بمانیم. دو روز مونده به عید متاسفانه پدربزرگ نادر فوت کرد و رفتند شهرستان. یک هفته از عید گذشته بود که برگشتن و باید اعتراف کنم هم من و هم نادر عجیب دنبال فرصت بودیم. تا آن روز کذایی:
خانواده من رفته بودن لواسان و من تنها موندم خونه. اصلا فکر اومدن نادر را نمیکردم اما وقتی در زد و اومد تو جفتمون مثل قحطی زده ها از همون دم در افتادیم به جون هم. بدنش را لیس میزدم تا رسیدم به کیرش. برای اولین بار کیر کوچولوش را که به زحمت 7 سانت میشد براش خوردم. بغلش کردم و بردمش رو تخت و پاهاش را دادم بالا و شروع کردم.از سر کیرش را میخوردم تا دم سوراخ کونش را . همیشه قبل کردن کامل خودش را تخلیه میکرد و حسابی میشست. زبونم را فرو میکردم و ناله میکرد. تخمهاش را تو دهن بازی میدادم و حسابی دیوونه اش کرده بودم.
طاقتش تموم شده بود و بلند شد و لب تخت قمبل کرد و من هم خیلی آروم شروع کردم .بعد چند دقیقه نصفش تو بود که خودش شروع به عقب و جلو کردن کرد. دیگه براش سخت شده بود که تمام کیرم را جا کنه. نیم ساعتی بود که مشغول بودیم که با شنیدن صدای نسترن به خودمون اومدیم.
صورتش پر اشک بود و آروم هق هق میکرد. خشکم زده بود اما نادر با پررویی تمام بلند شد و رفت طرفش و زد تو گوشش. اولین بار بود که این رفتار را از نادر میدیدم. من هم لخت با کیر شق رفتم طرفش و هلش دادم کنار. میخواستم نسترن را بغل کنم که یادم اومد لختم و سریع حوله برداشتم و دورخودم پیچیدم.
از قرار معلوم براشون مهمون اومده بود و اومده بود دنبال نادر که در باز بوده. بس که هول بودیم حواسمون به در نبود خانوم هم با رفتن ما تو اتاق اومده بود تو و ساک زدن من و کون دادن نادر را کامل دیده بود. شوهر آیندش کیر برادرش را خورده و کونش هم گذاشته بود!!!
از اتاق بردمش بیرون و هیچی نمیگفت. اشکهاش را پاک کردم و فقط گفت: اگه از این کارا میخواستی چرا به من نگفتی؟ آب شده بودم. لال مطلق. دلم میخواست زمین دهن بازکنه. دستم را دراز کردم تا بازوش را بگیرم که گفت: من هیچی نمیگم و فراموش میکنم. تو هم فراموش کن اما دیگه اسمم را هم نیار. اون نادر عوضی هم به من ربطی نداره چه گوهی میخوره اما اگه تکرار کنید به مادرم میگم.
از در بیرون رفت و در را محکم بست. اون روز فهمیدم بخاطر لحظه یک عمر را از دست دادم. گرچه چهارده سالش بود اما انگار وجودمون به هم وصل بود و ذهن هم را خوب میخوندیم.
بعد اون ماجرا در جلو جمع با من خوب بود اما هیچوقت اجازه نداد باهاش حرف بزنم.اما نادر ول کن نبود و گرچه رابطمون کم شد اما هفته ای یکبار را دور از خونه و اکثرا خونه یکی از دوستانم به بهانه درس با هم بودیم. دو ماه بعد هم رابطمون را تمام کردیم و با همون دوستم مهدی ادامه داد. نادر پسری نبود که کسی ازش بگذره و تا پایان دبیرستان با مهدی بود. چند ماه بعد هم خونه ما آماده شد و از خونه نسترن اینا رفتیم اما ارتباط خانوادگی تا زمانی که من رفتم شهرستان تا دانشگاه را تمام کنم ادامه داشت.
بعد دانشگاه هم خدمت و تا به خودم اومدم 26 سالم شده بود و کار ساخت و ساز و ادامه زندگی.

حالا بعد از 20 سال ،
با دیدن اسم و فامیلم منو شناخته بود! هنوز از اون لحظه شرم داشتم. با لبخند لیوان چای را جلوم گذاشت و پرسی: خوب آقا درازه! چی شد این طرفها گذرت افتاد؟ نگاهش کردم و گفتم: ده سالی هست تو این بانک حساب دارم. شما از این طرفها؟
معلوم شد تازه منتقل شده اینجا و بیشتر پرسنل منتقل شدن. از پدر و مادرش پرسیدم که گفت: خوبن . چند سال پیش رفتن شمال زندگی کنند و دو سال قبل اومدن تهران و خونه دو طبقه خریدیم و با هم زندگی میکنیم. نادر هم همون سالها رفت آمریکا پیش داییم.
اسم نادر را با خنده گفت و منم زدم به پررو بازی. چای را برداشتم و گفتم : حالا ما تو نوجوونی یک غلطی کردیم دیگه رازداریتو تو چشم ما فرو نکن!
از صدای خنده اش همه متوجه ما شدن. رو به دوستاش کرد و گفت: این آقا شهرام دوست و همسایه دوران بچگی منه که امروز اینجا طلوع کرده! با این حرفش فهمیدم خطر از بیخ گوشم رد شده و فراموش کرده. یکربعی از خانواده ها پرسیدیم و معلوم شد تو دانشگاه با پسری آشنا شده و ازدواج کردن و یک دختر ده ساله هم داره.
متاسفانه شوهرش که همکارش هم بوده سه سال قبل تو تصادف فوت میکنه و از اون موقع با دخترش زندگی میکنه. وقتی گفتم من ازدواج نکردم خندید و گفت: میخوای بیای خواستگاری نادر؟
انگار کیر را از فرق سرم فرو کرد تا به کونم برسه. باید جوابشو میدادم که فکر نکنه هنوز فقط کون میکنم. خنده ای کردم و گفتم: گفتم که اون مال نوجوونی بود. الان فازم دخترهای بیست ساله هست. بالاتر از این سن آدم را پیر میکنن.
خیلی تند رفتم و تکونی خورد و گفت: خاک بر سرت که هنوز شعورت کامل نشده! یک ساعتی اونجا بودم و با رییس جدید بانک هم که خانم چهل و خورده ای ساله و دافی بود آشنا شدم و زدم بیرون. دلم میخواست راه برم و زمان برگرده عقب .
اون شب چندبار سعی کردم بهش زنگ بزنم اما واقعا نمیدونستم چی بهش بگم. باید صبح زود میرفتم سر ساختمان و کم کم خوابم برد.
با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم و دیدن اسم نسترن چشمهام را بازتر کرد. صدای خنده اش دیگه هوشیارم کرد. دخترش خوابیده بود و خودش هم یک جمله گفت و شب بخیر گفت.
“زنگ زدم که بگم ازت بابت اون سال دلخور نیستم” و همین…
چقدر اون شب راحت خوابیدم…

نوشته: شهرام

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها