داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

هیچ کی مثل تو نبود (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

شیرین:
ماتم برد. چی داشت می گفت؟ حتما داشت دروغ می گفت آره. ولی آرش دروغ نمیگه، از چشماش معلومه که دروغ نمیگه. چرا میگه خوبم میگه. عصبانی شدم:
-دروغ نگو. این چه مزخرفیه داری تحویل میدی؟ باز چه نقشه ای برام کشیدی؟
-بخدا راست میگم شیرین.
دیگه نمی خواستم گول شو بخورم. مخصوصا که چشماش همچنان می تونست منو خام کنه. پا شدم از جام تا برم و بهش گوش ندم. اما آرش دستمو گرفت:
-خواهش میکنم شیرین. فقط ۱۰ دقیقه. اگه قانع نشدی میرم و پشت سرم هم نگاه نمی کنم.
بهش نگاه کردم. قبول کنم؟ بشینم؟ یا برم؟ دو راهی بدی بود. از نگاهش التماس می بارید. انگار عقل و دلم با هم دعوا داشتن. آخرش هم مثل همیشه به حرف دلم گوش دادم. مثل مسخ شده ها نشستم سر جام. آرش لبخند زد:
-ممنون.
-فقط ده دقیقه.
-باشه باشه. بعد از چند ثانیه مکث ادامه داد:
-یادته یه روز تو همین آپارتمان با هم قرار داشتیم؟ اون شب با چه مکافاتی تونستی بیای بالاخره. ولی من نیم ساعت نشده بهم زنگ اومد و مجبور شدم برم یادته؟

یه کم فکر کردم. آره راست می گفت. چقدر اون شب از دستش ناراحت شدم. تا فردا شبش هم ازش خبری نشد. انگار فهمید یادم اومده، ادامه داد:
-اون شب بابات بهم زنگ زد. گفت درباره ی تو میخواد باهام حرف بزنه و خیلی مهمه. گفت تو نباید بفهمی. گفت ضروریه و نمی تونه صبر کنه. مجبور شدم برم. رفتم دفترش. بابات با نه چندان ملایمت و مقدمه چینی گفت که من و تو نمی تونیم با هم باشیم. ازش پرسیدم چرا. گفتم می دونم لیاقت دخترش رو ندارم اما خوشبختش میکنم. گفت موضوع این چیزا نیست. بعدشم یه برگه ی آزمایش گذاشت روی میز. آزمایش DNA بود. گفت که من و تو خواهر برادریم. گفت با مادرم رابطه داشته اون موقع ها که با بابام دوست بودن. گفت تصادف مامان بابام هم سر همین بوده و مامانم فوت کرده.

گیج شده بودم. ازش پرسیدم:
-تو واقعا اینو باور کردی؟
-باور نکردم شیرین. بخدا باور نکردم. گفتم داره دروغ میگه و همچین چیزی ممکن نیست. مامانم عاشق بابام بود و امکان نداشت بهش خیانت کنه. اونم با دوست شوهرش. بابات اینقدر واقعی نقش بازی کرد که به شک افتادم. گفتم اگه راست میگه باید با هم بریم جلوی چشام آزمایش بدیم. فرداش رفتیم آزمایش. شبش هم اومدم پیش تو.

کمی فک کردم. راست می گفت. فردا شبش اومد به قدری کلافه بود که حد نداشت. داغون بود ولی نمی دونستم چرا. هر چقدر هم ازش پرسیدم جوابمو نداد و فقط گفت خسته ست. هیچ وقت اون قدر برآشفته ندیده بودمش. با کمی هیجان ناشی از یادآوری اون شب گفتم:
-یادمه. خیلی داغون بودی. حتی چند شب بعدش هم که من…

حرفمو خوردم. نتونستم بگم. اما آرش ادامه داد:
-آره. چند شب بعدش که اومدی منو بوسیدی همراهیت نکردم. نمی تونستم باهات رابطه داشته باشم. اگه یه درصد حرفای بابات راست بود نمی تونستم دیگه با خواهر خودم بخوابم و از این بیشتر از وجودم بیزار شم. میدونم اون شب چقدر عذاب کشیدی چون نمی دونستی چه اتفاقی داره میفته. منی که تا یک هفته پیش دنبال فرصت بودم تا باهات تنها شم حالا داشتم پست می زدم‌. اما بخدا شیرین حال من داغون تر بود. داشتم نابود می شدم. دو هفته طول کشید تا جواب آزمایش بیاد.

راست می گفت. دو هفته ی آخر خیلی کلافه بود. از من مدام دوری می کرد و با غم عجیبی بهم نگاه می کرد. سعی می کرد باهام تنها نشه. بهم نمی گفت هم چی شده تا بفهمم. منم نابود شدم. به خودم اومدم دیدم داره با دستاش اشکامو پاک میکنه:
-گریه نکن فدات شم.

نمی دونستم کی شروع کردم به گریه کردن. اون لحظه خیلی ناخودآگاه دست آرش رو پس زدم و خودم اشکام رو پاک کردم. آرش غمگینانه فقط نگاهم کرد و بعد چند ثانیه ادامه داد:
-دو هفته بعدش جواب آزمایش آماده شد. طبق اون آزمایش من پسر بابات بودم و برادر ناتنی تو. نابود شدم شیرین. به معنای واقعی کلمه نابود شدم. عشق زندگیم که من دو سال بود باهاش رابطه ی پنهانی داشتم خواهرم بود. مادرم به بابام خیانت کرده بود. بابام پارسال سکته کرد مرد و من فکر میکردم واسه همین بوده. دلم میخواست بمیرم. نمی دونستم چه جوری باید به تو بگم. بابات ازم خواست نگم تو برادرمی و فقط باهات بهم بزنم و برم.
یه کم مکث کرد و گفت:
-و منم مثل احمقا قبول کردم.

سکوت کردم. هضم حرفاش برام سخت بود. هنوز ولی نمی فهمیدم چرا آرش اینجاست. اگه این حرفایی که زده راسته؛ پس چرا اومده؟ انگار ذهنم رو خوند.
-چند وقت پیش علی باهام تماس گرفت.
پریدم وسط حرفش:
-علی؟ داداش من؟
-آره. گفت باید منو ببینه. با هم قرار گذاشتیم و وقتی دیدمش چند تا ورق گذاشت جلوم. جواب آزمایش DNA بود. طبق اون آزمایش، من پسر بابات نبودم. سر در نمی آوردم. از علی پرسیدم این چیه. علی توضیح داد که چند هفته بعد از رفتن من این نامه رسیده دفتر باباش. بابات نبوده و اون تحویل گرفته. تاریخ آزمایش هم مال همون وقتی بود که ما آزمایش داده بودیم. به علی گفتم این ممکن نیست؛ من خودم جوابو دیدم. علی هم گفت اون هم تعجب کرده و رفته از خودشون پرسیده. اونا هم گفتن که اصلا امکان نداره جواب تست DNA تو دو هفته بیاد. باورم نمیشد. اما باز هم نمی تونستم ریسک کنم. از علی خواستم کمکم کنه دوباره یه تست بگیریم و مطمئن بشیم. دوست داشتم با اطمینان خاطر برگردم پیشت. دومین آزمایش جوابش دو ماه طول کشید. ولی این بار درست اومد.

بعد رفت سمت کتش و از تو جیب بغلش یه کاغذ آورد بیرون و داد دستم.
-بیا. خودت ببین. من و تو خواهر برادر نیستیم.

اینو گفت و از ته دل خندید. یه قطره اشکی هم که توی چشماش جمع شده رود رو پاک کرد و با لبخند بهم خیره شد. با دستای لرزون اشکامو پاک کردم و کاغذو گرفتم. دقیق تمام صفحات کاغذ رو خوندم. طبق این کاغذها حرفاش راست بود.

بی هیچ حرفی رفتم سمت گوشیم. بی توجه به آرش که پرسید چی کار میخوام بکنم زنگ زدم به علی. سر یه بوق جواب داد:
-دختر نصف عمرم کردی. کجایی تو؟
-خوبم نگران نباش. علی یه سوال دارم ازت.
-چی چی رو نگران نباش. از دیشب تا الان دنبالتیم. کم کم میخواستم برم سرد خونه دنبالت. میگ…
-علی خواهش میکنم. بعدا سرزنشم کن.
-بگو فدات شم
-علی حرفای آرش راسته؟
-اومد پیشت؟ پیدات کرد؟ بهت گفت همه چیو؟
-آره. میگه بابام نقشه کشیده ما خواهر و برادریم. راست میگه؟
-متاسفانه آره.
-سر در نمیارم. چرا باید همچین کاری بکنه؟
-گریه نکن قربونت برم. بابا و عمو با هم شریک بودن یادته؟ بعدشم که عمو شراکت رو بهم زد و گفت بابا از راه حلال کار نمیکنه و آدم درستی نیست. حتی یادمه یه بار سر اینکه بابام به ناموسش نظر داره بدجوری زدن تو تیپ و تاپ هم و دیگه عمو با بابا حرف نزد. فقط جلوی ما بچه هاشون آبرو داری می کردن. بابا از همون موقع باهاش دشمن شد. الان هم نمی خواست تو با پسرش باشی. یعنی نمی دونست شما با همید فقط فکر میکرد دوست دارید همو.
-تو به آرش گفتی بیاد؟
-قرار بود آخر هفته ی بعد سورپرایزت کنه. ولی وقتی فرار کردی فک کردم شاید پیش اون رفته باشی. واسه همین بهش زنگ زدم. ولی اونم خبر نداشت و وقتی فهمید امشب نامزدی زوری تو بوده، گفت احتمالا میدونه کجایی و اومد پیش تو.
-باشه ممنون. بعدا بهت زنگ میزنم‌
-آرش اونجاست؟
-آره.
-یه لحظه بده گوشی رو دستش کارش دارم. دیگه هم گریه نکن عزیز من.

بی حرف گوشی رو سمت آرش گرفتم. آرش با نگاهی نگران گوشی رو ازم گرفت. رفتم و روی مبل کز کردم. سرم و به پشت تکیه کردم و اجازه دادم اشکام بریزن رو صورتم. بابام دیگه چه موجودی بود. همیشه می دونستم آدم درستی نیست ولی تا این حدشو حتی تصور هم نمی کردم. آرش چند دقیقه با علی حرف زد. وقتی قطع کرد، اومد بالا سرم و آروم پرسید:
-شیرین عزیزم خوبی؟

جوابی ندادم. دل تنگش بودم. از طرفی هم از دستش دلخور و عصبی بودم. از اینکه همون موقع نیومد تا بهم حقیقت رو بگه و تنهایی برای جفت مون تصمیم گرفت. آرش وقتی دید چیزی نمیگم رفت سمت اتاق خواب. چشامو بستم دوباره. خیلی زود حس کردم که باز اومد بالا سرم. یه ملافه کشید روم و آروم گفت:
-بهتره یه کم استراحت کنی.
و بعدش خم شد و پیشونی مو بوسید.

بی اختیار یقه شو گرفتم و نگذاشتم عقب بکشه. خودمو کشیدم بالا و لبامو گذاشتم رو لباش. بی حرکت. هم من تو شوک بودم و هم اون. هیچ کدوم حرکتی نمی کردیم. انگار بعد از این همه دوری طعم لبامون یادمون رفته بود و باز میخواستیم مزه شو یادمون بیاریم. گرمی نفسامون بهم میخورد. انگار اون زود تر از من به خودش اومد و منو بوسید‌. چند تا بوسه ی ریز زد به لبم و منم شروع کردم باهاش همراهی کردن. دستاش رو دو طرف صورتم گذاشت و شروع کرد منو با ولع بوسیدن. لبامو محکم مک میزد طوری که همراهی برام سخت شده بود. غرق بوسه اش شده بودم. آرش زانو ش رو خم کرد و گذاشت بین پاهای من که نشسته بودم. بر خلاف میلم عقب کشیدم. دوست نداشتم تو این وضعیت اتفاقی بین مون بیفته. دستاشو همین طور که از جام بلند میشدم از دو طرف صورتم گرفتم و به پایین انداختم. اما با این کارم حالا هر دو مون مقابل هم ایستاده بودیم و من عملا دست های آرش رو رو پهلو هام قرار داده بودم. به علاوه، بعد از چند ماه دوری تمام وجودم احساس نیاز می کرد. نیاز به معاشقه و هم آغوشی و سکس. دیگه نه می تونستم و نه می خواستم مقاومت کنم. دستامو انداختم دور گردنش و شروع کردم بوسیدنش. این بار من به قدری محکم و با هیجان لباش رو خوردم که آرش کم آورده بود. تمرکزش رو گذاشته بود رو دستاش و تمام پشتم رو نوازش می کرد. تا اینکه با یکی از دستاش یکی از پاهامو از زانو خم کرد و گذاشت رو پهلوش. و من هر دو پام رو دورش حلقه کردم که آرش با استقبال بلندم کرد و همون جور که منو می بوسید و کون و رون هام رو نوازش میکرد منو برد سمت اتاق خواب.

آروم منو گذاشت رو تخت مون و خیمه زد روم. وقتی میخواست منو ببوسه با یه حرکت غافلگیرش کردم و چرخوندمش و خودم رفتم روش. دوست داشتم من کنترل رابطه رو بدست بگیرم. همین طور که لبهاش رو میخوردم شروع کردم به باز کردن دکمه های پیراهنش. هر دکمه ای رو که باز میکردم دستم رو به سینه اش می کشیدم و با پوستش بازی میکردم. دکمه هاش رو که کامل باز کردم به گاز آروم از لب پایینش گرفتم و پیرهنش رو با کمک خودش از تنش در آوردم. از گردنش شروع کردم به بوسیدن و با هر بوسه پایین تر می رفتم. آرش بی حرف با چشمای پر از شهوت نگاهم میکرد. کمک کرد کمربندش هم در بیارم. همین جور که به چشماش نگاه میکردم دست انداختم و زیپ شلوارش رو باز کردم و کیرش و گرفتم تو دستم. کیرش تو دستم نبض زد‌. حسابی راست کرده بود و پیش آبش کیرش رو لزج کرده بود. شلوارش رو کامل در آوردم. موهامو ریختم یه طرف. چشمام تو چشمای آرش بود و سر کیرش رو گذاشتم تو دهنم و یه مک ملایم زدم. آرش یه نفس عمیق کشید. چشما شو بست و سرش رو گذاشت رو تخت. من و آرش هر دو تجربه ی اول هم بودیم. سکس رو هم با هم یاد گرفتیم. حالا هر دو تا مون خیلی خوب نقطه ضعف های همو می شناختیم و خوب بلد بودیم چی دوست داریم. آرش عاشق این بود که براش ساک بزنم. و من از لذت بردنش بی نهایت لذت می بردم. تمام کیرشو از بالا تا پایین لیس زدم. با تخم هاش با دستم بازی کردم و با زبونم حسابی بازی دادم شون. کیرش رو تا جایی که میشد تو دهنم جا دادم و مک می زدم. آرش آروم ناله می کرد. دستش رو از زیر تاپم به سینه هام رسوند و باهاشون بازی میکرد. از خوردنش دست برداشتم یه لحظه و تاپم و از تنم در آوردم. حالا بالا تنه ی لختم در اختیار آرش بود. آرش دیگه نذاشت براش بخورم و منو خوابوند و اومد روم. لاله ی گوشمو یه گاز گرفت و در گوشم گفت:
-میدونی چقد دلم برات تنگ شده بود؟

منتظر جواب نموند و با بوسه های ریز سمت سینه هام رفت. خوب می دونست چقدر رو سینه هام حساسم. نوک سینه ها مو گاز می گرفت و زبونش رو دورشون می چرخوند. گاهی هم محکم مک میزد و با دست فشارشون میداد. آه و ناله می کردم. با دستام سعی میکردم سر شو نگهدارم با این که حسابی لذت می بردم. سکس بعد از یه مدت طولانی واقعا تمام وجودم رو داغ کرده بود در حدی که سرم داشت منفجر میشد. آرش دستامو بالاسرم نگه داشت و دستش رو برد سمت شلوارکم. یه کم نوازش گونه روی شکم لختم کشید که باعث شد پاهامو تو شکمم جمع کنم و لبامو از لذت گاز گرفتم. آرش گفت:
-نکن اون کارو با اونا. صاحب داره اون لب.
-صاحبش منم اختیارش رو دارم.

آرش دستشو از شورتم رد کرد و به کسم رسوند. کسم حسابی خیس شده بود. شروع کرد با انگشتش از بالا تا پایین کسم کشیدن:
-صاحب این چی؟ صاحب این کیه؟
آه و ناله هام بلند شده بود. دوست داشتم آرش تا ابد دستش رو رو کسم بکشه و یه لحظه هم توقف نکنه. با صدایی التماسی گفتم:
-تویی آرش صاحبش تویی.
-جووونم عزیزم.
شروع کرد تند تند چوچولمو و مالوندن و همین طور که دستامو بالای سرم نگهداشته بود با لذت بهم نگاه میکرد. با صدای بلندی ناله می کردم. اگه همین طور ادامه میداد ارضا میشدم. کمرم و بالا پایین و میکردم و از زور لذت خودمو تاب می دادم. آرش به قدری با چوچولم بازی کرد تا ارضا شدم و جیغ زدم. لبمو گاز میگرفتم تا صدا مو کنترل کنم. آرش دستامو ول کرد و دستشو از رو کسم برداشت. شورت و شلوارکمو با هم در آورد چند تا بوسه از رونام گرفت. از بازوهاش گرفتمش و بهش فهموندم بیاد بالا تا بتونم ازش لب بگیرم. چند تا لب محکم ازم گرفت با صدای انجمن کیر تو کس و چشمای خمار گفتم:
-آرش میخوام.
-جونم شیرین من چشم.

کیرش رو خودم با دستام تنظیم کردم رو کسم. چند بار کشیدمش رو چوچولم. آرش که دید حال میکنم خودش کیرش رو گرفت و چند بار تند تند زد رو چوچولم که باعث شد جیغ بکشم از لذت زیاد. بعدش خیلی آروم گذاشت رو سوراخ کسم و سرش رو هل داد تو. نفسم حبس شد. بعد از این همه مدت کیر داغش واقعا کسمو تازه کرد. از فرط لذت سرمو بلند کردمو شونه اش رو گاز گرفتم. آرش لبهاش رو گذاشت رو لبام و کیرش رو کامل فرو کرد تو. این کارش باعث شد لبش رو گاز بگیرم و ناخن هامو تو پشتش فرو کنم. چند ثانیه بی حرکت نگهداشت و بعدش شروع کرد آروم تلمبه زدن. کیرش حسابی کسمو پر کرده و بود داشت جرم می داد. با هم ناله می کردیم. هر چند صدای من بلند تر بود. گردن آرش رو همون جور که توم تلمبه می زد می لیسیدم و می بوسیدم. آرش یه کم خودش و کشید بالا و سینه هام رو تو مشتش گرفت و سرعتش رو زیاد تر کرد. بلند تر آه و ناله می کردم. صدام تو کل خونه می پیچید. آرش رو کشیدم سمت خودم و پاهامو دورش حلقه کردم. هر دو مون عرق گرده بودیم. آرش چند دقیقه بعد در حالی که نفس نفس می زد گفت:

-آبم داره میاد شیرین.
-بریز توم. منم دارم میشم.

سرعت آرش خیلی زیاد شد و من به شدت لرزیدم. از اعماق وجودم دوباره ارضا شدم و چند لحظه بعد داغی آب آرش رو تو کسم حس کردم. آرش بی حال شد و افتاد روم. آبش خیلی زیاد بود چون اون هم مثل من بعد از یه مدت طولانی سکس کرده بود. ریختن آبش از کنار کیرش که هنوز تو کسم بود رو حس کردم.

آرش چند دقیقه بی حال بود. منم پشتش رو نوازش می کردم و شونه هاش رو می بوسیدم. وقتی به خودش اومد از روم بلند شد و کنارم دراز کشید و منو کشید تو بغل خودش:

-ممنونم شیرین. یه بار دیگه شیرینم کردی مثل همیشه.
-علی گفت سورپرایز داشتی برام
-آره. می خواستم اینجا برات جشن بگیرم و همه چیزو بگم. ولی خوب وقتی فهمیدم نامزدی تو کار بوده و تو فرار کردی، اصلا نفهمیدم چه جوری بی خیال جلسه شدم و افتادم دنبال تو.

با حسادت گفتم:
-جلسه ی خواستگاری تون دیگه!
آرش خندید و با چشم غره گفت:
-خواستگاری کدومه دختر خوب؟ جلسه ی شرکت مون رو میگم.
آروم گفتم:
-وقتی رفتی فک کردم کسی اومده جای من.
آرش روی دستش تکیه داد و رو به من گفت:
-هیچ وقت، حتی یک لحظه هم فکر نکن که کسی رو به تو ترجیح بدم. شیرین من یه دونه ست. هیچ کی مثل تو نیست. هیچ کی مثل تو نمی تونه باشه. من با تو رشد کردم و با تو شدم آرش الان. هیچ کس نمی تونه برای من شیرین باشه. هیچ کس. دوستت دارم شیرین.
-منم دوستت دارم.
و لبهامون رو هم قفل شد.

پایان.

نوشته: دختر شیطون بلا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها