داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

مگه از این اکیپ گنگ تر هم هست؟ 🤙 (۱)

این ماجرا طولانیه… تنگش کن و بخون❤️

سال 1401 با همه اتفاقای بدش گذشت یه سال کسل کننده تر از 401 اومد…
با یه عید بدرد نخور که اصلا رنگ و بوی نوروز و نمیداد…
1401 بد بود ولی چن تا اتفاق خوب برام افتاد… به عشقم رسیدم (ماشین خریدم)… یه خونه طرفای صادقیه رهن کردم و شاغل شده بودم…

من آرکام 26 سالمه و اصالتا ترکم… ترک ایران نه ترک آذربایجان…
از بچگی ورزش شنا رو دنبال میکردم به تازگی مربیگری و نجات غریقیم و گرفته بودم…
اوقات فراغتم و با دورهمی و مهمونی و باشگاه و سیگار و قلیون و… میگذروندیم…
زندگی سوبری بود ولی خوب بود…
داشتم به مرز بورینگ شدن می رسیدم که به کمک پدرم و یه مقدار پس انداز خودم یه ماشینی خریدم که از بچگی عاشقش بودم.
هنوز دانشجو بودم و چون سال بالایی بودیم انتخاب واحد ها دست خودمون بود و منم کل کلاسامو صبح چیده بودم که وقت برای تفریح و کارم داشته باشم…
چهار روز هفته رو از ساعت 3 بعد از ظهر استخر بودم تا 12 شب، بعد از ظهر شاگرد داشتم بچه های سنین 8 تا 14سال که سخت ترین کار ممکن تمرین دادن به این رده سنیه و کلی انرژی از آدم میگیره و بعد از اونم ساعت 6 تا 12 سانس عمومی استخر بود و من ناجی غریق…
خوبیش این بود دیگه بعد از استخر و پایان کار منت کشی نگهبانِ خوابگاه و نداشتم و با خیال راحت میرفتم خونه.
از استخری که هستم تا صادقیه تقریبا یک ساعتی راه هست حالا با توجه به ترافیک این زمان متغیره…
ماشین گرفته بودم و عمرا از مترو استفاده نمیکردم حتی اگه قرار بود ساعت ها ترافیک و تحمل کنم…
خلاصه من شبا ساعت 1:30 می رسیدم خونه و مثل جنازه میگرفتم میخوابیدم و از فرداش دوباره 8صبح کلاس بعد هم مثل روز گذشته استخر…
شنبه تا سه شنبه اینطوری بود و چهارشنبه فقط کلاس داشتم و بعد از ظهر بیکار بودم. پنج شنبه و جمعه هم کلا نه کلاسی داشتم و نه کاری و اوج تفریحاتم توی همین دو سه روز خلاصه میشد…
بعضی هفته ها هم جای تفریح با دوستان میرفتم به خانواده سر بزنم که توی یکی از شهرستان های نزدیک زندگی میکردن…

مادرم خانه دار بود، برادر کوچکترم مدرسه میرفت و پدرم تازه بازنشسته شده بود (کارش آزاد بود)…
خونه پدرم اینا یک واحد آپارتمان بود که در دست اجاره بود و خودشونم مستاجر جای دیگه بودن (دلیلش اینه که خونه ای که مستأجرش هستن دوبلکس و ویلاییه و راحت ترن) بالاخره سنی از پدرم گذشته…

سه اتاق طبقه بالا بود که یکیش برای من و یکیش برای برادرم و اون یکی بلااستفاده بود… (چون مادرم اینا به خاطر سختی پله ها و اینا پایین میخوابیدن)

صبح جمعه بود و جدیدا این نون خشکیا آدرس خونمو پیدا کرده بودن و سر و کلشون پیدا شده بود… با صدای نون
خشک از خواب بیدار شده بودم ولی مقاومت میکردم، دلم میخواست اون لحظه طوری وانمود کنم که انگار هنوز خوابم… خیلی خسته بودم گردنمم درد میکرد…

همچنان داشتم با خودم میجنگیدم که بخوابم اما انگاری قسمت بر این بود که جمعه امون با گوه زدن به اعصابم شروع شه…

صدای خفیفی می شنیدم، صدای گوشیم بود. داشت زنگ میخورد، ولی به قدری صدا ناواضح میومد که انگار مدفون شده باشه… تکونی به خودم دادم که از زیر کونم گوشیم در اومد تا پیداش کنم قطع شده بود.

(پوریا بود یکی از رفیقای صمیمیم. رفیق روزا و شبا و سختی های تهران…
اولین نفری بود که باهاش بعد از مهاجرتم به تهران رفیق شده بودم
تقریبا هفت سال میشد…
پسر خوبی بود اهل لش بازی بودیم زیاد… با هم خوش میگذروندیم…
همسن خودم بود ولی از نظر فیس و بدن و اینا چند درجه ای بهتر بود…)

+الو داداشم آرکا

-عمو پوری

حاجی صدات چقدر خسته است شب جمعه رو با قدرت پشت سر گذاشتی گویا

-کس نگو کص نمک دیشب وزراء بودم تا نصف شب نگهم داشتن

+اونجا چه غلطی میکردی؟ … کِی گرفتنت…؟… با کی گرفتنت؟ … چرا گرفتنت؟!!!

-خوب حالا جو نده پشت تلفن، الان حرف زدنم نمیاد بعدا تعریف میکنم

+بنال ببینم یعنی چی حرف زدنم نمیاد… الان کجایی چطوری در اومدی؟

-حاجی توش نکن دیگه یه وزراءِ دیگه ستاد مبارزه با مواد مخدر نیست که

+میگم کجایی الان ؟

-گاییدیا… خونم دیگه. وقتی خوابیدم تا الان و تلفن جواب دادم یعنی خونم دیگه

+باشه پاش و دست و روتو بشور من ناهار میام پیشت

-من کون غذا درست کردن ندارم

+از بیرون میگیرم میارم گشاد، چی. میخوری؟

-همون همیشگی

+تو هربار یه چیز میخوری همیشگیت چیه؟

-بندری دیگه

+یه نون یا دو نون

-دو نون

+با نوشابه یا بی نوشابه

-میگیرم خشک خشک میکنمتا پوریا یه عنی بگیر دیگه اه

+خوب بابا سگ اعصاب خدافظ.

دینگ دینگ (زنگ واحدم و زدن)
با خواب و بیداری داد زدم کیه؟
یهو یادم اومد پوریا قرار بود بیاد و من خواب افتاده بودم،… لخت مادرزاد بودم و کیرمم راست تا ناموس… شرتم و پوشیدم فقط رفتم پشت در…
بعله گوریا بود الان میخواست دو ساعت غر بزنه…
برگشتم شلوارک و پوشیدم و در باز کردم اومد تو… شروع کرد غر زدن
+تا الان خوابیدی؟ مگه نگفتم پاشو… با تو چقدر گشادی و…

همینطوری که غر میزد رفتم دستشویی و در و بستم صداش نا واضح میومد…
روبه روی آینه صورت شویی ایستادم و سرم و بالا گرفتم خیلی داغون بودم…
رد مشت سربازه هنوز روی گونم بودم و گردنم درد میکرد و یکم کبود شده بود… ابی به صورتم زدم و اومدم بیرون

پوریا انگار تازه من و دیده گفت :
+آرکا خوبی؟ چرا سر و وضعت اینطوریه… ؟دعوا کردی؟؟؟ جون به لب شدم داداش بنال دیگه!!!
-بشین تا برات بگم…
-دیشب من و محمد(یکی دیگه از رفقای صمیمیم و مشترک من و پوریا) و آتوسا (رل محمد) و محیا (همکلاسیم و رفیقم) بیرون بودیم کار خاصی نکردیم سینما رفتیم و یه کافه بعدم شام… تو راه برگشت بزرگراه همت بودیم یکم شیطنتمون گل کرد شروع کردم لایی کشیدن… تو حال خودمون بودیم که گردون گشت انتظامی رو تو آینه وسط دیدم… اول اومدم گاز و تخته کنم برم برای فرار که اگه میکردم عمرا به پرشیای من میرسیدن با اون سمند لکاتشون. ولی گفتم ما که کاری نکردیم که در بریم… شر درست نکنم…
صدای موزیک و قطع کردم… دیدم داره خودشو جر میده، پلاک و رنگ ماشین و پیج میکنه که بزن کنار…
حاجی دخترا هم که هیچ چیزی جز کلاه نداشتن که موهاشون و بپوشونه
همین اینا رو حساس تر کرد…
سمت راست بزرگراه ایستادم و گشت هم پشت سرم ایستاد…

+مدارک شناسایی، گواهینامه، کارت ماشین
-سلام جناب سروان. بله چشم
-خدمت شما
+عرض کردم مدارک شناسایی همتون
-جناب میتونم بپرسم مشکل چیه؟
+عرض میکنم… با کلانتری تماس گرفتن دال بر اینکه یک خودرویی با مشخصات خودروی شما و سرنشینانی با مشخصات شما… مصرف مواد یا نوشیدنی های روان گردان داشتن و با رانندگی پرخطر شون خودشون و دیگر هموطنانمون رو در معرض خطر قرار داده اند.
-جناب سروان ما مصرف نداشتیم… بفرمایید جریمه امون چقدره تقبل می کنیم
+نسبتتون با خانم ها چیه!؟
-همکلاسی هستیم و دوست
+شیشه هات چرا اینقدر دودیه
-دیگه عشق ماشینیم دیگه جناب
+صدای ضبطت چرا اینقدر زیاد بوده؟
(کلا دنبال بهونه بود که گیر بده)
خلاصه بعد از سوال جواب های مکرر گفت که باید بیاید با ما
دخترا رفتن تو ماشین گشت محمدم رفت…
یه سربازم اومد نشست پشت فرمون ماشین من… منم سمت شاگرد نشستم…
رفتیم وزراء

اونجا هم زنگ زدن خانواده بچه ها اومدن و مرخص شدن و رفتن
ولی من و نگه داشتن… بی دلیل…
چن تا سوال و جواب و اینا
بعدم ولم کردن گفتن ماشین اینجا میخوابه…

+اوه، خوب پسرِخوب حواستو جمع کن دیگه… یعنی امروز شمال کنسله؟
-اره دیگه امروز که جمعه است و.(حرفم و قطع کرد)
+این کبودیا برای چیه پس؟
-هیچی باو بازداشت که بودم عصبی شدم داد بیداد کردم…
سربازه در و باز کرد منو برد پیش افسر نگهبان اون جا یکم داد زدم… قصدی نداشتم ولی از دهنم فحش اومد بیرون. که سربازه با مشت گذاشت رو گونم بعدم من و فرستاد بازداشت

+ای من ریدم سر در…
-خوب حالا چیزی نیست خوب میشه… زنگ بزن به رضا بگو با ماشین اون میریم شمال
-من ماشینم نباشه هیچ جا نمیام، میمونم فردا. شنبه فقط روز کاریه برم برای کارای ترخیص و ماشین و بیارم بیرون و الا میمونه برای بعد 14 و 15 خرداد داستان میشه
+منم نمیرم دیگه اگه نیای
-کس نگو، تا جمعه هممون آفیم و بیکار قراره که بمونیم اگه عن نباشید
منم فردا ماشین و بگیرم میام سمتتون

__
+الو آرکا کجایی؟
-الو سلام هیچی اومدم پارکینگ ماشین و بگیرم
+خو میای دیگه امروز؟
-احتمالا شب راه بیفتم
+باشه پس… یه لحظه گوشی آتوسا کارت داره!!!
-باشه
+سلام آرکا چطوری خوبی؟
-فدات شم تو خوبی. جانم؟
+میگما ماشینت خالیه؟
-اره دیگه تنهام
+میتونی محیا رو هم با خودت بیاری دوست داشت بیاد ولی امروز کار داشت نمیتونست دیروز با ما بیاد… اگه میتونید با هم بیاید
-باشه هماهنگ کن بعد از ظهر میرم دنبالش…

محیا خیلی دختر خوبیه… من چن ماهه روش کراشم عجیب… اهل رل زدن نیستم چون وقتش و ندارم… محیا زیاد دنبال رل نبود…
ولی از زمانی که با هم رفاقت میکنیم جفتمون حالمون خوبه
این طوری بهتره…
با هم راحت تریم نسبت به باقی دختر و پسرای اکیپ…
اونم شناگره و ناجی و مربی عین خودم…
بدن رو فرم و زیبایی داره…
فیسش معمولیه، اولترا خوشگل نیست!!!ولی خوبه

نچراله… البته جز بینی…
بدنشم بی نظیره… همیشه با تیپ واستایلش حشری میشم خودشم یکبار دیده که راست کردم… حتی طعنه هم زد بهم سر این موضوع
چه کنم دیگه واقعا خوبه منم که تقریبا از آخرین باری که سکس داشتم
سه سال می گذشت…
فقط کف دستی میزدم اونم ماهی دوبار که بهم فشار نیاد…

169 قدش بود… وزنشم دور و بر 63 اینا… یه کون خوش فرم داشت و ممه های 70
همه چیشو من دوست داشتم…

بگذریم…
_
+ه،?Hi miss mahya… How are you
-مرگ مستر آرکا
+هههه. چطوری خوبی آماده ای؟
-الان؟
+اره دیگه بیام دنبالت بعد بریم دنبال من و بریم سمت شمال
-یعنی چی؟
+یعنی اینکه بریم بعدش منم وسایلم و از خونه بردارم
-اها باشه… کی میرسی؟
+چهل و سه دقیقه دیگه؟
-چقدر دقیق؟ 😁
+تایمیه که Waze داره میگه
-خوب باشه بیا آمادم

__
رفتم دنبالش و ساعت تقریبا 1:30 اینا بود
قصدم این بود ببرمش خونه الان که وقت هست
بکنمش… بدجور آمپرم بالا بود
از طرفی هم میترسیدم فکرش نسبت بهم عوض شه…

+بفرمایید تو؟
-کولر و بزن آرکا گرمه!
+تو اتاق بودم و داد زدم روی میز تی ویه خودت روشن کن من برم دوش بگیرم
-باشه بدو!

تو حموم همش به یاد کوص و کون اون بودم… کل بدنم و شیو کردم حتی سوراخ کونم و
خودم و حسابی سابیدم و اومدم بیرون…
با همون حوله تن پوش رفتم سر یخچال
زیر چشمی بر اندازش کردم لش کرده بود رو کاناپه و با تاپ شلوار بود…
چشمم افتاد به پاهاش که جوراباش و دراورده بود یه پای خوشگل و با ناخونای دیدنی با لاک مشکی که با ناخنهای دستش ست بود…
این صحنه پاهاش و تصورات من باعث شد که دوباره کیرم بلند شه…

من اصلا اینطوری هَوَل نبودم… نمیدونم چم شده بود…
خلاصه اوضاع بد خیط بود… نمی تونستم کیرم و پنهان کنم…
با زور اومدم برم سمت اتاق که محیا به شوخی و خنده گفت : مستر آرکا چه خبرته؟؟ و بعد هم خندید…
منم پشمام ریخت و یه پوزخند زدم دویدم سمت اتاق…
نمیدونستم این یعنی چراغ سبز… یا طعنه زده بهم…
با خودم کلنجار می رفتم…

خلاصه ساعت 2:45 بود… در اصل باید راه میافتادیم ولی چون من فکرم چیز دیگه ای بود این دست و اون دست میکردم تا یه خبری بشه…
ناهار یه املت زدیم و من گفتم محیا خوابم میاد با این وضع نمیتونم رانندگی کنم…
گفت خوب من میشینم
گفتم همین مونده… پشت فرمون ماشین من دختر بشینه…
گفت خوب برو بخواب یه چرت بعد پاشو بریم…
گفتم تو نمیای؟
گفت یعنی چی؟
گفتم منظورم اینه که تو نمیخوابی؟
گفت نه من نمیخوام بخوابم… اگرم بخوام کاناپه هست…
گفتم باشه هر جور راحتی…

قشنگ خورد تو پرم رفتم که واقعا بخوابم…

چند دقیقه ای گذشت دیدم صدای پا میاد!!!
برگشتم دیدم مهیاست!!!

+آرکا
-هوم؟
+خوابم میاد
-کاناپه هست
+باشه…
-شوخی کردم… خو الان جایی جز تخت من نیست (دو نفره است)
-میدونم
+مشکلی نداری؟
-میخوایم بخوابیم دیگه!!!
+اوممم شاید اره…
-اذیت نکن دیگه
+باشه بیا بخواب

پشت به هم خوابیدیم… واقعا هم خوابیدیم… منتها من بعد نیم ساعت بیدار شدم…
اروم غلط زدم برگشتم سمت محیا که پشتش به من بود…
تاپش از رو کمرش رفته بود بالا تر و پهلو و کمر لختش معلوم بود…
پاچه شلوارشم خیلی بالا اومده بود که قشنگ دیگه سکسیش کرده بود…
راست کرده بودم… سایز کیرم 16… ولی فک کنم اون لحظه به 18 هم رسیده بود
اخه منظره خوبی بود مخصوصا کونش که قمبل سمت من بود…
یه فکری به سرم زد… که کل لباسام و بکنم… پتو رو هم بکشم روم

+محیا
-هوم
+محیا بیداری؟
-چیه؟؟؟ خواب بودما
+میتونم…
-چی میتونی؟؟؟
+ولش کن…
-چی و میتونی؟؟؟؟؟؟
+بغلت کنم!؟
-برای چی؟؟؟؟
+همینطوری!!!؟؟؟؟
-، مطمئنی همینطوری؟
+اره
-باشه

بغلش کردم از پشت… پتو رو کشیدم رو جفتمون…حالا تا آرزوی من به اندازه شرت و شلوار محیا فاصله بود…
کیرم اروم کشیدم رو چاک کونشم که یکمم برخورد کرد به کمرش که لخت جلوم بود…
دستم روی چاک سینه اش انداخته بودم و با ساعدم آروم فشار میدادم…
کیرم ک خورد به کمرش انگار یهو بهش شک وارد شد… صورتشو برگردوند سمت من و گفت

+این چیه؟؟؟
-هیچی
+یعنی چی هیچی… کیرت و داری میمالی به من…
-اروم باش… یکم فقط… بخدا روم خیلی فشاره
+یکم چی ؟ یکم من و میکنی و تمام؟ خجالت بکش
-خو چه کنم محیا بذار فقط بذارم لای پاهات…
+بس کن آرکا ولم کن میخوام برم

یه حسی بهم گفت اگه میخواست بره و واقعا بدش اومده بود تقلایی می کرد نه اینکه خواهش کنه!!!

-یکم فقط… لطفا
+مریضی تو
-یعنی تو دلت نمیخواد با پسر خوشگلی مث من سکس داشته باشی؟
+خوشم نمیاد با رفیقم داشته باشم!!!
-خوب این رفاقت میتونه بعد از این به فاب و رل و اینا تبدیل شه!!!
+کوفت😁
-دیدی خندیدی حالا کارم و کنم؟
+من پرده دارم!!!
-منم باهاش کاری ندارم!!!
+پس چی؟
-از عقب و دهن و لاپا اینا ؟
+فقط همین یبار؟
-اگه قراره بعدش رفیق بمونیم اره… همین یبار…
+اگه نموندیم چی؟
-اگه نموندیم و بعدا فکر میکنم فعلا مغزم دست یکی دیگست… 🤙

دست انداختم دکمه جینش و باز کردم و کشیدم پایین با شرتش…
زیباترین لحظه عمرم بود…
یه دست کشیدم روی کصش و کیرم گذاشتم رو چاک کونش…
همراهی میکرد… بالا پایین میکرد… لذت بخش ترین حس ممکن بود… حتی از گاییدن بیشتر حال میداد… لاله گوشش و از پشت میمکیدم و از روی تاپش سینه هاش و میمالیدم… پیش آبم به قدری ترشح شده بود که انگار روغن ریختی لای چاک کونش بس که لیز بود و روان…
+محیا!!
-بله؟
+میخوریش برام؟
بدون اینکه حرفی بزنه بلند شد و رفت لای پاهای من…
جرات چشم تو چشم شدن و هیچ کدام با هم نداشتیم…
پتو رو از روم کنار زد و گفت… وا چرا لباس تنت نیست… گفتم خیلی وقته دراوردم… گفت عجب!!! و خندید…
کیرم و گرفت دستش و زبونش و کشید بهش… با زبونش چن دقیقه ای فقط مثل بستنی لیس میزد، پایین تا بالا و بر عکس… کیرمو کرد دهنش و لباش و حلقه کرد دورش اول سرش و بعدش کلش رو با توف فراوون… مجلسیه مجلسی میخورد… تا ته میرفت و بر میگشت… بدون اینکه حتی دندون بزنه… خیلی اینکاره بود خیلی… نفسم داشت میرفت… تحمل سخت شده بود برام… با دست اشاره کردم که تاپ و سوتینش و هم در بیاره…
حالا جفتمون لخت بودیم… کشیدمش رو خودم و… لبم و رو لباش گذاشتم…
شیرینیش و هنوز یادم هست… لب پایینش و با لبام گرفتم چن لحظه ای مکیدم… اونم همراهی میکردم و کصش و روی کیرم میکشید… خیسیش اینقدری بود که اصلا نیازی به چرب کننده نداشت…
حالا نوبت من بود… رفتم لای پاهاش و شروع کردم به لیس زدن… با زبونم تند تند چوچولش و لیس میزدم و اونم پتو رو داشت چنگ میزد… صحنه دیدنی ای بود… قوسی که به کمرش میداد تا کوصش بیاره بالاتر اب ادم و میاورد… انگشت فاکم و خیسش کردم با اب کصش و مالیدم به سوراخ کونش… وقتی مخالفتی ندیدم اروم کردمش تو… به راحتی تمام… تا ته انگشتم رفت توی کونش یه آه شدیدی کشید که توأم با جیغ بود ولی از رو لذت بود نه از رو درد… البته حس کردم… همونطوری انگشتم توی کونش بود… شصتم رو به چوچولش رسوندم شروع کردم مالیدن… خودمم لباش و میخوردم. با دست دیگه با سینش بازی میکردم… چند دقیقه ای گذشت که شروع کرد به لرزیدن و با سه تا پاشش قوی ابش اومد و کل رو تختیم خیس شد… ولی فدا سرش من میپرستیدمش تو اون حالت… چن لحظه استراحت دادم بهش و دست و برداشتم و فقط گونه اش رو میبوسیدم و اونم مثل یه بچه گربه ملوس و رام تو بغلم اروم گرفته بود… تو همون حالت بودیم که گفت نوبت توعه… گفتم میتونی با پاهات با کیرم بازی کنی؟ گفت فوتجاب یعنی؟ گفتم اره… پاهاشو دور کیرم حلقه کرد و من رو به بالا دراز کشیدم… شروع کردم به بازی کردن خیلی خوب بود… سرمای پاهاش کیرم و میخوابوند ولی لذت دیدن اون سیاه سفیدی که حاصل تناقض رنگ لاکش بود و پوست تنش… اندازه کیرم و سه برابر می کرد
کشیدمش رو تخت و پشتش و به سمت. خودم کردم و درست مثل لحظه شروع و کیرم و با آب دهان خودش خیس کردم لای پاهاش و موازی با کصش قرار دادم… خودش شروع کرد به جلو و عقب کردن و منم همراهی میکردم…
+ارکا
-بدت میاد که از کون بکنی؟
+نه کی بدش میاد… تو مشکلی نداری؟
-نه اگه تو خوشت بیاد
+ولی من مشکل دارم چون دردت میاد…
-خوب قرار نیست که وحشی عمل کنی…
-وقت بذار و اروم این کارو بکن…

پروسه باز کردن کونش دقایقی طول کشید ولی من همچنان حس میکردم رابطه آنال و تجربه کرده چون حالت سوراخش این و نشون میداد…
کیرمو کردم دهنش تا یکم خیس شه و اون توی همون حالت به پهلو خوابیده بود و اینبار من نشسته بودم
کیرم و تنظیم کردم و گذاشتم توی کونش… گرمای وجودش آتیشم میزددد… کولر گازی روشن بود ولی اونقدری حرارتم رفت بالا حس کردم از گوشم داره دود در میاد… شروع کردم خیلی رمانتیک جلو عقب کردن… این لحظه رو با دنیا عوض نمیکنم… حلقه سوراخش که کل کیرمو داشت قورت میداد…
محیا هم با لذت آه میکشیدم و دست و فشار میداد…
پوزیشن بعدی که دوست داشتم داگی بود…
به حالت داگیش کردم و رفتم پشت سرش…
کیرم کردم توی کونش اینبار وحشی تر تلمبه میزدم…
برخورد تنم با کونش موجی رو توی لپ کونش می انداخت که جذاب بود…

خم شدم و دستم و به کصش رسوندم شروع کردم به مالیدن… خیس خیس بود… حالا دیگه اون جلو عقب میکرد و من فقط براش میمالیدم… صدای تلمبه ها و اه کشیدنامون کل اتاقو برداشته بود… تو همون حالت بودیم که یهو بدنش مثل ارگاسم اول شروع کرد به لرزیدن… کونش و به زیر نافم چسبوند و کیرم تا ته توی بدنش جا گرفت…

آب کوصش از سری قبلی کمتر بود ولی بازم کنار زانو هاش و خیس کرد…
با هر انقباض کصش… سوراخ کونش دور کیرم منقبض میشد و فشار میاورد که چند باری اینکار تکرار شد… من و به مرز جنون رسوند… داشت ابم میومد منم شروع کردم به تلمبه زدن… دیگه لرزشش تموم شده بود و بیحال شده بود… تو همون حالت دمر خوابوندمش و افتادم روش دو تا تلمبه زدم و کیرم و تا ته توی کونش فشار دادم و خوابیدم روش و شروع کردم به خوردن و بوس کردن گوش و گونه اش بدنامون خیس عرق بود …
آبم اومده بود و سکوت بینمون بود… کیرم شل شد و از کونش درو اومد… کنارش دراز کشیدم… بردمش توی همون پوزیشن اول… کیرم که دیگه اندازه هسته خرما شده بود… از پشت به کونش چسبوندم و از پشت بغلش کردم… از زمانی که آبم اومد دیگه هیچ حرفی نزدیم… همونطوری تو بغل من خوابش برد منم سینه اش و میمالوندم و بازی میکردم که منم خوابیدم…

دینگ دینگ دینگ دینگ دینگ
آلارم گوشیم بود… بیدار شدم… ساعت و نگاه کردم… 7 صبح شنبه بود… باید
بلند میشدم و دوش میگرفتم و صبحونه میخوردم و میرفتم دنبال ماشین…
یکم که بخودم اومدم دیدم زیرم خیسه خیسه…
رو به بالا شدم و شلوارکم و از بدنم فاصله دادم دیدم… جُنُب شدم… شرت و شلوارم و تختم نمناک بود بیشتر اب کیرم رو بدنم چسبیده بود… همه رو انداختم ماشین لباسشویی و لخت رفتم حموم… زیر دوش آب گرم بودم که یه چیزای گُنگی از خوابی که دیده بودم تو مغزم مرور میشد…
کامل یادم نبود ولی میدونم که خواب سکس با محیا رو دیدم…

ادامه دارد…

نوشته: آرکا هستم… 🧔

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها