داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

لوک خوش شانس

نمیدونم باید از کجا شروع کنم زندگی من ب دو قسمت تقسیم میشه قبل و بعد حالا قبل و بعده چی میگم به خدمتتون…
اسمم رادمهره الان در آستانه ی 39 سالگی هستم و اوضاع بر وفق مراده ی زندگی خوب در رفاه و غرق در کس و کون…
اما از اول اینجوری نبود،ی جورایی هم خارم گاییده شد تا ب اینجا برسم هم شانس زیادی آوردم…جوري كه هميشه ميگفتم خوش شانس تويي لوك اداتو در مياره مرد…
من تو ی خانواده معمولی ب دنیا اومدم از نظر مالی کمی ضعیف بودیم و میشه گفت دوران کودکی نسبتا سختی داشتم از سختی های نداری و تحصیل و این چیزا که بگذریم فقط ی دلخوشی داشتم اونم ورزش کردن بود که در کنار درسم از سن دوازده سالگی روی آوردم به فیتنس و پرورش اندام و در سن 22 سالگی تونستم مدرک مربی گری بگیرم و تو باشگاه یکی از دوستانم مشغول ب کار بشم…
زندگیم شده بود درس و ورزش خیلی علاقه ای ب درس خوندن نداشتم فقط بخاطر مادرم سختیاشو تحمل میکردم همیشه میگفت دوست دارم درستو ادامه بدی مهندس بشی خلاصه با هر سختی بود صب تا ظهر دانشگاه بودم و بعدم تا یازده دوازده شب تو باشگاه نه تفریح و گردشی داشتم نه سال تا سال حتی ی مسافرت همه تفریحم ورزش بود اوایل خیلی پول در نمیاوردم اما ب مرور که شاگردام بیشتر شدن کمی اوضاع احوالم بهتر شد…
تونستم ی کمک خرجی باشم تو خونه تا ب حد و اندازه خودمم ک شده بتونم ی باری از رو دوش پدرم بردارم…
پدرم از خانواده خیلی ثروتمندی بود پدربزرگم ی عالم زمین و مال و اموال داشت اما خیرش حتی ب بچه های خودش هم نمی رسید و سره همین موضوع میونش با بچه هاش شکراب بود نمیدونم اون همه مال و اموالو میخواست با خودش بگور ببره خوب تا وقتی زنده ای بده ب بچه هات تا لذتشو ببرن و دعاگوت باشن نه که ازت نفرت و کینه ب دل بگیرن و هر لحظه منتظر مرگت باشن تا اون موقع ازت ی ارثی ببرن…
با اینکه میدونست بچه هاش دارن ب سختی زندگی میکنن اما پیره مرد آب از دستش نمیچکید و ماعم خیلی سال بود که اصلا بیخیالش شده بودیم و ب دیدنش نمی رفتیم هر بارم که پدرم دلش میسوخت و تنهایی میرفت شهرستان ی سری بهش بزنه ی جوری با حرفاش و کاراش دله پدرمو میشکست و دست از پا درازتر برمی گشت…
این همه سال با سختی زندگی کردیم دستمونو جلو احدی دراز نکردیم یاد گرفته بودیم خودمون برا زندگیمون زحمت بکشیم تا اون سن خیلی تو قید و بند دختر بازی و دوست دخترو اینا نبودم نه که دلم بخواد نه چندتایی دوست دختر گرفته بودم حتی سکس هم داشتم اما طولی نمیکشید که ولم میکردن چرا چون خیلی نمیتونستم براشون وقت بزارم یا خرجشون کنم چون ماشینم پراید بود خانوما مدل بالا دوست داشتن اما خب چیزی از ارزش های من کم نمی کرد بیشترشون بخاطر بدن خوبی که ساخته بودم جذبم شده بودن و ی مدتی عشق و حالشونو میکردن و تو چهارتا جمع پز دوست پسر بدن سازشونو میدادن و بعدم که میدیدن من خیلی نمیتونم براشون وقت بزارم و خرجشون کنم و ببرمشون دور دور میرفتن سراغ یکی بهتر خب شرایط زندگی منم اون زمان اونجوری بود تایم ازادی ب اون صورت نداشتم یا دانشگاه بودم یا باشگاه در حال تمرین و بالا سره شاگردام انقدری ام خودم خرج و مخارج داشتم که واقعیت پولم ب کافه رستورانای شیک و باکلاس بالاشهر نمیرسید الانم که رفاقتا شرطی شده تا طرف ی سودی براشون نداشته باشه میرن حاجی حاجی مکه…
سره همین موضوع حدودا دو سالی بود با سینگلی خودم حال میکردم شده بود دختری چشممو بگیره اما بی تفاوت از کنارش رد میشدم ب خودم میگفتم الان وقتش نیس رادمهر ی روزی ام نوبت تو میشه ی روزی ام تو کوچه تو عروسی میشه صبر داشته باش مرد…ماهم خدایی داریم،خدای ماهم بزرگه… اینجوری خودمو اروم میکردم و دلمو خوش میکردم
چند باری از زور شهوت زیاد مجبور شدم برم سراغ جنده اما واقعا هیچ لذتی نبردم و هر دفعه پشیمون شدم کلا هیچوقت انرژی خوبی از جنده ها نگرفتم…
روزها همینطور پشت هم سپري مي شد با هر مشقت و سختي بود تونستم مدرك كارشناسي عمرانمو بگيرم اما خب الان چي شد هيچي هرجا كه ميرفتم سراغ كار دست از پا درازتر برمیگشتم انگاري تا ي آشنا و پارتي نداشته باشي كارت تو اين مملكت راه نميوفته…
خيلي جاها يا سابقه كار ميخاستن يا اگرم قبول ميكردن ميخواستن با چندرغاز از آدم بيگاري بكشن كه خوب من بيشتر از اون مبالغو تو باشگاه در مياوردم
خلاصه ي چند سالي مدرکمونو گذاشتيم دره كوزه و آبشو خورديم و ديگه صب تا شب بيشتر تايمم باشگاه بودم شاگرداي بيشتري گرفتم ب اصرار يكي از بچه ها كه تو سوشال مديا حرف برا گفتن زياد داشت ي پيج ورزشي راه انداختم و اموزش هاي اصولي تمريني و غذايي و ازين چيزا مي زاشتم من خودم خيلي وارد نبودم و خوشم نميومد اما كم كم وقتي نظرات مثبت مخاطبم رو ديدم كمي انگيزه گرفتم كلي رفقاي جديد پيدا كردم حتي چقدر خانوما پيگير بودن و برنامه ازم میگرفتن اينم باز خودش ي روش كسب درآمد بود بالاخره اين همه سال زحمت كشيده بودم رياضت كشيده بودم سالهاي سال رژيممو نشكسته بودم كه الان بتونم نتيجشو بگيرم…
خلاصه زندگي ما داشت همينجوري پيش ميرفت تا اون اتفاقه افتاد و اينجا بود كه زندگيم ب قبل و بعد تقسيم شد…
بله زد و پدربزرگم در سن هفتاد و هشت سالگي دار فاني و وداع گفت و واقعيت اين خبره خيلي خوبي بود برامون نه فقط براي ما براي دوتا عمه هاي ديگمم همينطور بود چون اونا هم مثل ما تو اين سالها هيچ خيري از پدرشون نديده بودن…
با همه كينه ها و نفرتي كه ازش داشتيم اما باز احترام گذاشتيم و تا چهلم اون مرحوم صبر كرديم بعدم پدرم ب عنوان وصي و از طرف خواهراش رفت دنبال انحصار وراثت و طولي نكشيد كه هر كس سهم العرث خودشو گرفت و همه راضي و خشنود رفتن سوي عاقبتشون…
پدرم همون اول كاري كرد كه پدرش براش نكرد در حدي كه بتونه ي زندگي آبرومندانه داشته باشه حساب خودش و مادرمو پر كرد و ماهانه از سودش اموراتشون ميگذشت بقيشم همه رو سپرد دست من گفت تو جواني عقلت خوب كار ميكنه سهم خودت و خواهرتو بزن تو كار و اقا و خانوم خودتون باشيد…
واقعيت تا چند روزي گه گيجه گرفته بودم اين مقدار از ثروتو حتي تو خوابمم نمیدیدم هنوز برام قابل هضم نبود اما خب بالاخره تو كوچه ماهم عروسي شد هميشه اميد داشتم،درسته پوله زحمت كشي خودم نبود ارث بود اما منه جوون چقدر بايد زحمت ميكشيدم تا میتونستم ب اين ثروت برسم آيا اصلا امكان پذير بود اونم تو اين شرايط و اوضاع مملكت
مگه پدربزرگ ما براش زحمت كشيده بود نه اونم از پدرش بهش رسيده بود و خيلی زودتر از اينا بايد خيرش ب بچه هاش ميرسيد كه نرسيد پس الان به نحو احسنت استفاده ميكنم و لذتشو ميبرم كونه لقش…
خلاصه اول از هر چيزي تصميم گرفتم خونمونو عوض كنم ساليانه سال تو ي خونه هفتاد متري پايين شهر زندگي كرديم الان ديگه حقمون بود كه يكم نو نوار بشيم ي چند روزي رفتم سراغ ديدن ملك تا بالاخره ي پنت هاوس ۵۰۰متري تو نياوران نظرمو جلب كرد حالا بگو چه غلطا تا ديروز نازي آباد میشست الان نياوران پايين تر ب چشمش نمياد اي كه كيرم پس كله پدر بزرگت رادمهر اين حرفايي بود كه تو دلم ب خودم ميزدم و لبخندي از رضايت بر لبانم نقش ميبست…
هنوز ب خانواده نگفته بودم میخواستم همه اسباب اثاثيه رو بگيرم و بچينم بعد ي دفعه ببرمشون و سوپرايزشون كنم و همينطورم شد…
ی روز اومدم خونه و گفتم پاشيد وسایلتونو جمع كنيد بريم…همه گفتن كجا گفتم منزل جديد بار اضافه با خودتون نیارید فقط وسايل شخصي مورد نياز هرچي باز لازم باشه ميريم تهيه ميكنيم…
پدرم اولش يكم نه عو نو آورد اخه عادت كرده بودن ب اون محل میگفت ما همينجا برامون بسته خونه ميخوايم چيكار برا خودت و خواهرت خونه بخر اما وقتي ذوق منو خواهرم و مادرمو ديد اونم قبول كرد كه ديگه وقت نقل مكانه و با ديدن محل و خونه اي كه گرفته بودم عشق كردن پدر و مادرم اين سالها زحمت زيادي برامون كشيده بودن حقشون خيلي بيشتر از اينا بود الانم كه پدرم همه چيزو سپرده بود دست من نوبت من بود كه تا ميتونم بريزم ب پاشون…
بعد از خونه رفتم سراغ پيدا كردن جا براي اينكه باشگاهه خودمو تاسيس كنم طولي نكشيد كه ي باشگاه بزرگ و لاكچري زدم و بعد از سالها كار كردن براي مردم خودم شدم مدير باشگاه بجز اون جاهای دیگه ام کلی سرمایه گذاری کردم بعد از یکی دو سال که باشگاهم حسابی جون گرفت گفتم من که این همه درس خوندم مدرک گرفتم درسته تو این زمینه تجربه کاری ندارم اما علمشو دارم چرا ی شرکت ساختمانی ام نزنم مگه من چیم از بقیه کمتره و خلاصه ی مدتی فکرش تو سرم بود تا بالاخره استارتشو‌ زدم و ی شرکت خفن هم راه اندازی کردم و چند تا زمین و خونه های کلنگی و اینا هم تو جاهای مختلف گرفتم و پروژه های خودمو شروع کردم…
فقطم جوان هارو استخدام میکردم دوست داشتم وقتی فارغ و تحصیل میشن مثل من مشغله پیدا کردن شغل نداشته باشن چقدر جوان گذاشتم سره کار چقدر ب کارگرام حال میدادم جوری که اصلا دلشون نمیخاست برن برا کس دیگه کار کنن همیشه ارزوم بود اونقدری داشته باشم تا بتونم ب همه کمک کنم و الانم موقعش بود در حد توانم حتی گاهی بیشتر از حد توانم ب مردم کمک میکردم چون خودم سینه سوخته بودم و سختی کشیده بودم دوست نداشتم بقیه ام سختی بکشن…
اين رادمهر ديگه اون رادمهر قديم نبود كه دخترا سره بي پولي ولش میکردن الان جوري از سرو كولم بالا ميرفتن كه نگو تو بنزم دختره التماس ميكرد كيرتو در بيار برات بخورم آبمو تا قطره آخرش قورت ميدادن الانم مثل قبل سرم شلوغ بود سرگرم بيزينس و كسب و كارم بودم خیلی براشون وقت نمیزاشتم ولي همين كه ميدونستن وضعم خوبه اعتراضي نداشتن…
البته منم خوب براشون خرج میکردم فرقی ام نمیکرد که چند وقته باهمیم حتی دختری که یک ماهم باهام بود اون یک ماهو جوری پیشم زندگی میکرد که شاه نکرد جوری که زندگیه اوناهم ب دو قسمت تقسیم میشد قبل از با من بودن و بعد از با من بودن…
ی مدت صب ظهر شب سه وعده کص میکردم پنجشنبه جمعه ها هم که کلا روزه کص بود همه مدلشو تجربه کردم تری سام فور سام هر کثافت کاری که فکرشو کنید کردم اما داستان اصلی از اونجایی شروع میشه که بعد از ی مدت طولانی تصمیم گرفتم خونه ای که اجاره کرده بودم برا فسخ و فجور و بدم بره برم ی پنت هاوس خفن برا خودم بگیرم من که پول داشتم چرا ی خونه خوب برا خودم نخرم نزدیکای شرکتم تو خیابون فرشته ی پنت هاوس شاهانه برا خودم گرفتم و ی مدت درگیر خرید وسایل و چیدن وسایل بودم تا بالاخره ساکن شدم…
ساکن شدن تو این برج همانا و اتفاقاتی که پیشه روم بود همانا از همون اول خونه با برکتی بود برام و بهتر از اون همسایه هایی بودن که ب مرور باهاشون آشنا شدم و چه داستان هایی که پیش نیومد…
تقریبا هفته ی اولی بود که ساکن شده بودم ی روز اومدم برم ی سری ب باشگاه بزنم و ی تمرینی کنم ی تیپ ورزشی شیک زدم و تیشرت جذبم که نمایان گر حجم عضلات بود اومدم تو پارکینگ که سوار ماشین بشم برم ی دفعه یادم اوفتاد کیف پولمو جا گذاشتم رفتم سوار آسانسور بشم که برم بردارم قبل از بسته شدن در دوتا خانوم اومدن و سوار شدن به محض سوار شدن دوتاشون ی نگاهه خریدارانه ای بهم کردن یکیشون اروم زیر لب گفت اوفف چه بدنی اما شنیدم و ی لبخند زدن منم یکم براندازشون کردم و‌ ی سر براشون تکون دادم حقی که عجب دافایی بودن از اینا که تو خیابون رد میشن میگی واووو کی اینارو میکنه دقیقا از همونا وقتی دیدن زدم بره طبقه آخر یکیشون گفت عه همسایه جدیدمون شمایی گفتم بله رادمهر هستم از آشنایی با شما خوشبختم همون دختره که سوال کرد گفت منم نگین هستم اینم خواهرم نوشین و باهام دست دادن ب طبقشون‌ رسیدیم قبل از پیاده شدن نگین گفت ببخشید شما مربی هستی البته ببخشید فضولی میکنما نه که هیکل خوبی دارین گفتم ی دستی ام رو سره ما بکشید مربی لازمیم…
گفتم بله ب روی چشم حتما سره فرصت تشریف بیارید صحبت می کنیم همونجا شمارمم ازم گرفت و خدافظی کردن و رفتن…
پیش خودم گفتم چه سریع اینا دختر خاله شدن تازه جفتشونم حلقه دستشون بود معلوم بود که متاهل هستن چه دلیل داره زن متاهل اینجوری با ی غریبه گرم بگیره بعده ها که بیشتر شناختمشون دیدم نه کلا اینا مدلشون اینجوریه آدمای خیلی اجتماعی و خون گرمی هستن…
خلاصه اون روز رفتم ی تمرین خوبی کردم ی چند روزی گذشت و ی روز صبح پاشدم ی دوش گرفتم و شیش تیغی کردم و کت شلوار و کراوات ب تن ادکلن زده شیک و مجلسی زدم بیرون ک برم سمت شرکت سره خیابون نگینو دیدم منتظر تاکسی بود کنارش ایستادم و شیشه رو دادم پایین تا دید منم سلام کردم و گفتم کجا تشریف میبرید بفرمایید تا یه مسیری برسونمتون یکم تعارف کرد و اینا بعد نشست گفت ببخشید توروخدا مزاحم شما شدم ماشینمو گذاشتم برا سرویس های دوره ایش دارم میرم تحویل بگیرم آدرس و ازش گرفتم و راه افتادم…
گفت ی موقع دیرتون نشه ب قرارتون برسید گفتم قراره چی؟گفت اخه خیلی شیک و پیک کردی بودي ادکلنت هم که کله ماشینو برداشته گفتم شاید با دوست دخترت قرار داری…
خندیدم و گفتم نه داشتم میرفتم ی سری ب شرکت بزنم بعد پیگیر شد که شغلت چیه و این حرفا گفتم والا کار که زیاد دارم تو خیلی زمینه ها فعالیت می کند شرکت ساختمانی دارم باشگاه دارم تو زمینه تولید پوشاک هم ی فعالیت هایی دارم گفت به به ماشالله خیلی فعالیا گفتم بالاخره زندگی خرج داره دیگه
شما چطور شاغل هستین یا خانه دار؟
نگین:قبلا تو شركت شوهرم مشغول بودم اما خيلي وقته كه ديگه نميرم…
رادمهر:ترجيح دادي خانه داري كني يا چي؟
نگين:نه من كارمو دوست داشتم شوهرم دوست نداشت من كار كنم كه مبادا ي موقع مچشو با منشي هاي جندش بگيرم…
من كه ي لحظه موندم چي بگم خودش خنديد و گفت خوب چيه راست ميگم ديگه شما مردا كلا همينيد سرو گوشتون ميجنبه…
گفتم چی بگم والا…
خلاصه یکم حرف زدیم تا رسیدیم و موقع پیاده شدن دست داد و تشکر کرد بعد گفت نهار کجایی؟
گفتم چطور؟
گفت زحمتت دادم منو تا اینجا رسوندی میخوام دعوتت کنم برای صرف نهار…
گفتم نه بابا خواهش میکنم این چه حرفیه تو عالم درهمسایگی که ازین حرفا نداریم ی روزم شاید من ماشین نداشتم شما منو میرسونی نیاز نیست نهار بدی
نگین:ادم دعوت ی خانوم محترم و رد نمیکنه ساعت یک بیا فلان رستوران منتظرتم…
منم دیگه ناچارا قبول کردم و بعدم خدافظی کردیم و گازشو گرفتم رفتم سمت شرکت…
گذشت و نزدیکای ظهر نگین بهم پیام داد که قرارمون یادت نره مهندس…
منم نم نم وسایلمو جمع کردم و‌ راهی شدم تو راه ب خودم گفتم چیکار داری میکنی پسر این زنه متاهله شوهر داره ی موقع شر میشه برات بعد باز گفتم مگه ما داریم چیکار میکنیم که داستان بشه رابطه ای نداریم که باهم خلاصه تو همين فکرا بودم که رسیدم دم رستوران ب هوای ترافیک کمی زودتر اومدم که ی موقع نگین معطل من نشه اما خلوت بود بیست دقیقه ای زودتر رسیدم بهش زنگ زدم که اگه نرسیده صبر کنم باهم بریم تو گفت تا دو مین دیگه اونجام
رسید و ماشینشو کنار ماشین من پارک کرد دیدم به خانوم بی ام و سواره پیاده شدم و دسته گل کوچیکی که خریده بودمو گرفتم سمتش گفتم گل تقدیم ب گل اونم ذوق زده شد و گفت تو ک همش منو شرمنده میکنی گفتم نفرمایید بانو…
بعدم رفتیم داخل و نهار سفارش دادیم صورت حسابم هرچی اصرار کرد نذاشتم پرداخت کنه گفت ببین قبول نیست نداشتیم از این کارا من دعوتت کرده بودم گفتم درسته اما از قدیم میگن وقتی ی مرد هست درست نیست ی خانوم دست تو کیفش کنه
بعدم سوار ماشینامون شدیم و باهم اومدیم سمت خونه قبل از اینکه بریم واحد خودمون گفت راستی قرار بود بهم برنامه تمرینی بدیا گفتم اوکی هر موقع وقت داشتی ی سر بیا خونم بدنتو ببینم برات برنامه بنویسم…
نگین:بزار خواهرم یکی دو روز دیگه میاد پیشم اونم برنامه میخواد دوتایی مزاحمت میشیم…
گفتم شما مراحمید در خدمتتون هستیم و خدافظی کردیم و رفتیم…
دو روز بعدش نزدیکای ظهر بود بهم پیام داد و سلام احوال پرسی و ازین چیزا بعد گفت کی هستی با خواهرم مزاحمت بشیم گفتم الان که شرکتم ساعت شیشو نیم هفت خونه ام تشریف بیارید و خدافظی کردیم منم تقریبا چهارونیم‌پنج بود راه افتادم سمت خونه تو راه ویکم خرید کردم که مهمون میاد وسایل پذیرایی فراهم باشه و‌ رسیدم خونه ی دوش گرفتم و یکم دراز کشیدم چشامو رو هم گذاشتم خستگیم دره داشت خوابم میبرد ک با صدای زنگ در ب خودم اومدم و‌ پاشدم ی نگاهی تو ایینه ب سر و وضعم کردم یکم لباسامو مرتب کردم و درو باز کردم…
نگین و خواهرش نوشینو با خوش امد گویی راهنمایی کردم سمت نشیمن یکیشون ی جعبه شکلات و اون یکی ی گلدان زیبا برام اورده بودن گفتم این کارا چیه چرا خودتونو به زحمت انداختین گفتن بالاخره خونه نوییه نمیشد دست خالی بیایم که کمی خون رو برانداز کردن و مبارک باشه گفتن بعد ب شوخی گفتن تو خونه ب این بزرگی تنهایی مجردی عشق میکنیا شیطون گفتم اره دیگه مگه ما دل نداریم…
بعد از ي پذیرای مفصل و کمی گفت و گو رسیدیم به بحث اصلی برنامه تمرینی و غذایی البته جفتشون اندام فیتی داشتن خوش اندام بودن اما خب ب لایف استایل شان اهمیت می دادند و میخواستن بهتر بشن…
گفتم فقط جسارت نشه من باید اندامتونو ببینم که نقاط قوت و ضعف تونو بسنجم و طبق اون برنامه بنویسم مشکلی ک نداره؟؟؟؟
نگین:میگن مربی ام مثل دکتر محرمه مشکلی نداره
گفتم پس تا زحمت میکشید آماده میشود من برم کاغذ و خودکار بیارم…رفتم اتاق برگه و خودکار برداشتم و وقتی اومدم تو سالن پشمام ریخت…
فکر کنید دو تا حوری دو تا داف نابی با شورت و سوتین وایساده بودن کناره هم آدم ندید بدیدی نبودم اما کف کردم عجیب خوش اندام بودن من شاگردای خانوم زیادی داشتم ب جرات میتونم بگم این دوتا خوش اندام ترین بودن بین همه اونا از فرم زیبای سینه هاشون شکم و پهلو،رون و باسن دیگه نگم براتون…
سعی کردم خودمو کنترل کنم و خیلی عادی برخورد کنم رفتم رو ب روشون نشستم اول ب نگین گفتم بیاد وایسه از جلو ی چند تا فیگور گفتم گرفت از پهلو و از پشت هم همینطور بدنشو کامل برانداز کردم و بعد از اونم نوشین اومد و بعدش من شروع کردم ب نوشتن برنامه اوناعم انگار نه انگار که کارمون تموم‌شده همونجوری با شورت و کرست نشسته بودن و میگفتن و میخندیدن…
منم هر از گاهی سرمو از برگه بلند میکردم و‌ زیر چشمی ی نگاهی بهشون می انداختم بعد گفتم بزار ی تیکه بندازم بهشون گفتم خانوما یخ نکنید حالا کارمون تموم شده میتونید لباساتونو‌ بپوشید…
نوشین گفت راحتیم استاد اما با چشم غره نگین ب خودش اومد و پاشدن لباساشونو پوشیدن…
برنامه هاشونو که نوشتم دادم بهشون گفتم باز هرجا سوال داشتین و مسئله ای جیزی بود بهم بگید راهنماییتون میکنم ی نگاهی ب برنامه کردن و نگین گفت مربی جان خیلی ازین چیزایی که نوشته اصلا نمیدونیم چی هست باید چجوری بزنیم…
گفتم مگه باشگاهتون مربی نداره خب سوال کنید بهتون میگه…
نگین گفت من که همین جیم ساختمون تمرین میکنم مربی نداره نوشینم همینطور تو ساختمون خودشون تمرین میکنه مربی نداریم چیکار کنیم حالا
یکم فکر کردم گفتم اگه بخواید میتونید ی هفته بیاید اینجا پیش من تمرین کنید تا من طرز صحیح حرکاتو یادتون بدم…اخه بجز جیم ساختمان من تو خود واحدم هم سالن ورزش اختصاصي داشتم هم استخر…
نگین و نوشینم که از خداشون بود قبول کردن و قرار شد از فردا استارتشو بزنن…
اون روز گذشت و با اینکه عجیب رفته بودم تو کف این دوتا خواهر البته بیشتر نگین اما خب یه چیزی دستو پامو بسته بود اینم متاهل بودنشون بود تا اون سن همه غلطی کرده بودم اما سمت زن شوهردار نرفته بودم بارها و بارها برام پیش اومده بود اما ی خط قرمزی بود برام بعدم میگفتم من که این همه دخترای خفن و سکسی دورو برمه همه جوره ام که نیاز جنسی رو برطرف میکنن چه نیازی ب زن شوهردار دارم برا همین سعی کردم از فکره نگین و نوشین بیام بیرون فقط در حد ی دوست و شاگرد ببینمشون…
فردای اون روز طبق قرارمون نگین و نوشین اومدن و روز اول تمرینو باهم شروع کردیم این دفعه دیگه برام خیلی عادی بودن چون روز قبلش کلی با خودم کلنجار رفته بودم که اینا شوهر دارن و قرار نیست هیچ اتفاقی میوفته خیلی ریلکس دونه دونه برنامه تمرینی پیش بردیم جفتشون کمی شیطنت میکردن اما خب با جدیت باهاشون برخورد کردم و گفتم ببینید اگه قراره من مربیتون باشم باید تمرینو جدی بگیرید قراره رُستونو بكشم با پای خودتون مي آيد اخرش سينه خيز بايد بريد در غير اين صورت من نيستم وقتي ديدن نه من خيلي جدي دارم ميگم يكم ب خودشون اومدن و همينجوري روزها میگذشت بعد از ي هفته ك برنامرو قشنگ ياد گرفتن نوشين چون خونش جايي ديگه بود هر روز نمیتونست بياد قرار شد خودش بره تو جيم ساختمونشون تمرين كنه تا باز ماهه بعد كه برنامش عوض ميشه باز بياي هفته برنامه جديد و با هم كار كنيم نگين هم گفت پس منم ديگه ياد گرفتم مزاحمت نميشم خودم ميرم تمرين ميكنم…
گفتم نه بابا ب شماها باشه كون گشادي تمرين ميكنيد حالا نوشين عذرش موجه بود هر روز نمیتونست بیاد تو كه خونت همينجاست بايد بياي قشنگ تمرين كني اينو كه گفتم چهارزانو نشست رو زمين و عين بچه ها شروع كرد گريه كردن گفت آقا قبول نیست تو پدرمونو درآوردن رحم نمي كني ب ادم ديگه نا ندارم…
گفتم پاشو جمع كن خودتو ببينم خرس گنده عين بچه كوچولوها زار ميزنه…
درسته سخت ميگيرم اما بعد از شش ماه وقتي خودت نتيجه كارو ببيني كلي كيف ميكني و مياي دست و پاي منو بوس ميكني…
دستشو گرفتم و بلندش كردم گفتم خب ديگه برا امروز بسته برو استراحت كن وعده هاي غذاتم كامل بخور مكمل و ويتاميناتم مصرف كن فردا منتظرتم…
تو همين رفت و آمد منو نگين خيلي با هم رفيق شديم وقتي ام كه ديد پيشه من همه جوره امنيت داره و كاملا ميتونه بهم اعتماد كنه صمیمیتش باهام بيشتر شد…
زن تنهايي بود خيلي اهل رفيق بازيو اينا نبود شوهرشم بخاطر كارش بيشتر اوقات تو سفر بود البته نگين مي گفت كه ميگه سفراش كاريه اما من كه ميدونم ميره عشق و حال…
گفتم خب تو مشكلي نداري با اين قضيه گفت نه ما با هم زندگي خوبي داريم هيچ كمبودي برام نزاشته خيلي همديگرو دوست داريم ولي خب ادم تنوع طلبيه از همون اوایل سرو گوشش ميجنبيد منم آزادش گذاشتم قرار نیست چون ازدواج كرديم دستو پاي هم ديگه رو ببنديم كه اون شيطنت هاي خودشو داره منم شيطنت هاي خودمو زندگيمونم باهم خوبه…
برا همين بيشتر اوقات كه تنها بود ميومد پيشم حالا چه تایم ورزشش چه تايماي ديگه منم تنها بودم خبرش ميكردم ميومد باهم ي شام و نهاري ميخورديم فيلمي ميديديم صحبت ميكرديم دلمون باز میشد اصلا هم تو اين مدت ي لحظه ام فكرم خطا نرفت چون از همون روز اول پيش خودم براي اين رابطه حد و مرز تعیین كردم…
نگینم كه ديده بود من بهش چشم ندارم باهام خيلي راحت شده بود مثلا بارها موقع فيلم ديدن تو بغلم دراز مي كشيد منم گاهي يكم موهاشو ناز و نوازش ميكردم فقط در همين حد يبار ي فيلم عاشقانه ميديديم يكم صحنه دار بود ي جاش كه دختر پسره حسابي مشغول لب بازي بودن نگين جوگير شد از بغلم چرخيد و نشست رو پام جوري ك فيس تو فيس شديم اومد لباشو بچسبونه به لبام كه مانعش شدم گفتم چيكار ميكني نگين اونم انگار ي لحظه جا خورد و ناراحت شد فوري خودشو جمع كرد و نشست كنارم گفت ببخشيد…
گونشو ي بوس ريز كردم و گفتم منو تو باهم رفيقيم اين كار كاره درستي نيست احساس كردم يكم ناراحت شده شايد انتظار داشت باهاش همراهي كنم اما…
اون روز رفت و ي سه چهار روزي ازش خبري نبود
منم هي تو فكر بودم به خودم ميگفتم خب چي ميشه مگه همراهيش مي كردي خاك تو سرت كنن زن ب اين نابي خودشم كه راضي ديگه چه مرگته باز مي گفتم نه اون شوهر داره و من نميتونم خلاصه با خودم درگير بودم كيري…
چند روزي ام كه از نگين خبري نبود گفتم حتما ناراحته بعد از دو سه باري كه زنگش زدم جواب داد و خيلي عادي مثل هميشه همونطور پرشور و نشاط جوابمو داد و گفتم معلومه تو كجايي دختر حالا با ما قهري تمرينم ول كردي ب امان خدا…
نگين:نه كي گفته من باهات قهرم من خيلي ام عاشق مربيمم ببخشيد اين چند روز خونه مادرم بودم يكم حال ندار بود اومده بودم بهش رسيدگي كنم…
رادمهر:خب حداقل ي خبر بهم ميدادي كه نگرانت نشم
نگين:گفتم كه ببخشيد…
رادمهر:انشالله امروز كه مياي تمرين؟؟؟؟
نگين:واي رادمهر بدنم خيلي گرفتس جونه تو همه جام درد ميكنه بزار يكم ديگه استراحت كنم…
رادمهر:خيلي غلط كردي سه چهار روز قشنگ استراحت كردي ديگه پاشو بيا امروز تمرينت نميدم ي سونا جكوزي ببرمت ماساژت بدم عضلاتت شل كنه…
نگين:چشم مربي ميام…
يكم خيالم راحت شد چون فكر ميكردم از دستم ناراحت شده اخه درسته رابطه اونجوري باهم نداشتيم اما عين دوتا رفيق صميمي شده بوديم دروغ نگم بهش كمي وابسته شده بودم خيلي وقت بود كمتر دختر مياوردم خونه و بيشتر اگه تنها بودم با نگين وقت میگذروندم…
خلاصه خانوم خانوما تشريف آوردن و دست انداخت دور گردنم بغلم كرد و با هم رفتيم تو نشستيم ي كم صحبت كرديم و ي كافي زديم گفتم پاشو بريم جكوزي يكم تو اب داغ عضلاتت شل كنه بعد ي ماساژت بدم رديفه رديف بشي گفت بيا اول بريم تو استخر يكم شنا كنيم گفتم حله بريم…
من رفتم مايومو پوشيدم و اومدم دم استخر ديدم واوو نگين ي مايو ي تيكه سفيد جذب پوشيده از پشت كه دوتا بند رو شونش و بقيش كامل كمرش لخت و باز از پايين گودي كمرش شروع ميشد و بعد مدل لامبادايي ي بند نازك ميرفت لاي باسنش قشنگ دوتا لپ كونش اوفتاده بود بيرون و نگم براتون از جلوعم روي كصشو پوشونده بود و كمي از سينه هاشو اما كاملا ميشد گفت همه جاش معلومه خط كصش كاملا مشخص بود نيپل سينه هاش كاملا مشخص ميشد از زير مايو وقتي كه مايوش خيس شد كه اصلا انگار هيچي تنش نبود باز من سعي كردم خودمو كنترل كنم اما كيرم ك اين حرفا حاليش نبود راست شده بود باز خوب شد هم مايوم گشاد بود هم بلند بود خيلي معلوم نبود سريعم تا ديدم اوضاع خيته رفتم شيرجه زدم تو اب تا ضايع نشم گفتم ي تني ب اب ميزنم از سرم ميپره كيرم ميخوابه اما فكر كن ي زن شيطون با اون سرو وضع جلوت بعدم حالا بازيش گرفته هي ميومد ميچسبيد بهم كه باهام كشتي بگيره و ابم بده هي شوخي خركي ميكرد ي چند باري ام حالا خاسته يا ناخاستشو نميدونم كونشو ماليد ب كيرم كه احتمال دادم قشنگ حس كرده باشه كه تحريك شدم و كيرم راست شده…
شوخیاش و كشتي گرفتنش ك تموم شد شروع كرد شنا كردن و گفت طول استخرو ي بار برم و بيام بريم تو جكوزي منم تا پشتشو كرد بهم و در حال شنا بود و حواسش نبود فرصت و غنيمت شمردم و سريع از آب زدم بيرون و رفتم نشستم تو جكوزي كه نبينه راست كردم…
شناش كه تموم شد با ي حالت خيلي سكسي از استخر اومد بیرون مايوشم كه كامل خيس شده بود و انگاري لخته لخته همونجوري سكسي طور قدم برداشت اومد سمت جكوزي و اول ي پاشو زد تو آب گفت وايي چقدر داغه گفتم ي دفعه بيا تو حال ميده قشنگ عضلاتت شل ميشه…
اومد تو و گفت آخ چه حالي ميده يكم شونه هامو برام بمال و منتظر نموند كه من حرف بزنم اومد سمتم و قبل از اينكه بشينه رو پام اول دستشو دقيقا گذاشت رو كيره شق شدم ي چند ثانيه مكث كرد و گفت آخ ببخشيد بعد دستشو برداشت با كونش نشست رو پام كيرم دقيقا زير لپ كونش قرار گرفت منم ديگه چيزي نگفتم و دست گذاشتم رو شونه هاش و شروع كردم به ماساژ دادن كمي كه شونه هاشو ماساژ دادم بعد كمرشو دست كشيدم و بعد پهلو هاش دستام كه دو طرف پهلوهاش قرار گرفت خودش دستامو گرفت و اورد بالاتر گذاشت رو سينه هاش منم باز بي تفاوت سينه هاشو گرفتم تو مشتم و خيلي آروم شروع كردم به مالش دادن نگين ديگه قشنگ تو بغلم شل شده بود و سرشو چسبونده بود ب شونم و چشماشو بسته بود و لذت ميبرد…
يكم كه گذشت انگاري تازه ب خودش بياد از بغلم ي تكون خورد و گفت بسته تو كه كاري نمي كني اينجوري فقط حالمو خراب ميكني…بعد از داخل جکوزی اومد بیرون و رفت کنار استخر رو صندلی دراز کشید منم که کلا انگاری لال شده بودم بدون هیچ حرفی یکم صبر کردم این کیره لامصب بخوابه بعد پاشدم رفتم کنارش رو ی صندلی دیگه دراز کشیدم…
نگین روشو کرد طرفم باز مثل اون روز احساس کردم ناراحت شده انگار گفتم ردیفی؟؟؟؟
گفت اره اوکیم نوشیدنی میزنی بیارم؟؟؟؟
گفتم آره گفت بزار یه دوش بگیرم برم بیارم همونجا جلوی من شروع کرد مایوشو درآورد و لخت مادرزاد رفت سمت دوشه اون سمت استخر حسابی دیگه جا خورده بودم از رفتاراش زیر دوش ک بود یکم نگاهش کردم اونم وقتی دید دارم نگاه میکنم بیشتر ب خودش کش و قوس میداد بعد ی حوله پیچیده دوره خودش و رفت سمت بار تا دوتا نوشیدنی بیاره…
لیوان نوشیدنیو که داد دستم قبل از اینکه بره بشینه دوباره برگشت سمتم و گفت رادمهر ی سوال میپرسم راستشو بگو گفتم جانم بگو؟؟؟؟
ی دفعه حولشو انداخت و جلوم لخت وایساد چند ثانیه نگاهش کردم و گفت ب نظرت اندام من مشکلی داره؟؟؟؟
گفتم نه چطور مگه؟؟؟؟
گفت نه با دقت نگاه کن درست جواب منو بده
ی چرخی زد و باز گفت ایا من مشکلی دارم اندام من ایرادی داره؟؟؟؟
گفتم نه والا ب نظره من که خیلی ام اندام زیبا و سکسی داری…
بعد گفت تو چی مشکل مردونگی که نداری؟؟؟؟البته فکر نکنم داشته باشی چون معاملت که راست و سفت شده بود هان تو مشکل داری؟؟؟؟
گفتم نه نگین این سوالا چیه میپرسی اخه
گفت پس ی زن ب قول تو سکسی لخت مادرزاد جلوت وایساده پس چرا هیچ کاری نمیکنی؟؟؟؟
گفتم اخه تو شوهر داري نگين چه انتظاري از من داري…
و پوزخند زد و گفت نه بابا نكنه آقا زن شوهر دار نميكنه نه…
ديگه جوابي ندادم و ليوان نوشيدنيمو سر كشيدم
نگينم ديگه چيزي نگفت و حولشو پیچید دورش و نشست مشغول خوردن نوشيدنيش شد…
تو اين فاصله كه ي سكوتي بينمون حكم فرما شد با خودم تو ذهنم جنگ هايي داشتم فكر نميكردم ي روزي مقلوبه شهوت بشم اما انگاري شهوت زورش بيشتر بود گفتم ديگه بسته رادمهر…
ي نگاهي ب نگين كردم و گفتم پاشو بريم تو سونا دراز بكش ماساژت بدم گفت باشه بريم…
باهم ديگه راهي شديم و تو سونا باز حولشو باز كرد و لخت رو شكم دراز كشيد منم كمي روغن ماساژ ريختم روي كمرش و باسنش و پاهاش و شروع كردم حسابي ماساژ دادن بعد برش گردوندم ب كمر خوابيد و باز ب همون ترتيب از سينه هاش شروع كردم و اومدم پايين از كصش گذشتم و رون ها و ساق پاشو حسابي ماساژ دادم بعد اروم شروع كردم ب ماساژ دادن كصش نگينم چشماشو بسته بود و داشت از ماساژ لذت ميبرد همينجور كه ماساژش ميدادم با ي دست ديگه مايوي خودمو دراوردم و كيره بي چارمو از قفس آزاد كردم اروم دست نگينو گرفتم و گذاشتم رو كيرم وقتي انگشتاي دستش كيرمو لمس كرد نگين چشماشو باز كرد و اول زول زد تو چشمام و بعد دستشو حلقه كرد دور كيرم و شروع كرد به آرامي جلق زدن كمي بعد روش دراز كشيدم و لبامون چفت هم ديگه شد و اون بوسه اي كه اون روز بايد گرفته ميشد امروز با شور و حرارت بيشتري گرفته شد…
ي تايم طولاني اي فقط داشتيم از هم لب ميگرفتيم و بعدش نگين خودش كيرمو با سوراخ كصش تنظيم كرد و منم كيره كلفتمو ب ارامي جا كردم داخل بهشت نرم و داغش اه كه نگم براتون از وصف لذتش
آه از نهاد جفتمون بلند شده بود تلمبه هاي آرومم نمه نمه ريتم هاي تند تري ب خودش گرفته بود و شدت ضرباتم به مراتب داشت بيشتر مي شد بالاخره شد آنچه كه نباید میشد و كيرم تا دسته داخل اين كص ممنوعه بود و با نهايت وجودم داشتم از اين زن سكسي لذت ميبردم ب لطف ورزش كمره خيلي سفتي داشتم جوري كه اصلا نيازي ب هيچگونه تاخيري نداشتم در پوزيشن هاي مختلف حسابي نگينو از كص گاييدم زير ضربات كيرم سه الي چهار بار ارضا شد منم ضربات آخرو پر قدرت تر كوبيدم و با ي نعره بلندي تمام ابمو داخل كصش خالي كردم و همونجوري ولو شدم روش…
نفس جفتمون حسابي بريده بود و بدنامون تو اون سونا خيسه عرق شده بود…
يكم ك حالمون جا اومد پاشديم خودمونو تروتميز كرديم و با هم ديگه رفتيم يه دوش گرفتيم…
نگين بهم گفت خيلي كثافتي گفتم عه چرا گفت تو كه انقدر خوش سكس بودي چرا زودتر از اينا منو نكردي…
بعد خودش جواب خودشو داد با تيكه گفت اهان راستي يادم نبود آقا زن شوهردار نميكنه…
ي نگاهش كردم و ي لب ازش گرفتم و گفتم ازين ب بعد بيشتر ميكنمت خوبه؟؟؟؟
نگين:ببينيم و تعريف كنيم…
بعدش ديدم نگين داره حاضر ميشه ك بره گفتم كجا بودي حالا ميخوايم بريم برا راند بعدي…
نگين:اوهو نه ب اون موقع كه ناز ميكرد ن ب الان
اولا كه كصمو جر دادي زير دلم درد گرفته بعدم تا بابا نشدي برم ي قرص بخورم…
گفتم آخه هنوز از كون نكردمت من دلم كونتو ميخواد…
نگين:كون باشه طلبت ميام بهت ميدم…
خلاصه نگين رفتو منم خسته از ي سكس پر شور و نشاط نفهميدم كي خوابم برد…
شوهره نگين از سفر برگشته بود و ي دو هفته اي نيومد پيشم بعد از دو هفته اومد و گفت اومدم طلبتو بهت بدم ببخشيد كه دير شد مشغول شوهرداري بودم بغلش كردم و باهم راهي اتاق شديم انداختمش رو تخت و مشغول شديم جوري از كون گاييدمش كه بعد ازسكس گفت ببين رادمهر همينجوري كه الان كون منو گاييدي اگه خواهرم نوشينو بكني بندت ميشه…
گفتم نه بابا جدي ميگي؟؟؟؟
گفت ب خدا،من خودم خيلي تمایلی ب كون دادن ندارم اما نوشين عجيب كونيه اگه همينجوري بكنيش بنده ي درگاهت ميشه…
گفتم پس واجب شد كه ي كشتي اي با نوشين بگيرم ي سالتو باراندازي بهش بزنم…
نگين:هنوز نميدونه كه ما باهم سكس كرديم اما ميدونم كه تو کفته بزار هر موقع اومد پيشم رديفش ميكنم برات…
گفتم دستت درد نكنه خدا به كص و كونت بركت بده انشالله…
خلاصه اينجوري بود كه سكس منو نگين شروع شد و چه سكس هايي كه با هم نكرديم انقدر اين زن هات بود كه ديوانه ميكرد ادمو اصلا ازش سير نميشدم هر دفعه با لذت بيشتري مي رفتيم رو كار…
سكس هاي جذاب و داغ ما همچنان ادامه داشت
برنامه تمريناشونم بايد عوض ميشد براشون نوشته بودم اما نوشين هنوز نيومده بود باهامون تمرين كنه
ي روز كه تو خونه مشغول كارام بودم گوشيم زنگ خورد و ديدم نگينه جواب دادم و سلام احوال پرسي كرديم گفت كجايي رادمهر خونه اي گفتم اره چطور؟؟؟؟
گفت میخوام برات كون بفرستم بگايي…
گفتم نوشين اومده؟؟؟؟گفت اره باهاش صحبت كردم گفتم چند وقته با هم رابطه داريم و راسته كاره خودشي حسابي ي صفايي به كونش ميدي فقط يكم خجالت ميكشه ديگه بچمو مراقبش باش گفتم حله بفرستش بياد خودت نمياي؟؟؟؟
نگين:نه شما دوتا باهم خوش باشيد لذت ببريد جاي منم خالي كنيد فعلا…
ي بيست دقيقه بعد صداي زنگ در اومد درو كه باز كردم نوشين همونجوري جلو در انگار خشكش زده بود و منم دیگه خجالتو گذاشتم كنار و دستشو گرفتم كشيدم داخل و همونجا لبامو چسبوندم ب لباش اونم چند ثانيه بعد انگار تازه موتورش روشن شده شروع كرد به همكاري و همونجوري كه لبامون چفت هم بود از زير كونش گرفتم و بلندش كردم رفتم سمت كاناپه و انداختمش رو كاناپه و افتادم روش باز مشغول لب بازي در كسري از ثانيه هم لباساي خودمو دراوردم و هم لباساي نوشينو به به بنازم چه بدني عجب كوني كون نوشين كمي درشت تر و گوشتي تر از نگين بود خوراك اسپنك…
كيرمو دادم دستش و من وايساده و اون نشسته شروع كردبه ساك زدن جوري با نازو عشوه ساك ميزد و گاهي ميون ساك زدن ي نگاه سكسي بهم ميكرد كه ديگه نتونستم تحمل كنم داگ استايل خوابوندمش رو كاناپه و با چندتا اسپنك كونشو سرخ كردم و ي توف انداختم سره سوراخ كونش با ذكر يا مهدي ادركني سره كيرمو با كمي فشار وارد كونش كردم…كونش نه تنگ بود نه گشاد بد نبود اما مشخص بود كاركردش بالاست ولي بازم تروتميز و مرتب بود ميارزيد طولي نكشيد كه تا خايه كيرمو جا دادم تو سوراخ كونش و ب ارامي مشغول تلنبه زدن شدم قشنگ كه كونش جا باز كرد منم شدت تلمبه هام هي بيشتر ميشد…كمي بعد ك ب خودم اومدم ديدم بطرز وحشيانه اي دارم كونشو ميگام و انقدر كه اسپنك زده بودم لپاي كونش خون مرده شده بود و نوشينم كه سرشو كرده بود لاي كوسن ها و صداي نالش خونه رو برداشته بود از لرزش ها و رعشه هاي تنش چند باري احساس كردم كه ارضا شده و منم بي تفاوت همونجوري وحشيانه انقدر تو كونش كوبيدم و كوبيدم تا ديگه نتونستم تحمل كنم و با ي فشاري كيرمو تا دسته كردم تو و هرچی آب تو كمرم بود خالي كردم تو كونش…
يكم همينجوري روش ولو شدم تا كيرم خوابيد و قلپي از كونش به همراه كمي از آبم اومد بيرون…
از روش پاشدم و نشستم كنارش اما نوشين تو همون حالت مونده بود انگاري خشكش زده باشه ي دستي رو كمرش كشيدم و گفتم نوشين جان خوبي ديدم جواب نميده رفتم سمتي كه سرشو گذاشته بود از شونه هاش گرفتم و يكم بلندش كردم ديدم چشماش كاسه خونه و پره اشك يكم ترسيدم بدو رفتم ي ليوان اب براش اوردم و نشوندمش و ليوان و دادم دستش يكي دوتا قلپ آب خورد و گفتم نوشين جان رديفي
شروع كرد با مشت چند بار محكم زد به بازوم و بهم فحش داد گفت يزيد مگه كون دشمنت گذاشتي اخ وحشي تو مسلمون نيستي اخ كونم و بعد باز زد زيره گريه…
بغلش كردم و ناز و نوازشش كردم تا اروم بشه گفتم تورو خدا منو ببخش فكر كردم داري لذت میبری آخه هيچي نگفتي خب مي گفتي داري اذيت ميشي تمومش میکردم…
حالا خانوم برگرده چي بگه خوبه گفت نه خب لذت هم بردم اما خيلي بيشعوري…
گفتم ببين پس خودت كونت ميخاره ديگه…
نوشين:چند سالي ميشد هيچكس اينجوري كونمو نگاييده بود بعد پاشد رفت جلو ايينه و ي جيغ بنفش كشيد…دوييدم سمتش و گفتم باز چي شد گفت آخ رادمهر بگم خدا چیکارت نكنه ببين چه كردي با كونم الان من با اين كون كبود و خون مرده چجوري برم خونه…شوهرم ببينه سرمو بيخ تا بيخ ميبره…
واقعا راست میگفت من تو حال و هواي خودم نبودم نفهميدم چيكار ميكنم زدم لپ مپ كون بنده خدارو سياه و كبود كردم…
دوباره شروع كرد منو زدن منم از دستش فرار كردم اومد بدو دنبالم ديد نمیتونه عين پنگوئن گشاد گشاد راه ميرفت و يكم مسخرس کردم و بهش خنديدم مي گفت نخند ب من کثافت اي كاش منم كير داشتم تو رو ميكردم بعد منم بهت خنده ميكردم اخ كونم…بعد كه نشستيم گفت چيكار كنم حالا گفتم نميدونم والا يكم فكر كردم گفتم چاره اي نيست ي بهونه بايد بياري چند روزي اينجا پيش نگين بموني بعدم بازي دو روزم به هواي سر زدن ب مادرت برو خونش تا كونت خوب بشه يكم باز بهم فحش داد و گوشیشو برداشت زنگ زد ب شوهرش و چندتا بهونه الكي اورد گفت شوهره نگين نيست تنهاست چند روز پیشش هستم بعدم هم باهم آرايشگاه ميخوايم بريم و هم خونه مامان يكم بهش برسيم حال ندار بوده و الكي چهارتا دروغه ديگه ام سره هم كردو گفت مراقب خودت باش ب خودت حسابي برس چندتايي هندونه ام گذاشت زير بغل شوهرش و داستانو هندل كرد…
پاشدم دستشو گرفتم و با هم رفتيم حموم زدم وان پر بشه بعد دوتايي تو بغل هم يكم توش ريلكس كرديم
ميخواست بره پيش نگين كه گفتم خب شب بمون پيشم ديگه كجا ميخواي بري اونم قبول كرد زنگ زدم برامون شام اوردن و بعدم باهم ي فيلم تماشا كرديم اخره شبم دوتايي رفتيم رو تخت تا استراحت كنيم…
تقريبا داشت چشام سنگين ميشد كه احساس كردم يكي كيرمو گرفته تو دستاش چشامو باز كردم و گفتم نخوابيدي چرا گفت دلم كير ميخواد گفتم بابا يزيدتو من جاي تو بودم تا ي ماه كير ميديدم جيغ ميكشيدم
بدون هيچ حرفي كيره نيمه خوابمو كرد تو دهانش و شروع كردبه ساك زدن كيرم كه حسابي شق و رق شد پاشد و اومد روم و كيرمو با كصش تنظيم كرد و نشست روش اخ گرماي كصش يهويي امپره منم چسبوند و خواب از سرو كلم انداخت يكم كه رو كيرم سواري كرد گفت رادمهر كونم درد ميكنه نميتونم ديگه من ميخوابم تو بيا روم خوابيد و منم اومدم روش و كيرمو باز فرستادم تو كص داغش همونحوري كه تلنبه میزدم روش دراز كشيدم و اول كمي لب گرفتيم و بعدم رفتم سراغ گردنش يكم كه خوردم گفت حالا گردنمم كبود نكني بيچارم كني منم بيخيال گردنش شدم و يكم سينه هاشو خوردم و نرم تو كصش تلنبه ميزدم تا جفتمون باهم ب عرش رسيديم و همزمان ارضا شديم منم همون داخل كصش خالي كردم كلا عادتم بود بجز چندباري ديگه يادم نمياد بجز تو سوراخا ابمو جايي ديگه خالي كرده باشم اينجوري بيشتر لذت مي بردم یه بار سره همين داستان يكي از دوست دخترام حام

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها