داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

آخر و عاقبت لوطی گری

قبل از هر چیزی اینو بگم داستانی که می خوام تعریف کنم قرار نیست شما را حشری کنه. قضیه مربوط می شه به ضد حالی که خورده ام و هنوز هم توش مونده ام!
من هم مثل خیلی های دیگه برای سکس با دخترا مشکل مکان دارم. برای حلش با چند تا از دوستام قرار گذاشته بودیم هرکداممان مکان خالی گیر آورد بقیه را هم خبر کند تا اشتراکی با دختر حال کنیم. البته من شخصأ ترجیح می دهم که تنهایی با دختر سکس کنم، ولی خوب دراین صورت شاید چند ماه هم می گذشت و نمی تونستم مکان خالی جور کنم اما با کار شراکتی دست کم ماهی یک باردستم و البته کیرم را به کُس و کون دختری می مالیدم.
یک روز عصر محسن زنگ زد و گفت که خانۀ عطا اینها خالی هست و قراره تا یک ساعت دیگه یکی را ببرن آنجا. به من هم گفت که زودتر خودم را برسانم. من راهم دور بود، کمی هم کار داشتم برای همین تا خانۀ عطا برسم دو ساعت هم بیشتر طول کشید. وقتی زنگ در را زدم ازآیفون، لابلای جیغ و دادها صدای عطا را تشخیص دادم که هول هولکی گفت: زود بیا بالا
وقتی وارد خانه شدم دختر لختی را دیدم که تقریبا با پوزیشن سگی روی کاناپه افتاده بود. عطا با دستهایش صورت و دهان او را چسبیده بود تا جلو جیغ های دختره را بگیرد، محسن هم محکم تنه و پاهای دختر را نگه داشته بود تا نتواند بلند شود؛ بابک هم درحالیکه یک دست دختر را به پشتش آورده و پیچانده بود او را می گایید.
اول فکر کردم که بابک کون دختره را می کند که اینقدر الم شنگه راه انداخته، اما جلوتر که رفتم دیدم نه بابا می خواهد کُس اش را بکند اما دختره زیر دستهای محسن با سماجت پاها و باسن اش را پیچ و تاب می داد و خودش را بالا و پایین می انداخت. کیر بابک هم بیشتر از اینکه توی کُس دختره باشد در هوا چرخ می خورد. بابک هم یک بند زیر لب فحش می داد.
با تعجب پرسیدم: چه خبره؟! این چه وضع شه؟
محسن با غیظ و درحالیکه سعی می کرد پاهای دختره را که مرتب بطرف بابک لگد می انداخت نگهدارد گفت: جنده قبل از آمدن می گفت ده نفر هم باشید پایه ام، اما حالا دبه درآورده و نمی خواد بده.
بابک هم درحالیکه سعی می کرد کیرش را با دست آزادش یک جوری توی کوس دختره بند کند گفت: گوه می خوره! حالا دیگه واسه کولی بازی خیلی دیره؛ مگه قرار بود نازش کنیم…
دختره چنان ضجه می زد و ناله می کرد که واقعا دلم به حالش سوخت. به بابک گفتم: بس کن دیگه، مگه نمی بینی داری اذیتش می کنی…
فکر می کنم بابک حتی متوجه نشد که چه می گویم چون سخت مشغول بود اما دختره انگار متوجه حرفام شد چون ناله های خفه اش که از لای انگشتان عطا شنیده می شد، بلندتر شد
من صدایم را بلندتر کردم و تقریبا داد زدم: بس کنید دیگه، این چه وضع شه. خجالت بکشین…
اما آنها انگار در دنیای دیگری بودند. عطا خطاب به من گفت: بیکار وا نایست؛ چوچوله شو بمال تا آروم بگیره…
محسن هم بمن گفت: بیا جنده را نیگردار، نوبته منه بکنمش…
آنقدر حشری بودن که هیچ چیز حالی شون نبود. کمی عقب رفتم و از پشت لگدی به ماتحت بابک زدم. فکر می کنم لگدم به تخم های آن بینوا گرفت چون یکهو خم شد و سرش به لبۀ کاناپه خورد و بخودش پیچید. محسن و عطا دختره را ول کردند و هاج و واج بمن خیره شدند. هنوز دلیل لگدم را نفهمیده بودند. دختره جستی زد و از زیر دست آنها بیرون پرید و آمد پشت سر من پناه گرفت. چند لحظه ای همه جا ساکت شد. دوباره فریاد زدم: خجالت بکشین کونی ها، مگه نمی بینین داره درد می کشه. می خواهین بزنین ناکارش کنین؟
بابک درحالیکه همچنان از درد بخود می پیچید گفت: کیرم تو کونت، تو منو ناکار کردی ولی تاوونشو بدجوری پس می دی…
محسن با ناباوری گفت: مگه دوست دخترته که اینقدر هواشو داری؟ تو مثلا دوست ما هستی…
عطا گفت: نه خیر آقا جاکش جنده خانومه؛ هوای مالشو داره که خراب نشه. جنده تو وردار و گم شو. دیگه پشت گوشتو ببینی پیش ما بیایی واسه کوس کردن…
می دانستم زیاده روی کرده ام. بهرحال آنها دوستانم بودند و اغلب سکس هایی که داشتم با آنها و در خانۀ آنها بود اما در آن لحظه کار دیگری نمی شد کرد. به دختره گفتم: لباس هاتو بپوش بریم
دختره گفت: پس پولم چی می شه؟
محسن گفت: ما که هنوز کاری نکرده بودیم
دختره با صدای بلند که کمی هم دورگه بود گقت: زکی! زدین داغونم کردین. تا یه ماه نمی تونم کار کنم… اگه پولمو ندین جیغ می زنم تا همسایه ها بیان…
عطا که کمی ترسیده بود با عصبانیت از جیب شلوارش که کنار پایش افتاده بود یک تراول درآورد و بطرف دختره پرتاب کرد و گفت: جنده هری… زود گم شو…و تند و غضبان به من خیره شد.
دختر پول را برداشت و گفت: این دیگه چیه؟! قرارمون این بود؟
عطا گفت:هیچ کدام آبمون نیومده. ما را از آن هالوها فرض کرده بودی که تا کُس ات را دیدیم آبمون بیاد؟! همین هم که دادم از سرت زیادیه. حالا هری…
دختر بسرعت آماده شد و باهم بیرون رفتیم. در خیابان پرسید: ماشین داری یا باید پیاده برم؟
سوارش کردم و براه افتادیم. هرچقدر می گذشت من پشیمان تر می شدم و احساس می کردم که زیاده روی کرده ام. از دختره پرسیدم: چی شد که اونطوری جیغ می زدی؟ مگه بار اولت بود؟ نگفته بودن که قراره چهار نفری بکنیمت؟
دختره بتندی گفت: گوه نخور!کجا بار اولمه؟… اگه چیزی نمی گفتم اون کُس ندیده ها تا صبح از روی من بلند نمی شدن!
گفتم پس همه اش فیلم بود…
گفت: گوه نخور! قبل از آمدنت می خواستن سه تایی کُس و کونمو با هم بکنن. یه کیر تو کونم دو تا کیر هم تو کُسم بتپانن. اون دیلاقه می گفت تو هم که بیایی دوتا کیر هم تو کونت می کنیم.
من خندیدم و گفتم نه بابا شوخی کردن! فیلم سوپر که بازی نمی کنیم
دختره گفت: گوه نخور! اولش باشوخی شروع می شه آخرش جدی جدی ارواح آدمم می گان. من شما کونی ها را خوب می شناسم…
گفتم: حالا که دیدی از این خبرا نبود. شمارتو بده خودم بهت زنگ می زنم. ایندفعه خودم و خودت تنها باهم خواهیم بود تا شک ات برطرف شه…
با اخم و تخم شماره شو داد و کمی جلوتر پیاده شد.
دیگر هیچ وقت رابطه ام با دوستام خوب نشد. چند بار به محسن زنگ زدم اما هربار گوشی را قطع کرده و جواب اس ام اس هایم را هم با فحش و بد و بیراه داده؛ اما این خیلی مهم نیست. حتی این موضوع هم که دیگر جای مناسب و آماده ای برای آوردن یک دختر ندارم و بشدت در مضیقه هستم هم خیلی مهم نیست اما چیزی که واقعا کونم را می سوزاند جوابی هست که از دختره گرفتم وقتی یک مدت پس از آن ماجرا بهش زنگ زدم. وقتی مرا شناخت اصلا تحویلم نگرفت و حاضر نشد باهام صحبت کند؛ البته اگر بخاطر رفتار و حرف های دوستام بود بهش حق می دادم ولی حرفی که زد و دلیلی که آورد واقعا کونم را می سوزاند؛ بمن گفت: تو اصلا کیر نداری و مرد نیستی . اگه واقعا مرد بودی مثل دوستات به جونم می افتادی و مثل آنها منو می کردی نه اینکه منو از زیر آنها بیرون بکشی…
ومن بعد از این مدت که از آن ماجرا می گذرد هنوز هم نفهمیده ام آن دختر چه مرگش بود و واقعا چی می خواست و چی نمی خواست!

نوشته:‌ mahan919

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها