داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

عاشقانه های امیر و زنم (1)

زیبایی چشم نواز مریم، صدای لطیف و مهربونش، خاطرات خوش اون سفر، چشیدن طعم لبهای اون فرشته ، لمس دستاش و تداعی خاطره ی بوی عطر تنش، امیر رو بدجوری دلداده و شیفته ی مریم کرده بود، ولی غرورش اجازه نمی داد که خودش رو بشکنه، و پا روی حرفش بذاره، انگار قرار بود که امیر تاوان بده و تاوانش این بود که هر روز مریم رو ببینه، صدای محرکش رو بشنوه، توی یه شرکت باهاش نفس بکشه، و کیرش شق بشه، اما نتونه کاری بکنه، مریم هم که دیگه حس امیر رو نسبت به خودش میدونست، سعی می کرد سنگین و وزین برخورد کنه، ضمن اینکه تحت تاثیر دوست دوران مدرسه و دانشگاهش، خیلی مذهبی تر شده بود. من هم برای اینکه نه به امیر فشار انجمن کیر تو کس بیاد و نه به مریم، مجبور بودم به دوتاشون سرویس سکسی بدم، ولی اون آمپول ها و قرص های هورمونی، داشتند کم کم روی من اثر می‌گذاشتند و حس فاعلیم عجیب تحلیل رفته بود، داشتم قدرت شق شدن کیرم رو از دست میدادم، تغییر و تحولات رو توی وجودم حس میکردم، موهای بدنم رو که اپیلاسیون کرده بودم برنگشته بودن، سینه هام داشتن مثل دخترهایی که تازه بالغ شدن بزرگ و حساس میشدن، نمیتونستم نوکشون رو لمس کنم، چربی زیر پوستم داشت زیاد میشد، باسنم هم بزرگ تر و ژله ای تر شده بود، حس زنونه ام داشت فوران میکرد، وقتی مریم سرکار بود، میرفتم جلوی آیینه و آرایش میکردم، لباس‌های زنونه میپوشیدم و از دیدن خودم توی آیینه لذت می‌بردم، دوست داشتم زیبایی های بدنم رو نشون بدم، از خودم عکس میگرفتم و برای اینکه اون عکس ها رو به افرادی که صاحب نظر بودن نمایش بدم و نظرشون رو در مورد خودم بدونم، عضو یه گروه تلگرامی زنپوش شدم و عکسام رو ارسال کردم، توی همون دقایق اول که عکسام وارد گپ شد، اعضاء خیلی عکسام رو پسند کردند و ازم اصل خواستن، یه اسم دخترونه برای خودم انتخاب کردم و خودم رو مهسا معرفی کردم، مدیر گروه اومد پیویم و برای اینکه مطمئن بشه عکس ها مال خودمه ازم اثبات خواست، و وقتی مطمئن شد که یه زنپوش واقعی هستم، گفت یه مسابقه ی زنپوشی داریم که دلم می خواد تو داخلش شرکت کنی، و من برای اینکه خودی نشون بدم رفتم و با تمام ست های لباس مریم از خودم عکس گرفتم، تا اینکه از بین اون همه عکس یه دونه اش مورد پسند خودم قرار گرفت و برای شرکت در مسابقه ای که داورهاش اعضای همون گروه بودند، فرستادم.
روز بعد عکسام با فاصله ی خیلی زیاد نسبت به سایرین اول شد، مدیر گروه من رو ادمین گروه کرد و باقی زنپوش های عضو هم که هر کدوم یه گروه زن پوشی دیگه داشتن من رو توی گروه های زنپوشی شون عضو کردن، روزی ده ها مراجعه کننده به پیویم داشتم، از زنپوش هایی که دنبال رل میگشتن، فاعل هایی که دنبال مفعول بودن، زوج هایی که دنبال نفر سوم بودن، تا زنهایی که دنبال دوستی و سکس با یه سیسی یا دوجنسه بودن. وقتی به هیچ کدوم جواب مثبت ندادم، درخواست های پولی شروع شد، تا جایی که وقتی حساب میکردم با درآمدی که میتونستم از این راه توی یک هفته کسب کنم میشد یک ماه راحت زندگی کنم، ولی من همچنان مقاومت میکردم یکی از مدیرهای گروه که خیلی باهام صمیمی شده بود درخواست کرد که من رو حضوری ببینه، نمی دونستم باید چیکار کنم،، اگر قبول میکردم و می رفتم حتما دعوتم می‌کرد که توی مهمونی هاشون هم برم، و اونجا ازم درخواست سکس میشد، و اگر امیر متوجه میشد که من با کس دیگه ای غیر از خودش خوابیدم، به شدت از دستم ناراحت میشد، چون از وقتی که نتونسته بود مریم رو مال خودش کنه، به شدت به من وابسته شده بود، و تمام نیازهاش رو با من ارضا می‌کرد، و روی من یه غیرت و حس مالکیت پیدا کرده بود، منم دوست نداشتم که اصلا امیر رو برنجونم، ولی از طرف دیگه اگر به مدیر گروه هم جواب منفی میدادم و ازم نا امید میشد، اون جایگاهی که بین بقیه ی زنپوش ها به دست آورده بودم رو هم از دست میدادم و یهو همه جا جار می‌زدند که فلان اکانت فیکه و بلاکم میکردن و این سرگرمی رو ازم میگرفتن، برای همین در مورد این مسئله با امیر صحبت کردم امیر گفت با رفتن پیش هم حسات مشکلی ندارم ولی به شرطی که کسی باهات سکس نکنه، میدونی که من عاشقتم فقط یه بار اجازه دادم که کسی باهات سکس کنه اونم برای فانتزی بود اما اگر بفهمم کسی باهات سکس کرده بد جوری قاطی میکنم، منم گفتم چشم و بهش اطمینان دادم که اجازه نمی دم کسی بهم دست بزنه، و اولین قرار رو برای دیدن مدیر گروه گذاشتم، وقتی داشتم میرفتم پیشش خیلی اضطراب داشتم، ولی وقتی وارد خونه اش شدم و همدیگه رو بغل کردیم ازش آرامش گرفتم، مدیر گروه که اسم دخترونش رویا بود دقیقا هم حس خودم بود و اونم متاهل بود، وقتی سر حرف باز شد متوجه شدم اشتراکات زیادی به خاطر حسمون داریم، ولی اختلافاتی هم داشتیم و یکیش این بود که رویا روش سکس پولی رو انتخاب کرده بود و از این راه کسب درآمد میکرد ولی من از جندگی بدم میومد و دوست داشتم به یه نفر متعهد باشم و از اینکه کسی عاشقم باشه لذت می‌بردم نه از اینکه فقط بخوان با من آبشون رو بیارن، یه چیزی که اونجا به من آرامش داد این بود که جفتمون حس مفعولی داشتیم، و کردن در کار نبود و نگرانی امیر حل میشد، رؤیا دو تا بچه هم داشت که اون روز به خاطر اینکه خانمش با بچه ها رفته بودند خونه ی باباش و کسی خونشون نبود آرایش کرده بود و زنونه پوشیده بود و منم که رفتم پیشش اونجا آرایش کردم و لباسهام رو که دیگه مختص خودم خریده بودم و نو بودن رو پوشیدم، اون روز از دیدن همدیگه خیلی لذت بردیم، بعدا مثل دو تا خواهر شده بودیم، همه ی بچه های گروه، ما رو به عنوان دو تا خواهر میشناختن، وقتی که توی گروه، به کسی موافقت حضوری نمی‌دادم، میرفتن و دست به دامن رویا میشدن که من رو راضی کنه، جوری شده بود که هر روز رویا یه پیشنهاد سکس جدید به من میداد که خوب هم پول میدادن، یه بار خیلی رویا به من اصرار کرد که دعوت یه زنپوش دوطرفه ی پولدار که توی شمال ویلا داشت رو قبول کنم، گفته بود راننده ام رو میفرستم که بیاد دنبالتون و بیاردتون شمال و سه روز مهمون من باشید و نفری پونصد دلار هم بهتون میدم ولی شرط کرده بود که مهسا هم بیاد در غیر اینصورت همه چی کنسله، انگار حضوری نرفتن من یه عطشی براش ایجاد کرده بود که می خواست اینجوری سیرابش کنه، رویا هم تنها کسی بود که من رو حضوری دیده بود حسابی بازار گرمی کرده بود و گفته بود من تا حالا جنسی مثل مهسا رو ندیدم، البته این تعاریفش برای به دست آوردن اون پول قلمبه بود وگرنه من در این حد نبودم، وقتی جریان رو به امیر گفتم حسابی بوسم کرد و گفت میدونستم که تو همه رو دیوونه خودت میکنی، اما اجازه نمی دم به قیمت کل دنیا کسی تو رو از من بگیره، برای همین به رویا جواب منفی دادم و گفتم رلم اجازه نمیده و لطفا دیگه برام مورد جور نکن، توی گروه هم رسما اعلام کردم که چون رل دارم لطفا کسی به من پیشنهاد حضوری نده، خیلی از زنپوش ها به حال من که رل داشتم و رلم من رو اینجوری دوست داشت غبطه می خوردن، رفته رفته سینه هام و باسنم بزرگ و بزرگتر میشدن و هیچ کدوم از لباس‌های مردونه ی سابق اندازه ام نبود، با امیر رفتیم و چند دست لباس‌ خریدیم، تنها شلواری که اندازه ام شد و به پام اومد لی کش بود که وقتی کونم می افتاد توش همه رو دیوونه می‌کرد،
از اون طرف مریم هم از اینکه می دید کیرم راست نمیشه و نمی تونم باهاش سکس کنم کلافه شده بود و از اون همه تغییر جسمیم نگران شده بود و فکر می‌کرد من یه بیماری پیدا کردم که اینجور دارم چاق میشم، برای همین پیشنهاد داد که بریم دکتر، و وقتی رفتیم دکتر و گفت ایشون سالمن و مشکلی ندارن خیالش راحت شد ولی هنوز جواب این سوال که چرا کیر آرش شق نمیشه و مثل سابق نمی تونه باهاش سکس کنه رو نگرفته بود، برای همین به مریم گفتم امیر دارو وارد میکنه و حتما میدونه مشکل چیه ازش بپرس. و از امیر هم خواستم وقتی مریم مشکل رو مطرح کرد به عنوان کسی که با پزشک و دارو ارتباط داره ، یه جوری توجیهش کنه و بگه که بعضی از مردها هورمون های زنانه توی وجودشون زیاده و همین عامل رشد سینه های آرش و ضعف جنسیش شده، و بعد از زدن این حرف مریم بغض کرده بود و امیر حس کرده بود که مریم بهش نزدیکتر شده، و برای اینکه بهش دلداری بده، قول داده بود که توی اولین سفر خارجی من رو با خودش ببره و به یه پزشک متخصص نشون بده، وقتی مریم بغضش ترکیده بود، دوباره اون حس عاشقانه ی امیر نسبت به مریم گل کرده بود، امیر باز محبت کردن به مریم رو شروع کرده بود، و هر روز روی میزش گل تازه می‌گذاشت، و در ماشین رو براش باز می‌کرد و میرسوندش در خونه، که با این کارش احساسات مریم رو تحریک کنه، امیر حس کرده بود هر چقدر تلاش مستقیم کنه که به مریم نزدیک بشه، مریم ازش دورتر میشه، برای همین به صورت غیر مستقیم محبتش رو نشون میداد، و منتظر بود که این محبت ها یه روزی جواب بده، از این ناراحت بودم که من و امیر مرتب با هم سکس داشتیم و همیشه ارضا می‌شدیم اما مریم عزیزم مدتی بود سکس نداشت و ارضا نشده بود. نمی دونستم باید چیکار کنم. چند بار می خواستم هورمون ها رو قطع کنم که شاید بتونم باهاش سکس کنم ولی امیر گفت برات مضره و کل بدنت به هم میریزه. ضمن اینکه دیگه هیچ وقت نمی تونی به حالت قبل برگردی، پس بیخودی تلاش نکن. نمی دونم چقدر حرفش راست بود. ‏وسط اون مشکلات مریم هم که ترسیده بود نکنه من مردونگیم رو از دست بدم و دیگه هیچ وقت بچه دار نشیم، اصرار داشت که باید هر چه زودتر بچه دار بشیم که عصای کوری و پیری مون باشه، برای همین چند شب تلاش کردم که براش اقلا یه بچه بکارم ولی جواب نداد و سر موعد پریود شد، وقتی رفتیم دکتر، از آبم تست اسپرم گرفتن دکتر گفت که آب شما اسپرم نداره و نمی تونید خانمتون رو باردار کنید، مریم هم با نگرانی افتاد دنبال راه چاره و دکتر بهش گفت دو تا راه دارید اول اینکه یه دوره درمانی برای شوهرتون بذاریم تا شاید اسپرمش برگرده و تحت مراقبت پزشکی احتمالا بتونه باردارتون کنه و راه دوم اینه که اسپرم یه مرد دیگه رو به شما تلقیح مصنوعی کنیم و باردار بشید، دکتر گفت راه اول یک درصد و راه دوم نود و نه درصد جواب میده، ‏چون خانمم اخیرا تحت تاثیر دوستش شدیدا مذهبی شده بود، سعی داشت هر کاری که می خواد بکنه اول ببینه درست و شرعی هست یا نه و بعد انجامش بده، برای همین تماس گرفته بود به پاسخگویی به سوالات شرعی و پرسیده بود، بهش گفته بودن اشکالی نداره و این کار مجازه و میتونید لقاح مصنوعی انجام بدید،
‏شب که کنار هم خوابیده بودیم، مریم گفت عشقم، من دوست داشتم از همدیگه بچه دار بشیم و حاصل زندگیمون رو ببینیم و دل پدر و مادرهامون رو خوشحال کنیم، ولی انگار قسمتمون نیست، اما یه راه حل قانونی پیدا کردم که میتونیم بچه دار بشیم و برام کامل توضیح داد، من گفتم عزیزم خب حالا اسپرم از کجا پیدا کنیم؟ مریم گفت باید بگردیم و مردی رو پيدا کنیم که از نظر ژنتیکی بی نقص باشه و ازش تقاضای اهدای اسپرم کنیم، گفتم تو کسی رو سراغ داری؟ صورتش سرخ شد و سرش رو انداخت پایین و گفت خجالت میکشم بگم، گفتم بگو دورت بگردم، هر کسی رو که تو انتخاب کنی قطعا زیباترین بچه رو بهمون هدیه میده، وقتی اسپرم اون میخواد با تخمک تو لقاح پیدا کنه تو باید بپسندیش، هنوز سرش پایین بود و توی چشام نگاه نمی کرد، دستم رو گذاشتم زیر چونه اش و سرش رو آوردم بالا و گفتم بگو اون کیه عشقم، چشماش رو بست و اشک از گوشه ی چشماش سرازیر شد و آروم گفت امیر، نمی دونستم این گریه اش از سر شوقه یا از سر ناراحتی، گفتم خب چرا گریه میکنی، گفت اون روز که دل امیر رو شکستم شاید امیر نفرین کرده که الان مجبور شدیم به امیر درخواست بدیم و ازش درخواست بچه بکنیم، گفتم این چه حرفیه میزنی، تو بهترین کار رو کردی، و من همیشه بهت افتخار میکنم، امیر هم متوجه اشتباهش شد، و همون زمان ازت معذرت خواهی کرد، پس دیگه این فکرهای منفی رو از خودت دور کن، حالا بگو چرا میگی که امیر بهترین گزینه است؟ گفت چند چیز من رو به این نتیجه رسوند که امیر مناسبه، قد بلندش، بدن قویش، صدای رساش، چشمای درشتش، ضریب هوشی بالاش، لب و دهن و بینی متناسب با صورتش، و استخون بندی بزرگش باعث میشه که بتونیم یه بچه ی عالی ازش بگیریم، به آرومی بهش گفتم کشش بین دو نفر خودش علامت اینه که ژن ها تمایل به هم دارند، امیر که بدجوری به تو کشش داره اما نمی دونم که آیا تو هم بهش کشش و علاقه داری؟ چیزی نگفت، گفتم راستش رو به من بگو، آروم گفت آره . گفتم خب پس چرا زودتر چیزی بروز ندادی عزیزم؟ گفت به خاطر نگهداشتن زندگیمون این علاقه رو توی خودم سرکوب کردم. گفتم بمیرم برات که همیشه داری از خودت و روحت مایه میذاری، گفت خدا نکنه، بعد گفت اما دست تقدیر چیز دیگه ای رو برامون رقم زد، گفتم ما هم تسلیم تقدیریم و این عالیه عزیزم. خب حالا چجوری این رو با امیر مطرح کنیم؟ مریم گفت با هم میریم و باهاش صحبت میکنیم، گفتم امیر مطمئنا از کمک به ما دریغ نمیکنه. بعد گفت مسئله دوم انتخاب نوع لقاحه، گفتم میشه بیشتر توضیح بدی؟ گفت روش اول مصنوعیه، اسپرم رو توی آزمایشگاه از مرد میگیرن و با دستگاه لقاح رو انجام میدن ، ولی این روش مصنوعیه و هنوز هیچ کس نمی دونه ممکنه چه تاثیرات روحی و روانی روی آینده ی بچه بگذاره چون هیچ احساسی توش دخیل نیست ولی انسان سرتاسر احساسه. باز صورتش سرخ شد و گفت اما روش دوم لقاح طبیعیه. که چون طرفین به اوج میرسن و بعد اسپرم آزاد میشه و پر از احساسه و بر خلاف طبیعت و خلقت انسان نیست. شکست در ایجاد مشکلات روحی و روانی برای بچه نیست، بعد گفت فقط یه مشکل هست . گفتم چه مشکلی عزیزم؟ . گفت توی روش اول میگن اشکالی نداره و بچه حلال زاده است ولی توی روش دوم میگن چون عقدی بین زن و مرد، نبوده بچه حرام زاده است. گفتم آخه اسپرم، اسپرمه چه به روش مصنوعی و چه به روش طبیعی تلقیح بشه مال ی نفره در هر دو جا هم عقدی بین زن و مرد خونده نشده، چطوره که مصنوعیش جایزه اما طبیعیش حرامه؟ گفت آره برای منم سواله ولی گفتن این قانونه. گفتم خب حالا باید چیکار کنیم؟ گفت فقط یه راه میمونه که انجامش برامون خیلی سخته، گفتم اون راه چیه؟ گفت اینکه من رو. موقتا طلاق بدی و من برم با امیر ازدواج کنم و بعد که باردار شدم از امیر جدا بشم و بیام باز سر زندگی خودمون ولی اینبار با بچه . این حرفش تکونم داد، قبلا فکر میکردم امیر داره تاوان میده ولی الان فهمیدم که من دارم تاوان میدم، زندگی بدون مریم برام مساوی با مرگ بود. اگر امیر مريم من رو به من پس نمی داد چیکار می‌بایست بکنم؟ مریم که متوجه نگرانی توی صورت من شده بود گفت نگران نباش. عقد موقت ده روزه با امیر میخونم، که بعد از ده روز خود به خود زمانش منقضی میشه، اگر باردار شدم که چه بهتر و اگر باردار نشدم یعنی امیر هم اسپرمش توان بارور کردن من رو نداره، انگار مریم فکر همه جا رو کرده بود، با خوشحالی گفتم پس مبارکه و بعد گفت البته من باید قبل از عقد سه ماه عده نگه دارم و شوهری نداشته باشم، گفتم این دیگه برای چیه؟ گفت برای اینه که زن باید جسم و روحش از رابطه ی قبلی پاک بشه. و بعد باردار بشه، که روی بچه اثر نداره، چون میدونستم از روی اعتقاد و باورش داره این حرفها رو میزنه باهاش مخالفت نکردم و گفتم باشه عزیزم هر چی تو بگی من همون کار رو میکنم. گفت البته اول باید ببینیم امیر قبول میکنه که بچه اش رو که قطعا با دیدن تولدش بهش حس پدری پیدا میکنه بده به ما یا نه؟ اگر این مسئله رو قبول کرد و باهاش کنار اومد که هیچ، اما اگر قبول نکرد باید دنبال یه کیس مناسب دیگه بگردیم، مشخص بود که مریم عزمش رو جزم کرده بود که بچه دار بشه با امیر یا بدون امیر،
بعد گفت مسئله بعد این هست که اگر امیر قبول کرد، برای اینکه یه بچه ی بی نقص و سالم درست بشه باید با تمام وجودم به امیر عشق بورزم، و اگر تو اون لحظه حضور داشته باشی من نمیتونم این حس رو بهش بروز بدم، اشکش سرازیر بود و گونه هاش سرخ شده بود گفت عزیز، من فقط دارم تمام تلاشم رو میکنم که راه درست رو بریم، منم صورتش رو بوسیدم و گفتم من همیشه همراهتم، بعد اشکاش رو پاک کرد و گفت حالا اگر آماده ای بیا بریم پیش امیر و این مسئله رو باهاش مطرح کنیم و ببینیم نظرش چیه، گفتم بریم.
با امیر تماس گرفتم و گفتم داریم با مریم میایم پیشت، از اینکه مریم همراه من برای اولین بار داشت میومد خونه ی امیر، خیلی جا خورد، گفت قدمتون بر چشم در خدمتم. وقتی رسیدیم خونه ی امیر، حسابی به خودش رسیده بود و روی میز رو هم پر از میوه و شیرینی و آجیل کرده بود، من گفتم امیر جان اگر اجازه بدی بدون مقدمه برم سر اصل مطلب گفت بله منم مشتاقم بدونم چی باعث شده امشب خونه ی من منور به نور مریم خانم بشه؟ گفتم امیرجان میدونی که من برای بچه دار شدن اسپرم ندارم، گفت بله شنیدم ولی نگران نباش به مریم خانم گفتم که میبرمت خارج و مشکلت رو حل میکنم، گفتم ممنون که به فکر من هستی ولی احتمالش کمه و ارزش اینهمه هزینه رو نداره، برای همین من و مریم جان به این نتیجه رسیدیم که باید از اسپرم اهدایی استفاده کنیم، البته اسپرم توی بانک اسپرم فراوونه اما ما اعتقاد داریم، باید اشراف و اطلاع دقیق داشته باشیم که اسپرم رو از چه کسی دریافت می کنیم، سلامتش، تندرستیش و از همه مهمتر از نظر ژنتیکی باید بدون نقص بودنش خیلی برامون مهمه . گفت درسته. گفتم ما خیلی بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که شما بهترین گزینه برای اهدای اسپرم هستی، امیر گفت چرا مگه من چی دارم، گفتم شما قد بلند، صورت متناسب، صدای رسا، چشمان گیرا، و استخون بندی درشتی داری و از همه مهمتر سالمی و بیماری زمینه ای نداری، امیر به صورت مریم که حالا سرش پایین بود و صورتش سرخ شده بود نگاه کرد و گفت یعنی بچه ای که متولد میشه بچه ی من و مریم جانه؟ گفتم بله و مسئله همینجاست که خانمم میخواست مطمئن بشه که شما این هدیه رو از ما پس نمی‌گیرید. امیر گفت چرا باید هدیه رو پس بگیرم؟ گفتم به خاطر مهر پدری. امیر گفت مهر پدری رو که نمیشه انکار کرد بلاخره اون بچه، بچه ی منم هست درسته؟ گفتم بله درسته گفت یعنی من میشم بابای بچه ی مریم جان، گفتم بله درسته، گفت اونوقت نباید بیام و بچه ام رو ببینم؟ ، چون نمی دونستم باید چی جواب بدم باقی مکالمه رو به مریم واگذار کردم، مریم یه نگاهی به امیر کرد و با لحنی دوستانه گفت شما هر وقت بخواهید میتونید بیاید و بچه رو ببینید ولی باید مراقب باشیم که بچه دچار دو گانگی نشه، امیر گفت همین که بچه ی من توی دامن شما بزرگ بشه من خیالم راحته که جای خوبی داره رشد میکنه، چون یه مادر دلسوز و مهربون داره، مریم گفت شما همیشه به من لطف دارید، امیر گفت اشکالی نداره هر وقت بگید من میام برای اهدای اسپرم، من گفتم امیر جان مسئله به همینجا ختم نمیشه امیر گفت چطور مگه؟ گفتم ما روش القاح مصنوعی رو قبول نداریم و می خواستیم درخواست کنیم که این کار از طریق القاح طبیعی انجام بشه، (من داشتم با یه روش محترمانه جلوی زنم از امیر درخواست میکردم که زنم رو بکنه و آبش رو توی کصش خالی کنه و بچه دارش کنه،) امیر یهو جا خورد و ته چشماش برق زد، گفتم البته مریم جان فکر مسائل شرعی رو هم کرده و بعد از اینکه من مریم جان رو طلاق میدم شما مریم رو عقد موقت ده روزه میکنی و توی اون ده روز این کار رو انجام میدید و بعد از اون ده روز دوباره همه چیز برمیگرده سرجای خودش، امیر که انگار قند توی دلش آب شده بود باز به مریم خیره شد و گفت هر چی که مریم جان بخوان همون کار رو انجام میدم، مریم گفت از کی میتونید وقت بذارید؟ امیر گفت هر وقت که بخواهید وقتم رو در اختیار شما قرار میدم، بعد مریم گفت پس اول باید شاهد طلاق ما باشید امیر گفت باشه و مریم گوشیش رو از کیفش در آورد و متن طلاقی که روی صفحه بود رو نگاه کرد و گفت البته اول باید من و آرش با هم یه وداع بکنیم، ممکنه چند دقیقه ما بریم توی اون اتاق و با هم خداحافظی بکنیم؟ امیر گفت بله البته بفرمایید، و من و مریم رفتیم توی اتاق، مریم توی چشمام نگاه کرد و گفت عزیز دلم، نمی خوام با تلخی از هم جدا شیم چون به زودی برمیگردیم ولی الان دلم معاشقه با تو رو می خواد، منم گفتم قربون دلت بشم، بغلش کردم و حسابی بوسیدمش و بعد لختش کردم و ذره ذره بدن سفید و مرمریش رو لیس زدم و حسابی چوچول صورتیش رو براش مالیدم،( داشتم تصور می‌کردم که به زودی اون کیر کلفت امیر چجوری می خواد این کص زیبا رو باز کنه و پر از آبش کنه،خیلی دلم می خواست می تونستم این صحنه رو ببینم، دیدن لب گرفتنشون توی سکس، دیدن چشمای خمار مریم) مریم خیلی حشری شده بود توی اون حالت که داشتم کصش رو می‌مالیدم بهش گفتم دیدی آخرش امیر داره به خواسته اش مبرسه و این بدن ناز تو رو داره تصاحب میکنه، و از اون مهمتر قراره با آبش شیکم تو رو بیاره بالا و بچه اش رو توی کص قشنگ تو پرورش بده، که تا آخر عمر براش بزرگش کنی، امروز بزرگترین روز زندگی امیره که توی این روز داره مریم زیبای من رو به دست میاره، فکر می‌کنم که امیر چجوری داره توی کص صورتیت تلمبه میزنه که آبش رو برای بالا آوردن شیکم عشق سفید برفی من بپاشه، عشق میکنم، با این جملات حس عجیبی به من دست داد و حس کردم مریم هم کصش خیس شد، و با یه ناله بلند آبش اومد و بدنش شروع کرد به لرزیدن و بی حال شد بعد گفت ممنون عزیزم خیلی وقت بود اینقدر لذت نبرده بودم. گفتم دیدی اسم امیر چه جور لذتی رو بهت هدیه داد؟ حالا تصور کن کیرش باهات چیکار میکنه؟ بعد گفتم بگو که امیر رو دوست داری تا من از کارم لذت ببرم، آروم گفت امیر رو دوستش دارم، محکم رفتم توی لباش و یه لب محکم ازش گرفتم و گفتم قربون اون لبای قشنگت برم. گفتم اگه کامل ارضا شدی بریم بیرون که امیر کیر به دست منتطرته، گفت اذیتم نکن دیگه دستش رو گرفتم و بردمش پیش امیر گفتم امیر جان این خانم زیبا امانت دست توئه، بذار از خصوصیاتش برات بگم اولا که فوق العاده مهربونه، امیر گفت من عاشق مهربونیش بوده و هستم گفتم به شدت حشریه و باید با تمام توان براش مایه بذاری امیر گفت بیست و چهار ساعته و عاشقانه در خدمتشم، مریم گفت نگو دارم خجالت میکشم گفتم دست‌پختش که دیگه نگم، محشره اگر برگشتی و هنوز انگشت توی دستت داشتی تعجب می‌کنم امیر گفت با بوی غذاهاش مست میشم، مریم گفت این آرش داره چاخان میکنه گفتم حالا معلوم میشه، گفتم امیر یه باره یه چهارقلو بکار که هر روز هر روز نخواهیم بیایم مزاحمت بشیم امیر گفت خیلی حسودی یعنی نمی خوای دو سالی یه بار هم که شده مریم عزیز من رو به من برسونی؟ همه با هم زدیم زیر خنده، شادی مریم دلم رو خوشحال می‌کرد، باز یه بار دیگه اما این بار جلوی امیر ازش لب گرفتم و مریم جلوی امیر توی بغلم شل شد، امیر گفت یه چیزی ازش برای منم بذار بی انصاف باز خندیدیم امیر که انگار داشت از طول دادن های من دیوونه میشد گفت نمی خوای صیغه رو بخونی از دستت راحت بشیم؟ گفتم هنوز نیومده داری کلا مالکش میشی، وقتی باهاش بخوابی دبگه میترسم به من پسش ندی، ‏ وقتی مریم خواست صیغه ی طلاق رو بخونه تازه داشتم عشقم رو که چند دقیقه دیگه داشت ازم دور میشد رو توی خیال حس میکردم، احساس نیاز شدید به مریم داشتم ، از توی گوشی موبایلش متن صیغه ی طلاق رو خوند و گفت تکرار کن و من هم جملاتش رو تکرار کردم و بعد گفت از الان دیگه من و تو با هم نامحرم شدیم. ‏حالا نوبت من بود که وارد عمل بشم گفتم درسته که تا سه ماه دیگه نمی تونید با هم عقد کنید و به هم محرم بشید، ولی من از الان شما دوتا رو با هم نامزد اعلام می‌کنم، شما دو تا موظف هستید توی دوران نامزدیتون برای جلب محبت همدیگه سنگ تمام بذارید، توی این دوران باید با یادداشت‌های عاشقانه، رستوران رفتن، هدیه دادن، عکس گرفتن، آشپزی کردن، قرارهای عاشقانه، سفرهای یک روزه ، دیدن فیلم های عاشقانه، از شروع رابطه ی عاشقانتون لذت ببرید، باید روز عقدتون جوری عاشق هم باشید که اون بچه حاصل از عشق عمیق شما دو نفر باشه، امیر و مریم حرف نمی زدند اما جوری نگاه هاشون به هم گره خورده بود که پر از حرف و معنا بود، انگار حرفهای من، آینده رو براشون به تصویر کشیده بود و غرق در رویاهای شیرینشون کرده بود.

نوشته: آرش

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها