داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سکس من و دخترخالم سارا

سلام.من علی هستم این داستان برمیگرده به سه سال پیش زمانی که ۱۷ سالم بود و سال اخر دبیرستان بودم.دختر خاله من اون موقع ۲۳ سالش بود و اخلاف سنیمون ۶ سال بود که زیاده من همیشه از نظر اون بچه بودم و همیشه باهام مثل یه بچه رفتار میکرد.بابای من نظامیه و بخاطر شغلش مجبور شدیم بریم تبریز اون موقع من ۱۲ سالم بود و سارا هم چون ۱۸ سالش بود دیگه کلا تحویلم نمیگرفت و همش به فکر درس و کنکورش بود خیلی خرخون بود بر عکس من که هیچ اهمیتی به درس نمیدادم از همون موقع که ۱۲ سالم بود یواش یواش با جق و سکس اشنا شدم وقتی ۱۵ سالم شد کلا فکر و ذهنم سکس بود و همیشه با فکر سارا جق میزدم با اخرین تصویری که ازش داشتم ۱۸ سالش بود خوشگل خوش اندام ممه هاش بزرگ شده بود کونشم قلمبه بود و ورزشکار بود ایروبیک کار میکرد.ما پنج سال بود که تبریز بودیم یه خونه سه طبقه داشتیم که طبقه سومش یه اوتاق کوچیک داشت یه اسمی دارن یادم نیست اونجا قشنگ حموم دستشویی هم داشت با یدونه تخت که من اونجا رو صاحب شده بودم طبقه پایین اجاره بود همکفم که مامان بابا بودن.خلاصه من ۶ سال بود دختر خالم رو ندیده بودم و مامانم همیشه با تماس تصویری باهاشون حرف میزد دختر خالم از اونجایی که رشتش تجربی بود میخواست پرستار بشه همون موقع بود که سارا با پدر مادرش بحث میکنه و تصمیم میگیره بیاد تبریز و اینجا بره دانشگاه چون ما هم اینجا بودیم خیالش راحت بود وقتی این خبرو شنیدم داشتم بال در میاوردم لحظه شماری میکردم که ببینمش بعد شیش سال قبل از اینکه برسه طبقه سوم رو براش اماده کردیم و من وسایلمو از اونجا جمع کردم و اومدم پایین و بلاخره وقتش شد و رسید ساعت یازده شب بود اومد مامانمو کلی بغل کردم با پدرم کلی احوال پرسی کرد و من با فاصله از اونا داشتم بهشون نگاه میکردم سارا چقدر خوشگل تر شده بود منم از اون موقع به عنوان یه پسر کلی عوض شده بود قدم از ۱۶۵ شده بود ۱۷۸ وقتی منو دید کلی تعجب کرد یه لحظه میخواست بغلم کنه منم میخواستم ولی خوب نمیشد. بهم گفت که چقدر بزرگ شدم و قیافم عوض شده منم بهش گفتم که اون چقدر خوشگل تر شده. خلاصه تا ساعت ۱۲ پایین بود یه عالمه نشستیم حرف زدیم دردو دل کردیم اون هنوزم باور نمیکرد که من همون بچه ۱۲ ساله هستم هر چند اینو احساس میکردم بازم بخاطر اختلاف سنیمون من براش کوچیکم و بچم.

بعد کلی حرف زدن مامانم بهم گف علی لطف کن وسایل دختر خالتو ببر بالا تا بخوابه یه علامه راه اومده خستس من سریع جمع کردم بردم بالا وقتی تموم شد ازم تشکر کرد و من درو بستم و رفتم پایین یه جوری شده بود انگار غریبه شده بودیم چون ۶ سال بود همو ندیده بودیم نمیتونستم باهاش صمیمی باشم. یه ماه گذشت و سارا هر روز درس میخوند و دانشگاه میرفت و سخت تلاش میکرد مطمعن بودم تو دانشگاه به هیچ پسری رو نمیده و دوست نمیشه چون نمیخواست از هدفش فاصله بگیره و تمرکزش بهم بخوره. یه روز که من از مدرسه اومدم کیلیدو انداختم درو باز کردم اومدم داخل کسی رو ندیدم بابام که ماموریت بود میدونستم ولی مامانم زود بهش زنگ زدم که بهم گفت با همسایه رفتن بیرون بعد بهم گفت کن سارا صبح سردرد شدید داشته و نرفته دانشگاه و احتمالا هنوز خواب باشه بعد بهم گفت که سری بهش بزنم گفتم باشه بعد قطع کردم لباسامو عوض کردم و رفتم بالا در زدم گفت:بله گفتم:منم علی گفت: صبر کن بعد یه دیقه گفت بیا تو رفتم دیدم خودشو پوشونده یه شال سفیدم انداخته بود گفتم: شنیدم مریض شدی چیزی شده؟؟؟ گفت:اره سردرد شدیدی داشتم و خدا رو شکر الان بهترم گفتم:خدا رو شکر بعد گفتم چیزی لازم داشتی بهم بگو اونم گفت باشه بعد دیدم دستش رو گردنشه بهش گفتم میخوایی ماساژت بدم خیلی بهتر میشی یهو خیلی خجالت کشید گفت نه گفتم خجالت نکش مثلا من پسر خالتم.بعد من اصرار میکردم اون میگفت نه تا اینکه اخر سر با کلی تاروف قبول کردم رفتم نشستم رو تخت و اون پشتش رو به من که شالش رو برداشتم دیدم چه موهای صافو نازی داره بعد شروع کردم اروم اروم مالش دادن بعد ده دیقه از کیفش یه کرم در اورد گفت از این بمال منم که از خدا خواسته کیرم شق شده یکمی کرم ریختم مالیدم ولی لباسش اذیت میکرد بهش گفتم کاش بولوزت رو در میاوردی راحت تر کرم میزدم که طبق معمول گفت نه و من گفتم اره همینجوره ادامع میدادیم اون میگفت نه من میگفتم اره که یهو بولوزش را دادم بالا و در اوردم بدنش خیلی سفید بود داشتم از حشریت میمیردم یه سوتین قرمز داشت چه ممه های خوشگلی فک کنم سایزش هفتاد بود بهش گفتم دراز بکش و با خجالت دراز کشید از پشت سوتینشم باز کردم خودمم باورم نمیشد ولی از تنش در نیاوردم بعد شروع کردم به ماساژ دادن با بهترین شکل ممکن اونم چشماشو بسته بود و لذت میبرد بعد چند دقیقه دیگه نتونستم تحمل بیارم رفتم سمت کونش اروم اروم شلوارشو داشتم میکشیدم پایین دیگه تصمیم داشتم بکنمش که یهو گفت داری چیکار میکنی؟بهش گفتم میخوام پاهاتم بمالم گفت خیلی پرویی خجالت نمیکشی گفتم چه اشکالی داره دختر خاله پسر خاله هستیم دیگه بعد زوری شلوارشو در اوردم شورتشم قرمز بود و رفته بود لای کونش وای داشتم میمردم دستمو گزاشتم رو کونش و مالش دادم چه حالی میداد یه کون قلمبه سفید واییییییی هنوزم یادش میفتم دیوونه میشم بلندش کردم سوتینش افتاد اونم یکیمی حشری شده بود و کمتر مقاومت میکرد ممه هاشو دستم گرفتم و محکم مالش میدادم که یهو کردم تو دهنم تنها یه ربع ممه هاشو خوردم و خیس خیس شد اونم کاملا حشری و داغ شده بود شرتش خیس خیس بود کیر منم کاملا از رو شلوار معلوم بود یهو بهم گفت دراز بکش دراز کشیدم یهو شلوار شورتمو کشید پایین و با یه کیر ۱۶ سانتی کلفت رو به رو شد کیرمو گرفت دستش و خایه هامو کرد تو دهنش بعد شروع کرد خیلی حرفه ای بع ساک زدن و خوردن کیرم خیلی طول نشکید که تو همون حالت ابم اومد و ریخت رو سینه هاش و اومد روم لب گرفت کلی لب رفتیم منم که سیر نشده بودم دوباره کیرم راست شد گرفتم برگردوندمش و کسشو لیس زدم و کلی اه میکشید و لذت میبرد بعو یه ربع ده دقیقه یهو بدنش لرزید و جمع شد و جیغ کشید که فهمیدم ارضا شده بعد پاهاشو باز کردم و کیروم چسبوندن به سوراخ کونش که قشنگ خیس شده بود یدونه تف کردم و اروم فشار دادم و اون دردش میومد هی مگفت علی اروم خواهش میکنم اروم تر منم یواش یواش کیرمو تا ته کردم تو کونش و شروع کردم به تلمبه زدن اونم داد میزد و هر دومون لذت میبردیم بعد ۵ ۶ دیقه تندتر کردم اخر همه ی ابمو ریختم تو کونش و یه دیقه نگه داشتم بعد اروم کیرمو در اوردم اونم یه اهی کشید و ابم از کونش سرازیر شد بعد چند دیقه همبنحوری ولو شدم که یهو دیدم ساعت یه ربع چهاره الاناس که مامان بیاد سارا خیلی تو شک بود پاشدم بهش گفتم پاشو برو دوش بگیر و خودتو تمیز کن منم میرم دوش بگیرم ماما که اومد باهم ناهار میخوریم سرشو تکون داد گفت باشه. بعد اون روز دیگه کلا زیاد با هام حرف نمیزد فقط یکم پیش مامانم بهم لبخند میزد. اون روز یکی از بهترین روزام بود ولی برای اون نبود اینو با رفتارش نشون الان من ۲۰ سالمه و کارم برقه اونم برگشت تهران و الان یه پرستاره ولی همچنان داره درس میخونه.من بازم باهاش سکس داشتم که تو قسمت بعدی تعریف میکنم. امیدوارم لذت برده باشید.

نوشته: علی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها