داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

زن داداش نرگس (۱)

من سامانم الان 20 سالمه قد تقریبا 180 چهارشونه ورزشکارم
داداشم سعید 26 قد بلند هرکی مارو میدید میگفتن حقت قدتو خورده داداشت😂
داستان از جایی شروع شد ک داداشم با ی دختری به اسم نرگس دوست شد
نرگس کص و کون تپلی داشت اونم اولا لاغر بود ولی هبکلش خوب بود شکم نداشت و لبای گنده سکسیش و پوست سفیدش هرکسی روش راست میکرد
این نرگس دوست دختر قبلیه رفیقش بود اینم مخش کرده بود طرح خاستن ریخته بودو بلاخره بعد کلی جنگ و دعوا با خانواده گرفتش
از همون اول ک پاشو گذاشت تو خونه حس خوبی بهش نداشتم زیاد تحویلش نمیگرفتم سرسنگین بودم اونم همش خود شیرینی تا توی خانواده جا بیفته سه تا خاهر داشت ک اولا اونا لاغر بودن زیاد به چشم نمیومدن و متهل بودن و بزرگ تر
داستان از جایی شروع شد
نرگس بعد ی مدت از عقد هیکلش گوشتی شدو حسابی رفت تو چشم کل فکو فامیل جوری ک هرجا دعوتشون میکردن فک میکردم بخاطر نرگسه
یروز خونه تنها بودم سوپر دیدم جق زدم همه میدونن جق میزنی بیحال میشی دلت میخاد بخابی آبم ریخته بود رو شکم خودم شرتم تا ساقم داده بودم پایین پتو هم کنارم بود خلاصه چشام سنگینی کرد و خابم برد وقتی بیدار شدم دیدن هم شرتم پامه هم پتو رومه از خجالت آب شدم دیدم مامانمو زن داداشم هستن گفتم حتما مامانم شرتمو پام کرده پتو انداخته روم هیچی من با این نرگس خانوم خیلی مچ شده بودم موهاشو اوتو میکردم وقتی سعید نبود با هم غذا درست میکردیم خلاصه میرسوندمش با موتور هرجا میخاست بره خلاصه فردای اونروز بهش گفتم نرگس دیروز شما کی اومدین، گفت شرت پات نبود من روت پتو انداختما، اما اینجا سوتی داد چون یکی شرتمم پام کرده بود تا جایی ک جا داشت این ففط گفت پتو انداختم خلاصه ما با هم خیلی خوب شده بودیم شده بودم سنگ صبورش درد دل درباره زندگی زناشوییش میگفت سعید هرجا میره دعوا میکنه گیرا الکی میده من راهنماییش میکردم چطوری رفتار کنه یشب کسی خونه نبود زهرا ی گوشه خاب بود مادرم رفته بود بیرون داشتم از پشت قمبلشو نگاه میکردم از روی چادری ک روی خودش کشیده بود یواش صداش کردم دیدم جواب نداد دیگ خلاصه تخم نکردم جلو برم
انقد بی خایه بازی در اوردم ک یروز اینا خونه زندگیشونو جمع کردن رفتن تهران برای کار البته بی خایگیم نبود ریسک بود اون فقط با من خوب بود اما یچیزی ک منو به شک مینداخت بهش میگفتم ابجی میگفت به من نگو ابجی
خلاصه بعد دو ماه دلش تنگ شد برا خونه خودشونو اونجا کسیو نداشتن نرگس با خاهرش اومد شهر خودمون ک نمیگم کجاست
و خودش تنها اومد خونه ما تا خبر مامان بابامو بگیره پیشمون باشه من مشروب داشتم تو اتاقم شراب میزون سرگل ک تو هیچ منطقه ای اینجوریشو نخوردین اگمد گفت این چیه گفتم شربته خندید گفت یکم بخورم گفتم بدرد تو نمیخوره خلاصه گوش نداد بوش کرد فهمید شرابه یکم خورد گفتم جمعش کن الان مامان میاد میبینه گفت رفته بیرون گفتم ک رابطمون یجوری بود انگار با هم خاهر برادریم من ی اعتقادی دارم کسی ک با کارای کوچیک خیانت میکنه بزرگشم میکنه فقط موقعیت میخاد یعنی اگه جلو شوهرش پیش من نخوره تنها باشه بخوره پس خیانت کاره این از من به شما نصیحت
این شد تلنگرش دو سه تا خورد گفت چقد خوبه و اینا خلاصه اونشب آژانس گرفت رفت خونه مادرش گفت سامان بهت پول بدم برام از اون شرابا میاری گفتم اره چرا نیارم پولو برام زد من باهاش پیتزا خریدم با پول خودم ی زمزم دیگ شراب گرفتم رسیدم اونجا مادرش اینا بودن ولی اوکی بودن نشستیم پا سفره منو اونو خاهرش مادرش مزه هم میاورد میگفت کم بخورین مست نشین😂 ک گفتم اینا مستی نداره خاله، مادرش منو خیلی دوست داشت چون باغ داشتن برام میوه میفرستاد یسره
خلاصه ما شروع کردیم دیدم گوشی نرگس زنگ میخوره گفتم کیه گفت ساکت باش فهمیدم سعیده رفت داخل گفت هیچی با ابجی اینا نشستیم داریم چایی میخوریم یعنی نگفت من اونجام یکم حرف زدن قطع کردن من باز یکی خوردم دوباره شیطان امد سراغم گفت سامان این زن داره خیانت میکنه به رو خودم نیاوردم شراب خوردیم کلمونو گرم کرد شب کنار هم خابیدیم من یکم با فاصله ک شبش یکم بهش چسبیدم صبح بیدار شدم دیدم اونور خابیده گفتم لعنت به خودم میفرستادم چه گوهی خوردم جنبه دو پیک شرابم نداشتم کلا گند زدم بیدار شدم خداحافظی کردم اونم یکم باهام سرد برخورد کرد دم غروب بود بهم اس ام اس داد سعید امشبم برات پول بزنم میاری برام منم چسی اومدم گفتم ببینم چی میشه ی رب بعد گفتم باش پولو زد بردم دیدم قبل من سفررو پهن کردن نرگس با ی شلوار سفید خونگی چسبان ی تیشرت سبز ک سینهاش دولا میشد قشنگ معلوم بود بدجور واسه اون گردیاش کیرم همون اول ی تکونی خورد نشستم کنارشون شروع کردیم خوردن کم کم شوخیا من باهاش شروع شد خاهرش میگفت بد نگاش میکنیا میگفتم نرگس عشقه اسم خاهرشو داستانشو قسمت بعد میگم
خلاصه کله ها گرم شد ی بازی داشت تو گوشیش از اینا ک با توپ میزنی آجرارو خراب میکنی دوتایی مرحله میرفتیم یجورایی هر مرحله نمیتونست میداد من برم کنارش نشسته بودم دو به دوش لم داده بودیم دیگ تازه دست رد کردم دور گردنش از دور گردنش گوشیو گرفتم ک زنگ از واتساپ خورد چهره داداشم افتاد وسط گوشی دورشم تصویر ما بود 🤦🏻‍♂️ بدو بدو رفت داخل به همون منوال اونشب جواب داد بعد ی رب امد گفت بازی کن الان میام رفت یکم میوه اورد گفتم بشین کنارم دوباره دستمو رد کردم دور گردنش عجیب بود خاهرش بیرون نمیاد فضولی نمیکنه گفتم بیا تو برو دوشم خسته شد بیا دراز بکش رو پام دراز کشید رو پام داشتم موهاشو ناز میکردم اون بازی میکرد شما نمیدونم درک کردین یا ن اگه دقت کنین اینجوری بنویسین اون لحظه قلبتون از سینه میخاد بزنه بیرون ک آیا یک مرحله بری جلو تر یا نه خلاصه از مو شروع کردم گوشاشو ناز کردن یواش رفتم رو گردنش ک دیدم دستمو پررت کرد عقب دوباره از موهاش شروع کردم دوباره پرت کرد عقب
گفتم چته گفت چیکار میکنی گفتم دوست دارم نوازشت کنم دیگ
ک با چشم به پنجره نشون داد چون ما رو سکو میشستیم فهمیدم مامانشه ک هرچند دقیقه میاد نگاه میکنه
خلاصه اینبار منتظر شدم مامانش ببینه بعد بره شروع کنم همین ک رفت دست انداختم لا گردنش کم کم کشیدم رو لباش از گردنش یکم رفتم پایین تر رو سینش دستمو پرت کرد بار دوم اینکارو کردم بلند شد گفت چیکار میکنی؟ طلبکارانه
گفتم نرگس اخر شبه ی حقیقتی میخام بهت بگم
گفت بگو رفتم در گوشش گفتم من ازت خوشم میاد
گفت واقعا فکر نمیکردم همچین ادمی باشی من زنداداشتم
نمیدونستم چی بگم لال شده بودم گفتم فقط حسمو گفتم نشنیده بگیر یهو گفت منم ازت خوشم میاد ولی متهلم گفتم پس ساکت باش لباشو یواش بوسیدم دوباره رفتم ک ادامه بدم خودشو کشید عقب انگار اعصبانی شده باشه گفتم نرگس میخام باهات باشم بهم فرصت بده کلی اسرار گفت نه گفتم زنگ بزن آژانس میخام برم حالا ساعت3 شب گفت چته و اینا واقعا داشتم اماده میشدم چون ریده بودم دیگ واقعا حالم داشت از خودم بهم میخورد دیدم گفت باشه گفتم کی باشه گفت باشه دیگ باهم دوستیم گفتم بیا جلو پس دوباره لب گرفتین دست انداختم رو سینش با اونیکی دستم دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم ک کشید دوباره خودشو عقب گفتم نرگس راست کردم ک با دست اشاره کرد یواش صحبت کنم گفت خب چیکار کنم گفتم بریم پشت خونتون ساک بزن گفت نه نمیشه قسمش دادم ک گفت باشه برو پشتت میام با خودم گفتم الان کصخلم میکنه منو میفرسته خودش میره میخابه رفتم پشت ی دو دقیقه منتظرش بودم ک دیدم صدا دمپایی میاد امد پشت اومدم باهاش لب بگیرم نمیذاشت گفتم جان من بشین بخورش دارم دیوونه بدنت میشم گفت نه و اینا دیدم هی میره اونور لب پنجره میبینه گفت سامان من میرم نمیتونم گفتم تو برو من نمیام تا صبح میخام همینجا بشینم رفت من نشستم باز به گوهی ک خوردم داشتم فکر میکردم دیدم بعد یکی دو دقیقه دوباره برگشت دستمو کشید گفت بیا بریم گفتم نمیام یهو خیلی یهو گفت قول میدی ولم نکنی گفتم قول میدم با دوتا دستش چسبید صورتمو زبونشو کرد تو دهنم شروع کردیم لب گرفتن ی دستشو گذاشت رو کیرم کیرم مثل سنگ شده بود داشت میترکید
نرگس عینک میزد اصلا خود این پرستارا فانتزی شده بود گفتن برو پایین کیرمو در آوردم تازه داشت زانو میزد ک کیرم لای بند شلوارم بود شلاقی برگشت بالا خورد تو صورتش میگم همین ک نشست شروع کرد تا ته خوردن شما نمیدونین ولی کراشتون اینجوری براتون ساک بزنه خیلی حال میده سینهاشو انداختم بیرون کیرم خیسه تف بود میکشیدم بیرون عینکشو وقتی کیرمو میکرد تو دهنش عینکشو جا میزدم بعد یکم ساک زدن کلا برداشتمش آبم داشت میومد گفتن داره میاد همیشو بخور تا تهشو تو دهنش خالی کردم آبم تو دهنش جمع بود خالی کرد کنارش ی لب ریز گرفتیم رفت دوباره رو سکو منم بعد چند دقیقه با حس پیروزی رفتم اونجا دیدم نیست ک گفت سامان چایی میخوری گفتم اره اورد نشستیم ی پتو کشیدیم رو مون ک تا صبح حرف زدیم از هم جدا خابیدیم چون صبح بگایی میشد تا اینجا بسه این داستان خیلی طولانیه م اخر من از خجالت تمومش کردم…
بازم براتون مینویسم شرمنده بی مقدمه طولانی شد

نوشته: سامان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها